ترجمه شریف گویا
|
ترجمه شریف انجیل لوقا
شفای غلام افسر رومی
« همچنین در متی 8: 5 ــ 13 »
- وقتی عیسی تمام این سخنان را به مردم گفت به شهر کفر ناحوم رفت.
- سروانی در آنجا خادمی داشت که در نظرش بسیار گرامی بود. این خادم بیمار شد و نزدیک بود بمیرد.
- آن سروان در بارۀ عیسی چیزهائی شنیده بود. پس عده ای از رهبران یهود را پیش او فرستاد تا از او تقاضا نمایند بیاید و غلامش را شفا دهد.
- ایشان نزد عیسی آمدند و با اصرار و التماس گفتند:« او سزاوار این لطف تو است
- چون ملت ما را دوست دارد و او بود که کنیسه را برای ما ساخت.»
- عیسی با آنان به راه افتاد و وقتی به نزدیکیهای خانه رسید، آن سروان دوستانی را با این پیغام فرستاد که:« ای آقا بیش از این به خود زحمت نده. من لایق آن نیستم که تو به زیر سقف خانه ام بیائی
- و به همین سبب بود که روی آن را نداشتم شخصاً به خدمت تو بیایم فقط فرمان بده و غلام من خوب خواهد شد،
- زیرا من خود مامور هستم و سربازانی هم تحت فرمان خود دارم و به یکی میگویم « برو» میرود و به دیگری « بیا» میآید و به غلامم میگویم « فلان کار را بکن،» البته میکند.»
- عیسی وقتی اینرا شنید تعجب کرد و به جمعیتی که پشت سرش می آمدند رو کرد و فرمود:« بدانید که من حتی در اسرائیل هم چنین ایمانی ندیده ام»
- قاصدان به خانه برگشتند و غلام را سالم و تندرست یافتند.
زنده کردن پسر یک بیوه زن
- فردای آن روز عیسی با شاگردان خود به اتفاق جمعیت زیادی به شهری بنام نائین رفت.
- همینکه بدروازه شهر رسید با تشییع جنازه ای روبرو شد. شخصی که مرده بود پسر یگانۀ یک بیوه زن بود. بسیاری از مردم شهر همراه آن زن بودند.
- وقتی عیسی خداوند آن مادر را دید دلش بحال او سوخت و فرمود:« دیگر گریه نکن.»
- عیسی جلوتر رفت و دست خود را روی تابوت گذاشت و کسانیکه تابوت را می بردند ایستادند. عیسی فرمود:« ای جوان به تو میگویم برخیز.»
- آن مرده نشست و شروع به صحبت کرد و عیسی او را به مادرش باز گردانید.
- همه ترسیدند و خدا را تمجید کرده گفتند:« پیامبر بزرگی در میان ما ظهور کرده است» و همچنین میگفتند:« خدا آمده است تا قوم خود را رستگار سازد.»
- خبر آنچه که عیسی کرده بود در سراسر استان یهودیه و همه اطراف آن منتشر شد.
سئوال یحیی
« همچنین در متی 11: 2 ــ 19 »
- یحیی نیز بوسیلۀ شاگردان خود از همه این امور با خبر شد. دو نفر از ایشان را احضار کرد
- و آنها را با این پیغام پیش عیسی خداوند فرستاد:« آیا تو آن کسی هستی که قرار است بیآید یا منتظر دیگری باشیم؟»
- آن دو نفر پیش عیسی آمدند و عرض کردند:« یحیی تعمید دهنده، ما را پیش تو فرستاده است تا بداند: آیا تو آن کسی هستی که قرار است بیاید یا باید منتظر دیگری باشیم؟»
- همان ساعت عیسی عدۀ کثیری را که گرفتار ناخوشیها، بلاها و ارواح پلید بودند شفا داد و به نابینایان زیادی بینائی بخشید.
- بعد به ایشان پاسخ داد:« بروید و آنچه را دیده و شنیده اید به یحیی بگوئید که چگونه کوران بینائی خود را باز مییابند، لنگان براه میافتند، جذامیان پاک میشوند، کرها شنوا میگردند، مردگان زندگی را از سر میگیرند و بینوایان مژده را میشنوند.
- خوشا بحال کسی که در بارۀ من شک نکند.»
