2 خواب نبوکدنصر؛ تعبیر خواب

ترجمه قدیمی گویا

ترجمه قدیمی(کتاب دانیال)



خواب‌ نبوكدنصر
و در سال‌ دوّم‌ سلطنت‌ نَبوْكَدْنَصَّر،نَبوْكَدْنَصَّر خوابي‌ ديد و روحش‌ مضطرب‌ شده‌، خواب‌ از وي‌ دور شد. 2 پس‌ پادشاه‌ امر فرمود كه‌ مجوسيان‌ و جادوگران‌ و فالگيران‌ و كلدانيان‌ را بخوانند تا خواب‌ پادشاه‌ را براي‌ او تعبير نمايند و ايشان‌ آمده‌،به‌ حضور پادشاه‌ ايستادند.
3 و پادشاه‌ به‌ ايشان‌ گفت‌: «خوابي‌ ديده‌ام‌ و روحم‌ براي‌ فهميدن‌ خواب‌ مضطرب‌ است‌.» 4 كلدانيان‌ به‌ زبان‌ اَرامي‌ به‌ پادشاه‌ عرض‌ كردند كه‌ «پادشاه‌ تا به‌ ابد زنده‌ بماند! خواب‌ را براي‌ بندگانت‌ بيان‌ كن‌ و تعبير آن‌ را خواهيم‌ گفت‌.»
5 پادشاه‌ در جواب‌ كلدانيان‌ فرمود: «فرمان‌ از من‌ صادر شد كه‌ اگر خواب‌ و تعبير آن‌ را براي‌ من‌ بيان‌ نكنيد پاره‌پاره‌ خواهيد شد و خانه‌هاي‌ شما را مزبله‌ خواهند ساخت‌. 6 و اگر خواب‌ و تعبيرش‌ را بيان‌ كنيد، بخششها و انعامها و اكرام‌ عظيمي‌ از حضور من‌ خواهيد يافت‌. پس‌ خواب‌و تعبيرش‌ را به‌ من‌ اعلام‌ نماييد.» 7 ايشان‌ بار ديگر جواب‌ داده‌، گفتند كه‌ «پادشاه‌ بندگان‌ خود را از خواب‌ اطلاع‌ دهد و آن‌ را تعبير خواهيم‌ كرد.»
8 پادشاه‌ در جواب‌ گفت‌: «يقين‌ مي‌دانم‌ كه‌ شما فرصت‌ مي‌جوييد، چون‌ مي‌بينيد كه‌ فرمان‌ از من‌ صادر شده‌ است‌. 9 ليكن‌ اگر خواب‌ را به‌ من‌ اعلام‌ ننماييد براي‌ شما فقط‌ يك‌ حكم‌ است‌. زيرا كه‌ سخنان‌ دروغ‌ و باطل‌ را ترتيب‌ داده‌ايد كه‌ به‌ حضور من‌ بگوييد تا وقتْ تبديل‌ شود. پس‌ خواب‌ را به‌ من‌ بگوييد و خواهم‌ دانست‌ كه‌ آن‌ را تعبير توانيد نمود.»
10 كلدانيان‌ به‌ حضور پادشاه‌ جواب‌ داده‌، گفتند، كه‌ «كسي‌ بر روي‌ زمين‌ نيست‌ كه‌ مطلب‌ پادشاه‌ را بيان‌ تواند نمود، لهذا هيچ‌ پادشاه‌ يا حاكم‌ يا سلطاني‌ نيست‌ كه‌ چنين‌ امري‌ را از هر مجوسي‌ يا جادوگر يا كلداني‌ بپرسد. 11 و مطلبي‌ كه‌ پادشاه‌ مي‌پرسد، چنان‌ بديع‌ است‌ كه‌ احدي‌ غيراز خداياني‌ كه‌ مسكن‌ ايشان‌ با انسان‌ نيست‌، نمي‌تواند آن‌ را براي‌ پادشاه‌ بيان‌ نمايد.»
