ترجمه شریف گویا
|
ترجمه شریف انجیل یوحنا
- پس آنها همه به خانه های خود رفتند اما عیسی به کوه زیتون رفت.
- و صبح زود باز به معبد آمد و همۀ مردم به دور او جمع شدند و او نشست و به تعلیم دادن آنان مشغول شد.
- در این وقت ملایان و فریسیان زنی را که در حین عمل زنا گرفته بودند پیش او آوردند و دروسط بر پا داشتند
- آنان به او گفتند:« ای استاد، این زن را در حین عمل زنا گرفته ایم.
- موسی در تورات به ما دستور داده است که چنین زنان باید سنگسار شوند. اما تو در این باره چه می گوئی؟»
- «آنان از روی امتحان این را گفتند تا دلیلی برای اتهام او پیدا کنند. اما عیسی سربزیر افکند و با انگشت خود روی زمین می نوشت،
- ولی چون آنان با اصرار به سئوال خود ادامه دادند، عیسی سر خود را بلند کرد و گفت:« آن کسی که در میان شما بیگناه است سنگ اول را به او بزند.»
- عیسی باز سر خود را بزیر افکند و بر زمین می نوشت.
- وقتی آنها این را شنیدند، از پیران شروع کرده یک بیک بیرون رفتند و عیسی تنها با آن زن که در وسط ایستاده بود باقی ماند.
- عیسی سر خود را بلند کرد و به آن زن گفت:« آنها کجا رفتند؟ کسی تو را محکوم نکرد؟»
- زن گفت:« هیچ کس، ای آقا.» عیسی گفت:« من هم تو را محکوم نمی کنم، برو و دیگر گناه نکن.»
- عیسی باز به مردم گفت:« من نور جهان هستم، کسی که از من پیروی کند درتاریکی سرگردان نخواهد شد بلکه نور حیات را خواهد داشت.»
- فریسیان به او گفتند:« تو در بارۀ خودت شهادت میدهی پس شهادت تو اعتباری ندارد.»
- عیسی در پاسخ گفت:« من حتی اگر بر خود شهادت بدهم، شهادتم معتبر است زیرا من میدانم از کجا آمده ام و به کجا می روم ولی شما نمی دانید که من از کجا آمده ام و به کجا می روم.
- شما از نظر انسانی قضاوت میکنید ولی من در بارۀ هیچکس چنین قضاوت نمی کنم.
- اگر قضاوت هم بکنم قضاوت من درست است، چون در این کار تنها نیستم بلکه پدری که مرا فرستاد نیز با من است.
- در شریعت شما هم نوشته شده است که گواهی دو شاهد معتبر است:
- یکی خود من هستم که بر خود شهادت میدهم و شاهد دیگر، پدری است که مرا فرستاد.»
- به او گفتند:« پدر تو کجا است؟» عیسی پاسخ داد:« شما نه مرا میشناسید و نه پدر مرا. اگر مرا میشناختید پدرم را نیز میشناختید.»
- عیسی این سخنان را هنگامیکه در بیت المال معبد تعلیم میداد گفت و کسی به طرف او دست دراز نکرد، زیرا وقت او هنوز نرسیده بود.
- باز عیسی به ایشان گفت:« من میروم و شما بدنبال من خواهید گشت ولی در گناهان خود خواهید مرد و به جائی که من میروم نمی توانید بیائید.»
- یهودیان به یکدیگر گفتند:« وقتی می گوید به جائیکه من میروم شما نمی توانید بیائید آیا منظورش این است که میخواهد خودش را بکشد؟»
- عیسی به آنها گفت:« شما به این عالم پائین تعلق دارید و من از عالم بالا آمده ام، شما از این جهان هستید ولی من از این جهان یستم
- به این جهت به شما گفتم که در گناهان خود خواهید مرد. اگر ایمان نیاورید که من او هستم در گناهان خود خواهید مرد.»