- بعد از آنکه قاصدان یحیی رفتند عیسی در بارۀ او برای مردم شروع به صحبت کرد و گفت:« وقتی به بیابان رفتید انتظار دیدن چه چیز را داشتید؟ نی نیزاری که از باد میلرزد؟
- برای دیدن چه چیز بیرون رفتید؟ مردی با لباسهای حریر و دیبا؟ بدون شک اشخاصیکه لباسهای زیبا میپوشند و زندگانی پر تجملی دارند در قصرها بسر میبرند.
- پس برای دیدن چه چیز بیرون رفتید؟ یک پیامبر؟ آری، بدانید از پیامبر هم بالاتر.
- او مردی است که کتاب مقدس در باره اش میفرماید:« این است قاصد من که پیشاپیش تو میفرستم او راه ترا پیش پایت آماده خواهد ساخت.»
- بدانید که کسی بزرگتر از یحیی به دنیا نیامده است و با وجود این، کوچکترین شخص در پادشاهی خدا از او بزرگتر است.»
- همۀ مردم و از جمله باجگیران سخنان عیسی را شنیدند و به سبب اینکه از دست یحیی، تعمید گرفته بودند خدا را برای عدالتش شکر میکردند.
- اما فریسیان و معلمان شریعت که تعمید یحیی را قبول نکرده بودند نقشه ای را که خدا برای آنان داشت رد کردند.
- « مردم این زمانه را به چه چیز میتوانم تشبیه کنم؟ آنان به چه میمانند؟
- مانند کودکانی هستند که در بازار می نشینند و بر سر هم فریاد میکشند و میگویند: « برای شما نی زدیم نرقصیدید! نوحه گری کردیم، گریه نکردید!»
- مقصود این است که یحیی تعمید دهنده آمد که نه نان میخورد و نه شراب مینوشید و شما می گفتید:« او دیو دارد»
- پسر انسان آمد، او هم میخورد و هم مینوشد و شما میگوئید:« نگاه کنید، یک آدم پرخور، میگسار و رفیق باجگیران و خطاکاران»
- با وجود این، درستی حکمت خداوند به وسیلۀ کسانیکه آنرا پذیرفته اند به ثبوت می رسد.»
در خانۀ شمعون فریسی
- یکی از فریسیان عیسی را برای صرف غذا دعوت کرد. او به خانۀ آن فریسی رفت و بر سر سفره نشست.
- در آن شهر زنی زندگی میکرد که رفتارش بر خلاف اخلاق بود. چون او شنید که عیسی در خانه آن فریسی غذا میخورد در گلابدانی سنگی روغنی معطر آورد.
- پشت سر عیسی و کنار پاهای او قرار گرفت و گریه میکرد. چون اشکهایش پاهای عیسی را تر کرد، آنها را با گیسوان خود خشک نمود و پاهای عیسی را می بوسید و به آنها روغن میمالید.
- وقتی میزبان یعنی آن فریسی این را دید پیش خود گفت:« اگر این مرد واقعاً پیامبر بود میدانست این زنی که او را لمس می کند کیست و چطور زنی است، او یک زن بدکاره است.»
- عیسی به فریسی گفت:« شمعون، مطلبی دارم برایت بگویم.» گفت:« بفرما، استاد»
- فرمود« دو نفر از شخصی وام گرفته بودند، یکی به او پانصد سکه نقره بدهکار بود و دیگری پنجاه سکه نقره.
- چون هیچیک از آندو نفر چیزی نداشت که به او بدهد، طلبکار هر دو را بخشید. حالا کدامیک از آندو او را بیشتر دوست خواهد داشت؟»
- شمعون جواب داد:« گمان میکنم آن کسی که بیشتر به او بخشیده شد.» عیسی فرمود:« قضاوت تو درست است.»
- و سپس رو به آن زن کرد و به شمعون فرمود:ن این زن را می بینی ؟ من به خانه تو آمدم ولی تو برای پاهایم آب نیاوردی. اما این زن پاهای مرا با اشک چشم شست و با گیسوان خود خشک کرد.
- تو هیچ مرا نبوسیدی اما این زن از وقتی که من وارد شدم از بوسیدن پاهایم دست برنمیدارد.
- تو به سر من روغن نزدی اما او به پاهای من روغن معطر مالید.
- بنابر این بدان که محبت فراوان او نشان میدهد که گناهان بسیارش آمرزیده شده است و کسی که کم بخشیده شده باشد کم محبت می نماید.»
- بعد به آن زن فرمود:« گناهان تو بخشیده شده است.»