12 از اين‌ جهت‌ پادشاه‌ خشم‌ نمود و به‌ شدت‌ غضبناك‌ گرديده‌، امر فرمود كه‌ جميع‌ حكيمان‌ بابل‌ را هلاك‌ كنند. 13 پس‌ فرمان‌ صادر شد و به‌ صدد كشتن‌ حكيمان‌ برآمدند؛ و دانيال‌ و رفيقانش‌ را مي‌طلبيدند تا ايشان‌ را به‌ قتل‌ رسانند. 14 آنگاه‌ دانيال‌ با حكمت‌ و عقل‌ به‌ اَرِيوك‌ رئيس‌ جلادان‌ پادشاه‌ كه‌ براي‌ كشتن‌ حكيمان‌ بابل‌ بيرون‌ مي‌رفت‌، سخن‌ گفت‌. 15 و اَرِيوك‌ سردار پادشاه‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «چرا فرمان‌ از حضور پادشاه‌ چنين‌ سخت‌ است‌؟» آنگاه‌ اَرِيوك‌ دانيال‌ را ازكيفيت‌ امر مطّلع‌ ساخت‌.
16 و دانيال‌ داخل‌ شده‌، از پادشاه‌ درخواست‌ نمود كه‌ مهلت‌ به‌ وي‌ داده‌ شود تا تعبير را براي‌ پادشاه‌ اعلام‌ نمايد. 17 پس‌ دانيال‌ به‌ خانه‌ خود رفته‌، رفقاي‌ خويش‌ حَنَنْيا و ميشائيل‌ و عَزَرْيا را از اين‌ امر اطلاع‌ داد، 18 تا درباره‌ اين‌ راز از خداي‌ آسمانها رحمت‌ بطلبند مبادا كه‌ دانيال‌ و رفقايش‌ با ساير حكيمان‌ بابل‌ هلاك‌ شوند. 19 آنگاه‌ آن‌ راز به‌ دانيال‌ در رؤياي‌ شب‌ كشف‌ شد. پس‌ دانيال‌ خداي‌ آسمانها را متبارك‌ خواند. 20 و دانيال‌ متكلّم‌ شده‌، گفت‌: «اسم‌ خدا تا ابدلا´باد متبارك‌ باد زيرا كه‌ حكمت‌ و توانايي‌ از آن‌ وي‌ است‌. 21 و او وقتها و زمانها را تبديل‌ مي‌كند. پادشاهان‌ را معزول‌ مي‌نمايد و پادشاهان‌ را نصب‌ مي‌كند. حكمت‌ را به‌ حكيمان‌ مي‌بخشد و فطانت‌پيشه‌گان‌ را تعليم‌ مي‌دهد. 22 اوست‌ كه‌ چيزهاي‌ عميق‌ و پنهان‌ را كشف‌ مي‌نمايد. به‌ آنچه‌ در ظلمت‌ است‌ عارف‌ مي‌باشد و نور نزد وي‌ ساكن‌ است‌. 23 اي‌ خداي‌ پدران‌ من‌ تو را شكر مي‌گويم‌ و تسبيح‌ مي‌خوانم‌ زيرا كه‌ حكمت‌ و توانايي‌ را به‌ من‌ عطا فرمودي‌ و الا´ن‌ آنچه‌ را كه‌ از تو درخواست‌ كرده‌ايم‌، به‌ من‌ اعلام‌ نمودي‌، چونكه‌ ما را از مقصود پادشاه‌ اطلاع‌ دادي‌.»
