12 تدهین عیسی با عطر؛ ورود مظفرانه عیسی به اورشلیم

ترجمه شریف گویا

ترجمه شریف انجیل یوحنا


تدهین عیسی بوسیلۀ مریم
« همچنین در متی 26: 6 ــ 13 و مرقس 14: 3 ــ 9 »
    1. شش روز قبل از عید فصح، عیسی به بیت عنیا، محل زندگی ایلعازر یعنی همان کسی که او را پس از مردن زنده کرده بود، آمد.
    2. آنها در آنجا برای او شامی تهیه دیدند. مرتا خدمت میکرد و ایلعازر با مهمانان پهلوی عیسی بر سر سفره نشست.
    3. آنگاه مریم پیمانه ای از عطر بسیار گرانبها که روغن سنبل خالص بود آورد و بر پاهای عیسی ریخت و با گیسوان خود آنها را خشک کرد بطوریکه آن خانه از بوی عطر پر شد.
    4. در این وقت یهودای اسخریوطی پسر شمعون که یکی از حواریون عیسی بود و بزودی او را تسلیم میکرد گفت:
    5. « چرا این عطر به قیمت سی و پنج هزار ریال فروخته نشد تا پول آن به فقرا داده شود؟»
    6. او این را از روی دلسوزی برای فقرا نگفت بلکه باین دلیل گفت که خودش مسئول کیسۀ پول و شخص دزدی بود و از پولی که به او میدادند برمیداشت.
    7. عیسی گفت:« با او کاری نداشته باش، بگذار آنرا تا روزی که مرا دفن میکنند نگهدارد.
    8. فقرا همیشه در بین شما خواهند بود اما من همیشه با شما نخواهم بود.»
توطئه علیه ایلعازر
    1. عدۀ زیادی از یهودیان شنیدند که عیسی در آنجا است. پس آمدند تا نه تنها عیسی بلکه ایلعازر را هم که زنده کرده بود ببینند.
    2. بنابر این سران کاهنان تصمیم گرفتند که ایلعازر را نیز بکشند،
    3. زیرا او باعث شده بود بسیاری از یهودیان از رهبران خود روگردان شده به عیسی ایمان آورند.
ورود مظفرانۀ عیسی به اورشلیم
« همچنین در متی 21: 1 ــ 11 و مرقس 11: 1 ــ 11 و لوقا 19: 28 ــ 40 »
  • فردای آنروز جمعیت بزرگی که برای عید آمده بودند وقتی شنیدند عیسی در راه اورشلیم است،
  • شاخه های نخل به دست گرفتند و به استقبال او رفتند. آنها فریاد میکردند:« هوشیعانا، فرخنده باد پادشاه اسرائیل که بنام خداوند میآید.»
  • عیسی کرۀ الاغی یافت و بر آن سوار شد، چنانکه کلام خدا میفرماید:
  • « ای دختر صهیون، دیگر نترس، اکنون پادشاه تو که بر کره الاغی سوار است می آید.»
  • در ابتدا مقصود این چیزها برای شاگردان روشن نبود اما پس از آنکه عیسی به جلال رسید آنها بیاد آوردند که این چیزها در بارۀ او نوشته شده بود و همانطور هم آنها برای او انجام داده بودند.
  • موقعیکه عیسی ایلعازر را صدا زد و زنده از قبر بیرون آورد، عدۀ زادی حضور داشتند. آنها انچه را که دیده و شنیده بودند نقل کردند.
  • به این دلیل آن جمعیت بزرگ به استقبال عیسی آمدند، زیرا شنیده بودند که عیسی این معجزه را انجام داده بود.
  • فریسیان به یکدیگر گفتند:« نمی بینید که هیچ کاری از شما ساخته نیست؟ تمام دنیا به دنبال او رفته است.»
یونانیان می خواهند عیسی را ببینند
  • در میان کسانیکه برای عبادت عید به اورشلیم آمده بودند عده ای یونانی بودند.
  • آنها نزد فیلیپس که اهل بیت صیدای جلیل بود آمدند و گفتند:« ای آقا، ما می خواهیم عیسی را ببینیم.»
  • فیلیپس رفت و اینرا به اندریاس گفت و آن وقت هر دوی آنها رفتند و به عیسی گفتند.
  • عیسی به آنها گفت:« ساعت آن رسیده است که پسر انسان جلال یابد.
  • یقین بدانید که اگر دانۀ گندم بداخل خاک نرود و نمیرد، هیچوقت از یک دانه بیشتر نمیشود اما اگر بمیرد دانه های بی شماری ببار می آورد.
  • کسی که جان خود را دوست دارد انرا از دست میدهد و کسی که در این جهان از جان خود بگذرد آنرا تا به حیات جاودانی حفظ خواهد کرد.
  • اگر کسی میخواهد مرا خدمت کند باید به دنبال من بیاید و هر جا من باشم خادم من نیز در آنجا با من خواهد بود و اگر کسی مرا خدمت کند پدر من او را سرافراز خواهد کرد.
عیسی در بارۀ مرگ خود سخن می گوید
  • اکنون جان من در اضطراب است. چه بگویم ؟ آیا بگویم:« ای پدر مرا از این ساعت برهان؟» اما برای همین منظور من به این ساعت رسیده ام.
  • ای پدر، نام خود را جلال بده.» در آن وقت صدائی از آسمان رسید که میگفت:« آن را جلال داده ام و باز هم جلال خواهم داد.»
  • گروهی که آنجا ایستاده بودند گفتند:« صدای رعد بود.» و دیگران گفتند:« فرشته ای با او سخن گفت.»
  • عیسی در جواب گفت:« این صدا بخاطر شما آمد، نه بخاطر من.
  • اکنون موقع داوری این جهان است و حکمران این جهان بیرون رانده میشود.
  • وقتی از زمین بالا برده میشوم همۀ آدمیان را بسوی خود خواهم کشید.»
  • عیسی این را در اشاره به نوع مرگی که در انتظارش بود گفت.
  • مردم به او گفتند:« تورات به ما تعلیم میدهد که مسیح تا به ابد زنده میماند. پس تو چگونه میگوئی که پسر انسان باید بالا برده شود؟ این پسر انسان کیست؟»
  • عیسی به آنان گفت:« فقط تا زمانی کوتاه نور با شما است. تا وقتی این نور با شما است راه بروید مبادا تاریکی شما را فرا گیرد. کسی که در تاریکی راه میرود نمیداند به کجا میرود.
  • تا زمانی که نور را دارید به نور ایمان بیاورید تا فرزندان نور شوید.»
بی ایمانی یهودیان
عیسی این را گفت و از پیش آنان رفت و پنهان شد.