- آنان از او پرسیدند:« تو کی هستی؟» عیسی جواب داد:« من همان کسی هستم که از اول هم به شما گفتم.
- چیزهای زیادی دارم که در بارۀ شما بگویم و داوری نمایم اما فرستندۀ من حق است و من آنچه را که از او میشنوم به جهام اعلام میکنم.»
- آنها نفهمیدند که او در بارۀ پدر با آنان صحبت میکند.
- بهمین دلیل عیسی به آنان گفت:« وقتی شما پسر انسان را از زمین بلند کردید آن وقت خواهید دانست که من او هستم و از خود کاری نمی کنم، بلکه همان طور که پدر به من تعلیم داده است سخن می گویم.
- فرستندۀ من با من است. پدر مرا تنها نگذاشته است، زیرا من همیشه آنچه او را خوشنود می سازد به عمل می آورم.»
- در نتیجۀ این سخنان بسیاری به او گرویدند.
- سپس عیسی به یهودیانی که به او گرویده بودند گفت:« اگر مطابق تعالیم من عمل کنید، در واقع پیرو من خواهید بود
- و حقیقت را خواهید شناخت و حقیقت شما را آزاد خواهد کرد.»
- آنها به او جواب دادند:« ما فرزندان ابراهیم هستیم و هرگز بردۀ کسی نبوده ایم. مقصود تو از اینکه می گوئی شما آزاد خواهید شد چیست.»
- عیسی به ایشان گفت:« یقین بدانید که هر کسی که گناه میکند بردۀ گناه است
- و برده همیشه در میان اهل خانه نمی ماند ولی پسر همیشه میماند.
- پس اگر پسر، شما را آزاد سازد واقعاً آزاد خواهید بود.
- می دانم که شما فرزندان ابراهیم هستید، اما چون سخنان من در دلهای شما جائی ندارد، می خواهید مرا بکشید.
- من در بارۀ آنچه در حضور پدر دیده ام سخن می گویم و شما هم آنچه را از پدر خود آموخته اید انجام میدهید.»
- آنها در پاسخ گفتند:« ابراهیم پدر ما است.» عیسی به آنها گفت:« اگر فرزندان ابراهیم می بودید، اعمال او را به جا می آوردید،
- ولی حالا میخواهید مرا بکشید در حالیکه من همان کسی هستم که حقیقت را آنچنانکه از خدا شنیده ام به شما میگویم. ابراهیم چنین کاری نکرد.
- شما کارهای پدر خود را بجا می آورید.» آنها به او گفتند:« ما حرام زاده نیستیم، ما یک پدر داریم و آن خود خدا است.»
- عیسی به آنها گفت:« اگر خدا پدر شما می بود مرا دوست میداشتید زیرا من از جانب خدا آمده ام و در بین شما هستم. من خودسرانه نیآمده ام، بلکه او مرا فرستاد.
- چرا سخنان مرا نمی فهمید؟ برای اینکه طاقت شنیدن چنین سخنانی را ندارید.
- شما فرزندان پدر خود ابلیس هستید و آرزوهای پدر خود را به عمل میآورید. او از اول قاتل بود و از راستی بی خبر است، چون در او هیچ راستی نیست. وقتی دروغ می گوید مطابق سرشت خود رفتار می نماید زیرا دروغگو و پدر تمام دروغ ها است.
- اما من چون حقیقت را به شما می گویم، به من ایمان نمی آورید.
- کدام یک از شما می تواند گناهی به من نسبت دهد؟ پس اگر من حقیقت را می گویم چرا به من ایمان نمیآورید؟
- کسیکه از خدا باشد به کلام خدا گوش میدهد. شما به کلام خدا گوش نمی دهید چون از خدا نیستید.»
عیسی و ابراهیم
- یهودیان در جواب به او گفتند:« آیا درست نگفتیم که تو سامری هستی و دیو داری؟»
- عیسی گفت:« من دیو ندارم، بلکه به پدر خود احترام میگذارم ولی شما مرا بی حرمت می سازید.