تعبير خواب‌
24 و از اين‌ جهت‌ دانيال‌ نزد اَرِيُوك‌ كه‌ پادشاه‌ او را به‌ جهت‌ هلاك‌ ساختن‌ حكماي‌ بابِل‌ مأمور كرده‌ بود رفت‌، و به‌ وي‌ رسيده‌، چنين‌ گفت‌ كه‌ «حكماي‌ بابل‌ را هلاك‌ مساز. مرا به‌ حضور پادشاه‌ ببر و تعبير را براي‌ پادشاه‌ بيان‌ خواهم‌ نمود.» 25 آنگاه‌ اَرِيُوك‌ دانيال‌ را بزودي‌ به‌ حضور پادشاه‌ رسانيد و وي‌ را چنين‌ گفت‌ كه‌ «شخصي‌ رااز اسيران‌ يهودا يافته‌ام‌ كه‌ تعبير را براي‌ پادشاه‌ بيان‌ تواند نمود.» 26 پادشاه‌ دانيال‌ را كه‌ به‌ بَلْطَشَصَّر مسمّي‌' بود خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «آيا تو مي‌تواني‌ خوابي‌ را كه‌ ديده‌ام‌ و تعبيرش‌ را براي‌ من‌ بيان‌ نمايي‌؟»
27 دانيال‌ به‌ حضور پادشاه‌ جواب‌ داد و گفت‌: «رازي‌ را كه‌ پادشاه‌ مي‌طلبد، نه‌ حكيمان‌ و نه‌ جادوگران‌ و نه‌ مجوسيان‌ و نه‌ منجّمان‌ مي‌توانندآن‌ را براي‌ پادشاه‌ حلّ كنند. 28 ليكن‌ خدايي‌ در آسمان‌ هست‌ كه‌ كاشف‌ اسرار مي‌باشد و او نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ را از آنچه‌ در ايّام‌ آخر واقع‌ خواهد شد اعلام‌ نموده‌ است‌. خواب‌ تو و رؤياي‌ سرت‌ كه‌ در بِسترت‌ ديده‌اي‌ اين‌ است‌: 29 اي‌ پادشاه‌ فكرهاي‌ تو بر بِسترت‌ درباره‌ آنچه‌ بعد از اين‌ واقع‌ خواهد شد به‌ خاطرت‌ آمد و كاشف‌الاسرار، تو را از آنچه‌ واقع‌ خواهد شد مخبر ساخته‌ است‌. 30 و امّا اين‌ راز بر من‌ از حكمتي‌ كه‌ من‌ بيشتر از ساير زندگان‌ دارم‌ مكشوف‌ نشده‌ است‌، بلكه‌ تا تعبير بر پادشاه‌ معلوم‌ شود و فكرهاي‌ خاطر خود را بداني‌. 31 تو اي‌ پادشاه‌ مي‌ديدي‌ و اينك‌ تمثال‌ عظيمي‌ بود و اين‌ تمثال‌ بزرگ‌ كه‌ درخشندگي‌ آن‌ بي‌نهايت‌ و منظر آن‌ هولناك‌ بود پيش‌ روي‌ تو برپا شد. 32 سر اين‌ تمثال‌ از طلاي‌ خالص‌ و سينه‌ و بازوهايش‌ از نقره‌ و شكم‌ و رانهايش‌ از برنج‌ بود. 33 و ساقهايش‌ از آهن‌ و پايهايش‌ قدري‌ از آهن‌ و قدري‌ از گِل‌ بود. 34 و مشاهده‌ مي‌نمودي‌ تا سنگي‌ بدون‌ دستها جدا شده‌، پايهاي‌ آهنين‌ و گلين‌ آن‌ تمثال‌ را زد و آنها را خرد ساخت‌. 