داستان امروز ما و واکنش ماست نسبت به این نوزاد که بیش از ۲۰۰۰ سال پیش به این دنیا آمد...
"و به خانه در آمده طفل را با مادرش مریم یافتند و به روی در افتاده، او را پرستش کردند و ذخایر خود را گشوده، هدایای طلا و کندر و مر به وی گذراندند."انجیل متی باب ۲ آیه ۱۱ .
چند روز پیش را بسیاری از کلیساها روز دیدار مجوسیان از مسیح نوزاد میدانند. این داستان زیبا که در باب دوم انجیل متی به ثبت رسیده است حکایتی است که در آن شخصیتهای متعددی به چشم میخورد از جمله هیرودیس بداندیش، مریم مادری که تازه فرزندش را در آخوری درجایی که حیوانات ساکنند به دنیا آورده است، یوسف شوهر و پدر خواندهای نگران حال همسر و فرزند خوانده کوچکش گوش دل به نجوای خدا سپرده تا از مادر و طفل سرپرستی کند، مغانی(مجوسیانی از مشرق زمین که بسیاری بنا بر روایات آنها را از ایران زمین میدانند) که برای دیدار این پادشاه یهود راه درازی را ازسرزمین خود تا به فلسطین و آخور پیمودهاند و بالاخره دردانه آسمان و زمین عیسای نوزاد که در معصومیت محض و در آسیب پذیری کامل به تاریک ترین مکان و زمان تاریخ بشر قدم نهاده است.
علیرغم تمام تهدیدها و تلاشها و خونریزیهای هیرودیس برای از میان بردن این نوزاد معصوم، علیرغم عدم حمایت و پذیرش گرم یهودیانی که میبایست خود اولین حامیان این پادشاه سماوی خود میبودند، عیسی در اوج ناامنی و در اوج آسیب پذیری و سختی در آخوری دور از خانه بدنیا آمد. چه جشن تولد حقیرانه ای به زعم دنیا، چه فرزند شوم و ناخواسته ای به چشمان تاریک بیایمان.
چه طنز تلخی در داستان کریسمس نهفته است: خدایی که خود تمامی کیهان را آفرید، خدایی که تمامی کهکشانها برای تبلور شکوهش کوچک و حقیرند ، پروردگاری که تمامی گنجهای عالم امکان حقیرتر از نگینی از تاج جلال اوست، خدایی که پادشاهان عالم، نوکری آستانش را جز به مرحمتش شایسته نیند، در داستان تولد عیسی کومه گرمی برای منزل گزیدن ندارد. گویی همه زورمداران عالم در کارند تا تجسم کلمه را به خاموشی بسپارند.
در داستان کریسمس این چوپانان صحرا گرد و مجوسیان بیگانه فرا آمده از سرزمین های دور و افرادی که ظاهرا در جامعه کوچکترین و پیش پا افتاده ترینند چون شمعون پیر و نبیه بیوه کهنسال به استقبال و تهیت و شادی و پرستش این نجات دهنده عالم آمده اند و با فرشتگانی هم آواز شدند که در تولد پسر خدا تسبیح خوانان میسراییدند: "خدا را در اعلی علیین جلال و بر زمین سلامتی و در میان مردم رضامندی باد"( لوقا ۲:۱۴) و نه کاهنان و فریسیان و مذهبیون و متولیان دین و تمامی آنانی که دامن عبا و ردایشان را به تمنای احترام آدمیان می گستراندند.
آری داستان کریسمس داستان دین و مذهب و بدنیا آمدن پیامبری دیگر در میان باشگاه پیامبران نیست داستان طرد شدگی و آنگاه پذیرفته شدن عیسی در قلوب تشنگان است.
هرچند نگاههای تند و معنی دار آنانی که در پی بارداری مریم و شرمساری یوسف این نوزاد آسمانی را چیزی جز شرم و حقارت نمیدیدند، همانهایی خواهند بود که ۳۳ سال بعد او را بر صلیب خواهند کشید اما بر آنانی که کشف حقیقت تا به فلسطین کشانیدشان ( متی ۲:۱-۱۲) و نیز بر آنانی که منتظر تسلی اسراییلند ( لوقا۲:۲۵) عیسی نوزاد چون ستارهای در دلشان میدرخشید و اینانند که تنها به شکرانه بودن عیسی نوزاد بر زمین،پرستش و به روی در افتادن را سزاوار میدیدند و فریاد میکنند که: نوری که کشف حجاب برای امت ها کند و قوم تو اسراییل را جلال بود.(لوقا۲:۳۲)
چه ایمانی در قدمهای این مجوسیان، فرسنگهای شک و ترس و فشار و هیرودیس و شمشیر و تطمیع دنیوی را میپیمود تا به روی در افتاده و این نوزاد معصوم را که حتی قدرت دفاع از خویش را به دیگران سپرده پرستش کند.
داستان کریسمس در کنار داستان عیسی نوزاد داستان قهرمانان ایمانی است که به ناپیدا نظر میکنند ، تشنگانی همچون مغان ایرانی که هدایای عالی خود را به پاهای عیسی میریزند.
داستان کریسمس داستان ماست ، داستان امروز ما و واکنش ماست نسبت به این نوزاد که بیش از ۲۰۰۰ سال پیش به این دنیا آمد. داستان کریسمس امروز تک تک افراد بشر را بعنوان شخصیتهای این داستان به چالش میطلبد تا در این داستان نقش آفرینی کنند و وارد این سناریو گشته و تصمیم بگیرند که کدام نقش را بازی کنند: هیرودیس و کاهنان و خیل بی تفاوت رهگذران و یا شمعونها و حناها و مجوسیان و چوپانان و یوسف و مریم.
بیایید گزینه دوم را برگزیده و از کارگردان هستی یعنی پدر آسمانی بخواهیم که فیضمان بخشد تا ما نیز تنها قلب خود را که یگانه ارزشمند هدیه آدمی است به پاهای این نوزاد بریزیم و در پس این نوزاد آسیب پذیر، شیر سبط یهودا را تهیت گوییم که روزی زانوان زمین و آسمان بر خداوندیش خم خواهد گردید.
او را که قومش نپذیرفتند را در دل خویش بپذیریم و قوم و خانواده او گردیم و با یوسف ومریم و چوپانان و شمعون و حنا و مجوسیان کلمه خدا را پرستش کنیم.
دریا دوباره باز خواهد شد تو خواهی دید بانام او اعجاز خواهد شد تو خواهی دید
بر خاک زانو میزنیم و مویههای بغض ناگه صدای ساز خواهد شد تو خواهی دید