ترجمه قدیمی گویا
|
جنگ با بنيعمون
و بعد از اين واقع شد كه ناحاش، پادشاه بنيعَمُّون مرد و پسرش در جاي او سلطنت نمود. 2 و داود گفت: «با حانُون بن ناحاش احسان نمايم چنانكه پدرش به من احسان كرد.» پس داود قاصدان فرستاد تا او را دربارة پدرش تعزيت گويند. و خادمان داود به زمين بنيعَمُّون نزد حانُون براي تعزيت وي آمدند. 3 و سروران بنيعَمُّون به حانُون گفتند: «آيا گمان ميبري كه به جهت تكريم پدر تو است كه داود تعزيتكنندگان نزد تو فرستاده است؟ ني بلكه بندگانش به جهت تفحص و انقلاب و جاسوسي زمين نزد تو آمدهاند.» 4 پس حانُون خادمان داود را گرفته، ريش ايشان را تراشيد و لباسهاي ايشان را از ميان تا جاي نشستن دريده، ايشان را رها كرد. 5 و چون بعضي آمده، داود را از حالت آن كسان خبر دادند، به استقبال ايشان فرستاد زيرا كه ايشان بسيار خجل بودند، و پادشاه گفت: «در اَريحا بمانيد تا ريشهاي شما درآيد و بعد از آن برگرديد.»
6 و چون بنيعَمُّون ديدند كه نزد داود مكروه شدهاند، حانُون و بنيعَمُّون هزار وزنة نقره فرستادند تا ارابهها و سواران از اَرام نَهْرَين و اَرام مَعْكَه و صُوبَه براي خود اجير سازند. 7 پس سي و دو هزار ارابه و پادشاه مَعْكَه و جمعيّت او را براي خود اجير كردند، و ايشان بيرون آمده، در مقابل مِيْدَبا اُردو زدند، و بنيعَمُّون از شهرهاي خودجمع شده، براي مقاتله آمدند. 8 و چون داود اين را شنيد، يوآب و تمامي لشكر شجاعان را فرستاد. 9 و بنيعَمُّون بيرون آمده، نزد دروازة شهر براي جنگ صفآرايي نمودند. و پادشاهاني كه آمده بودند، در صحرا عليحده بودند.
10 و چون يوآب ديد كه روي صفوف جنگ، هم از پيش و هم از عقبش بود، از تمامي برگزيدگان اسرائيل گروهي را انتخاب كرده، در مقابل اَراميان صفآرايي نمود. 11 و بقيه قوم را به دست برادر خود اَبِشاي سپرد و به مقابل بنيعَمُّون صف كشيدند. 12 و گفت: «اگر اَراميان بر من غالب آيند، به مدد من بيا؛ و اگر بنيعَمُّون بر تو غالب آيند، به جهت امداد تو خواهم آمد. 13 دلير باش كه به جهت قوم خويش و به جهت شهرهاي خداي خود مردانه بكوشيم و خداوند آنچه را در نظرش پسند آيد بكند.» 14 پس يوآب و گروهي كه همراهش بودند، نزديك شدند تا با اَراميان جنگ كنند و ايشان از حضور وي فرار كردند. 15 و چون بنيعَمُّون ديدند كه اَراميان فرار كردند، ايشان نيز از حضور برادرش اَبِشاي گريخته، داخل شهر شدند؛ و يوآب به اورشليم برگشت.
16 و چون اَراميان ديدند كه از حضور اسرائيل شكست يافتند، ايشان قاصدان فرستاده، اَراميان را كه به آن طرف نهر بودند آوردند، و شُوْفَك سردار لشكر هَدَرْعَزَر پيشواي ايشان بود. 17 و چون خبر به داود رسيد، تمامي اسرائيل را جمع كرده، از اُرْدُن عبور نمود و به ايشان رسيده، مقابل ايشان صفآرايي نمود. و چون داود جنگ را بااَراميان آراسته بود، ايشان با وي جنگ كردند. 18 و اَراميان از حضور اسرائيل فرار كردند و داود مردان هفت هزار ارابه و چهل هزار پياده از اَراميان را كشت، و شُوفَك سردار لشكر را به قتل رسانيد. 19 و چون بندگان هَدَرْعَزَر ديدند كه از حضور اسرائيل شكست خوردند، با داود صلح نموده، بندة او شدند، و اَراميان بعد از آن در اعانت بنيعَمُّون اقدام ننمودند.