35 آنگاه‌ آهن‌ و گِل‌ و برنج‌ و نقره‌ و طلا با هم‌ خرد شد و مثل‌ كاهِ خرمن‌ تابستاني‌ گرديده‌، باد آنها را چنان‌ برد كه‌ جايي‌ به‌ جهت‌ آنها يافت‌ نشد. و آن‌سنگ‌ كه‌ تمثال‌ را زده‌ بود كوه‌ عظيمي‌ گرديد و تمامي‌ جهان‌ را پر ساخت‌. 36 خواب‌ همين‌ است‌ و تعبيرش‌ را براي‌ پادشاه‌ بيان‌ خواهيم‌ نمود. 37 اي‌ پادشاه‌، تو پادشاه‌ پادشاهان‌ هستي‌ زيرا خداي‌ آسمانها سلطنت‌ و اقتدار و قوّت‌ و حشمت‌ به‌ تو داده‌ است‌. 38 و در هر جايي‌ كه‌ بني‌آدم‌ سكونت‌ دارند، حيوانات‌ صحرا و مرغان‌ هوا را به‌ دست‌ تو تسليم‌ نموده‌ و تو را بر جميع‌ آنها مسلّط‌ گردانيده‌ است‌. آن‌ سَرِ طلا تو هستي‌. 39 و بعد از تو سلطنتي‌ ديگر پست‌تر از تو خواهد برخاست‌ و سلطنت‌ سوّمي‌ ديگر از برنج‌ كه‌ بر تمامي‌ جهان‌ سلطنت‌ خواهد نمود. 40 و سلطنت‌ چهارم‌ مثل‌ آهن‌ قوي‌ خواهد بود زيرا آهن‌ همه‌ چيز را خرد و نرم‌ مي‌سازد. پس‌ چنانكه‌ آهن‌ همه‌ چيز را نرم‌ مي‌كند، همچنان‌ آن‌ نيز خرد و نرم‌ خواهد ساخت‌. 41 و چنانكه‌ پايها و انگشتها را ديدي‌ كه‌ قدري‌ از گِلِ كوزه‌گر و قدري‌ از آهن‌ بود، همچنان‌ اين‌ سلطنت‌ منقسم‌ خواهد شد و قدري‌ از قوّت‌ آهن‌ در آن‌ خواهد ماند موافق‌ آنچه‌ ديدي‌ كه‌ آهن‌ با گِل‌ سفالين‌ آميخته‌ شده‌ بود. 42 و اما انگشتهاي‌ پايهايش‌ قدري‌ از آهن‌ و قدري‌ از گل‌ بود، همچنان‌ اين‌ سلطنت‌ قدري‌ قوي‌ و قدري‌ زودشكن‌ خواهد بود. 43 و چنانكه‌ ديدي‌ كه‌ آهن‌ با گل‌ سفالين‌ آميخته‌ شده‌ بود، همچنين‌ اينها خويشتن‌ را با ذريّت‌ انسان‌ آميخته‌ خواهند كرد. اما به‌ نحوي‌ كه‌ آهن‌ با گل‌ ممزوج‌ نمي‌شود، همچنين‌ اينها با يكديگر ملصق‌ نخواهند شد. 44 و در ايّام‌ اين‌ پادشاهان‌ خداي‌ آسمانها سلطنتي‌ را كه‌ تا ابدالا´باد زايل‌ نشود، برپا خواهد نمود و اين‌ سلطنت‌ به‌ قومي‌ ديگر منتقل‌ نخواهد شد، بلكه‌ تمامي‌ آن‌ سلطنتها را خرد كرده‌، مغلوب‌ خواهد ساخت‌ و خودش‌ تاابدالا´باد استوار خواهد ماند. 45 و چنانكه‌ سنگ‌ را ديدي‌ كه‌ بدون‌ دستها از كوه‌ جدا شده‌، آهن‌ و برنج‌ و گِل‌ و نقره‌ و طلا را خرد كرد، همچنين‌ خداي‌ عظيم‌ پادشاه‌ را از آنچه‌ بعد از اين‌ واقع‌ مي‌شود مخبر ساخته‌ است‌. پس‌ خواب‌ صحيح‌ و تعبيرش‌ يقين‌ است‌.»
