ترجمه قدیمی گویا
|
نوشته الهي برروي ديوار
بَلْشصَّر پادشاه ضيافت عظيمي براي هزار نفر از امراي خود برپا داشت و در حضور آن هزار نفر شراب نوشيد. 2 بَلْشصَّر در كِيف شراب امر فرمود كه ظروف طلا و نقره را كه جدّش نَبوْكَدْنَصَّر از هيكل اورشليم برده بود، بياورند تا پادشاه و امرايش و زوجهها و مُتعههايش از آنها بنوشند. 3 آنگاه ظروف طلا را كه از هيكل خانه خدا كه در اورشليم است گرفته شده بود آوردند و پادشاه و امرايش و زوجهها و مُتعههايش از آنها نوشيدند. 4 شراب مينوشيدند و خدايان طلا و نقره و برنج و آهن و چوب و سنگ را تسبيح ميخواندند.
5 در همان ساعت انگشتهاي دست انساني بيرون آمد و در برابر شمعدان بر گچ ديوار قصر پادشاه نوشت و پادشاه كف دست را كه مينوشت ديد. 6 آنگاه هيأت پادشاه متغّير شد و فكرهايش او را مضطرب ساخت و بندهاي كمرش سُست شده، زانوهايش بهم ميخورد. 7 پادشاه به آواز بلند صدا زد كه جادوگران و كلدانيان و منّجمان را احضار نمايند. پس پادشاه حكيمان بابل را خطاب كرده، گفت: «هر كه اين نوشته را بخواند و تفسيرش را براي من بيان نمايد به ارغوان ملبّس خواهد شد و طوق زرّين بر گردنش (نهاده خواهد شد) و حاكم سوم در مملكت خواهد بود.»
8 آنگاه جميع حكماي پادشاه داخل شدند، اما نتوانستند نوشته را بخوانند يا تفسيرش را براي پادشاه بيان نمايند. 9 پس بَلْشصَّرِ پادشاه، بسيار مضطرب شد و هيأتش در او متغّير گرديد وامرايش مضطرب شدند. 10 اما ملكه به سبب سخنان پادشاه و امرايش به مهمانخانه درآمد و ملكه متكلّم شده، گفت: «اي پادشاه تا به ابد زنده باش! فكرهايت تو را مضطرب نسازد و هيأت تو متغّير نشود. 11 شخصي در مملكت تو هست كه روح خدايان قدوس دارد و در ايّام پدرت روشنايي و فطانت و حكمت مثل حكمت خدايان دراو پيدا شد و پدرت نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه، يعني پدر تو اي پادشاه، او را رئيس مجوسيان و جادوگران و كلدانيان و منّجمان ساخت. 12 چونكه روح فاضل و معرفت و فطانت و تعبير خوابها و حّل معمّاها و گشودن عقدهها در اين دانيال كه پادشاه او را به بلطشصر مسمّي' نمود يافت شد. پس حال دانيال طلبيده شود و تفسير را بيان خواهد نمود.»
13 آنگاه دانيال را به حضور پادشاه آوردند و پادشاه دانيال را خطاب كرده، فرمود: «آيا تو همان دانيال از اسيران يهود هستي كه پدرم پادشاه از يهودا آورد؟ 14 و درباره تو شنيدهام كه روح خدايان در تو است و روشنايي و فطانت و حكمت فاضل در تو پيدا شده است. 15 و الا´ن حكيمان و منجّمان را به حضور من آوردند تا اين نوشته را بخوانند و تفسيرش را براي من بيان كنند؛ اما نتوانستند تفسير كلام را بيان كنند. 16 و من درباره تو شنيدهام كه به نمودن تعبيرها و گشودن عقدهها قادر ميباشي. پس اگر بتواني الا´ن نوشته را بخواني و تفسيرش را براي من بيان كني به ارغوان ملبس خواهي شد و طوق زرّين بر گردنت (نهاده خواهد شد) و در مملكت حاكم سوم خواهي بود.»
