در زمان لشكركشي بابل به سرزمين يهودا، دانيال پسر جواني بود. رسم آن زمان چنين بود كه فاتح جنگ، بزرگان و جوانان رشيد كشور شكست خورده را از وطنشان دور ميكرد تا نتوانند برضد حاكم جديد دست به شورش بزنند. بنابراين بابليها پس از پيروزي بر يهودا، دانيال را به سرزمين بابل تبعيد ميكنند.
در سرزمين بابل، دانيال و سه نفر از دوستان وي انتخاب ميشوند تا نبوكدنصر، پادشاه بابل را خدمت كنند. دانيال بدليل اينكه از عهده تعبير خوابي كه پادشاه ديده بود برميآيد، به مقام والايي در حكومت بابل منصوب ميشود.
شش فصل اول كتاب به حوادث زندگي دانيال و خوابهايي كه او تعبير ميكند، ربط دارد. نيمه دوم كتاب، از فصل هفتم تا فصل دوازدهم، به خوابها و رؤياهاي دانيال اختصاص دارد.
راهنما
دانيال نبي
راهنماي مطالعه كتابمقدس
نبي عبراني در دربار بابل
هنگامي كه دانيال جواني بيش نبود، به بابل برده شد، يعني جايي كه تمام عمر خود را در اسارت بسر برده و بارها عاليترين منصبهاي كشوري را در امپراتوريهاي بابل و پارس احراز كرد.
شهر بابل
بابل كه محل خدمت دانيال بود، از شهرهاي شگفتآور دنياي قديم بشمار ميرفت. اين شهر در نزديكي منطقة باغ عدن و در خاستگاه نژاد بشري، در اطراف برج بابل بنا شده بود؛ بهترين محلي كه جايگاه امپراتوريهايي چون بابل، آشور، و پادشاهان پارس، و حتي اسكندر كبير بود. شهري كه در تمام دوران پيش از مسيحيت، پايگاه حكمراني سران و سلاطين بشمار ميرفت. بابل در زمان دانيال نبي و بدست نبوكدنصر پادشاه كه نسبت به دانيال عنايت خاصي داشت، در طول 45 سال دوران سلطنتش به اوج قدرت و شكوه خود رسيد. نبوكدنصر كسي بود كه هرگز از زيبا سازي و ساختن قصرها و معابد اين شهر خسته نشد.
اندازههاي اين شهر قابل توجه ميباشند. بر اساس روايات تاريخي، طول ديوارهاي اطراف اين شهر مجموعاً 100 كيلومتر بوده است. ارتفاع اين ديوارها كمي كمتر از 100 متر بود و ضخامت آنها به 25 متر ميرسيد. اين ديوارها تا عمق 10 متري در زير زمين امتداد داشت، تا دشمنان به هنگام حمله نتوانند براي ورود به شهر از نقب و كانال زيرزميني استفاده كنند. آجرهاي بكار رفته شده در اين ديوارها بصورت مربعي بودند كه هر يك از اضلاع آن 30 سانتيمتر بود و ضخامت آنها به 7 الي 10 سانتيمتر ميرسيد. دور تا دور شهر، خندقها و كانالهاي عريض و عميقي كه پر از آب بود، قرار داشت. اين خندقها كه در فاصلة 400 متري ديوارها و شهر قرار داشتند از ديوارها محافظت ميكردند. تعداد 250 برج بر روي اين حصارها وجود داشت كه محل استقرار سربازهايي براي محافظت شهر بود. همچنين اين شهر داراي 100 دروازة بزرگ از جنس برنج بود. شهر بوسيلة رود فرات كه از ميان آن ميگذشت، به دو قسمت تقريباً مساوي تقسيم شده بود. در تمام امتداد اين رود، از دو طرف ديوارهايي آجري همچون جدول وجود داشت كه 25 سَد بند، خيابانهاي اين شهر را به يكديگر متصل ميكرد؛ همچنين گذرگاهي براي قايقها و يك پل با پايههاي سنگي به طول 800 متر و پهناي 10 متر با پلهاي متحركي كه در شب برداشته ميشدند، بر اين رودخانه طراحي شده بودند. تونلي با عرض 5 متر و عمق 4 متر در زير رودخانه ساخته شده بود. از قرار معلوم حفاريهاي گستردة سالهاي اخير، صحت گزارشات افسانهاي روايات تاريخي را ثابت كرده است.