46 آنگاه‌ نَبوْكَدْنَصَّر پادشاه‌ به‌ روي‌ خود درافتاده‌، دانيال‌ را سجده‌ نمود و امر فرمود كه‌ هدايا و عطريّات‌ براي‌ او بگذرانند. 47 و پادشاه‌ دانيال‌ را خطاب‌ كرده‌، گفت‌: «به‌ درستي‌ كه‌ خداي‌ شما خداي‌ خدايان‌ و خداوند پادشاهان‌ و كاشف‌ اسرار است‌، چونكه‌ تو قادر بر كشف‌ اين‌ راز شده‌اي‌.» 48 پس‌ پادشاه‌ دانيال‌ را معظّم‌ ساخت‌ و هداياي‌ بسيار و عظيم‌ به‌ او داد و او را بر تمامي‌ ولايت‌ بابل‌ حكومت‌ داد و رئيس‌ رؤسا بر جميع‌ حكماي‌ بابل‌ ساخت‌. 49 و دانيال‌ از پادشاه‌ درخواست‌ نمود تا شَدْرَك‌ و ميشك‌ و عَبِدْنَغو را بر كارهاي‌ ولايت‌ بابل‌ نصب‌ كرد و امّا دانيال‌ در دروازه‌ پادشاه‌ مي‌بود.
ترجمه تفسیری


خواب نبوكدنصر
نبوكدنصر در سال دوم سلطنتش خوابي ديد. اين خواب چنان او را مضطرب كرد كه سراسيمه بيدار شد و نتوانست دوباره به خواب رود. 2 پس همه منجمان، جادوگران، طالع بينان و رمالان
خود را احضار كرد تا خوابش را تعبير كنند.
وقتي همه در حضورش ايستادند 3 گفت: «خوابي ديده ام كه مرا مضطرب كرده، از شما مي خواهم آن را براي من تعبير كنيد.»
4 آنها به زبان ارامي به پادشاه گفتند: «پادشاه تا به ابد زنده بماند! خوابتان را بگوييد تا تعبيرش كنيم.»
5 ولي پادشاه جواب داد: «حكم من اين است: اگر شما به من نگوييد چه خوابي ديده ام و تعبيرش چيست، دستور ميدهم شما را تكه تكه كنند و خانه هايتان را خراب نمايند! 6 ولي اگر بگوييد چه خوابي ديدهام و تعبيرش چيست، به شما پاداش و انعام ميدهم و عزت و افتخار مي بخشم. حال، بگوييد چه خوابي ديده ام و تعبيرش چيست؟»
7 ايشان باز گفتند: «اگر شما خوابتان را براي ما تعريف نكنيد چطور ميتوانيم تعبيرش كنيم؟»
8 پادشاه جواب داد: «مطمئنم دنبال فرصت ميگرديد كه از حكم من جان سالم بدر ببريد؛ 9 ولي بدانيد اگر خواب را نگوييد حكم من در مورد شما اجرا خواهد شد. شما با هم تباني كرده ايد كه به من دروغ بگوييد به اميد اينكه با گذشت زمان اين موضوع فراموش شود. خواب مرا بگوييد تا من هم مطمئن شوم تعبيري كه ميكنيد درست است.»
10 حكيمان در جواب پادشاه گفتند: «در تمام دنيا كسي پيدا نميشود كه بتواند اين خواسته پادشاه را انجام دهد. تابحال هيچ پادشاه يا حاكمي، از منجمان و جادوگران و طالع بينان خود چنين چيزي نخواسته است. 11 آنچه كه پادشاه ميخواهند ناممكن است. هيچكس جز خدايان نميتواند به شما بگويد چه خوابي ديده ايد. خدايان هم با انسانها زندگي نميكنند تا از ايشان كمك بگيريم.»
12 پادشاه وقتي اين را شنيد چنان خشمگين شد كه فرمان قتل تمام حكيمان بابل را صادر كرد. 13 دانيال و يارانش هم جزو كساني بودند كه مي بايست كشته شوند.
