چاپ کردن صفحه

دلسوزی خدا

در این مقاله کشیش آرامائیس به توضیح دلایل فرستادن پسر یگانه خدا توسط او به جهان می پردازد.

 

در این روزهای اخیر تمام فکرم با این مشغول بود که چه چیزی باعث شد که خدا تصمیم گرفت پسر یگانه خود را برای دنیا بدهد؟ آیا خدا به سود شخصی خودش فکر می کرد؟ 
آیا او داشت یک سری آزمایشاتی را انجام می داد؟ مسلما خیر! چون او خدا است.

همه ما می دانیم که در انجیل یوحنا 3: 16 آیه زیبایی در مورد محبت بیکران خدا و هدف فرستادن پسرش نوشته شده است " زیرا خدا جهان را اینقدر محبت نمود که پسر یگانه خود را داد تا هر که بر او ایمان آورد هلاک نگردد بلکه حیات جاودانی یابد " در واقع خود خدا مجسم گردید و میان ما ساکن شد. حتما شما این داستان زیبا را شنیده اید که روزی پسری با پدرش به گردش رفته بودند و درباره آمدن خدا بر روی زمین صحبت می کردند تا به لانه مورچه هایی رسیدند که خراب شده بود و این پسرک خیلی دلش به حال این مورچه ها سوخت و حتی سعی کرد تا لانه را به حالت اولش برگرداند اما زحمت او بی فایده بود. پدرش رو به پسر کرده گفت " ببین پسرم مسئله ما انسانها نیز همین است. تا ما نیز مورچه نشویم هرگز نمی توانیم لانه آنها را بازسازی کنیم و به درد آنها رسیدگی کنیم. بلی پسرم، شیطان باعث شد تا زندگی ما خراب بشود به همين خاطر خدا چون نمی توانست از آن بالا به ما رسیدگی بکند بشکل انسان درآمد و اسم او عیسی نامیده شد یعنی شخصی که نجات می دهد. او میان ما زندگی کرد با ما غذا خورد، از مشکلات ما با خبر شد، بیماریهای ما را دید، بدبختی های ما انسانها را مشاهده کرد و دید که بدون او وضعیت ما روزبه روز بدتر و بدتر می شود. او همه ما را محبت کرد و برای آزادی ما از گناه مصلوب شد و برای همه ما در ابدیت مکانی را آماده کرد است تا با ایمان آوردن به او آن را بدست بیاریم. این نقشه ازلی و ابدی خداست. (فیلیپیان 2: 5 الی 8 خوانده شود)


دلسوزی و عشق به مخلوق بود که باعث شد خدا بدنبال ما انسانها بیاید و ما را نجات بخشد. فلسفه مسیحیت را در انجیل لوقا 19: 10 می خوانیم " زیرا که پسر انسان آمده است تا گمشده را بجوید و نجات بخشد "


اگر خدا ما را محبت نمی کرد چه می شد؟
اگر خدای پدر به ما رحم نمی کرد و دلسوزی خودش را بیان و عمل نمی کرد، دیگر چه امیدی برای ما باقی می ماند؟
گفتم " دلسوزی" ! آیا خدا واقعاً دلسوز است؟
عیسی مسیح برای بی ایمانی اورشلیم گریه کرد. قلب خدا برای هر کس که بدون او از این دنیا چشم می بندند با درد شدید به گریه درمی آید. در حزقیال 33: 11 خدای پدر احساس خویش را به وضوح بیان می کند. " به ایشان بگو خداوند یهوه می فرماید به حیات خودم قسم که من از مردن مرد شریر خوش نیستم بلکه خوش هستم که شریر از طریق خود بازگشت نموده زنده بماند "


