چاپ کردن صفحه

ماجرای تراکتور گرانقیمت

چند وقت پیش جودا، نوۀ چهار ساله ام، با راب و جون، والدین پدرش، به مغازۀ اسباب فروشی رفته بودند. جون، مطابق با آنچه دخترم لانا خواهش کرده بود، مصمم بود ازوسوسۀ خرید اسباب بازی گران قیمت خودداری کرده، ماشینی یک پوندی برای نوه اش خریداری کند ....

 


جون: جودا جان ببین این ماشینهای کوچک رنگارنگ چه قشنگ هستند. یکی از آنها را انتخاب کن تا مامان بزرگ برایت بخرد. 
جودا: ( درحالیکه نگاهی بی تفاوت به ماشینهای کوچک انداخته و بعد بطرف تراکتوری زیبا و گرانقیمت رفته بود ) مامان بزرگ من این تراکتور را دوست دارم.
جون: ولی آن تراکتور خیلی گرانقیمت است. 
جودا: (بدون اینکه معنی واقعی گرانقیمت را درک کند ) من اسباب بازی گرانقیمت دوست دارم.
جون: پس حتما" پول زیادی داری!
جودا: بله من پول زیادی دارم.
جون: کو؟ نشانم بده ببینم پولت کجاست.

جودا: (در حال اشاره به دست جون ) پولهای من در کیف مادر بزرگم هستند!

چند دقیقه بعد، جودا، با لبخندی پر از شادی و رضایت ، در حالیکه جعبۀ تراکتور گرانقیمت را با خود میکشید، بهمراه راب و جون از مغازه خارج شدند ...

وقتی جون داستان واقعی بالا را برایم تعریف میکرد، جشمان هردویمان از اشک پر شده بود! نه بخاطر کار جودا، بلکه بدلیل درس اطمینان و ایمانی که آن کار او بهمراه داشت! اطمینان به محبت بی پایان پدرو مادر بزرگ که باعث شده بود جودا از ابراز خواست دلش طفره نرود، و ایمانی ساده به اینکه آنچه مال آنهاست، به او تعلق دارد و تنها کاری که میباید برای دریافت آن انجام دهد، درخواست است. درخواستی پر از یقین که آنرا دریافت خواهد کرد.

عیسی مسیح فرمود تا مانند بچه های کوچک نشویم، ملکوت خدا را نخواهیم دید! او وعده داد که آنچه در دعا به اسم او و مطابق با ارادۀ پدر، بطلبیم آنرا خواهیم یافت. کلام خدا میفرماید که پری آسمان و زمین از آن پــدر آسمانی ماست و او از دادن بخششهای نیــکو به ما لذت میبرد. او هرگز سنگی بجای نان، ماری بعوض ماهی، و عقربی بجای تخم مرغ بما نخواهد داد! 

" پدر، مرا قلبی به سادگی جودا و اطمینان و ایمانی به مانند او عطا کن " . آمین

در فیض و محبت بیکران پدر

 

برگرفته از ماهنامه مگی

  • مطالعه 3286 مرتبه

Twitter

Facebook

Google+