17 پس دانيال به حضور پادشاه جواب داد و گفت: «عطاياي تو از آن تو باشد و انعام خود را بهديگري بده، لكن نوشته را براي پادشاه خواهم خواند و تفسيرش را براي او بيان خواهم نمود. 18 اما تو اي پادشاه، خداي تعالي به پدرت نَبوْكَدْنَصَّر سلطنت و عظمت و جلال و حشمت عطا فرمود. 19 و به سبب عظمتي كه به او داده بود جميع قومها و امّتها و زبانها از او لرزان و ترسان ميبودند. هر كه را ميخواست ميكشت و هر كه را ميخواست زنده نگاه ميداشت و هر كه را ميخواست بلند مينمود و هر كه را ميخواست پَست ميساخت. 20 ليكن چون دلش مغرور و روحش سخت گرديده، تكبّر نمود آنگاه از كرسي سلطنت خويش به زير افكنده شد و حشمت او را از او گرفتند. 21 و از ميان بنيآدم رانده شده، دلش مثل دل حيوانات گرديد و مسكنش با گورخران شده، او را مثل گاوان علف ميخورانيدند و جسدش از شبنم آسمان تر ميشد؛ تا فهميد كه خداي تعالي بر ممالك آدميان حكمراني ميكند و هر كه را ميخواهد بر آن نصب مينمايد. 22 و تو اي پسرش بَلْشصَّر! اگر چه اين همه را دانستي، لكن دل خود را متواضع ننمودي، 23 بلكه خويشتن را به ضدّ خداوند آسمانها بلند ساختي و ظروف خانه او را به حضور تو آوردند و تو و اُمرايت و زوجهها و مُتعههايت از آنها شراب نوشيديد و خدايان نقره و طلا و برنج و آهن و چوب و سنگ را كه نميبينند و نميشنوند و (هيچ) نميدانند تسبيح خواندي، اما آن خدايي را كه روانت در دست او و تمامي راههايت از او ميباشد، تمجيد ننمودي. 24 پس اين كف دست از جانب او فرستاده شد و اين نوشته مكتوب گرديد. 25 و اين نوشتهاي كه مكتوب شده است اين است: مَنامَنا ثَقِيلْ و فَرْسِين.
26 و تفسير كلام اين است: مَنا؛ خدا سلطنت تو راشمرده و آن را به انتها رسانيده است. 27 ثَقِيلْ؛ در ميزان سنجيده شده و ناقص درآمدهاي. 28 فَرَسْ؛ سلطنت تو تقسيم گشته و به ماديان و فارسيان بخشيده شده است.»
29 آنگاه بَلْشصَّر امر فرمود تا دانيال را به ارغوان ملبس ساختند و طوق زرّين بر گردنش (نهادند) و دربارهاش ندا كردند كه در مملكت حاكم سوم ميباشد. 30 در همان شب بَلْشصَّر پادشاه كلدانيان كشته شد.
ضيافت بلشصر
يك شب بلشصر پادشاه ضيافت بزرگي ترتيب داد و هزار نفر از بزرگان مملكت را به بادهنوشي دعوت كرد. 2و3و4 وقتي بلشصر سرگرم شراب خواري بود، دستور داد كه جامهاي طلا و نقره را كه جدش نبوكدنصر از خانه خدا در اورشليم به بابل آورده بود، بيـاورند. وقتي آنها را آوردند، پادشاه و بـزرگان و زنان و كنيزان پادشاه در آنها شراب نوشيدند و بتهاي خود را كه از طلا و نقره، مفرغ و آهن، چوب و سنگ ساخته شده بود، پرستش كردند.