- سایر مهمانان از یکدیگر می پرسیدند:« این کیست که حتی گناهان را هم میآمرزد؟»
اما عیسی به آن زن فرمود.« ایمان تو، ترا نجات داده است، بسلامت برو.»
ايمان افسر رومي
(متي 8:5-13)
و چون همه سخنان خود را به سمع خلق بهاتمام رسانيد، وارد كفرناحوم شد. 2 و يوزباشي را غلامي كه عزيز او بود، مريض و مشرف بر موت بود. 3 چون خبر عيسي را شنيد، مشايخ يهود را نزد وي فرستاده از او خواهش كرد كه آمده، غلام او را شفا بخشد. 4 ايشان نزد عيسي آمده، به الحاح نزد او التماس كرده، گفتند: «مستحقّ است كه اين احسان را برايش بجا آوري. 5 زيرا قوم ما را دوست ميدارد و خود براي ما كنيسه را ساخت.»
6 پس عيسي با ايشان روانه شد و چون نزديك به خانه رسيد، يوزباشي چند نفر از دوستان خود را نزد او فرستاده، بدو گفت: «خداوندا، زحمت مكش زيرا لايق آن نيستم كه زير سقف من درآيي. 7 و از اين سبب خود را لايق آن ندانستم كه نزد تو آيم، بلكه سخني بگو تا بنده من صحيح شود. 8 زيرا كه من نيز شخصي هستم زير حكم و لشكريان زير دست خود دارم. چون به يكي گويم برو، ميرود و به ديگري بيا، ميآيد و به غلام خود اين را بكن، ميكند.» 9 چون عيسي اين را شنيد، تعجّب نموده بهسوي آن جماعتي كه ازعقب او ميآمدند روي گردانيده، گفت: «به شما ميگويم چنين ايماني، در اسرائيل هم نيافتهام.» 10 پس فرستادگان به خانه برگشته، آن غلام بيمار را صحيح يافتند.
زنده كردن پسر يك بيوه زن
11 و دو روز بعد به شهري مسمّي' به نائين ميرفت و بسياري از شاگردان او و گروهي عظيم، همراهش ميرفتند. 12 چون نزديك به دروازه شهر رسيد، ناگاه ميّتي را كه پسر يگانه بيوه زني بود ميبردند و انبوهي كثير از اهل شهر، با وي ميآمدند.
13 چون خداوند او را ديد، دلش بر او بسوخت و به وي گفت: «گريان مباش.» 14 و نزديك آمده، تابوت را لمس نمود و حاملان آن بايستادند. پس گفت: «اي جوان، تو را ميگويم برخيز.» 15 در ساعت آن مرده راست بنشست و سخن گفتن آغاز كرد و او را به مادرش سپرد. 16 پس خوف همه را فراگرفت و خدا را تمجيدكنان ميگفتند كه «نبياي بزرگ در ميان ما مبعوث شده و خدا از قوم خود تفقّد نموده است.» 17 پس اين خبر درباره او در تمام يهوديّه و جميع آن مرز و بوم منتشر شد.
برطرف كردن شك يحيي
(متي 11:1-19)
18 و شاگردان يحيي او را از جميع اين وقايع مطّلع ساختند. 19 پس يحيي دو نفر از شاگردان خود را طلبيده، نزد عيسي فرستاده، عرض نمود كه «آيا تو آن آينده هستي يا منتظر ديگري باشيم؟» 20 آن دو نفر نزد وي آمده، گفتند: «يحيي تعميد دهنده ما را نزد تو فرستاده، ميگويد آيا تو آن آينده هستي يا منتظر ديگريباشيم.» 21 در همان ساعت، بسياري را از مرضها و بلايا و ارواح پليد شفا داد و كوران بسياري را بينايي بخشيد. 22 عيسي در جواب ايشان گفت: «برويد و يحيي را از آنچه ديده و شنيدهايد خبر دهيد كه كوران، بينا و لنگان خرامان و ابرصان طاهر و كرّان، شنوا و مردگان، زنده ميگردند و به فقرا بشارت داده ميشود. 23 و خوشابحال كسي كه در من لغزش نخورد.»