14و15 اما دانيال نزد اريوك رئيس جلادان كه مأمور اجراي فرمان بود، رفت و با حكمت و بصيرت در اين باره با او سخن گفت. دانيال پرسيد: «چرا پادشاه چنين فرماني صادر كرده است؟» آنگاه اريوك تمام ماجرا را براي دانيال تعريف كرد.
16 پس دانيال بحضور پادشاه رفت و از او مهلت خواست تا خواب او را تعبير كند. 17 سپس به خانه رفت و موضوع را با ياران خود حننيا، ميشائيل و عزريا در ميان نهاد. 18 او از ايشان خواست كه از خداي آسمانها درخواست نمايند تا بر ايشان رحم كند و نشان دهد كه پادشاه چه خوابي ديده و تعبيرش چيست، مبادا با ساير حكيمان كشته شوند. 19 همان شب در رؤيا آن راز بر دانيال آشكار شد و او خداي آسمانها را ستايش نموده، 20 گفت: «بر نام خدا تا ابد سپاس باد! زيرا حكمت و توانايي از آن اوست، 21 وقتها و زمانها در دست اوست و اوست كه پادشاهان را عزل و نصب ميكند. اوست كه به حكيـمان، حكـمت و به دانـايان، دانايي ميبـخشد. 22 اوست كه اسرار عميق و نهان را آشكار ميسازد. او نور است و آنچه را كه در تاريكي مخفي است، ميداند. 23 اي خداي اجدادم، از تو سپاسگزارم، زيرا به من حكمت و توانايي بخشيده اي و دعاي ما را اجابت كرده، مرا از خواب پادشاه و معني آن آگاه ساخته اي.»
24 آنگاه دانيال نزد اريوك كه از طرف پادشاه دستور داشت حكيمان بابل را بكشد، رفت و گفت: «حكيمان بابل را نكش. مرا نزد پادشاه ببر تا آنچه را ميخواهد بداند به او بگويم.»
25 پس اريوك با عجله دانيال را بحضور پادشاه برد و گفت: «من يكي از اسيران يهودي را پيدا كرده ام كه ميتواند خواب پادشاه را بگويد.»
26 پادشاه به دانيال گفت: «آيا تو ميتواني بگويي چه خوابي ديده ام و تعبيرش چيست؟»
27 دانيال جواب داد: «هيچ حكيم، منجم، جادوگر و طالع بيني نميتواند اين خواسته پادشاه را به جا آورد. 28 ولي خدايي در آسمان هست كه رازها را آشكار ميسازد. او آنچه را كه در آينده ميبايد اتفاق بيفتد، از پيش به پادشاه خبر داده است. خوابي كه پادشاه ديده، اين است:
29 «اي پادشاه، وقتي در خواب بوديد، خدايي كه رازها را آشكار ميسازد شما را از آنچه كه در آينده اتفاق خواهد افتاد آگاه ساخت. 30 اما اين خواب از آن جهت كه از ديگران داناترم بر من آشكار نشد، بلكه از اين نظر بر من آشكار شد تا پادشاه از تعبير آن آگاه شوند.
31 «اي پادشاه، در خواب مجسمه بزرگي را ديديد كه بسيار درخشان و ترسناك بود. 32 سر اين مجسمه از طلاي خالص، سينه و بازوهايش از نقره، شكم و رانهايش از مفرغ، 33 ساقهايش از آهن، پاهايش قسمتي از آهن و قسمتي از گل بود. 34 در همان حالي كه به آن خيره شده بوديد، سنگي بدون دخالت دست انسان از كوه جدا شد و به پاهاي آهني و گلي آن مجسمه اصابت كرد و آنها را خرد نمود. 35 سپس مجسمه، كه از طلا و نقره و مفرغ و گل و آهن بود، فرو ريخت و به شكل ذرات ريز درآمد و باد آنها را مانند كاه پراكنده كرد، بطوري كه اثري از آن باقي نماند. اما سنگي كه آن مجسمه را خرد كرده بود كوه بزرگي شد و تمام دنيا را در بر گرفت.