در انجیل لوقا باب 15 عیسی مسیح سه داستان تعریف می کند که در هر سه حکایت محبت، اشتیاق، صبروتحمل، جديت و دلسوزی خدای پدر را برای نجات ما انسان ها نشان می دهد.
اگر ما هم می خواهیم مانند عیسی مسیح گمشدگان را بجوئیم و باعث نجات آنها بشویم، می بایست مانند او نیز دلسوز باشیم. کلام خدا می فرماید " ما فکر مسیح را داریم " و " پس همین فکر در شما باشد که در مسیح عیسی نیز بود" 
مزمور126: 5 و6 نشان دهنده يک قلب دلسوز است چون بدون قلب دلسوز ما نمی توانیم باعث نجات و برکت مردم شویم. " آنانی که با اشکها می کارند با ترنم درو خواهند نمود. آنکه با گریه بیرون می رود و تخم برای زراعت می برد، هر آینه با ترنم خواهد برگشت و بافه های خویش را خواهد آورد" 
در اولین حکایت آیات 4 ــ 7 صحبت از صد گوسفند است که یکی از آنها گم شد.
" كيست‌ از شما كه‌ صد گوسفند داشته‌ باشد و يكی‌ از آنها گم‌ شود كه‌ آن‌ نود و نه‌ را در صحرا نگذارد و از عقب‌ آن‌ گمشده‌ نرود تا آن‌ را بيابد؟ پس‌ چون‌ آن‌ را يافت‌، به‌ شادی‌ بر دوش‌ خود می‌گذارد، و به‌ خانه‌ آمده‌، دوستان‌ و همسايگان‌ را می‌طلبد و بديشان‌ می‌گويد با من‌شادی كنيد زيرا گوسفند گمشده‌ خود را يافته‌ام‌. به‌ شما می‌گويم‌ كه‌ بر اين‌ منوال‌ خوشی‌ در آسمان‌ رخ‌ می نمايد به ‌سبب‌ توبه‌ يك‌ گناهكار بيشتر از برای‌ نود و نه‌ عادل‌ كه‌ احتياج‌ به‌ توبه‌ ندارند "


در پیغام ماراناتا شماره 1 امسال در مورد بشارت نوشته بودم که آمار نشان می دهد که از هر 25 نفر تنها یک نفر پیغام شما را قبول خواهد کرد و مسيح را خواهد پذیرفت.


سخنان مسیح نیز همیشه مورد قبول مردم واقع نمی شد. ولی او همچنان به کار خودش ادامه می داد.


گوسفند حیوانی است که زیاد عاقلانه عمل نمی کند. کله شق است. بدون هدف در یک مسیری راه می رود. گوسفندان را از چراگاهی به چراگاه دیگری می برند تا آنها ریشه ها را نخورند تا برای روزهای آینده نیز خوراک کافی داشته باشند. 
گوسفند زود گم می شود، در خطر می افتد و نمی تواند از خودش دفاع کند.


همانگونه که در پیغام های قبلی خودم اشاره کردم ، بشارت دادن خوانده شدگی و یا یک عطا نیست. همه ما باید بشارت بدهیم.


اگر بخواهیم دلسوز باشیم و مردم را مانند آن یک گوسفند که در صحرا گم شده پیدا کنیم و به منزل برگردانیم، بـاید...
ــ درجایی که آنها گم شده اند برویم
ــ آنها را در وضیعت خودشان همانند مسیح بپذیریم
ــ آنها را محکوم نکنیم
ــ و حاضر باشیم تا آنها را بشادی روی دوشمان گذاشته خدمت کنیم 
در انجیل متی 4: 19مسیح به پطرس و آندریاس گفت " از عقب من آئید تا شما را صیاد مردم گردانم " 
عزیزانم اگر ماهی در دریا بماند خوراک کوسه ها خواهد شد.


خدا با دلسوزی که داشت ما را در این دنیا تنها نگذاشت تا خوراک شيطان شویم.


دومین حکایت آیات 8 ــ 10 درباره سکه گمشده است.
" يا كدام‌ زن‌ است‌ كه‌ ده‌ درهم‌ داشته‌ باشد هرگاه‌ يك‌ درهم‌ گم‌ شود، چراغی‌ افروخته‌، خانه‌ را جاروب‌ نكند و به‌ دقّت‌ تفحّص‌ ننمايد تا آن‌ را بيابد؟ و چون‌ يافت‌، دوستان‌ و همسايگان‌ خود را جمع‌ كرده‌، می‌گويد: با من‌ شادی‌ كنيد زيرا درهم‌ گمشده‌ را پيدا كرده‌ام‌. همچنين‌ به‌ شما می گويم‌ شادی برای‌ فرشتگان‌ خدا روی‌ می‌دهد به ‌سبب‌ يك‌ خطاكار كه‌ توبه‌ كند. "


خدا از هر طریق و وسیله ای استفاده می کند تا شخصی را پیدا کند.
شاید یک درهم دربرابر ده درهم زیاد ارزش نداشته باشد اما برای خدا هر فردی ارزشمند است.
می گویند اگر در دنيا فقط يک نفر زندگی می کرد و نیاز به نجات داشت، خدا حتما پسرش را می فرستاد تا برای او مصلوب شود.