5 اما در حالي كه غرق عيش و نوش بودند، ناگهان انگشتهاي دست انساني بيرون آمده شروع كرد به نوشتن روي ديواري كه در مقابل چراغدان بود. پادشاه با چشمان خود ديد كه آن انگشتها مي نوشتند 6 و از ترس رنگش پريد و چنان وحشتزده شد كه زانوهايش به هم ميخورد و نميتوانست روي پاهايش بايستد. 7 سپس، فرياد زد: «جادوگران، طالعبينان و منجمان را بياوريد! هر كه بتواند نوشته روي ديوار را بخواند و معنياش را به من بگويد، لباس ارغواني سلطنتي را به او ميپوشانم، طوق طلا را به گردنش مي اندازم و او شخص سوم مملكت خواهد شد.» 8 اما وقتي حكيمان آمدند، هيچكدام نتوانستند نوشته روي ديوار را بخوانند و معني اش را بگويند.
9 ترس و وحشت پادشاه بيشتر شد! بزرگان نيز به وحشت افتاده بودند. 10 اما وقتي ملكه مادر از جريان باخبر شد، با شتاب خود را به تالار ضيافت رساند و به بلشصر گفت: «پادشاه تا به ابد زنده بماند! ترسان و مضطرب نباش. 11 در مملكت تو مردي وجود دارد كه روح خدايان مقدس در اوست. در زمان جدت، نبوكدنصر، او نشان داد كه از بصيرت و دانايي و حكمت خدايي برخوردار است و جدت او را به رياست منجمان و جادوگران و طالع بينان و رمالان منصوب كرد. 12 اين شخص دانيال است كه پادشاه او را بلطشصر ناميده بود. او را احضار كن، زيرا او مرد حكيم و دانايي است و ميتواند خوابها را تعبير كند، اسرار را كشف نمايد و مسايل دشوار را حل كند. او معني نوشته روي ديوار را به تو خواهد گفت.»
13 پس دانيال را بحضور پادشاه آوردند. پادشاه از او پرسيد: «آيا تو همان دانيال از اسراي يهودي هستي كه نبوكدنصر پادشاه از سرزمين يهودا به اينجا آورد؟ 14 شنيده ام روح خدايان در توست و شخصي هستي پر از حكمت و بصيرت و دانايي. 15 حكيمان و منجمان من سعي كردند آن نوشته روي ديوار را بخوانند و معني اش را به من بگويند، ولي نتوانستند. 16 در باره تو شنيده ام كه ميتواني اسرار را كشف نمايي و مسايل مشكل را حل كني. اگر بتواني اين نوشته را بخواني و معني آن را به من بگويي، به تو لباس ارغواني سلطنتي را مي پوشانم، طوق طلا را به گردنت مي اندازم و تو را شخص سوم مملكت ميگردانم.»
17 دانيال جواب داد: «اين انعامها را براي خود نگاهدار يا به شخص ديگري بده؛ ولي من آن نوشته را خواهـم خواند و معني اش را به تـو خواهم گفت. 18 اي پادشاه، خداي متعال به جدت نبوكدنصر، سلطنت و عظمت و افتخار بخشيد. 19 چنان عظمتي به او داد كه مردم از هر قوم و نژاد و زبان از او ميترسيدند. هر كه را ميخواست مي كشت و هر كه را ميخواست زنده نگاه ميداشت؛ هر كه را ميخواست سرافراز ميگرداند و هر كه را ميخواست پست مي ساخت. 20 اما او مستبد و متكبر و مغرور شد، پس خدا او را از سلطنت بركنار كرد و شكوه و جلالش را از او گرفت. 21 از ميان انسانها رانده شد و عقل انساني او به عقل حيواني تبديل گشت. با گورخران به سر ميبرد و مثل گاو علف ميخورد و بدنش از شبنم آسمان تر ميشد تا سرانجام فهميد كه دنيا در تسلط خداي متعال است و او حكومت بر ممالك دنيا را به هر كه اراده كند، مي بخشد.