  • با وجود معجزات بسیاری که در حضور آنان انجام داد آنها به او ایمان نیاوردند،
  • تا سخن اشعیاء پیامبر تحقق یابد که گفته بود:« ای خداوند، آیا پیام ما را کسی باور نموده و آیا قدرت خداوند به احدی مکشوف گردیده است؟»
  • پس آنها نتوانستند ایمان آورند، زیرا اشعیاء باز هم فرموده است:
  • « چشمان آنها را نابینا و دلهایشان را سخت گردانیده است تا با چشمان خود نبینند و با دلهای خود نفهمند و بسوی من باز نگردند تا ایشان را شفا دهم.»
  • اشعیاء این را فرمود زیرا جلال عیسی را دید و در بارۀ او سخن گفت.
  • با وجود این بسیاری از بزرگان یهود به او گرویدند ولی به خاطر فریسیان و از ترس آنکه مبادا از کنیسه اخراج شوند به ایمان خود اقرار نمی کردند،
  • زیرا آنان تعریف و تمجید از انسان را بیش از حرمت و عزتی که از جانب خدا است دوست میداشتند.
داوری بوسیلۀ کلام عیسی
  • پس عیسی با صدای بلند گفت:« هر که به من ایمان بیاورد نه فقط به من بلکه به فرستندۀ من نیز ایمان آورده است.
  • هر که مرا می بیند فرستندۀ مرا دیده است.
  • من نوری هستم که به جهان آمده ام تا هر که به من ایمان آورد در تاریکی نماند،
  • اما اگر کسی سخنان مرا بشنود و اطاعت نکند، من در حق او داوری نمی کنم زیرا نیامده ام تا جهان را محکوم سازم بلکه تا جهان را نجات بخشم.
  • داوری هست که هر که مرا رد کند و سخنانم را نپذیرد او را محکوم میسازد. سخنانی که من گفتم در روز آخر او را محکوم خواهد ساخت.
  • چون من از خود سخن نمی گویم بلکه پدری که مرا فرستاده است به من فرمان داد که چه بگویم و چگونه صحبت کنم
و من میدانم که فرمان او حیات جاودانی است. پس آنچه من میگویم کاملاً همان چیزی است که پدر به من گفته است.»


ترجمه قدیمی( انجیل یوحنا )


تدهين‌ عيسي‌ با عطر
(متي‌ 26:6-13، مرقس‌ 14:3-9)
پس‌ شش‌ روز قبل‌ از عيد فِصَح‌، عيسي‌به‌ بيت‌ عَنْيا آمد، جايي‌ كه‌ ايلعازر مرده‌ را از مردگان‌ برخيزانيده‌ بود. 2 و براي‌ او در آنجا شام‌ حاضر كردند و مرتا خدمت‌ مي‌كرد و ايلعازر يكي‌ از مجلسيان‌ با او بود. 3 آنگاه‌ مريم‌ رطلي‌ از عطرِ سنبلِ خالصِ گرانبها گرفته‌، پايهاي‌ عيسي‌ را تدهين‌ كرد و پايهاي‌ او را از مويهاي‌ خود خشكانيد، چنانكه‌ خانه‌ از بوي‌ عطر پر شد. 4 پس‌ يكي‌ از شاگردان‌ او يعني‌ يهوداي‌ اسخريوطي‌، پسر شمعون‌ كه‌ تسليم‌ كننده‌ وي‌ بود، گفت‌: 5 «براي‌ چه‌ اين‌ عطر به‌ سيصد دينار فروخته‌ نشد تا به‌ فقرا داده‌ شود؟» 6 و اين‌ را نه‌ از آنرو گفت‌ كه‌ پرواي‌ فقرا مي‌داشت‌، بلكه‌ از آنرو كه‌ دزد بود و خريطه‌ در حواله‌ او و از آنچه‌ در آن‌ انداخته‌ مي‌شد برمي‌داشت‌. 7 عيسي‌ گفت‌: «او را واگذار زيرا كه‌ بجهت‌ روز تكفين‌ من‌ اين‌ را نگاه‌ داشته‌است‌. 8 زيرا كه‌ فقرا هميشه‌ با شما مي‌باشند و امّا من‌ همه‌ وقت‌ با شما نيستم‌.»
9 پس‌ جمعي‌ كثير از يهود چون‌ دانستند كه‌ عيسي‌ در آنجا است‌ آمدند، نه‌ براي‌ عيسي‌ و بس‌ بلكه‌ تا ايلعازر را نيز كه‌ از مردگانش‌ برخيزانيده‌ بود ببينند. 10 آنگاه‌ رؤساي‌ كَهَنَه‌ شورا كردند كه‌ ايلعازر را نيز بكشند. 11 زيرا كه‌ بسياري‌ از يهود به‌سبب‌ او مي‌رفتند و به‌ عيسي‌ ايمان‌ مي‌آوردند.
ورود مظفرانة‌ عيسي‌ به‌ اورشليم‌
(متي‌ 21:1-11، مرقس‌ 11:1-11، لوقا 19:28-44)
12 فرداي‌ آن‌ روز چون‌ گروه‌ بسياري‌ كه‌ براي‌ عيد آمده‌ بودند، شنيدند كه‌ عيسي‌ به‌ اورشليم‌ مي‌آيد، 13 شاخه‌هاي‌ نخل‌ را گرفته‌، به‌ استقبال‌ او بيرون‌ آمدند و ندا مي‌كردند: «هوشيعانا مبارك‌ باد پادشاه‌ اسرائيل‌ كه‌ به‌ اسم‌ خداوند مي‌آيد. 14 و عيسي‌ كرّه‌ الاغي‌ يافته‌، بر آن‌ سوار شد چنانكه‌ مكتوب‌ است‌ 15 كه‌ «اي‌ دختر صهيون‌ مترس‌، اينك‌ پادشاه‌ تو سوار بر كرّه‌ الاغي‌ مي‌آيد.» 16 و شاگردانش‌ اوّلاً اين‌ چيزها را نفهميدند، لكن‌ چون‌ عيسي‌ جلال‌ يافت‌، آنگاه‌ به‌خاطر آوردند كه‌ اين‌ چيزها درباره‌ او مكتوب‌ است‌ و همچنان‌ با او كرده‌ بودند. 17 و گروهي‌ كه‌ با او بودند شهادت‌ دادند كه‌ ايلعازر را از قبـر خوانـده‌، او را از مـردگان‌ برخيزانيده‌ است‌. 18 و بجهت‌ همين‌ نيز آن‌ گروه‌ او را استقبال‌ كردند، زيرا شنيده‌ بودنـد كه‌ آن‌ معجزه‌ را نموده‌ بود. 19 پس‌ فريسيان‌ به‌ يكديگر گفتند: «نمي‌بينيد كه‌ هيچ‌ نفـع‌ نمي‌بريـد؟ اينك‌ تمام‌ عالم‌ از پي‌ اورفته‌اند!»