24 و چون فرستادگان يحيي رفته بودند، درباره يحيي بدان جماعت آغاز سخن نهاد كه «براي ديدن چه چيز به صحرا بيرون رفته بوديد، آيا نييي را كه از باد در جنبش است؟ 25 بلكه بجهت ديدن چه بيرون رفتيد، آيا كسي را كه به لباس نرم ملبّس باشد؟ اينك آناني كه لباس فاخر ميپوشند و عيّاشي ميكنند، در قصرهاي سلاطين هستند. 26 پس براي ديدن چه رفته بوديد، آيا نبياي را؟ بلي به شما ميگويم كسي را كه از نبي هم بزرگتر است. 27 زيرا اين است آنكه درباره وي مكتوب است، اينك من رسول خود را پيش روي تو ميفرستم تا راه تو را پيش تو مهيّا سازد. 28 زيرا كه شما را ميگويم از اولاد زنان نبياي بزرگتر از يحيي تعميد دهنده نيست، ليكن آنكه در ملكوت خدا كوچكتر است از وي بزرگتر است.» 29 و تمام قوم و باجگيران چون شنيدند، خدا را تمجيد كردند زيرا كه تعميد از يحيي يافته بودند. 30 ليكن فريسيان و فقها اراده خدا را از خود ردّ نمودند زيرا كه از وي تعميد نيافته بودند.
31 آنگاه خداوند گفت: «مردمان اين طبقه را به چه تشبيه كنم و مانند چه ميباشند؟ 32 اطفالي راميمانند كه در بازارها نشسته، يكديگر را صدا زده ميگويند، براي شما نواختيم رقص نكرديد و نوحهگري كرديم گريه ننموديد. 33 زيرا كه يحيي تعميد دهنده آمد كه نه نان ميخورد و نه شراب ميآشاميد، ميگوييد ديو دارد. 34 پسر انسان آمد كه ميخورد و ميآشامد، ميگوييد اينك مردي است پُرخور و بادهپرست و دوست باجگيران و گناهكاران. 35 امّا حكمت از جميع فرزندان خود مَصَدَّق ميشود.»
تدهين پايهاي عيسي
36 و يكي از فريسيان از او وعده خواست كه با او غذا خورَد. پس به خانه فريسي درآمده بنشست. 37 كه ناگاه زني كه در آن شهر گناهكار بود، چون شنيد كه در خانه فريسي به غذا نشسته است، شيشهاي از عطر آورده، 38 در پشت سر او نزد پايهايش گريان بايستاد و شروع كرد به شستن پايهاي او به اشك خود و خشكانيدن آنها به موي سر خود و پايهاي وي را بوسيده آنها را به عطر تدهين كرد.
39 چون فريسياي كه از او وعده خواسته بود اين را بديد، با خود ميگفت كه «اين شخص اگر نبي بودي هرآينه دانستي كه اين كدام و چگونه زن است كه او را لمس ميكند، زيرا گناهكاري است.» 40 عيسي جواب داده به وي گفت: «اي شمعون چيزي دارم كه به تو گويم.» گفت: «اي استاد بگو.» 41 گفت: «طلبكاري را دو بدهكار بود كه از يكي پانصد و از ديگري پنجاه دينار طلب داشتي. 42 چون چيزي نداشتند كه ادا كنند، هردو را بخشيد. بگو كدام يك از آن دو او را زيادتر محبّت خواهد نمود.» 43 شمعون در جواب گفت: «گمان ميكنم آنكه او را زيادتر بخشيد.» به وي گفت: «نيكو گفتي.»
44 پس بهسوي آن زن اشاره نموده به شمعون گفت: «اين زن را نميبيني؟ به خانه تو آمدم آب بجهت پايهاي من نياوردي، ولي اين زن پايهاي مرا به اشكها شست و به مويهاي سر خود آنها را خشك كرد. 45 مرا نبوسيدي، ليكن اين زن از وقتي كه داخل شدم از بوسيدن پايهاي من باز نايستاد. 46 سر مرا به روغن مسح نكردي، ليكن او پايهاي مرا به عطر تدهين كرد. 47 از اين جهت به تو ميگويم، گناهان او كه بسيار است آمرزيده شد، زيرا كه محبّت بسيار نموده است. ليكن آنكه آمرزشِ كمتر يافت، محبّتِ كمتر مينمايد.» 48 پس به آن زن گفت: «گناهان تو آمرزيده شد.» 49 و اهل مجلس در خاطر خود تفكّر آغاز كردند كه اين كيست كه گناهان را هم ميآمرزد. 50 پس به آن زن گفت: «ايمانت تو را نجات داده است. به سلامتي روانه شو.»
