ترجمه قدیمی گویا
|
نقشة نعومي
و مادر شوهرش، نعومي وي را گفت: «اي دختر من، آيا براي تو راحت نجويم تابرايت نيكو باشد. 2 و الا´ن آيا بوعَزْ كه تو با كنيزانش بودي خويش ما نيست؟ و اينك او امشب در خرمن خود، جو پاك ميكند. 3 پس خويشتن را غسل كرده، تدهين كن و رخت خود را پوشيده، به خرمن برو، اما خود را به آن مرد نشناسان تا از خوردن و نوشيدن فارغ شود. 4 و چون او بخوابد، جاي خوابيدنش را نشان كن و رفته، پايهاي او را بگشا و بخواب، و او تو را خواهد گفت كه چه بايد بكني.» 5 او وي را گفت: «هر چه به من گفتي، خواهم كرد.»
6 پس به خرمن رفته، موافق هر چه مادرشوهرش او را امر فرموده بود، رفتار نمود. 7 پس چون بوعَزْ خورد و نوشيد و دلش شاد شد و رفته، به كنار بافههاي جو خوابيد، آنگاه او آهسته آهسته آمده، پايهاي او را گشود و خوابيد. 8 و در نصف شب آن مرد مضطرب گرديد و به آن سمت متوجه شد كه اينك زني نزد پايهايش خوابيده است. 9 و گفت: «تو كيستي»؟ او گفت: «من كنيز تو، روت هستم؛ پس دامن خود را بر كنيز خويش بگستران زيرا كه تو ولّي هستي.»
10 او گفت: «اي دختر من! از جانب خداوند مبارك باش! زيرا كه در آخر بيشتر احسان نمودي از اول، چونكه در عقب جوانان، چه فقير و چه غني، نرفتي. 11 و حال اي دختر من، مترس! هر آنچه به من گفتي برايت خواهم كرد، زيرا كه تمام شهرِ قوم من تو را زن نيكو ميدانند. 12 و الا´ن راست است كه من ولي هستم، ليكن ولّياي نزديكتر از من هست. 13 امشب در اينجا بمان و بامدادان اگر او حق ولّي را براي تو ادا نمايد، خوب ادا نمايد، و اگر نخواهد كه براي تو حقولّي را ادا نمايد، پس قسم به حيات خداوند كه من آن را براي تو ادا خواهم نمود؛ الا´ن تا صبح بخواب.»
14 پس نزد پايش تا صبح خوابيده، پيش از آنكه كسي همسايهاش را تشخيص دهد، برخاست، و بوعَزْ گفت: «زنهار كسي نفهمد كه اين زن به خرمن آمده است. 15 و گفت چادري كه بر توست، بياور و بگير.» پس آن را بگرفت و او شش كيل جو پيموده، بر وي گذارد و به شهر رفت. 16 و چون نزد مادر شوهر خود رسيد، او وي را گفت: «اي دختر من، بر تو چه گذشت؟» پس او را از هر آنچه آن مرد با وي كرده بود، خبر داد. 17 و گفت: «اين شش كيل جو را به من داد زيرا گفت، نزد مادرشوهرت تهيدست مرو.» 18 او وي را گفت: «اي دخترم آرام بنشين تا بداني كه اين امر چگونه خواهد شد، زيرا كه آن مرد تا اين كار را امروز تمام نكند، آرام نخواهد گرفت.»
روزي نعومي به روت گفت: «دخترم الان وقت آن رسيده كه شوهري براي تو پيدا كنم تا زندگيات سروسامان گيرد. 2 همينطور كه ميداني بوعز، كه تو در كشتزارش خوشهچيني ميكردي، از بستگان نزديك ما ميباشد. او امشب در خرمنگاه، جو غربال ميكند. 3 پس برو حمام كن و عطر بزن، بهترين لباست را بپوش و به خرمنگاه برو. اما نگذار بوعز تو را ببيند، تا اينكه شامش را بخورد و بخوابد. 4 دقت كن و ببين جاي خوابيدن او كجاست. بعد برو و پوشش او را از روي پاهايش كنار بزن و در همانجاكنار پاهاي او بخواب. آنوقت او به تو خواهد گفت كه چه بايد كرد.»
5 روت گفت: «بسيار خوب، همين كار را خواهم كرد.»
6و7 روت آن شب به خرمنگاه رفت و طبق دستوراتي كه مادر شوهرش به او داده بود، عمل كرد. بوعز پس از آنكه خورد و سير شد، كنار بافههاي جو دراز كشيد و خوابيد. آنگاه روت آهسته آمده، پوشش او را از روي پاهايش كنار زد و همانجا دراز كشيد. 8 نيمههاي شب، بوعز سراسيمه از خواب پريد و ديد زني كنار پاهايش خوابيده است. 9 گفت: «تو كيستي؟»
روت جواب داد: «من كنيزت، روت هستم. خواهش ميكنم مرا به زني بگيري، زيرا تو خويشاوند نزديك من هستي.»
10 بوعز گفت: «دخترم، خداوند تو را بركت دهد! اين محبتي كه حالا ميكني از آن خوبي كه در حق مادر شوهرت كردي، بزرگتر است. تو ميتوانستي با مرد جواني، چه فقير چه ثروتمند، ازدواج كني؛ اما اين كار را نكردي. 11 حال نگران نباش. آنچه خواستهاي برايت انجام خواهم داد. همه مردم شهر ميدانند كه تو چه زن خوبي هستي. 12 درست است كه من خويشاوند نزديك شوهرت هستم، اما خويشاوند نزديكتر از من هم داري. 13 تو امشب در اينجا بمان و من فردا صبح موضوع را با او در ميان ميگذارم. اگر او خواست با تو ازدواج كند، بگذار بكند؛ اما اگر راضي به اين كار نبود، به خداوند زنده قسم كه خودم حق تو را ادا خواهم كرد. فعلاً تا صبح همين جا بخواب.»
14 پس روت تا صبح كنار پاهاي او خوابيد و صبح خيلي زود، قبل از روشن شدن هوا برخاست، زيرا بوعز به او گفته بود: «نگذار كسي بفهمد كه تو امشب در خرمنگاه، پيش من بودهاي.» 15 او همچنين به روت گفت: «رداي خود را پهن كن.» روت ردايش را پهن كرد و بوعز حدود بيست كيلو جو در آن ريخت و روي دوش روت گذاشت تا به خانه ببرد.
16 وقتي به خانه رسيد نعومي از او پرسيد: «دخترم،چطور شد؟»
آنگاه روت تمام ماجرا را براي او تعريف كرد. 17 در ضمن اضافه كرد: «براي اينكه دست خالي پيش تو برنگردم، بوعز اين مقدار جو را به من داد تا به تو بدهم.»
راهنما
بابهاي 3 و 4 . ازدواج آنان
در زير كليساي تولد مسيح در بيتلحم اتاقي وجود دارد كه گفته ميشود عيسي در آن متولد شده و بر طبق روايتي قديمي اين اتاق قسمتي از خانة اجدادي داود و قبل از او خانة بوعز و روت را تشكيل ميداد. پس بر طبق اين روايت بوعز روت را به همسري برگزيد و آغازگر خانوادهاي شد كه قرار بود مسيح را به جهان آورد و اين عمل در همان اتاقي بوقوع پيوست كه هزار و صد سال بعد خود مسيح متولد شد.