20 و از آن‌ كساني‌ كه‌ در عيد بجهت‌ عبادت‌ آمده‌ بودند، بعضي‌ يوناني‌ بودند. 21 ايشان‌ نزد فيلپُس‌ كه‌ از بيت‌ صيداي‌ جليل‌ بود آمدند و سؤال‌ كرده‌، گفتند: «اي‌ آقا، مي‌خواهيم‌ عيسي‌ را ببينيم‌.» 22 فيلّپُس‌ آمد و به‌ اندرياس‌ گفت‌ و اندرياس‌ و فيلپُّس‌ به‌ عيسي‌ گفتند. 23 عيسي‌ در جواب‌ ايشان‌ گفت‌: «ساعتي‌ رسيده‌ است‌ كه‌ پسر انسان‌ جلال‌ يابد. 24 آمين‌ آمين‌ به‌ شما مي‌گويم‌ اگر دانه‌ گندم‌ كه‌ در زمين‌ مي‌افتد نميرد، تنها ماند ليكن‌ اگر بميرد ثمر بسيار آوَرَد. 25 كسي‌ كه‌ جان‌ خود را دوست‌ دارد، آن‌ را هلاك‌ كند؛ و هر كه‌ در اين‌ جهان‌ جان‌ خود را دشمن‌ دارد، تا حيات‌ جاوداني‌ آن‌ را نگاه‌ خواهد داشت‌. 26 اگر كسي‌ مرا خدمت‌ كند، مرا پيروي‌ بكند و جايي‌ كه‌ من‌ مي‌باشم‌ آنجا خادم‌ من‌ نيز خواهد بود؛ و هر كه‌ مرا خدمت‌ كند پدرْ او را حرمت‌ خواهد داشت‌. 27 الا´ن‌ جان‌ من‌ مضطرب‌ است‌ و چه‌ بگويم‌؟ اي‌ پدر مرا از اين‌ ساعت‌ رستگار كن‌. لكن‌ بجهت‌ همين‌ امر تا اين‌ ساعت‌ رسيده‌ام‌. 28 اي‌ پدر اسم‌ خود را جلال‌ بده‌!» ناگاه‌ صدايي‌ از آسمان‌ در رسيد كه‌ «جلال‌ دادم‌ و باز جلال‌ خواهم‌ داد.» 29 پس‌ گروهي‌ كه‌ حاضر بودند اين‌ را شنيده‌، گفتند: «رعد شد!» و ديگران‌ گفتند: «فرشته‌اي‌ با او تكلّم‌ كرد!» 30 عيسي‌ در جواب‌ گفت‌: «اين‌ صدا از براي‌ من‌ نيامد، بلكه‌ بجهت‌ شما. 31 الحال‌ داوري‌ اين‌ جهان‌ است‌ و الا´ن‌ رئيس‌ اين‌ جهان‌ بيرون‌ افكنده‌ مي‌شود. 32 و من‌ اگر از زمين‌ بلند كرده‌ شوم‌، همه‌ را به‌سوي‌ خود خواهم‌ كشيد.» 33 و اين‌ را گفت‌كنايه‌ از آن‌ قسم‌ موت‌ كه‌ مي‌بايست‌ بميرد.
34 پس‌ همه‌ به‌ او جواب‌ دادند: «ما از تورات‌ شنيده‌ايم‌ كه‌ مسيح‌ تا به‌ ابد باقي‌ مي‌ماند. پس‌ چگونه‌ تو مي‌گويي‌ كه‌ پسر انسان‌ بايد بالا كشيده‌ شود؟ كيست‌ اين‌ پسر انسان‌؟» 35 آنگاه‌ عيسي‌ بديشان‌ گفت‌: «اندك‌ زماني‌ نور با شماست‌. پس‌ مادامي‌ كه‌ نور با شماست‌، راه‌ برويد تا ظلمت‌ شما را فرو نگيرد؛ و كسي‌ كه‌ در تاريكي‌ راه‌ مي‌رود نمي‌داند به‌ كجا مي‌رود. 36 مادامي‌ كه‌ نور با شماست‌ به‌ نور ايمان‌ آوريد تا پسران‌ نور گرديد.» عيسي‌ چون‌ اين‌ را بگفت‌، رفته‌ خود را از ايشان‌ مخفي‌ ساخت‌.
37 و با اينكه‌ پيش‌ روي‌ ايشان‌ چنين‌ معجزات‌ بسيار نموده‌ بود، بدو ايمان‌ نياوردند. 38 تا كلامي‌ كه‌ اشعيا نبي‌ گفت‌ به‌ اتمام‌ رسد: «اي‌ خداوند كيست‌ كه‌ خبر ما را باور كرد و بازوي‌ خداوند به‌ كِه‌ آشكار گرديد؟» 39 و از آنجهت‌ نتوانستند ايمان‌ آورد، زيرا كه‌ اشعيا نيز گفت‌: 40 «چشمان‌ ايشان‌ را كور كرد و دلهاي‌ ايشان‌ را سخت‌ ساخت‌ تا به‌ چشمان‌ خود نبينند و به‌ دلهاي‌ خود نفهمند و برنگردند تا ايشان‌ را شفا دهم‌.» 41 اين‌ كلام‌ را اشعيا گفت‌ وقتي‌ كه‌ جلال‌ او را ديد و درباره‌ او تكلّم‌ كرد. 42 لكن‌ با وجود اين‌، بسياري‌ از سرداران‌ نيز بدو ايمان‌ آوردند، امّا به‌سبب‌ فريسيان‌ اقرار نكردند كه‌ مبادا از كنيسه‌ بيرون‌ شوند. 43 زيرا كه‌ جلال‌ خلق‌ را بيشتر از جلال‌ خدا دوست‌ مي‌داشتند.