36 «خواب اين بود، اما حال تعبير آن:
37 «اي پادشاه، شما شاه شاهان هستيد، زيرا خداي آسمانها به شما سلطنت و قدرت و توانايي و شكوه بخشيده است. 38 او شما را بر تمام مردم جهان و حيوانات و پرندگان مسلط گردانيده است. سر طلايي آن مجسمه شما هستيد. 39 اما وقتي سلطنت شما به پايان رسد، سلطنت ديگري روي كار خواهد آمد كه ضعيفتر از سلطنت شما خواهد بود. پس از آن، سلطنت سومي كه همان شكم مفرغي آن مجسمه باشد روي كار خواهد آمد و بر تمام دنيا سلطنت خواهد كرد. 40 پس از آن، سلطنت چهارم به ظهور خواهد رسيد و همچون آهن قوي خواهد بود و همه چيز را در هم كوبيده خرد خواهد كرد. 41و42 همانطور كه ديديد پاها و انگشتهاي مجسمه قسمتي از آهن و قسمتي از گل بود. اين نشان ميدهد كه اين سلطنت تقسيم خواهد شد و بعضي از قسمتهاي آن مثل آهن قوي و بعضي مثل گل ضعيف خواهد بود. 43 مخلوط آهن و گل نشان ميدهد كه خانوادههاي سلطنتي سعي خواهند كرد از راه وصلت، با يكديگر متحد شوند، ولي همانطور كه آهن با گل مخلوط نميشود، آنها نيز متحد نخواهند شد.
44 «در دوران سلطنت آن پادشاهان، خداي آسمانها سلطنتي برقرار خواهد ساخت كه هرگـز از بين نخواهد رفت و كسي بر آن پيروز نخواهد شد، بلكه همه آن سلطنتها را در هم كوبيده مغلـوب خواهـد ساخت و خودش تا ابـد پايدار خواهد ماند. 45 اين است معني آن سنگي كه بـدون دخالت دسـت انسان از كوه جدا شد و تمام آهن، مفرغ، گل، نقره و طلا را خرد كرد. به اين وسيله خداي بزرگ آنچه را كه در آينده اتفاق خواهد افتاد، به پادشاه نشان داده است. تعبير خواب عين همين است كه گفتم.»
46 آنگاه نبوكدنصر در برابر دانيال خم شده او را تعظيم كرد و دستور داد براي او قرباني كنند و بخور بسوزانند. 47 پادشاه به دانيال گفت: «براستي خداي شما خداي خدايان و خداوند پادشاهان و آشكار كننده اسرار است، چون او اين راز را بر تو آشكار كرده است.»
48 سپس، پادشاه به دانيال مقام والايي داد و هداياي ارزنده فراواني به او بخشيد و او را حاكم تمام بابل و رئيس همه حكيمان خود ساخت. 49 آنگاه پادشاه در پي درخواست دانيال، شدرك و ميشك و عبدنغو را بر اداره امور مملكتي گماشت، اما خود دانيال در دربار نبوكدنصر ماند.

راهنما



باب‌ 2 . خواب‌ پادشاه‌ و تعبير آن‌
اين‌ خواب‌ (رؤيا) در سال‌ دوم‌ سلطنت‌ نبوكدنصر كه‌ فرمانروايي‌ مطلق‌ بابل‌ را در دست‌ داشت‌، واقع‌ مي‌شود. دانيال‌ در اين‌ زمان‌ بسيار جوان‌ بود و از آمدن‌ او به‌ بابل‌ سه‌ سال‌ بيشتر نمي‌گذشت‌.
