ترجمه شریف گویا
|
حكايت گوسفند گمشده
و چون همه باجگيران و گناهكاران بهنزدش ميآمدند تا كلام او را بشنوند، 2 فريسيان و كاتبان همهمهكنان ميگفتند: «اين شخص، گناهكاران را ميپذيرد و با ايشان ميخورَد.» 3 پس براي ايشان اين مثل را زده، گفت: 4 «كيست از شما كه صد گوسفند داشته باشد و يكي از آنها گم شود كه آن نود و نه را در صحرا نگذارد و از عقب آن گمشده نرود تا آن را بيابد؟ 5 پس چون آن را يافت، به شادي بر دوش خود ميگذارد، 6 و به خانه آمده، دوستان و همسايگان را ميطلبد و بديشان ميگويد با منشادي كنيد زيرا گوسفند گمشده خود را يافتهام. 7 به شما ميگويم كه بر اين منوال خوشي در آسمان رخ مينمايد بهسبب توبه يك گناهكار بيشتر از براي نود و نه عادل كه احتياج به توبه ندارند.
حكايت سكه گمشده
8 «يا كدام زن است كه ده درهم داشته باشد هرگاه يك درهم گم شود، چراغي افروخته، خانه را جاروب نكند و به دقّت تفحّص ننمايد تا آن را بيابد؟ 9 و چون يافت، دوستان و همسايگان خود را جمع كرده، ميگويد: با من شادي كنيد زيرا درهم گمشده را پيدا كردهام. 10 همچنين به شما ميگويم شادي براي فرشتگان خدا روي ميدهد بهسبب يك خطاكار كه توبه كند.»
حكايت پسر گمشده
11 باز گفت: «شخصي را دو پسر بود. 12 روزي پسر كوچك به پدر خود گفت: اي پدر، رَصَدِ اموالي كه بايد به من رسد، به من بده. پس او مايملك خود را بر اين دو تقسيم كرد. 13 و چندي نگذشت كه آن پسر كهتر، آنچه داشت جمع كرده، به ملكي بعيد كوچ كرد و به عيّاشي ناهنجار، سرمايه خود را تلف نمود. 14 و چون تمام را صرف نموده بود، قحطي سخت در آن ديار حادث گشت و او به محتاج شدن شروع كرد. 15 پس رفته، خود را به يكي از اهل آن ملك پيوست. وي او را به املاك خود فرستاد تا گرازباني كند. 16 و آرزو ميداشت كه شكم خود را از خَرنوبي كه خوكان ميخوردند سير كند و هيچكس او را چيزي نميداد.
17 «آخر به خود آمده، گفت، چقدر ازمزدوران پدرم نان فراوان دارند و من از گرسنگي هلاك ميشوم! 18 برخاسته، نزد پدر خود ميروم و بدو خواهم گفت، اي پدر به آسمان و به حضور تو گناه كردهام، 19 و ديگر شايسته آن نيستم كه پسر تو خوانده شوم؛ مرا چون يكي از مزدوران خود بگير.
20 «در ساعت برخاسته، بهسوي پدر خود متوّجه شد. امّا هنوز دور بود كه پدرش او را ديده، ترحّم نمود و دوان دوان آمده، او را در آغوش خود كشيده، بوسيد. 21 پسر وي را گفت، اي پدر به آسمان و به حضور تو گناه كردهام و بعد از اين لايق آن نيستم كه پسر تو خوانده شوم. 22 ليكن پدر به غلامان خود گفت، جامه بهترين را از خانه آورده، بدو بپوشانيد و انگشتري بر دستش كنيد و نعلين بر پايهايش، 23 و گوساله پرواري را آورده ذبح كنيد تا بخوريم و شادي نماييم. 24 زيرا كه اين پسر من مرده بود، زنده گرديد و گم شده بود، يافت شد. پس به شادي كردن شروع نمودند.
25 «امّا پسر بزرگ او در مزرعه بود. چون آمده، نزديك به خانه رسيد، صداي ساز و رقص را شنيد. 26 پس يكي از نوكران خود را طلبيده، پرسيد: اين چيست؟ 27 به وي عرض كرد، برادرت آمده و پدرت گوساله پرواري را ذبح كرده است زيرا كه او را صحيح باز يافت. 28 ولي او خشم نموده، نخواست به خانه درآيد، تا پدرش بيرون آمده به او التماس نمود. 29 امّا او در جواب پدر خود گفت، اينك سالها است كه من خدمتِ تو كردهام و هرگز از حكم تو تجاوز نورزيده و هرگز بزغالهاي به من ندادي تا با دوستان خود شادي كنم. 30 ليكن چون اين پسرت آمد كه دولت تو را با فاحشهها تلف كرده است، براي او گوساله پرواري را ذبح كردي. 31 او وي را گفت، اي فرزند، تو هميشه با من هستي و آنچه از آنِ من است، مال تو است. 32 ولي ميبايست شادماني كرد و مسرور شد زيرا كه اين برادر تو مرده بود، زنده گشت و گم شده بود، يافت گرديد.»