44 آنگاه‌ عيسي‌ ندا كرده‌، گفت‌: «آنكه‌ به‌ من‌ ايمان‌ آورد، نه‌ به‌ من‌ بلكه‌ به‌ آنكه‌ مرا فرستاده‌ است‌، ايمان‌ آورده‌ است‌. 45 و كسي‌ كه‌ مرا ديدفرستنده‌ مرا ديده‌ است‌. 46 من‌ نوري‌ در جهان‌ آمدم‌ تا هر كه‌ به‌ من‌ ايمان‌ آوَرد در ظلمت‌ نمانَد. 47 و اگر كسي‌ كلام‌ مرا شنيد و ايمان‌ نياورد، من‌ بر او داوري‌ نمي‌كنم‌ زيرا كه‌ نيامده‌ام‌ تا جهان‌ را داوري‌ كنم‌ بلكه‌ تا جهان‌ را نجات‌ بخشم‌. 48 هر كه‌ مرا حقير شمارد و كلام‌ مرا قبول‌ نكند، كسي‌ هست‌ كه‌ در حقّ او داوري‌ كند، همان‌ كلامي‌ كه‌ گفتم‌ در روز بازپسين‌ بر او داوري‌ خواهد كرد. 49 زآنرو كه‌ من‌ از خود نگفتم‌، لكن‌ پدري‌ كه‌ مرا فرستاد، به‌ من‌ فرمان‌ داد كه‌ چه‌ بگويم‌ و به‌ چه‌ چيز تكلّم‌ كنم‌. 50 و مي‌دانم‌ كه‌ فرمان‌ او حيات‌ جاوداني‌ است‌. پس‌ آنچه‌ من‌ مي‌گويم‌ چنانكه‌ پدر به‌ من‌ گفته‌ است‌، تكلّم‌ مي‌كنم‌.»

ترجمه هزاره نو

ترجمه تفسیری

هديه پرارزش مريم
شش روز پيش از آغاز عيد پِسَح ، عيسي وارد «بيت عنيا» شد، همان جايي كه ايلعازر مرده را زنده كرده بود. 2 يكشب در آن دهكده به افتخار عيسي ضيافتي ترتيب دادند. مرتا پذيرايي مي كرد و ايلعازر با عيسي سر سفره نشسته بود. 3 آنگاه مريم يك شيشه عطر سنبل خالص گران قيمت گرفت و آن را روي پايهاي عيسي ريخت و با موهاي سر خود آنها را خشك كرد. خانه از بوي عطر پر شد.
4 ولي «يهودا اسخريوطي » كه يكي از شاگردان عيسي بود و بعد به او خيانت كرد، گفت : 5 «اين عطرگرانبها بود. بهتر بود آن را مي فروختيم و پولش را به فقرا مي داديم .» 6 البته او در فكر فقرا نبود بلكه در فكر خودش بود، چون مسئول دخل و خرج و نگهداري پول شاگردان بود و اغلب از اين پول مي دزديد.
7 عيسي جواب داد: «كاري با او نداشته باشيد، مريم بدن مرا براي دفن آماده كرد. 8 به فقرا هميشه مي توانيد كمك كنيد ولي من هميشه با شما نيستم .»
9 وقتي مردم اورشليم شنيدند كه عيسي آمده ، دسته دسته به ديدن او شتافتند. آنان در ضمن بسيار مايل بودند ايلعازر را نيز كه عيسي او را زنده كرده بود، ببينند. 10 پس كاهنان اعظم تصميم گرفتند ايلعازر را هم بكشند، 11 زيرا بخاطر او بعضي از سران قوم يهود نيز ايمان آورده بودند كه عيسي همان مسيح است .

عيسي وارد اورشليم مي شود
12 روز بعد، در تمام شهر خبر پيچيد كه عيسي به اورشليم مي آيد. پس ، جمعيت انبوهي كه براي مراسم عيد آمده بودند، 13 با شاخه هاي نخل به پيشواز او رفتند، درحالي كه فرياد مي زدند:
«مَقدَمت مبارك ، اي نجات دهنده ! زنده باد پادشاه اسرائيل ! درود بر تو اي فرستاده خدا!»
14 عيسي نيز كرّه الاغي يافت و بر آن سوار شد، همانگونه كه در پيشگويي كتاب آسماني آمده است كه : 15 «اي قوم اسرائيل از پادشاهت نترس ، چون او با فروتني سوار بر كرّه الاغ مي آيد!»
16 شاگردان او در آن زمان متوجه اين پيشگويي نشدند، ولي بعد از اين كه عيسي به جلال خود در آسمان بازگشت ، پي بردند كه تمام پيشگويي هاي كتاب آسماني ، در مقابل چشمانشان ، يكي پس از ديگري واقع شده است .
17 در بين جمعيت ، كساني كه زنده شدن ايلعازر را به چشم خود ديده بودند، آن را براي ديگران تعريف مي كردند. 18 در واقع بخاطر همين معجزه بزرگ بود كه مردم با چنان شور و حرارت به پيشواز او رفتند.
19 فريسي ها به يكديگر گفتند: «ديگر از ما كاري ساخته نيست . ببينيد، تمام دنيا بدنبال او رفته اند!»
20 يك عده يوناني كه براي مراسم عيد به اورشليم آمده بودند، 21 پيش فيليپ كه اهل بيت صيداي جليل بود، رفتند و گفتند: «ما مي خواهيم عيسي را ببينيم .» 22 فيليپ اين را با اندرياس درميان گذاشت و هر دو رفتند و به عيسي گفتند.
23 عيسي جواب داد: «وقت آن رسيده است كه من به جلالي كه در آسمان داشتم بازگردم . 24 اين كه مي گويم عين حقيقت است : همانطور كه دانه گندم در شيار زمين مي افتد و مي ميرد و بعد ثمر مي دهد، من نيز بايد بميرم ، اگر نه ، همچون يك دانه تنها خواهم ماند. ولي مرگ من دانه هاي گندم تازه بسيار توليد مي كند، كه همانا محصول فراوان از جانهاي رستگار شده مردم مي باشد. 25 اگر در اين دنيا به زندگي خود دل ببنديد، آن را بر باد خواهيد داد؛ ولي اگر از جان و زندگي خود بگذريد، به جلال و زندگي جاويد خواهيد رسيد.
26 «به اين يونانيها بگوييد كه اگر مي خواهند شاگرد من شوند، بايد از من سرمشق بگيرند. چون خدمتگزاران من بايد هرجا مي روم با من بيايند. اگر عيناً از من سرمشق بگيرند، پدرم خدا ايشان را سرافراز مي گرداند. 27 اكنون جانم همچون دريايي آشفته است . آيا بايد دعا كنم كه : اي پدر، از آنچه مي خواهد بر من واقع شود، مرا نجات ده ؟ ولي من براي همين امر به اين جهان آمده ام ! 28 پس مي گويم : اي پدر، نام خود را جلال و سرافرازي ده .»
ناگاه صدايي از آسمان گفت : «جلال دادم و باز جلال خواهم داد.» 29 وقتي مردم اين صدا را شنيدند، بعضي گمان بردند كه صداي رعد بود و بعضي ديگر گفتند: «فرشته اي با او سخن گفت .»