در این حکایت، خدا از دقت و سرعت عمل و مصر بودن خودش صحبت می کند.
آیا مانند این زن با دقت فراوان می جوئیم؟
آیا وقت کافی را برای پیدا کردن صرف می کنیم؟ آیا مصر هستیم؟
از چه وسیله ای استفاده می کنیم تا گمشده ای را صید کنیم؟ از وقت و مال و خانه و ماشین و زندگی و زبان و...؟
آیا حاضریم بخاطر نجات یک شخص در خطر بیفتیم؟
ما نباید از انجیل مسیح عار داشته باشیم. رومیان 1: 16


در زبان چینی کلمه خطر از دو حرف تشکیل شده " خطر و فرصت"
هر فرصت خوب و عالی خطرات و مشکلات خاصی را بهمراه خواهد داشت.


خدا مثل این زن با ما رفتار کرد تا باعث نجات ما گردید.


سومین و آخرین حکایت را که درباره پسر گمشده است از آیه 11 الی 32 می خوانیم.
" باز گفت‌: شخصی‌ را دو پسر بود. روزی‌ پسر كوچك‌ به‌ پدر خود گفت‌: ای‌ پدر، رَصَدِ اموالی‌ كه‌ بايد به‌ من‌ رسد، به‌ من‌ بده‌. پس‌ او مايملك‌ خود را بر اين‌ دو تقسيم‌ كرد و چندی‌ نگذشت‌ كه‌ آن‌ پسر كهتر، آنچه‌ داشت‌ جمع‌ كرده‌، به‌ ملكی‌ بعيد كوچ‌ كرد و به‌ عيّاشی‌ ناهنجار، سرمايه‌ خود را تلف‌ نمود و چون‌ تمام‌ را صرف‌ نموده‌ بود، قحطی‌ سخت‌ در آن‌ ديار حادث‌ گشت‌ و او به‌ محتاج‌ شدن‌ شروع‌ كرد. پس‌ رفته‌، خود را به‌ يكی از اهل‌ آن‌ ملك‌ پيوست‌. وی‌ او را به‌ املاك‌ خود فرستاد تا گرازبانی كند و آرزو می‌داشت‌ كه‌ شكم‌ خود را از خَرنوبی‌ كه‌ خوكان‌ می‌خوردند سير كند و هيچ ‌كس‌ او را چيزی‌ نمی‌داد. آخر به‌ خود آمده‌، گفت‌، چقدر ازمزدوران‌ پدرم‌ نان‌ فراوان‌ دارند و من‌ از گرسنگی‌ هلاك‌ می‌شوم‌! برخاسته‌، نزد پدر خود می ‌روم‌ و بدو خواهم‌ گفت‌، ای‌ پدر به‌ آسمان‌ و به‌ حضور تو گناه‌ كرده‌ام‌، و ديگر شايسته‌ آن‌ نيستم‌ كه‌ پسر تو خوانده‌ شوم‌؛ مرا چون‌ يكی‌ از مزدوران‌ خود بگير.در ساعت‌ برخاسته‌، به ‌سوی‌ پدر خود متوّجه‌ شد. امّا هنوز دور بود كه‌ پدرش‌ او را ديده‌، ترحّم‌ نمود و دوان‌ دوان‌ آمده‌، او را در آغوش‌ خود كشيده‌، بوسيد. پسر وی‌ را گفت‌، ای‌ پدر به‌ آسمان‌ و به‌ حضور تو گناه‌ كرده‌ام‌ و بعد از اين‌ لايق‌ آن‌ نيستم‌ كه‌ پسر تو خوانده‌ شوم‌ ليكن‌ پدر به‌ غلامان‌ خود گفت‌، جامه‌ بهترين‌ را از خانه‌ آورده‌، بدو بپوشانيد و انگشتری‌ بر دستش‌ كنيد و نعلين‌ بر پايهايش‌، و گوساله‌ پرواری‌ را آورده‌ ذبح‌ كنيد تا بخوريم‌ و شادی‌ نماييم‌. زيرا كه‌ اين‌ پسر من‌ مرده‌ بود، زنده‌ گرديد و گم‌ شده‌ بود، يافت‌ شد. پس‌ به‌ شادی‌ كردن‌ شروع‌ نمودند امّا پسر بزرگ‌ او در مزرعه‌ بود. چون‌ آمده‌، نزديك‌ به‌ خانه‌ رسيد، صدای‌ ساز و رقص‌ را شنيد پس‌ يكي‌ از نوكران‌ خود را طلبيده‌، پرسيد: اين‌ چيست‌؟ به‌ وی‌ عرض‌ كرد، برادرت‌ آمده‌ و پدرت‌ گوساله‌ پرواری‌ را ذبح‌ كرده‌ است‌ زيرا كه‌ او را صحيح‌ باز يافت‌. ولی او خشم‌ نموده‌، نخواست‌ به‌ خانه‌ درآيد، تا پدرش‌ بيرون‌ آمده‌ به‌ او التماس‌ نمود. امّا او در جواب‌ پدر خود گفت‌، اينك‌ سالها است‌ كه‌ من‌ خدمتِ تو كرده‌ام‌ و هرگز از حكم‌ تو تجاوز نورزيده‌ و هرگز بزغاله‌ای‌ به‌ من‌ ندادی‌ تا با دوستان‌ خود شادی‌ كنم‌. ليكن‌ چون‌ اين‌ پسرت‌ آمد كه‌ دولت‌ تو را با فاحشه‌ها تلف‌ كرده‌ است‌، براي‌ او گوساله‌ پرواری را ذبح‌ كردی‌. او وی‌ را گفت‌، ای فرزند، تو هميشه‌ با من‌ هستی‌ و آنچه‌ از آنِ من‌ است‌، مال‌ تو است‌ ولی می‌بايست‌ شادمانی‌ كرد و مسرور شد زيرا كه‌ اين‌ برادر تو مرده‌ بود، زنده‌ گشت‌ و گم‌ شده‌ بود، يافت‌ گرديد."