ايمان عجيب يك افسر رومي
هنگامـي كه عيسي اين سخنـان را به پايـان رسانيد، به كفرناحوم بازگشت .
2 در آن شهر، يك افسر رومي ، غلامي داشت كه برايش خيلي عزيز بود. از قضا آن غلام بيمار شد و به حال مرگ افتاد. 3 وقتي افسر از آمدن عيسي باخبر شد، چند نفر از بزرگان يهود را فرستاد تا از او خواهش كنند كه بيايد و غلامش را شفا بخشد. 4 پس آنان با اصرار، به عيسي التماس كردند كه همراه ايشان برود و آن غلام را شفا دهد. ايشان گفتند: «اين افسر مرد بسيار نيكوكاري است . اگر كسي پيدا شود كه لايق لطف تو باشد، همين شخص است . 5 زيرا نسبت به يهوديان مهربان بوده و عبادتگاهي نيز براي ما ساخته است !»
6 عيسي با ايشان رفت . اما پيش از آنكه به خانه برسند، آن افسر چند نفر از دوستان خود را فرستاد تا به عيسي چنين بگويند: «سَروَر من ، به خود زحمت ندهيد كه به خانه من بياييد، چون من لايق چنين افتخاري نيستم . 7 خود را نيز لايق نمي دانم كه به حضورتان بيايم . از همانجا كه هستيد، فقط دستور بدهيد تا غلام من شفا يابد! 8 من خود، زير دست افسران ارشد هستم و از طرف ديگر، سربازاني را تحت فرمان خود دارم . فقط كافي است به سربازي دستور بدهم "برو" تا برود. يا بگويم "بيـا" تا بيايـد، و به غلام خود بگويم "چنين و چنان كن " تا بكند. پس شما نيز فقط دستور بدهيد تا خدمتگزار من بهبود يابد!»
9 عيسي وقتي اين را شنيد، تعجب كرد و رو به جمعيتي كه همراهش بودنـد، نمـود و گفت : «در ميـان تمام يهوديـان اسرائيل ، حتي يك نفـر را نديده ام كه چنين ايمانـي داشته باشد.» 10 وقتي دوستان آن افسر به خانه بازگشتند، غلام كاملاً شفا يافته بود.
عيسي مرده اي را زنده مي كند
11 چندي بعد، عيسي با شاگردان خود به شهري به نام نائين رفت و مانند هميشه ، گروه بزرگي از مردم نيز همراه او بودند. 12 وقتي به دروازه شهر رسيدند، ديدند كه جنازه اي را مي برند. جواني كه تنها پسر يك بيوه زن بود، مرده بود. بسياري از اهالي آن شهر، با آن زن عزاداري مي كردند.
13 وقتي عيساي خداوند، آن مادر داغديده را ديد، دلش بحال او سوخت و فرمود: «گريه نكن !» 14 سپس نزديك تابوت رفت و دست بر آن گذارد. كساني كه تابوت را مي بردند، ايستادند. عيسي فرمود: «اي جوان ، به تو مي گويم ، برخيز!»
15 بلافاصله ، آن جوان برخاست و نشست و با كساني كه دور او را گرفته بودند، مشغول گفتگو شد! به اين ترتيب ، عيسي او را به مادرش بازگردانيد.
16 تمام كساني كه اين معجزه را ديدند، با ترس و احترام ، خدا را شكر كرده ، مي گفتند: «نبي بزرگي در ميان ما ظهور كرده است ! خداوند به ياري ما آمده است !» 17 آنگاه خبر اين معجزه در سراسر ايالت يهوديه و در سرزمينهاي اطراف منتشر شد.
پيغام عيسي به يحيي
18 هنگامي كه يحيي خبر كارهاي عيسي را از زبان شاگردان خود شنيد، 19 دو نفر از ايشان را نزد او فرستاد تا بپرسند: «آيا تو همان مسيح موعود هستي يا هنوز بايد منتظر آمدن او باشيم ؟»
20و21و22 آن دو شاگرد هنگامي نزد عيسي رسيدند كه او افليج ها، كورها و بيماران مختلف را شفا مي بخشيد و ارواح پليد را از وجود ديوانگان اخراج مي كرد. آنان سؤال يحيي را به عرض او رساندند. عيسي در جواب فرمود: «نزد يحيي بازگرديد و آنچه ديديد و شنيديد، براي او بيان كنيد كه چگونه نابينايان بينا مي شوند، لنگ ها راه مي روند، جذامي ها شفا مي يابند، ناشنواها شنوا مي گردند، مرده ها زنده مي شوند و فقرا پيغام نجاتبخش خدا را مي شنوند. 23 سپس به او بگوييد، خوشابحال كسي كه به من شك نكند.»