30 ولي عيسي فرمود: «اين صدا براي شما بود، نه براي من . 31 چون وقت آن رسيده است كه خدا مردم دنيا را داوري كند و فرمانرواي اين دنيا، يعني شيطان را از قدرت بيندازد. 32 وقتي مسيح را از زمين بلند كرديد، او نيز همه را بسـوي خود بالا خواهد كشيد.»
33 عيسي با اين گفته ، به نوع مرگ خود بر صليب اشاره كرد.
34 مردم پرسيدند: «تو از مرگ سخن مي گويي ؟ تاجايي كه ما مي دانيم مسيح بايد هميشه زنده بماند و هرگز نميرد. پس چرا تو مي گويي كه مسيح بايد بميرد؟ اصلاً درباره كه صحبت مي كني ؟»
35 عيسي جواب داد: «نور من فقط تا مدتي كوتاه بر شما خواهد تابيد؛ پس از فرصت استفاده كنيد و پيش از تاريك شدن ، هرجا مي خواهيد برويد، چون در تاريكي نمي توانيد راه را تشخيص دهيد. 36 تا دير نشده ، به نور ايمان آوريد تا نوراني شويد.» آنگاه عيسي رفت و خود را از چشم مردم پنهان كرد.
37 با وجود تمام معجزاتي كه عيسي كرد، بسياري از مردم ايمان نياوردند كه او همان مسيح است . 38 و اين عين همان است كه «اشعياي نبي » پيشگويي كرده بود كه : «اي خداوند، چه كسي سخن ما را باور مي كند؟ چه كسي معجزات بزرگ خدا را به عنوان دليل و برهان قبول مي كند؟» 39 البته ايشان نتوانستند ايمان بياورند، چون همانطور كه اشعيا گفته بود: 40 «خدا چشمانشان را كور و دلهايشان را سخت كرده است ، تا نبينند و نفهمند و بسوي خدا بازنگردند تا شفا يابند.» 41 اشعيا با اين پيشگويي ، به عيسي اشاره مي كرد، چون پيش از آن در رؤيا جلال مسيح را ديده بود.
42 با اين همه ، بعضي از سران قوم يهود ايمان آوردند كه او براستي همان مسيح است ، ولي به كسي نگفتند چون مي ترسيدند ايشان را از عبادتگاه بيرون كنند. 43 در واقع چيزي كه براي اين اشخاص اهميت داشت ، جلب نظر و احترام مردم بود نه جلب رضاي خدا.
44 پس عيسي با صداي بلند به مردم فرمود: «اگر به من ايمان آوريد، درواقع به خدا ايمان آورده ايد. 45 چون آن كه مرا ديد، گويي فرستنده مرا ديده است . 46 من مثل نوري آمده ام تا در اين دنياي تاريك بدرخشم تا تمام كساني كه به من ايمان مي آورند، در تاريكي سرگردان نشوند. 47 اگر كسي صداي مرا بشنود ولي اطاعت نكند، من از او بازخواست نخواهم كرد، زيرا من نه براي بازخواست بلكه براي نجات جهان آمده ام . 48 ولي تمام كساني كه مرا و سخنان مرا نمي پذيرند، در روز قيامت بوسيله كلام من از ايشان بازخواست خواهد شد. 49 اين سخنان از من نيست ، بلكه من آنچه را كه پدرم خدا گفته است ، به شما مي گويم ؛ 50 و مي دانم كه احكام او انسان را به زندگي جاويد مي رساند. پس هر چه خدا به من مي فرمايد، من همان را مي گويم .»

راهنما

يوحنا 12 : 1 - 8 . شام‌ در بيت‌ عنيا
طبق‌ نوشتة‌ يوحنا، زمان‌ اين‌ شام‌ يك‌ روز قبل‌ از ورود مظفرانة‌ عيسي‌ به‌ اورشليم‌ بود (12) كه‌ مي‌بايستي‌ شنبه‌ شب‌ بوده‌ باشد (جهت‌ مطالعة‌ بيشتر به‌ مرقس‌ 14 : 3 - 9 مراجعه‌ شود). احتمالاً يك‌ ماه‌ از برخيزاندن‌ ايلعازر از مردگان‌ گذشته‌ است‌. آنها خانوادة‌ ثروتمندي‌ بودند. سيصد دينار در آن‌ زمان‌، برابر مزد يك‌ سال‌ يك‌ كارگر بود. شايد عيسي‌ در مورد مصلوب‌ شدن‌ قريب‌الوقوع‌ خود سخن‌ گفته‌ بود و شايد مريم‌ خوش‌ قلب‌، رئوف‌ و مهربان‌، با ديدن‌ دردي‌ كه‌ در چهرة‌ مسيح‌ نمايان‌ بود به‌ خود گفته‌ باشد «اين‌ يك‌ مثل‌ نيست‌ و او بسيار جدي‌ است‌». او رفت‌ و با ارزش‌ترين‌ گنجينة‌ منزل‌ خود را آورد و بر سر و پاي‌ عيسي‌ بريخت‌ و آنها را با موي‌ خود خشكانيد. احتمالاً هيچ‌ سخني‌ بر زبان‌ نيامده‌ است‌ ولي‌ عيسي‌ آن‌ را درك‌ مي‌كرد. او دريافت‌ كه‌ مريم‌ سعي‌ دارد تأثر و احساس‌ قلبي‌ خود را به‌ او بفهماند. عيسي‌ نيز از او قدرداني‌ كرد و اعلام‌ كرد كه‌ هر كجاي‌ دنيا كه‌ نام‌ عيسي‌ بشارت‌ داده‌ شود عمل‌ اين‌ زن‌ نيز ذكر خواهد شد.
بيت‌ عنيا بفاصلة‌ 3 كيلومتري‌ اورشليم‌ و در ضلع‌ شرقي‌ كوه‌ زيتون‌ واقع‌ است‌. بيت‌ عنيا محل‌ استراحت‌ و آرامي‌ عيسي‌ بهنگام‌ مسافرت‌ به‌ اورشليم‌ بود. از بلنديهاي‌ بيت‌ عنيا بود كه‌ عيسي‌ به‌ آسمان‌ صعود نمود
يوحنا 12 : 9 - 19، ورود مظفرانة‌ عيسي‌ (به‌ توضيحات‌ متي‌ 21 : 1 - 11 مراجعه‌ شود).