22 «اما تو اي بلشصر كه بر تخت نبوكدنصر نشسته اي، با اينكه اين چيزها را ميدانستي، ولي فروتن نشدي. 23 تو به خداوند آسمانها بي حرمتي كردي و جامهاي خانه او را به اينجا آورده، با بزرگان و زنـان و كنيزانت در آنها شراب نوشيـدي و بتهـاي خود را كه از طلا و نقره، مفـرغ و آهن، چوب و سنگ ساخته شدهانـد كه نه مي بيننـد و نه ميشنوند و نه چيزي مي فهمند، پرستش كردي؛ ولي آن خدا را كه زندگي و سرنوشتت در دست اوست تمجيد ننمودي. 24و25 پس خدا آن دست را فرستاد تا اين پيام را بنويسد: منا، منا، ثقيل، فرسين. 26 معني اين نوشته چنين است: منا يعني «شمرده شده». خدا روزهاي سلطنت تو را شمرده است و دوره آن به سر رسيده است. 27 ثقيل يعني «وزن شده». خدا تو را در ترازوي خود وزن كرده و تو را ناقص يافته است. 28 فرسين يعني «تقسيم شده». مملكت تو تقسيم ميشود و به مادها و پارسها داده خواهد شد.»
29 پس به فرمان بلشصر، لباس ارغواني سلطنتي را به دانيال پوشانيدند، طوق طلا را به گردنش انداختند و اعلان كردند كه شخص سوم مملكت است.
راهنما
باب 5 . ضيافت بَلشَصَر
اين ضيافت در شب سقوط بابل بر پا بود. دانيال به مدت 70 سال در بابل بسر برده بود. او در اين زمان پير و سالخورده بود.
نكتة باستانشناختي:
تا سال 1853 در گزارشات مربوط به بابليان هيچ ذكري از بلشصر در ميان نيست و «نبونيداس» بعنوان آخرين پادشاه بابل شناخته شده است (555 الي 538 ق.م.). اين امر يكي از شواهدي بود كه منتقدين اظهار ميداشتند كه كتاب دانيال از اعتبار تاريخي برخوردار نميباشد. اما در سال 1853 كتيبهاي در پاية متعلق به معبد يكي از خدايان كه نبونيداس در شهر اور بنا نموده بود، يافت شد كه بر آن چنين نوشته شده بود: «عنايت فرما تا من نبونيداس، پادشاه بابل، به حضور تو خطا نورزم. و ببخش تا احترامي كه نسبت به تو دارم در قلب پسر محبوب و نخستزادهام، بلشصر، نيز حكمفرما باشد.»
از ساير نسخههاي بدست آمده چنين استنباط ميشود كه نبونيداس، اكثر مواقع خارج از بابل بسر ميبرده و تقريباً از حكومت كنارهگيري كرده بود و بلشصر در چنين شرايطي زمام امور حكومت و سرپرستي نظاميان را بعهده داشت. به عبارت ديگر او با پدر خود در سلطنت شريك بود و او بود كه خود را تسليم كورش كرد. اين مطلب نشان ميدهد كه به همين دليل دانيال بعنوان «حاكم سوم» در مملكت منصوب گرديد. (آيات 16 و 29).
نكات باستانشناختي:
«دستخط روي ديوار» (آيات 25 الي 28). پايه و بنياد اين ديوار عظيم از دل خاك بيرون آورده شده است.
سقوط بابل توسط زنون، هرودت و بروسوس بدين قرار گزارش شده است: «زماني كه بابليان مشغول عياشي و ميگساري در يكي از جشنهاي خدايان خود بودند، كورش آب رود فرات را در مسير جديدي منحرف ساخت، و به راهنمايي دو سرباز فراري، بدون خونريزي به داخل شهر پيشروي كرد.»
كتيبههاي بدست آمده در سالهاي اخير نشان ميدهند كه سپاه پارس، تحت فرماندهي «گوبرياس»، بابل را بدون درگير شدن در نبردي تصرف كرد. او پسر پادشاه را دستگير كرده، به قتل رساند؛ آنگاه كورش وارد شهر شد.