24 وقتي آن دو فرستاده رفتند، عيسي درباره يحيي با مردم سخن گفت و فرمود: «آن مرد كه براي ديدنش به بيابان يهوديه رفته بوديد، كه بود؟ آيا مردي بود سست چون عـلف ، كه از وزش هـر بادي بلرزد؟ 25 آيا مردي بود با لباسهاي گرانقيمت ؟ اگر شخص عياش و خوش گذراني بود، در قصرها زندگي مي كرد، نه در بيابان ! 26 آيا رفته بوديد پيامبري را ببينيد؟ بلي ، به شما مي گويم كه يحيي از يك پيامبر نيز بزرگتر است . 27 او همان رسولي است كه كتاب آسماني درباره اش مي فرمايد: "من رسول خود را پيش از تو مي فرستم تا راه را برايت باز كند." 28 در ميان تمام انسانهايي كه تابحال بدنيا آمده اند، كسي بزرگتر از يحيي نبوده است . با وجود اين ، كوچكترين فرد در ملكوت خدا از يحيي بزرگتر است !
29 «تمام كساني كه پيغام يحيي را شنيدند، حتي مأمورين باج و خراج ، تسليم خواست خدا گرديده ، از دست او غسل تعميد گرفتند. 30 ولي فريسي ها و علماي دين ، دعوت خدا را رد كردند و حاضر نشدند از او تعميد بگيرند.
31 «پس درباره اين قبيل اشخاص چه بگويم ؟ ايشان را به چه چيز تشبيه كنم ؟ 32 مانند كودكاني هستند كه در كوچه ها به هنگام بازي ، با بي حوصلگي به همبازيهاي خود مي گويند: "نه به ساز ما مي رقصيد، و نه به نوحه ما گريه مي كنيد." 33 زيرا درباره يحياي تعميددهنده كه اغلب روزه دار بود و شراب هم نمي نوشيد، مي گفتيد كه ديوانه است ! 34 و درباره من كه مي خورم و مي نوشم ، مي گوييد كه شخصي است پرخور و ميگسار و همنشين گناهكاران ! 35 اگر عاقل بوديد، چنين نمي گفتيد و مي دانستيد چرا او چنان مي كرد و من چنين !»
زن بدكاره آمرزيده مي شود
36 روزي يكي از فريسيان عيسي را براي صرف غذا به خانه خود دعوت كرد. عيسي نيز دعوت او را پذيرفت و به خانه او رفت . وقتي سر سفره نشسته بودند، 37 زني بدكاره كه شنيده بود عيسي در آن خانه است ، شيشه اي نفيس پر از عطر گرانبها برداشت ، 38 ووارد شد و پشت سر عيسي ، نزد پايهايش نشست و شروع به گريستن كرد. قطره هاي اشك او روي پايهاي عيسي مي چكيد و او با مويهاي سر خود آنها را پاك مي كرد. سپس پايهاي عيسي را بوسيد و روي آنها عطر ريخت .
39 صاحب خانه يعني آن فريسي ، وقتي اين وضع را مشاهده نمود و آن زن را شناخت ، با خود گفت : «اگر اين مرد فرستاده خدا بود، يقيناً متوجه مي شد كه اين زن گناهكار و ناپاك است !»
40 عيسي خيالات دل او را درك كرد و به او گفت : «شمعون ، مي خواهم چيزي به تو بگويم .»
شمعون گفت : «بفرما استاد!»
41 آنگاه عيسي داستاني براي او تعريف كرد و گفت : «شخصي از دو نفر طلب داشت ، از يكي 500 سكه و از ديگري 50 سكه . 42 اما هيچيك از آن دو، نمي توانست بدهي خود را بپردازد. پس آن مرد مهربان هر دو را بخشيد و از طلب خود چشم پوشي كرد! حال ، به نظر تو كداميك از آن دو او را بيشتر دوست خواهد داشت ؟»
43 شمعون جواب داد: «به نظر من ، آن كه بيشتر بدهكار بود.»
عيسي فرمود: «درست گفتي !»