يوحنا 20:12-36، اشتياق‌ يونانيان‌ براي‌ ملاقات‌ عيسي‌. اگر چه‌ روز ملاقات‌ قيد نشده‌ است‌ ولي‌ ممكن‌ است‌ اين‌ ملاقات‌ روز سه‌شنبه‌ در هيكل‌، همزمان‌ با برمَلا شدنِ خصومت‌ حاكمان‌ رخ‌ داده‌ باشد. اقوام‌ مختلف‌ از سرزمينهاي‌ دوردست‌ آمده‌ او را تجليل‌ مي‌نمودند. اين‌ بخش‌ در برگيرندة‌ دعاي‌ عيسي‌ در رابطه‌ با ضرورت‌ مرگش‌ است‌ كه‌ بصورت‌ يك‌ مكالمة‌ يك‌ جانبه‌ ايراد مي‌شود.
يوحنا 12 : 37 - 43، بي‌ايماني‌ شنوندگان‌. اين‌ موضوع‌ كه‌ چرا حاكمان‌ قوم‌ يهود عليرغم‌ معجزات‌ قانع‌ كنندة‌ عيسي‌ بدو ايمان‌ نياوردند، يكي‌ از مشكلاتِ غامض‌ كتاب‌مقدس‌ است‌. جواب‌ عيسي‌ اين‌ بود كه‌ اين‌ همه‌ براي‌ به‌ كمال‌ رسيدن‌ كلام‌ خدا بوده‌ است‌.
يوحنا 12 : 44 - 50، پيغام‌ نهايي‌ مسيح‌ در هيكل‌. احتمالاً در آخرين‌ ساعات‌ روز سه‌شنبه‌ بود كه‌ او آنجا را ترك‌ كرد و ديگر هرگز به‌ آنجا بازنگشت‌.

تدهين‌ عيسي‌ با عطر(متي‌ 26:6-13، مرقس‌ 14:3-9) پس‌ شش‌ روز قبل‌ از عيد فِصَح‌، عيسي‌به‌ بيت‌ عَنْيا آمد، جايي‌ كه‌ ايلعازر مرده‌ را از مردگان‌ برخيزانيده‌ بود. 2 و براي‌ او در آنجا شام‌ حاضر كردند و مرتا خدمت‌ مي‌كرد و ايلعازر يكي‌ از مجلسيان‌ با او بود. 3 آنگاه‌ مريم‌ رطلي‌ از عطرِ سنبلِ خالصِ گرانبها گرفته‌، پايهاي‌ عيسي‌ را تدهين‌ كرد و پايهاي‌ او را از مويهاي‌ خود خشكانيد، چنانكه‌ خانه‌ از بوي‌ عطر پر شد. 4 پس‌ يكي‌ از شاگردان‌ او يعني‌ يهوداي‌ اسخريوطي‌، پسر شمعون‌ كه‌ تسليم‌ كننده‌ وي‌ بود، گفت‌: 5 «براي‌ چه‌ اين‌ عطر به‌ سيصد دينار فروخته‌ نشد تا به‌ فقرا داده‌ شود؟» 6 و اين‌ را نه‌ از آنرو گفت‌ كه‌ پرواي‌ فقرا مي‌داشت‌، بلكه‌ از آنرو كه‌ دزد بود و خريطه‌ در حواله‌ او و از آنچه‌ در آن‌ انداخته‌ مي‌شد برمي‌داشت‌. 7 عيسي‌ گفت‌: «او را واگذار زيرا كه‌ بجهت‌ روز تكفين‌ من‌ اين‌ را نگاه‌ داشته‌است‌. 8 زيرا كه‌ فقرا هميشه‌ با شما مي‌باشند و امّا من‌ همه‌ وقت‌ با شما نيستم‌.»9 پس‌ جمعي‌ كثير از يهود چون‌ دانستند كه‌ عيسي‌ در آنجا است‌ آمدند، نه‌ براي‌ عيسي‌ و بس‌ بلكه‌ تا ايلعازر را نيز كه‌ از مردگانش‌ برخيزانيده‌ بود ببينند. 10 آنگاه‌ رؤساي‌ كَهَنَه‌ شورا كردند كه‌ ايلعازر را نيز بكشند. 11 زيرا كه‌ بسياري‌ از يهود به‌سبب‌ او مي‌رفتند و به‌ عيسي‌ ايمان‌ مي‌آوردند.ورود مظفرانة‌ عيسي‌ به‌ اورشليم‌(متي‌ 21:1-11، مرقس‌ 11:1-11، لوقا 19:28-44)12 فرداي‌ آن‌ روز چون‌ گروه‌ بسياري‌ كه‌ براي‌ عيد آمده‌ بودند، شنيدند كه‌ عيسي‌ به‌ اورشليم‌ مي‌آيد، 13 شاخه‌هاي‌ نخل‌ را گرفته‌، به‌ استقبال‌ او بيرون‌ آمدند و ندا مي‌كردند: «هوشيعانا مبارك‌ باد پادشاه‌ اسرائيل‌ كه‌ به‌ اسم‌ خداوند مي‌آيد. 14 و عيسي‌ كرّه‌ الاغي‌ يافته‌، بر آن‌ سوار شد چنانكه‌ مكتوب‌ است‌ 15 كه‌ «اي‌ دختر صهيون‌ مترس‌، اينك‌ پادشاه‌ تو سوار بر كرّه‌ الاغي‌ مي‌آيد.» 16 و شاگردانش‌ اوّلاً اين‌ چيزها را نفهميدند، لكن‌ چون‌ عيسي‌ جلال‌ يافت‌، آنگاه‌ به‌خاطر آوردند كه‌ اين‌ چيزها درباره‌ او مكتوب‌ است‌ و همچنان‌ با او كرده‌ بودند. 17 و گروهي‌ كه‌ با او بودند شهادت‌ دادند كه‌ ايلعازر را از قبـر خوانـده‌، او را از مـردگان‌ برخيزانيده‌ است‌. 18 و بجهت‌ همين‌ نيز آن‌ گروه‌ او را استقبال‌ كردند، زيرا شنيده‌ بودنـد كه‌ آن‌ معجزه‌ را نموده‌ بود. 19 پس‌ فريسيان‌ به‌ يكديگر گفتند: «نمي‌بينيد كه‌ هيچ‌ نفـع‌ نمي‌بريـد؟ اينك‌ تمام‌ عالم‌ از پي‌ اورفته‌اند!»20 و از آن‌ كساني‌ كه‌ در عيد بجهت‌ عبادت‌ آمده‌ بودند، بعضي‌ يوناني‌ بودند. 21 ايشان‌ نزد فيلپُس‌ كه‌ از بيت‌ صيداي‌ جليل‌ بود آمدند و سؤال‌ كرده‌، گفتند: «اي‌ آقا، مي‌خواهيم‌ عيسي‌ را ببينيم‌.» 