معبد عظيم مَردوك (بل)، واقع در نزديكي برج بابل، معروفترين عبادتگاه در تمام درة رود فرات بود. اين معبد داراي مجسمهاي طلايي از «بل» از جنس طلا بود كه مجموعاً در حدود 23 تن وزن داشت. در قسمت بالاي اين معبد مجسمههايي از جنس طلا از «بل» و «ايشتار» همچنين دو شير طلايي، يك ميز طلايي به طول تقريبي 13 متر و عرض 5 متر، و يك تمثال انسان از طلاي تو پُر به ارتفاع 6 متر وجود داشت. براستي بابل «شهر طلا» بود (اشعيا 14 : 4). اين شهر از روحيهاي پرستشي برخوردار بود؛ بطوريكه در آن 53 پرستشگاه و 180 مذبح براي بت ايشتار وجود داشت.
به احتمال قريب به يقين محل «تمثالي از طلا» (3 : 1) در جلگهاي در حد فاصل مابين برج بابل و قصر نبوكدنصر قرار داشته است.
قصر نبوكدنصر كه غالباً دانيال به آن وارد ميشد، يكي از باشكوهترين بناهايي بود كه تا كنون بر زمين ساخته شده است. ويرانههاي پهناور آن در سالهاي 1899 الي 1912 ميلادي توسط كُلدوي (Koldewey) كشف شد. ديوارهاي جنوبي تالاري كه تخت سلطنت در آن قرار داشت، 6 متر ضخامت داشت. براي حفاظت از قسمت شمالي قصر، سه رديف ديوار كشيده شده بود. درست در شمال آنها، ديوارهاي ديگري نيز وجود داشت كه ضخامت آنها به 15 متر ميرسيد. كمي جلوتر، باز هم ديوارهاي بزرگتري وجود داشت. و در حدود 5/1 كيلومتري خارج از قصر، ديوار داخلي شهر قرار داشت كه شامل دو ديوار ضخيم و موازي بود كه هر يك در حدود 6 متر ضخامت داشت. فضاي بين دو ديوار را كه 12 متر بود، از قلوه سنگ پر كرده بودند كه جمعاً ضخامت كل ديوار به 24 متر ميرسيد. علاوه بر اين، در آن طرف ديوارها، خندقي عريض و عميق قرار داشت. بعد از اين استحكامات، ديوار بيروني قرار داشت كه به همين نحو ساخته شده بود. اين شهر در زمان جنگ بخوبي مقاومت ميكرد و غير قابل تسخير بود.
باغهاي معلق بابل يكي از عجايب هفتگانة دنياي قديم بود كه بوسيلة نبوكدنصر ساخته شده بود. او اين باغها را براي ملكة مدياني خود، يعني دختر زيباي «مگنسيا» كه پدر خود را كمك كرد تا شهر نينوا را به تصرف درآورد، ساخته بود. اين باغها از طاق نماها و ايوانهاي متعددي ساخته شده بود كه بر روي هم قرار داشتند و بر هر يك از آنها سكوي سنگيني برابر با 120 متر مربع قرار داشت. اين باغها داراي تراسهايي بودند كه بالاي آنها از گُل، بُتههاي مختلف و درخت پوشيده بود بطوري كه بصورت باغهايي بر بامها بنظر ميرسيد. اين مجموعه باغها بوسيلة مخازني كه در بالا قرار داشت، آبياري ميشدند. آب اين مخازن بوسيلة پمپهايي هيدروليكي، از آب رودخانه تأمين ميشد. در قسمت پاييني، در ايوانهاي مذكور، عمارتهايي مخصوص عياشي و خوشگذراني وجود داشت كه عشرتكدة قصر محسوب ميشد. اين مجموعه در زماني كه دانيال رئيس رؤسا بر جميع حكماي بابل بود، ساخته شد. كُلدوي، ايوانهايي را در قسمت زاوية شمال شرقي قصر كشف كرد كه به عقيدة وي محل باغهاي معلق بود.