خدا در جستجوي گم شدگان است
بسياري از مأمورين باج و خراج و ساير مطرودين جامعه ، اغلب گرد مي آمدند تا سخنان عيسي را بشنوند. 2 اما فريسيان و علماي دين از او ايراد گرفتند كه چرا با مردمان بدنام و پست ، نشست و برخاست مي كند و بر سر يك سفره مي نشيند. 3 پس عيسي اين مثل را براي ايشان آورد: 4 «اگر يكي از شما، صد گوسفند داشته باشد و يكي از آنها از گله دور بيفتد و گم شود، چه مي كند؟ يقيناً آن نود و نه گوسفند را مي گذارد و به جستجوي آن گم شده مي رود تا آن را پيدا كند. 5 وقتي آن را يافت با شادي بر دوش مي گذارد، 6 و به خانه مي آيد ودوستان و همسايگان را جمع مي كند تا براي پيدا شدن گوسفند گم شده با او شادي كنند.
7 «به همين صورت ، با توبه يك گناهكار گمراه و بازگشت او بسوي خدا، در آسمان شادي بيشتري رخ مي دهد تا براي نود و نه نفر ديگر كه گمراه و سرگردان نشده اند.
8 «يا مثلاً اگر زني ده سكة نقره داشته باشد و يكي را گم كند، آيا چراغ روشن نمي كند و با دقت تمام گوشه و كنار خانه را نمي گردد و همه جا را جارو نمي كند تا آن را پيدا كند؟ 9 و وقتي آن را پيدا كرد، آيا تمام دوستان و همسايگان خود را جمع نمي كند تا با او شادي كنند؟ 10 به همين سان ، فرشتگان خدا شادي مي كنند از اينكه يك گناهكار توبه كند و بسوي خدا باز گردد.»
داستان پسر گمشده
11 براي آنكه موضوع بيشتر روشن شود، عيسي اين داستان را نيز بيان فرمود: «مردي دو پسر داشت . 12 روزي پسر كوچك به پدرش گفت : پدر، بهتر است سهمي كه از دارايي تو بايد به من به ارث برسد، از هم اكنون به من بدهي . پس پدر موافقت نمود و دارايي خود را بين دو پسرش تقسيم كرد.
13 «چندي نگذشت كه پسر كوچكتر، هر چه داشت جمع كرد و به سرزميني دوردست رفت . در آنجا تمام ثروت خود را در عياشي ها و راه هاي نادرست بر باد داد. 14 از قضا، در همان زمان كه تمام پولهايش را خرج كرده بود، قحطي شديدي در آن سرزمين پديد آمد، طوري كه او سخت در تنگي قرار گرفت و نزديك بود از گرسنگي بميرد. 15 پس به ناچار رفت و به بندگي يكي از اهالي آن منطقه درآمد. او نيز وي را به مزرعه خود فرستاد تا خوكهايش را بچراند. 16 آن پسر به روزي افتاده بود كه آرزو مي كرد بتواند با خوراك خوكها، شكم خود را سير كند؛ كسي هم به او كمك نمي كرد.
17 «سرانجام روزي به خود آمد و فكر كرد: در خانه پدرم ، خدمتكاران نيز خوراك كافي و حتي اضافي دارند، و من اينجا از گرسنگي هلاك مي شوم !
18 پس برخواهم خاست و نزد پدر رفته ، به او خواهم گفت : اي پدر، من در حق خدا و در حق تو گناه كرده ام ، 19 و ديگر لياقت اين را ندارم كه مرا پسر خود بداني ، خواهش مي كنم مرا به نوكري خود بپذير!
20 «پس بي درنگ برخاست و بسوي خانه پدر براه افتاد. اما هنوز از خانه خيلي دور بود كه پدرش او را ديد و دلش بحال او سوخت و به استقبالش دويد و او را در آغوش گرفت و بوسيد.
21 «پسر به او گفت : پدر، من در حق خدا و در حق تو گناه كرده ام ، و ديگر لياقت اين را ندارم كه مرا پسر خود بداني .
22 «اما پدرش به خدمتكاران گفت : عجله كنيد! بهترين جامه را از خانه بياوريد و به او بپوشانيد! انگشتري به دستش و كفش به پايش كنيد! 23 و گوساله پرواري را بياوريد و سر ببريد تا جشن بگيريم و شادي كنيم ! 24 چون اين پسر من ، مرده بود و زنده شد؛ گم شده بود و پيدا شده است !
«پس ضيافت مفصلي برپا كردند.
25 «در اين اثنا، پسر بزرگ در مزرعه مشغول كار بود. وقتي به خانه باز مي گشت ، صداي ساز و رقص و پايكوبي شنيد. 26 پس يكي از خدمتكاران را صدا كرد و پرسيد: چه خبر است ؟
27 «خدمتكار جواب داد: برادرت بازگشته و پدرت چون او را صحيح و سالم بازيافته ، گوساله پرواري را سربريده و جشن گرفته است !