22 فيلّپُس‌ آمد و به‌ اندرياس‌ گفت‌ و اندرياس‌ و فيلپُّس‌ به‌ عيسي‌ گفتند. 23 عيسي‌ در جواب‌ ايشان‌ گفت‌: «ساعتي‌ رسيده‌ است‌ كه‌ پسر انسان‌ جلال‌ يابد. 24 آمين‌ آمين‌ به‌ شما مي‌گويم‌ اگر دانه‌ گندم‌ كه‌ در زمين‌ مي‌افتد نميرد، تنها ماند ليكن‌ اگر بميرد ثمر بسيار آوَرَد. 25 كسي‌ كه‌ جان‌ خود را دوست‌ دارد، آن‌ را هلاك‌ كند؛ و هر كه‌ در اين‌ جهان‌ جان‌ خود را دشمن‌ دارد، تا حيات‌ جاوداني‌ آن‌ را نگاه‌ خواهد داشت‌. 26 اگر كسي‌ مرا خدمت‌ كند، مرا پيروي‌ بكند و جايي‌ كه‌ من‌ مي‌باشم‌ آنجا خادم‌ من‌ نيز خواهد بود؛ و هر كه‌ مرا خدمت‌ كند پدرْ او را حرمت‌ خواهد داشت‌. 27 الا´ن‌ جان‌ من‌ مضطرب‌ است‌ و چه‌ بگويم‌؟ اي‌ پدر مرا از اين‌ ساعت‌ رستگار كن‌. لكن‌ بجهت‌ همين‌ امر تا اين‌ ساعت‌ رسيده‌ام‌. 28 اي‌ پدر اسم‌ خود را جلال‌ بده‌!» ناگاه‌ صدايي‌ از آسمان‌ در رسيد كه‌ «جلال‌ دادم‌ و باز جلال‌ خواهم‌ داد.» 29 پس‌ گروهي‌ كه‌ حاضر بودند اين‌ را شنيده‌، گفتند: «رعد شد!» و ديگران‌ گفتند: «فرشته‌اي‌ با او تكلّم‌ كرد!» 30 عيسي‌ در جواب‌ گفت‌: «اين‌ صدا از براي‌ من‌ نيامد، بلكه‌ بجهت‌ شما. 31 الحال‌ داوري‌ اين‌ جهان‌ است‌ و الا´ن‌ رئيس‌ اين‌ جهان‌ بيرون‌ افكنده‌ مي‌شود. 32 و من‌ اگر از زمين‌ بلند كرده‌ شوم‌، همه‌ را به‌سوي‌ خود خواهم‌ كشيد.» 33 و اين‌ را گفت‌كنايه‌ از آن‌ قسم‌ موت‌ كه‌ مي‌بايست‌ بميرد.34 پس‌ همه‌ به‌ او جواب‌ دادند: «ما از تورات‌ شنيده‌ايم‌ كه‌ مسيح‌ تا به‌ ابد باقي‌ مي‌ماند. پس‌ چگونه‌ تو مي‌گويي‌ كه‌ پسر انسان‌ بايد بالا كشيده‌ شود؟ كيست‌ اين‌ پسر انسان‌؟» 35 آنگاه‌ عيسي‌ بديشان‌ گفت‌: «اندك‌ زماني‌ نور با شماست‌. پس‌ مادامي‌ كه‌ نور با شماست‌، راه‌ برويد تا ظلمت‌ شما را فرو نگيرد؛ و كسي‌ كه‌ در تاريكي‌ راه‌ مي‌رود نمي‌داند به‌ كجا مي‌رود. 36 مادامي‌ كه‌ نور با شماست‌ به‌ نور ايمان‌ آوريد تا پسران‌ نور گرديد.» عيسي‌ چون‌ اين‌ را بگفت‌، رفته‌ خود را از ايشان‌ مخفي‌ ساخت‌.37 و با اينكه‌ پيش‌ روي‌ ايشان‌ چنين‌ معجزات‌ بسيار نموده‌ بود، بدو ايمان‌ نياوردند. 38 تا كلامي‌ كه‌ اشعيا نبي‌ گفت‌ به‌ اتمام‌ رسد: «اي‌ خداوند كيست‌ كه‌ خبر ما را باور كرد و بازوي‌ خداوند به‌ كِه‌ آشكار گرديد؟» 39 و از آنجهت‌ نتوانستند ايمان‌ آورد، زيرا كه‌ اشعيا نيز گفت‌: 40 «چشمان‌ ايشان‌ را كور كرد و دلهاي‌ ايشان‌ را سخت‌ ساخت‌ تا به‌ چشمان‌ خود نبينند و به‌ دلهاي‌ خود نفهمند و برنگردند تا ايشان‌ را شفا دهم‌.» 41 اين‌ كلام‌ را اشعيا گفت‌ وقتي‌ كه‌ جلال‌ او را ديد و درباره‌ او تكلّم‌ كرد. 42 لكن‌ با وجود اين‌، بسياري‌ از سرداران‌ نيز بدو ايمان‌ آوردند، امّا به‌سبب‌ فريسيان‌ اقرار نكردند كه‌ مبادا از كنيسه‌ بيرون‌ شوند. 43 زيرا كه‌ جلال‌ خلق‌ را بيشتر از جلال‌ خدا دوست‌ مي‌داشتند.44 آنگاه‌ عيسي‌ ندا كرده‌، گفت‌: «آنكه‌ به‌ من‌ ايمان‌ آورد، نه‌ به‌ من‌ بلكه‌ به‌ آنكه‌ مرا فرستاده‌ است‌، ايمان‌ آورده‌ است‌. 45 و كسي‌ كه‌ مرا ديدفرستنده‌ مرا ديده‌ است‌. 46 من‌ نوري‌ در جهان‌ آمدم‌ تا هر كه‌ به‌ من‌ ايمان‌ آوَرد در ظلمت‌ نمانَد. 47 و اگر كسي‌ كلام‌ مرا شنيد و ايمان‌ نياورد، من‌ بر او داوري‌ نمي‌كنم‌ زيرا كه‌ نيامده‌ام‌ تا جهان‌ را داوري‌ كنم‌ بلكه‌ تا جهان‌ را نجات‌ بخشم‌. 48 هر كه‌ مرا حقير شمارد و كلام‌ مرا قبول‌ نكند، كسي‌ هست‌ كه‌ در حقّ او داوري‌ كند، همان‌ كلامي‌ كه‌ گفتم‌ در روز بازپسين‌ بر او داوري‌ خواهد كرد. 49 زآنرو كه‌ من‌ از خود نگفتم‌، لكن‌ پدري‌ كه‌ مرا فرستاد، به‌ من‌ فرمان‌ داد كه‌ چه‌ بگويم‌ و به‌ چه‌ چيز تكلّم‌ كنم‌. 