بطوركلي‌ اعتقاد بر اين‌ است‌ كه‌ چهار امپراطوري‌ مذكور در اينجا عبارتند از : بابليان‌، پارسيان‌، يونانيان‌ و روميان‌. از زمان‌ دانيال‌ نبي‌ تا زمان‌ ظهور عيسي‌ مسيح‌، اين‌ امپراطوري‌ها بر جهان‌ حكومت‌ رانده‌اند، دقيقاً به‌ همانطوري‌ كه‌ دانيال‌ پيشگويي‌ كرده‌ بود. عيسي‌ مسيح‌ در دوران‌ حكومت‌ امپراطوري‌ روم‌ ظهور كرد و ملكوتي‌ را بنياد نهاد كه‌ همچون‌ دانة‌ خردلي‌ كاشته‌ شد و پس‌ از گذر از فراز و نشيب‌هاي‌ فراوان‌، اكنون‌ همة‌ شواهد دلالت‌ بر آن‌ دارند كه‌ آن‌، ملكوتي‌ جهاني‌ و جاوداني‌ است‌ كه‌ در بازگشت‌ ثانوي‌ عيسي‌ مسيح‌ به‌ اوج‌ جلال‌ خود خواهد رسيد.
منتقديني‌ كه‌ تاريخ‌ نگارش‌ كتاب‌ دانيال‌ را به‌ دوران‌ مكابيان‌ نسبت‌ مي‌دهند، به‌ منظور شرح‌ مطالب‌ مندرج‌ در اين‌ كتاب‌، به‌ عوض‌ آنكه‌ مطالب‌ آن‌ را نبوتي‌ در خصوص‌ وقايع‌ آينده‌ معرفي‌ كنند، آنها را به‌ رويدادهاي‌ زمان‌ گذشته‌ نسبت‌ مي‌دهند و براي‌ توجيه‌ چهار امپراطوري‌ مذكور در زمان‌ نگارش‌، امپراطوري‌ پارس‌ را به‌ دو امپراطوري‌ «ماد» و «پارس‌» تقسيم‌ مي‌كنند كه‌ بدين‌ ترتيب‌ امپراطوري‌ يونان‌، چهارمين‌ امپراطوري‌ ياد شده‌ فرض‌ خواهد شد. اما واقعيت‌ اين‌ است‌ كه‌ اساساً امپراطوري‌ «ماد» وجود نداشته‌ است‌ و حكومت‌ پارسيان‌ بلافاصله‌ پس‌ از سقوط‌ بابل‌، سلطنت‌ خود را آغاز كرده‌اند. طرح‌ اينگونة‌ مطلب‌ صرفاً تلاشي‌ است‌ در تحريف‌ تاريخ‌ به‌ منظور به‌ اثبات‌ رساندن‌ يك‌ فرضيه‌. ماديان‌ و پارسيان‌ تحت‌ سلطنت‌ پادشاهان‌ فارس‌، يك‌ امپراطوري‌ واحدي‌ را تأسيس‌ نمودند. داريوش‌ «مادي‌» نيز صرفاً يك‌ حكمران‌ جزء بوده‌ كه‌ به‌ مدت‌ اندكي‌ تا زمان‌ ظهور كورش‌، در سطح‌ پايين‌تري‌ از او حكومت‌ كرده‌ است‌.
از اين‌ گذشته‌، هيچ‌ اتفاقي‌ در دوران‌ مكابيان‌ رخ‌ نداد تا بر اساس‌ آن‌ عبارت‌ «سنگي‌ از كوه‌ جدا شد» را بتوان‌ توجيه‌ نمود.

نبوت‌ مربوط‌ به‌ اين‌ چهار امپراطوري‌ در باب‌ 7 بصورت‌ چهار وحش‌؛ در باب‌ 8 در قالب‌ قوچ‌ و بز نر؛ در باب‌ 9 بصورت‌ 70 هفته‌ و بالاخره‌ در باب‌ 11 در قالب‌ جنگ‌ مابين‌ پادشاهان‌ شمال‌ و پادشاهان‌ جنوب‌، بطور مبسوط‌تري‌ شرح‌ داده‌ شده‌ است‌.

 

  • مطالعه 2137 مرتبه
  • آخرین تغییرات در %ب ظ, %14 %628 %1394 %14:%بهمن