چاپ کردن صفحه

همه چیز از یک آخور آغاز شد

در شگفت انگیز ترین لحظه در تاریخ که همچون هیچ لحظه ای دیگر نیست آن اتفاق بزرگ روی داد. خدا انسان شد. الوهیت از راه رسید. آسمان خود را گشود و عزیزترین خود را در رحم مطهر انسانی جای داد.

 


قادر مطلق در لحظه ای غریب جسم و خون گردید. اویی که از تمامی کهکشانها بزرگتر است تبدیل به جنینی کوچک گردید. اویی که جهانی را با تنها کلامی می پروراند خود برای ماندن متکی به نگهداری و عشق باکره ای مطهر به نام مریم گردید.


خدا نزدیک آمد. او آمد اما نه چون صاعقه ای از نور و یا چون فاتحی نزدیک ناشدنی بلکه بعنوان کسی که اولین گریه اش را باکره ای روستایی و نجاری خواب آلود به گوش شنیدند. مریم و یوسف خانواده ای سلطنتی نبودند با این حال خدا پسرش، گنج عظیمش را به این زوج رعیت سپرد.


همه چیز در این آخور محقر آغاز شد. در لحظه ای شگفت انگیز در تاریخ. او به هر چیزی شباهت داشت جز اینکه پادشاه آسمان و زمین باشد. چهره سرخ تازه متولد شده اش، گریه اش نجوای نوزادی بود که مراقبت و توجه را برای زنده ماندن می جوید و آسیب پذیری محض او...


باقی در میان فانیان، پادشاهی در میان رعیتان، خدا در میان انسانها. کودکی که جهانی را از پیش نظر گذرانیده بود حال به آن قدم می نهاد. آیا ارکان خلقت تاب تحمل پسر حضرت اعلی را خواهد داشت ؟ قنداقه ای که او را در بر می توانست گرفت تنها ردای ابدیت بود و با این حال او آخوری محقر را برگزید و تالار سلطنتی آسمانی را رها نمود. فرشتگان و کروبیان ستایشگر جای خویش را برای تحیت او به آدمیانی مهربان و شبانانی متحیر داده بودند.

 

نه شکوهی نه جلالی، نه تخت و تاج و کلاهی و نه موسیقی و جشنی جز صدای حیوانات و بوی عرق و گرمای بدن و تنفس حیوانات و مریمی آزرده ولی دل پر از شادی و یوسفی نگران اما آرام و مطمئن به آسمان.

 


همه چیز در این آخور محقر آغاز شد. 
تولد کلمه و راز تجسم خدا بر همه فرشیان مبارک باد


با الهام از نوشته ای از مکس لوکادو

 

برگرفته از وبلاگ پسر خدا

  • مطالعه 2294 مرتبه

Twitter

Facebook

Google+