ورود به خيابان شهر، قصر پادشاه و جادة منتهي به معبد، از قسمت شمال شهر شروع ميشد كه بتدريج بالا ميآمد و در قسمت شمال شرقي وارد محوطههاي قصر ميشد و از دروازة ايشتار ميگذشت تا جايي كه به بالاي قسمت مركزي شهر ميرسيد. از آنجا كمكم بطرف زاوية جنوبي شرقي برج ديوار بابل يعني جايي كه مستقيماً به سمت غرب و بطرف پل رودخانه ميرفت، پايين ميآمد. در دو طرف، ديوارهاي بلندي به ضخامت 6 متر وجود داشت كه از شهر دفاع ميكردند. بر روي اين ديوارها تصاويري از شيرهاي خفته وجود داشت كه با برليان و شيشههاي رنگارنگي تزيين شده بودند. خيابان شهر با تخته سنگهايي به ابعاد 90 سانتيمتر مربع مفروش شده بود. هنوز هم نزديك مدخل قصر، بلوكهايي وجود دارند كه احتمالاً دانيال در آن زمان بر آنها راه ميرفته است.
ويراني بابل
بر اساس يك سري نبوتها، ويراني بابل پيشگويي شده بود. «بابل كه جلال ممالك و زينت فخر كلدانيان است، شهرهايش خراب شده، به زمين خشك و بيابان مبدل خواهد شد. و احدي در آن ساكن نخواهد شد. و نسلاً بعد نسل مسكون نخواهد گرديد. بلكه وحوش صحرا در آنجا خواهند خوابيد. و خانههاي ايشان از بومها پُر خواهد شد. و شغالها در قصرهاي ايشان و گرگها در كوشكهاي آنان صدا خواهند زد. و بابل تا به ابد آباد نخواهد شد. آنها به خوابي دائمي خواهند خوابيد كه از آن بيدار نشوند» (اشعيا 17:13-22؛ ارمياء 37:51-43).
اين شهر در دوران حكومت پارسيان كماكان بعنوان يكي از شهرهاي مهم باقي ماند. اسكندر كبير قصد داشت جلال گذشتهاش را به آن باز گرداند كه مرگ زود هنگام او مانع از تحقق نقشههايش شد. پس از او، اين شهر رو به افول نهاد. در زمان عيسي مسيح، قدرت سياسي و تجاري اين شهر از بين رفته بود و در قرن اول ميلادي بخش عظيمي از آن ويران شده بود. آجرهاي آن براي ساختن شهر بغداد و تعمير كانالهاي مختلف، مورد استفاده قرار گرفت. در طي قرنها، بتدريج به تلي از خاك و خاكريز مبدل شد تا جايي كه محل سكونت وحوش صحرا گرديد تا نشاني باشد بر تحقق نبوتهاي مربوط به آن. در حال حاضر نيز اين منطقه خالي از سكنه ميباشد و فقط دهكدة كوچكي در گوشة جنوب غربي آن وجود دارد.
ويرانههايي كه در حال حاضر از اين شهر باقي ماندهاند، آثار بجاي مانده از ساختمانهايي است كه در مركز شهر قرار داشت. اكثر اين ويرانهها در جانب شرقي رود، قرار دارند كه منطقهاي در حدود 25 كيلومتر مربع را تشكيل ميدهند. سه تپة مهمي كه بر روي نقشه مشخص گرديدهاند عبارتند از: تپة شمالي بنام «بَبيل» ؛ تپة مركزي يا مياني به نام «كَسر» و تپة جنوبي بنام «اَمران». «بَبيل» قلعهاي بود كه از گذرگاه شمالي شهر محافظت ميكرد و در حدود 5/2 كيلومتر از «كسر» فاصله داشت كه داراي ارتفاعي معادل 40 متر بود، اما اندازة آن 13 «كسر» بود. «كسر» با 20 متر ارتفاع و 800 متر مربع مساحت، ويرانههاي قصر نبوكدنصر را در بر ميگيرد. «امران»، در 800 متري «كسر» واقع است كه تقريباً به همان اندازه و ارتفاع ميباشد و بر ويرانههاي معبد بزرگ «مردوك» يا Esagila قرار دارد. در دشت شمالي حاشية تپة «امران»، ويرانههاي برج عظيم شهر بابل قرار دارد كه عموماً گفته ميشود همان برج بابل ميباشد. تپههاي كم ارتفاعتر مابين «كسر» و «امران» و تا اندازهاي رو به شرق، به «مِركِس» (Merkes) شهرت دارند و ويرانههاي مراكز تجاري و مسكوني مركز شهر محسوب ميشوند.