پس از چندي ناحاش، پادشاه عمون مرد وپسرش بر تخت او نشست. 2 داود پادشاه پيش خود فكر كرد: «بايد رسم دوستي را با حانون، پسر ناحاش بجا آورم، چون پدرش دوست باوفاي من بود.» پس داود نمايندگاني به دربار حانون فرستاد تا به او تسليت بگويند.
ولي وقتي نمايندگان به عمون رسيدند، 3 بزرگان عمون به حانون گفتند: «اين اشخاص به احترام پدرت به اينجا نيامدهاند، بلكه داود آنها را فرستاده است تا پيش از حمله به ما، شهرها را جاسوسي كنند.» 4 از اين رو، حانون فرستادههاي داود را گرفته، ريششان را تراشيد، لباسشان را از پشت پاره كرد و ايشان را نيمه برهنه به كشورشان برگردانيد.
5 نمايندگان داود خجالت ميكشيدند با اين وضع به وطن مراجعت كنند. داود چون اين خبر را شنيد، دستور داد آنها در شهر اريحا بمانند تا ريششان بلند شود.
6 مردم عمون وقتي فهميدند با اين كار، داود را دشمن خود كردهاند، سي و چهار تن نقره فرستادند تا از معكه و صوبه، واقع در سوريه، عرابهها و سواره نظام اجير كنند. 7 با اين پول سي و دو هزار عرابه و خود پادشاه معكه و تمام سپاه او را اجير كردند. اين نيروها در ميدبا اردو زدند و سربازان حانون پادشاههم كه از شهرهاي عمون جمع شده بودند، در آنجا به ايشان پيوستند. 8 وقتي داود از اين موضوع با خبر شد، يوآب و تمام سپاه اسرائيـل را به مقابله با آنهـا فرستاد. 9 عمونيها از دروازههاي شهر خود دفاع ميكردند و نيروهاي اجير شده در صحرا مستقر شده بودند.
10 وقتي يوآب ديد كه بايد در دو جبهه بجنگد، گروهي از بهترين رزمندگان خود را انتخاب كرده، فرماندهي آنها را بعهده گرفت تا به جنگ سربازان سوري برود. 11 بقيه سربازان را نيز به برادرش ابيشاي سپرد تا به عمونيها كه از شهر دفاع ميكردند، حمله كند.
12 يوآب به برادرش گفت: «اگر از عهده سربازان سوري برنيامدم به كمك من بيا، و اگر تو از عهده عمونيها بر نيامدي، من به كمك تو ميآيم. 13 شجاع باش! اگر واقعاً ميخواهيم قوم خود و شهرهاي خداي خود را نجات دهيم، امروز بايد مردانه بجنگيم. هر چه خواست خداوند باشد، انجام ميشود.»
14 وقتي يوآب و سربازانش حمله كردند، سوريها پا به فرار گذاشتند. 15 عمونيها نيز وقتي ديدند مزدوران سوري فرار ميكنند، آنها هم گريختند و تا داخل شهر عقبنشيني نمودند. سپس يوآب به اورشليم مراجعت كرد.
16 سوريها وقتي ديدند نميتوانند در مقابل اسرائيليها مقاومت كنند، سربازان سوري شرق رود فرات را نيز به كمك طلبيدند. فرماندهي اين نيروها بعهده شوبك فرمانده سپاه هددعزر بود.
17 داود چون اين را شنيد، همه سربازان اسرائيلي را جمع كرده، از رود اردن گذشت و با نيروهاي دشمن وارد جنگ شد. 18 ولي سوريها باز هم گريختند و داود و سربازانش هفت هزار عرابه سوار و چهل هزار پياده سوري را كشتند. شوبك نيز در اين جنگ كشته شد. 19 وقتي پادشاهان مزدور هددعزر ديدند كه سربازان سوري شكست خوردهاند، با داود صلح نموده، به خدمت او در آمدند. از آن پس ديگر سوريها به عمونيها كمك نكردند.