28 «برادر بزرگ عصباني شد و حاضر نشد وارد خانه شود. تا اينكه پدرش بيرون آمد و به او التماس كرد كه به خانه بيايد. 29 اما او در جواب گفت : سالهاست كه من همچون يك غلام به تو خدمت كرده ام و حتي يك بار هم از دستوراتت سرپيچي نكرده ام . اما در تمام اين مدت به من چه دادي ؟ حتي يك بزغاله هم ندادي تا سر ببُرم و با دوستانم به شادي بپردازم ! 30 اما اين پسرت كه ثروت تو را با فاحشه ها تلف كرده ، حال كه بازگشته است ، بهترين گوساله پرواري را كه داشتيم ، سر بريدي و برايش جشن گرفتي !
راهنما
لوقا 15 . گوسفند گمشده
ظهور اين بخش درست پس از كلمات محكم و جدي باب قبل، همچون آرامشي است كه پس از طوفان خود را ظاهر ميكند. اين قسمت به طوري با بخش قبل در تفاوت است كه خواننده ممكن است بسختي بپذيرد كه همة اين كلمات از دهان يك شخص، ابراز شده باشد. البته بايد توجه داشت كه اين دو بخش نه تنها در تناقض با هم نيستند بلكه مكمل يكديگر نيز ميباشند.
نكتة آغازين اين بخش عبارت است از تسليم كامل و بيپردة خود به عيسي. ما چيزي تحت عنوان وفاداري منقسم نداريم. هنگاميكه او را همچون مالك زندگيمان بر تخت سلطنت وجود خود مينشانيم، او با رحمت بينهايت خود ما را تسخير ميكند. ممكن است بارها در اين راه شكست خورده بلغزيم، ولي تا زمانيكه روي خود را از او برنتافتيم، او ما را دائماً تحت آمرزش الهي خويش قرار ميدهد تا اينكه بالاخره هر آنچه كه در زندگي ما باعث عدم رضايت او ميشد، از زندگي ما رخت بندد.
اين پيغام بوسيلة سه مثل به تصوير كشانيده شده است.
- شادي حاصل از يافتن گوسفند گمشده
- پيدا كردن سكة گمشده
- بازگشت پسر گمشده
اين فصل، مشابه واقعة مربوط به زن گناهكار (لوقا 7 : 36 - 50) و زن زناكار (يوحنا 8 : 1 - 11) ميباشد. اين بخش در واقع تصويري پر جلال از پدر آسماني ارائه ميدهد كه به همراه فرشتگانش به استقبال كساني ميآيد كه با توبه به سوي خدا بازگشت نمودهاند. هنگامي كه در اثر گناه خود احساس نااميدي و شكست ميكنيم، قرائت اين بخش براي ما مفيد است.
ملايمت عيسي
عيسي مهربانترين، بردبارترين و ملايمترين شخص روي زمين بوده است. او به آمرزيدن و بخشيدن عشق ميورزيد. عيسي كاملاً بدون گناه و عيب زيست. اما همدردي و دلسوزي عجيبي نسبت به سختترين گناهكاران داشت.
يكي از زيباترين صحنههاي كتابمقدس زماني است كه عيسي با ملايمت، با زن گناهكاري كه زير پايهاي او افتاد و گريست، برخورد مينمايد (لوقا 7 : 36 - 50).
اين واقعيت كه نشانگر دلسوزي و رحمت عيسي نسبت به اينچنين زن مطرود است، در واقع ضامن اين حقيقت است كه او نسبت به كليسا نيز با اينچنين ملايمت و روحية بخشندگي برخورد مينمايد.
حتي اگر ما مرتكب گناه آن زن نشده باشيم، ولي بايد بدانيم كه در نظر خدا ما گناهكاريم چرا كه براي او همة گناهان با هم برابرند.
بسياري اوقات براي خدا روبرو شدن با گناهان محترم و پذيرفته شدة ما، مشكلتر است از آمرزيدن گناهان فاحش اشخاص مسكيني كه در مبارزات زندگي گمراه شدهاند.
مسلم است كه هر يك از ما بايد بدانيم كه ما نيز روزي به جهت داوري در مقابل تخت اينچنين خدايي خواهيم ايستاد. عيسي با توجه به احتياج آن زن به دلسوزي، با او برخورد نمود و او قادر است با ما نيز در احتياجاتمان با ترحم ملاقات نمايد.
ولي آيا اينگونه ملايمت، صبر و دلسوزي عيسي، گناهكار را وادار به ادامة راههاي بد و گناه آلود نميكند؟ تجربه نشان داده است كه اين محبت عظيم، بر عكس انگيزههاي قوي براي غلبه بر گناهان و بازگشت از راههاي بد، درما ايجاد ميكند.