با ملاحظة اين ويرانهها به دشواري ميتوان تصور كرد كه اين محل روزي جايگاه بابل عظيم بوده است؛ شهري كه محل خوشگذرانيهاي گناهآلود و هر گونه زيادهروي و اسراف نامعقول بود. بابل با تمام عظمتش نتوانست در تاريخ جهان پابرجا بماند، بطوريكه اكنون تماماً ويران و مخروب شده است.
در سال 1811 ميلادي حفاريهايي توسط آقاي ريچ شروع شد، و به ترتيب در سال 1850 توسط لايارد، 1854 توسط اُپرت و در سالهاي 1878 الي 1889 توسط رسّام پيگيري شد، اما كاملترين فعاليت در اين زمينه توسط يك هيئت اعزامي آلماني به سرپرستي رابرت كُلدوي در سالهاي 1899 الي 1912 صورت گرفت.
نقشه 43 - بقاياي بابل
امپراطوري بابليان
شهر بابل در زمان دانيال نبي، نه فقط بينظيرترين شهر جهان پيش از مسيحيت بود، بلكه مقتدرترين امپراتورياي بود كه تا آن زمان به ظهور رسيده بود. دوران حكمراني اين امپراتوري 70 سال به طول انجاميد. دانيال از زمان ظهور تا هنگام سقوط اين امپراطوري در آنجا بسر ميبرد.
پادشاهاني كه دانيال در طول اين مدت ديد عبارت بودند از: نبوپلاسر (625 الي 604 ق.م.)؛ نبوكدنصر (606 الي 561 ق.م.)؛ اويل مردوك (561 الي 560 ق.م.)؛ نري قيليسر (559 الي 556 ق.م.)؛ لاباش مردوك (556 ق.م.)؛ نبونيداس (555 الي 536 ق.م.)؛ و پسرش بلشصر.
از اين رو زندگي دانيال در بابل همزمان بود با اولين سال سلطنت نبوكدنصر و پنج پادشاه موفق ديگر پس از او؛ تا اينكه بابل به دست امپراطوري پارس، در زمان حكومت داريوش مادي سقوط كرد. مذكور است كه او نه فقط در سال سوم كورش (10 : 1)، بلكه در تمام مدت زمامداري او، در دربار بسر ميبرد يعني از سال 606 ق.م. تا 534 ق.م. كه كُلاً 72 سال ميشود. به عبارت ديگر از اولين سال اسارت يهوديان تا 2 سال پس از بازگشت آنها از اسارت، در واقع او را ميتوان رسول خداوند در دربار امپراطورياي ناميد كه بر كلّ جهان حكم رانده بود.
نبوكدنصر
دانيال دوست و مشاور نبوكدنصر محسوب ميشد. نبوكدنصر، بنيانگذار و برترين چهرة امپراطوري بابليان بود. از كل 70 سال امپراطوري بابليان، 45 سال آن متعلق به حكومت نبوكدنصر ميباشد.
نبوپلاسر، پدر نبوكدنصر و نايبالسلطنة بابل بود كه به سال 625 ق.م. سلطة آشوريان را برچيد و بر شهر مسلط شد (625 الي 604 ق.م.).
در سال 609 ق.م. نبوكدنصر به فرماندهي سپاهيان پدرش منصوب گرديد. او به ممالك غرب يورش برد و به سال 606 ق.م. فلسطين را از سلطة مصر آزاد كرد و بدين ترتيب شماري از اسيران يهودي را به بابل به اسارت برد كه دانيال نيز در ميان اين عده قرار داشت.
او در همان سال يعني 606 ق.م.، به همراه پدرش مشتركاً به فرمانروايي رسيد تا اينكه در سال 604 ق.م. به فرمانرواي مطلق اين سرزمين مبدل گشت. او ثابت كرد كه يكي از مقتدرترين سلاطين در تمام اعصار بوده است.
او يكسال بعد يعني در سال 605 ق.م. در نبرد معروف كركميش، قدرت مصريان را در هم شكست.
نبوكدنصر در سال 597 ق.م. حملة جديدي را به فلسطين آغاز كرد كه در طي آن يهوياكين پادشاه و تعداد كثيري از يهوديان را به بابل به اسارت برد كه حزقيال در ميان اين عده قرار داشت.