44 سپس به آن زن اشاره كرد و به شمعون گفت : «به اين زن كه اينجا زانو زده است خوب نگاه كن ! وقتي به خانه تو آمدم به خودت زحمت ندادي كه براي شستشوي پايهايم ، آب بياوري . اما او پايهاي مرا با اشك چشمانش شست و با مويهاي سرش خشك كرد. 45 به رسم معمول ، صورتم را نبوسيدي ؛ اما از وقتي كه داخل شدم ، اين زن از بوسيدن پايهاي من دست نكشيده است . 46 تو غفلت كردي كه به رسم احترام ، روغن بر سرم بمالي ، ولي او پايهاي مرا عطرآگين كرده است . 47 از اينروست كه او محبت بيشتري نشان مي دهد، چون گناهان بسيارش آمرزيده شده است . اما هر كه كمتر بخشيده شده باشد، محبت كمتري نشان مي دهد.»
48 آنگاه رو به آن زن كرد و فرمود: «گناهان تو بخشيده شد!»
49 اشخاصي كه بر سر سفره حضور داشتند، با خود مي گفتند: «اين مرد كيست كه گناهان مردم را نيز مي آمرزد؟»
راهنما
لوقا 7 : 1 - 10 . غلام يوزباشي
اين واقعه در متي 8 : 5 - 13 نيز ذكر شده است. يوزباشي افسر رومي بود كه 100 نفر سرباز را زير دست خود داشت. در آن زمان، حدود 100 سال بود كه فلسطين تحت سلطة روميها قرار گرفته بود. اكثر افسران رومي، افرادي بيرحم و منفور بودند اما برخي از آنها، تحت تأثير مذهب يهود، افرادي صالح بشمار ميرفتند. اولين شخص غير يهودي كه در كليسا پذيرفته شد، يوزباشي به نام كرنيليوس بود (اعمال رسولان 10).
يوزباشي كه در اين بخش از او نام برده شده، شخصي است كه كنيسة يهوديان را در كفرناحوم بنا نمود (5). عيسي بسياري اوقات در اين كنيسه به تعليم پرداخت و يكبار نيز ديو زدهاي را در آنجا شفا داد (مرقس 1 : 21 - 23). در سال 1905 يك هيئت اعزامي آلماني به كشف خرابههاي يك كنيسه، مربوط به قرن 4 ميلادي نائل آمد. در زير اين كنيسه، آثار كنيسهاي قديميتر يافت شد كه بنظر ميرسد همان كنيسهاي است كه عيسي در آن تعليم ميداد (مرقس 1 : 21 ، لوقا 7 : 5). در كنار ديوار غربي، جايگاههاي سنگي ديده ميشد كه محل نشستن كاتبان و فريسيان بود. منبر كنيسه در منتهيعليه شمالي قرار داشت و بنابراين جايي كه عيسي در آنجا ميايستاد، قابل مشاهده بود.
لوقا 7 : 11 - 17 . زنده كردن پسر بيوه زن نائيني
اين واقعه يكي از سه مورد زنده كردن مرده است كه توسط عيسي انجام شد (به مرقس 5 : 22 و يوحنا 11 : 1 مراجعه شود). احتمالاً عيسي افراد ديگري را نيز زنده نموده است (لوقا 7 : 22). او به شاگردان خود نيز مأموريت داد تا مردگان را زنده كنند (متي 10 : 8).
لوقا 7 : 18 - 35، قاصدان يحيي تعميد دهنده (به توضيحات مربوط به متي 11 : 1 - 19 مراجعه شود).
لوقا 7 : 36 - 50 . زن گناهكار
بسياري عقيده دارند كه اين زن همان مريم مجدليه و يا مريم اهل بيت عنيا (خواهر ايلعازر) است. اما اين نظر كاملاً بياساس است. چون طرز عطر آگين كردن اين زن با آنچه كه مريم اهل بيت عنيا نمود، كاملاً متفاوت است (يوحنا 12 : 1 - 8). مهمانيهاي آن زمان طوري بود كه درِ خانه براي همه باز بود و حالتي عمومي داشت. عيسي احتمالاً نيمه دراز كشيده بر يك پشتي، روبروي ميز تكيه داده بود. آن زن براحتي ميتوانست وارد خانه شود. او در حال گريه پايهاي عيسي را بوسيد و آنها را با عطري گرانقيمت عطرآگين نمود و اشكهايي را كه روي پايهاي عيسي ميريخت، با موي خود خشكانيد. او با اين عمل، پرستش فروتنانه و خالصانهاي را به عيسي تقديم نمود.