50 و مي‌دانم‌ كه‌ فرمان‌ او حيات‌ جاوداني‌ است‌. پس‌ آنچه‌ من‌ مي‌گويم‌ چنانكه‌ پدر به‌ من‌ گفته‌ است‌، تكلّم‌ مي‌كنم‌.» هديه پرارزش مريم شش روز پيش از آغاز عيد پِسَح ، عيسي وارد «بيت عنيا» شد، همان جايي كه ايلعازر مرده را زنده كرده بود. 2 يكشب در آن دهكده به افتخار عيسي ضيافتي ترتيب دادند. مرتا پذيرايي مي كرد و ايلعازر با عيسي سر سفره نشسته بود. 3 آنگاه مريم يك شيشه عطر سنبل خالص گران قيمت گرفت و آن را روي پايهاي عيسي ريخت و با موهاي سر خود آنها را خشك كرد. خانه از بوي عطر پر شد.4 ولي «يهودا اسخريوطي » كه يكي از شاگردان عيسي بود و بعد به او خيانت كرد، گفت : 5 «اين عطرگرانبها بود. بهتر بود آن را مي فروختيم و پولش را به فقرا مي داديم .» 6 البته او در فكر فقرا نبود بلكه در فكر خودش بود، چون مسئول دخل و خرج و نگهداري پول شاگردان بود و اغلب از اين پول مي دزديد.7 عيسي جواب داد: «كاري با او نداشته باشيد، مريم بدن مرا براي دفن آماده كرد. 8 به فقرا هميشه مي توانيد كمك كنيد ولي من هميشه با شما نيستم .»9 وقتي مردم اورشليم شنيدند كه عيسي آمده ، دسته دسته به ديدن او شتافتند. آنان در ضمن بسيار مايل بودند ايلعازر را نيز كه عيسي او را زنده كرده بود، ببينند. 10 پس كاهنان اعظم تصميم گرفتند ايلعازر را هم بكشند، 11 زيرا بخاطر او بعضي از سران قوم يهود نيز ايمان آورده بودند كه عيسي همان مسيح است .راهنما يوحنا 12 : 1 - 8 . شام‌ در بيت‌ عنيا طبق‌ نوشتة‌ يوحنا، زمان‌ اين‌ شام‌ يك‌ روز قبل‌ از ورود مظفرانة‌ عيسي‌ به‌ اورشليم‌ بود (12) كه‌ مي‌بايستي‌ شنبه‌ شب‌ بوده‌ باشد (جهت‌ مطالعة‌ بيشتر به‌ مرقس‌ 14 : 3 - 9 مراجعه‌ شود). احتمالاً يك‌ ماه‌ از برخيزاندن‌ ايلعازر از مردگان‌ گذشته‌ است‌. آنها خانوادة‌ ثروتمندي‌ بودند. سيصد دينار در آن‌ زمان‌، برابر مزد يك‌ سال‌ يك‌ كارگر بود. شايد عيسي‌ در مورد مصلوب‌ شدن‌ قريب‌الوقوع‌ خود سخن‌ گفته‌ بود و شايد مريم‌ خوش‌ قلب‌، رئوف‌ و مهربان‌، با ديدن‌ دردي‌ كه‌ در چهرة‌ مسيح‌ نمايان‌ بود به‌ خود گفته‌ باشد «اين‌ يك‌ مثل‌ نيست‌ و او بسيار جدي‌ است‌». او رفت‌ و با ارزش‌ترين‌ گنجينة‌ منزل‌ خود را آورد و بر سر و پاي‌ عيسي‌ بريخت‌ و آنها را با موي‌ خود خشكانيد. احتمالاً هيچ‌ سخني‌ بر زبان‌ نيامده‌ است‌ ولي‌ عيسي‌ آن‌ را درك‌ مي‌كرد. او دريافت‌ كه‌ مريم‌ سعي‌ دارد تأثر و احساس‌ قلبي‌ خود را به‌ او بفهماند. عيسي‌ نيز از او قدرداني‌ كرد و اعلام‌ كرد كه‌ هر كجاي‌ دنيا كه‌ نام‌ عيسي‌ بشارت‌ داده‌ شود عمل‌ اين‌ زن‌ نيز ذكر خواهد شد. بيت‌ عنيا بفاصلة‌ 3 كيلومتري‌ اورشليم‌ و در ضلع‌ شرقي‌ كوه‌ زيتون‌ واقع‌ است‌. بيت‌ عنيا محل‌ استراحت‌ و آرامي‌ عيسي‌ بهنگام‌ مسافرت‌ به‌ اورشليم‌ بود. از بلنديهاي‌ بيت‌ عنيا بود كه‌ عيسي‌ به‌ آسمان‌ صعود نمود يوحنا 12 : 9 - 19، ورود مظفرانة‌ عيسي‌ (به‌ توضيحات‌ متي‌ 21 : 1 - 11 مراجعه‌ شود). يوحنا 20:12-36، اشتياق‌ يونانيان‌ براي‌ ملاقات‌ عيسي‌. اگر چه‌ روز ملاقات‌ قيد نشده‌ است‌ ولي‌ ممكن‌ است‌ اين‌ ملاقات‌ روز سه‌شنبه‌ در هيكل‌، همزمان‌ با برمَلا شدنِ خصومت‌ حاكمان‌ رخ‌ داده‌ باشد. اقوام‌ مختلف‌ از سرزمينهاي‌ دوردست‌ آمده‌ او را تجليل‌ مي‌نمودند. اين‌ بخش‌ در برگيرندة‌ دعاي‌ عيسي‌ در رابطه‌ با ضرورت‌ مرگش‌ است‌ كه‌ بصورت‌ يك‌ مكالمة‌ يك‌ جانبه‌ ايراد مي‌شود. يوحنا 12 : 37 - 43، بي‌ايماني‌ شنوندگان‌. اين‌ موضوع‌ كه‌ چرا حاكمان‌ قوم‌ يهود عليرغم‌ معجزات‌ قانع‌ كنندة‌ عيسي‌ بدو ايمان‌ نياوردند، يكي‌ از مشكلاتِ غامض‌ كتاب‌مقدس‌ است‌. جواب‌ عيسي‌ اين‌ بود كه‌ اين‌ همه‌ براي‌ به‌ كمال‌ رسيدن‌ كلام‌ خدا بوده‌ است‌.

  • مطالعه 2436 مرتبه
  • آخرین تغییرات در %ب ظ, %02 %707 %1394 %15:%بهمن