در این داستان سه شخصیت مختلف را مشاهده می کنیم
پسر طغیان گر و سرکش
برادر عصبانی و حسود
پدری صبور و پر از رحمت
در این حکایت یکی حاضر است تا غلام شود و دیگری همیشه این احساس را دارد که غلامی بیش نیست و صبرو تحمل خدا را در این مثال زیبا و پرمعنی مشاهده می کنیم


خیلی از ماها حوصله هیچ چیزی را نداریم. در واقع انسانها خیلی بی حوصله شده اند. همه چیز به سرعت به پیش می رود. 
خدای ما خدای با حوصله ای است. دستش را مداوم روی بوق ماشین نمی گذارد و بیش از حد سرعت رانندگی نمی کند. او صبر می کند تا انسان گمشده چیزهایی را در زندگیش تجربه کند و ثمرات کارهای انسانی خودش را مشاهده کند و به بن بست برسد چون آن زمان است که به زانو درآمده توبه و بازگشت خواهد نمود.


اگر مردم همانگونه که برای خدای پدر اهمیت دارند برای ما نیز اهمیت داشته باشند، حاضر خواهیم شد تا با صبر و دلسوزی، تمام قوت، وقت، دارایی و زندگی خودمان را برای نجات آنها بگذاریم.


آیا می دانستید که من و شما هم گمشده بودیم و خدا همه ما را مانند:
آن یک گوسفند گمشده ما را پیدا کرد و روی شانه های خود گذاشته با شادی به منزل آورد. و مانند:
آن سکه گمشده، از تمام وسیله ها استفاده کرد و نور خودش را بر ما تابیده ما را پیدا کرد. و مانند:
پدری دلسوز با صبر و امید منتظر ما شد. مايانی که طغیان کرده از او دور شده بودیم. او بهترین لباس ها را بر تن ما کرد و بزرگترین جشن را برای ما برپا نمود.


من و شما چطور، آیا حاضر هستیم مانند پدر آسمانی خود نسبت به دنیایی که در حال غرق شدن است دلسوز و پر از رحمت باشیم؟

  • مطالعه 2062 مرتبه

Twitter

Facebook

Google+