ترجمه قدیمی گویا
|
ملخ و آتش و شاقول
خداوند يَهُوَه به من چنين نمودار ساخت كهاينك در ابتداي روييدن حاصل رَشِ دوّم ملخها آفريد و هان حاصل رَشِ دوّم بعد از چيدن پادشاه بود. 2 و چون تمامي گياه زمين را خورده بودند، گفتم: «اي خداوند يَهُوَه مستدعي آنكه عفو فرمايي! چگونه يعقوب برخيزد چونكه كوچك است؟» 3 و خداوند از اين پشيمان شد و خداوند گفت: «نخواهد شد.» 4 خداوند يَهُوَه به من چنين نمودار ساخت و اينك خداوند يَهُوَه آتش را خواند كه محاكمه بكند. پس لجّه عظيم را بلعيد و زمين را سوزانيد. 5 پس گفتم: «اي خداوند يَهُوَه از اين باز ايست! يعقوب چگونه برخيزد چونكه كوچك است؟» 6 و خداوند از اين پشيمان شد و خداوند يَهُوَه گفت: «اين نيز نخواهد شد.» 7 و به من چنين نمودار ساخت كه خداوند بر ديوار قايمي ايستاده بود و شاقولي در دستش بود.
8 و خداوند مرا گفت: «اي عاموس چه ميبيني؟» گفتم: «شاقولي.» خداوند فرمود: «اينك من شاقولي در ميان قوم خود اسرائيل ميگذارم و بار ديگر از ايشان درنخواهم گذشت. 9 و مكانهاي بلند اسحاق ويران و مَقدَسهاي اسرائيل خراب خواهد شد و به ضدّ خاندان يَرُبعام با شمشير خواهم برخاست.»
10 و اَمَصياي كاهنِ بيتئيل نزد يَرُبعام پادشاه اسرائيل فرستاده، گفت: «عاموس در ميان خاندان اسرائيل بر تو فتنه ميانگيزد و زمين سخنان او را متحمل نتواند شد. 11 زيرا عاموس چنين ميگويد: يَرُبعام به شمشير خواهد مرد و اسرائيل از زمين خود البته به اسيري خواهد رفت.»
12 و اَمَصيا به عاموس گفت: «اي رايي برو و به زمين يهودا فرار كن و در آنجا نان بخور و در آنجانبوّت كن. 13 اما در بيتئيل بار ديگر نبوّت منما چونكه آن مَقْدَس پادشاه و خانهسلطنت ميباشد.»
14 عاموس در جواب اَمَصيا گفت: «من نه نبي هستم و نه پسر نبي بلكه رمهبان بودم و انجيرهاي برّي را ميچيدم. 15 و خداوند مرا از عقب گوسفندان گرفت و خداوند مرا گفت: برو و بر قوم من اسرائيل نبوّت نما. 16 پس حال كلام خداوند را بشنو: تو ميگويي به ضد اسرائيل نبوّت مكن و به ضد خاندان اسحاق تكلّم منما. 17 لهذا خداوند چنين ميگويد: زن تو در شهر مرتكب زنا خواهد شد و پسران و دخترانت به شمشير خواهند افتاد و زمينت به ريسمان تقسيم خواهد شد و تو در زمين نجس خواهي مرد و اسرائيل از زمين خود البته به اسيري خواهد رفت.»
رؤياي ملخ و آتش و شاقول
در رؤيايي كه خداوند به من نشان داد ديدم برداشت محصول اول غله كه سهم پادشاه بود تمام شده و محصول دوم، تازه سبز شده بود. سپس ديدم خداوند انبوهي ملخ فرستاد. 2 ملخها هر چه سر راهشان بود، خوردند. آنگاه من گفتم: «اي خداوند، التماس ميكنم قوم خود را ببخش و اين آفت را از آنها دور كن، زيرا اسرائيل كوچك و ضعيف است و نميتواند طاقت بياورد.» 3 خداوند نيز ترحم فرمود و گفت: «اين بلا را نميفرستم.»
4 آنگاه خداوند، آتش بزرگي را كه براي مجازات آنها تدارك ديده بود، به من نشان داد. اين آتش آبهاي عميق زمين را بلعيده، تمام كشتزارها را سوزانيد.
5 گفتم: «اي خداوند، التماس ميكنم اين كار را نكن، زيرا اسرائيل كوچك و ضعيف است و نميتواند طاقت بياورد.»
6 پس خداوند از اين نقشه هم منصرف شد و فرمود: «اين كار را نيز نخواهم كرد.»
7 سپس، اين رؤيا را به من نشان داد: خداوند در كنار ديوار راستي كه با شاقول تراز شده بود ايستاده، با شاقول آن را امتحان ميكرد تا ببيند تراز است يا نه. 8 آنگاه خداوند به من فرمود: «عاموس، چه مي بيني؟»
جواب دادم: «يك شاقول.»
خداوند فرمود: «من بوسيله شاقول، قومم را امتحان ميكنم و اين بار، ديگر از مجازات كردن آنهامنصرف نخواهم شد. 9 قربانگاههاي بتها و بتخانه هاي اسرائيل نابود خواهند شد و من دودمان يربعام پادشاه را با شمشير از بين خواهم برد.»
عاموس و امصيا
10 اما وقتي امصيا، كاهن بيت ئيل، آنچه را كه عاموس ميگفت شنيد، با عجله اين پيغام را براي يربعام پادشاه فرستاد: «عاموس به قوم ما خيانت ميكند و عليه تو توطئه مي چيند. موعظه هاي او مملكت ما را به نابودي خواهد كشاند. 11 عاموس ميگويد تو كشته مي شوي و قوم اسرائيل به سرزمينهاي دور دست به تبعيد و اسارت برده ميشوند.»
12 آنگاه امصيا به عاموس گفت: «اي نبي، از سرزمين ما خارج شو! به سرزمين يهودا بازگرد و در آنجا موعظه كن و نان بخور. 13 ديگر در بيت ئيل براي ما نبوت نكن، چون عبادتگاه پادشاه و مقر سلطنتي او در اينجا قرار دارد.»
راهنما
باب 7 . سه رؤياي مربوط به هلاكت و نابودي
ملخها (آيات 1 - 3) سمبولي از ويراني و نابودي اسرائيل ميباشند.
آتش مذكور در آيات 4 الي 6 سمبول ديگري از نابودي قريبالوقوع اسرائيل بود. عاموس بار ديگر نزد خدا شفاعت ميكند و خداوند نيز بار ديگر پشيمان شده و اسرائيل را مورد توجه قرار ميدهد.
اشاره به شاقول در آيات 7 الي 9 بيانگر پيمانه كردن و اندازه گرفتن شهر بجهت ويراني است. خداوند دو بار پشيمان شده بود. اما فايدهاي نداشت. او به كرات آنها را تنبيه كرده و متهم ساخته بود و در عين حال به دفعات از تقصيرهاي آنها گذشته بود. اما آنها در شرايطي بسر ميبردند كه ديگر جاي هيچ اميدي باقي نمانده بود.