در سال 586 ق.م. اورشليم را به آتش كشيد و اسيران بيشتري را با خود به بابل برد. در اين مدت سپاهيان او مدت 13 سال صور را در محاصرة خود داشتند (573 الي 585 ق.م.).
او در سال 582 ق.م. به موآب، بني عمون، ادوم و لبنان يورش برد و آنها را غارت كرد. همچنين در سال 581 ق.م. تعداد ديگري از ساكنان يهودا را به اسيري برد. در سال 572 ق.م. او به مصر تاخت و آنجا را غارت كرد و بالاخره در سال 561 ق.م. وفات يافت.
دانيال چندين بار برتري قدرت خود را به نبوكدنصر نشان داد بطوريكه سه بار خداي دانيال را متبارك خواند (2 : 47 ؛ 3 : 29 ؛ 4 : 34).
نكتة باستانشناختي:
شمايل كنده كاري شدة نبوكدنصر از آثار بدست آمده از كاوشهاي باستانشناسي ميباشد. در فرهنگ كتابمقدس شاف (Schaff) در اين باره چنين آمده است كه «در موزة برلين، شمايل كندهكاري شدة سياهي وجود دارد كه سر نبوكدنصر بر آن نقش بسته است. به دستور او اين نوشته بر آن حك شده بود كه "اين اثر به افتخار مردوك، چهرة نبوكدنصر، خداوندگار او و پادشاه بابل، به او اعطا ميشود تا آن را در تمام ايام عمر خود حفظ كند"».
كتاب دانيال
شواهد موجود در كتاب دلالت بر آن دارد كه دانيال نويسندة كتاب ميباشد (7 : 1 و 28 ؛ 8 : 2 ؛ 2:9؛ 10 : 1 و 2 ؛ 12 : 4 و 5). عيسي مسيح، اصالت اين كتاب را تصديق كرده است (انجيل متي 15:24). يهوديان و مسيحيان قرون اولية ميلادي نيز اين كتاب را معتبر دانستهاند. يكي از ملحدان قرن سوم ميلادي بنام «پورفيري» (Porphyry) نظريهاي را ارائه داد مبني بر اينكه كتاب دانيال از اسناد جعلي دورة مربوط به انقلاب مكابيان بوده است (168 - 164 ق.م.). با وجود اين، كتاب دانيال از نقطه نظر روايات تاريخي تا زمان ظهور فرضيههاي نوين، در نزد علماي يهودي و مسيحي بطور مؤكدي از اعتبار تاريخي برخوردار بوده و به اتفاق، وقايع مربوط به آن را به زمان خود دانيال نبي نسبت ميدهند. و اكنون اين فرضيهها تحت عنوان «آموزههاي نوين»، تئوري «پورفيري» را مجدداً مطرح ميكنند و اظهار ميدارند كه اين كتاب توسط نويسندة ناشناسي كه 400 سال پس از دانيال ميزيست، نوشته شده و نام دانيال بر اين كتاب نهاده شده تا نويسندة مذكور با مهارت، اثر جعلي و دورة تاريخي خود را تغيير داده و آن را بعنوان اثر اصلي قهرماني كه مدتها پيش مرده بود، معرفي كند. چنانچه اين كتاب حقيقتاً آن چيزي كه بيانگر آن است، نباشد، چطور ميتوان تصور كرد كه خداوند در اجراي چنين فريبي سهيم بوده است؟ از نقطه نظر نويسندگان، طرح افكار و عقايد شخصي با استفاده از نام قهرمانان پيشين، به دور از صداقت متداول در امر نويسندگي است. ما احساس ميكنيم كه حقيقت امر اين باشد كه كوشش جهت بياعتبار ساختن كتاب دانيال در واقع ناشي از بيايماني و عدم قبول معجزات عجيب و نبوتهاي شگفتآوري است كه در اين كتاب نوشته شده است.
بخشهايي از اين كتاب يعني از 2 : 4 تا 7 : 28 به زبان آرامي يا كلداني ميباشد كه زبان تجاري و سياسي آن زمان محسوب ميشد و ساير قسمتها بزبان عبري نگارش يافتهاند. اين همان چيزي است كه از كتابي كه خطاب به يهوديان ساكن بابل نوشته شده، انتظار ميرفت. در عين حال اين كتاب دربرگيرندة نسخههايي از اسناد رسمي بابليها ميباشد كه طبعاً به زبان خودشان يعني زبان آرامي نوشته شدهاند.