- من طالب جلال خود نیستم، کس دیگری هست که طالب آن است و او قضاوت می کند.
- یقین بدانید اگر کسی از تعالیم من اطاعت نماید هرگز نخواهد مرد.»
- یهودیان به او گفتند:« حالا مطمئن شدیم که تو دیو داری. ابراهیم و همۀ پیامبران مردند ولی تو می گوئی : هر که از تعالیم من اطاعت نماید هرگز نخواهد مرد.
- آیا تو از پدر ما ابراهیم و همۀ پیامبران که مرده اند بزرگتری؟ فکر می کنی کی هستی؟»
- عیسی پاسخ داد:« اگر من خود را آدم بزرگی بدانم این بزرگی ارزشی ندارد، آن پدر من است که مرا بزرگی و جلال میبخشد، همان کسی که شما می گوئید خدای شما است.
- شما هیچ وقت او را نشناخته اید، اما من او را می شناسم و اگر بگویم که او را نمی شناسم مانند شما دروغگو خواهم بود، ولی من او را می شناسم و آنچه می گوید اطاعت می کنم.
- پدر شما ابراهیم از اینکه امید داشت روز مرا ببیند خوشحال بود و آن را دید و شادمان شد.»
- یهودیان به او گفتند:« تو هنوز پنجاه سال هم نداری پس چگونه ممکن است ابراهیم را دیده باشی؟»
- عیسی به ایشان گفت:« یقین بدانید که پیش از تولد ابراهیم، من بوده ام و هستم.»
آمرزش زن بدكار
اما عيسي به كوه زيتون رفت. 2 و بامدادانباز به هيكل آمد و چون جميع قوم نزد او آمدند نشسته، ايشان را تعليم ميداد. 3 كه ناگاه كاتبان و فريسيان زني را كه در زنا گرفته شده بود، پيش او آوردند و او را در ميان برپا داشته، 4 بدو گفتند: «اي استاد، اين زن در عين عمل زنا گرفته شد؛ 5 و موسي در تورات به ما حكم كرده است كه چنين زنان سنگسار شوند. امّا تو چه ميگويي؟» 6 و اين را از روي امتحان بدو گفتند تاادّعايي بر او پيدا كنند. امّا عيسي سر به زير افكنده، به انگشت خود بر روي زمين مينوشت. 7 و چون در سؤال كردن الحاح مينمودند، راست شده، بديشان گفت: «هر كه از شما گناه ندارد اوّل بر او سنگ اندازد.» 8 و باز سر به زير افكنده، بر زمين مينوشت. 9 پس چون شنيدند، از ضمير خود ملزم شده، از مشايخ شروع كرده تا به آخر، يك يك بيرون رفتند و عيسي تنها باقي ماند با آن زن كه در ميان ايستاده بود. 10 پس عيسي چون راست شد و غير از زن كسي را نديد، بدو گفت: «اي زن آن مدّعيان تو كجا شدند؟ آيا هيچكس بر تو فتوا نداد؟» 11 گفت: «هيچكس اي آقا.» عيسي گفت: «من هم بر تو فتوا نميدهم. برو ديگر گناه مكن.»
نور جهان
12 پس عيسي باز بديشان خطاب كرده، گفت: «من نورِ عالم هستم. كسي كه مرا متابعت كند، در ظلمت سالك نشود بلكه نور حيات را يابد.» 13 آنگاه فريسيان بدو گفتند: «تو بر خود شهادت ميدهي، پس شهادت تو راست نيست.» 14 عيسي در جواب ايشان گفت: «هرچند من بر خود شهادت ميدهم، شهادت من راست است زيرا كه ميدانم از كجا آمدهام و به كجا خواهم رفت، ليكن شما نميدانيد از كجا آمدهام و به كجا ميروم. 15 شما بحسب جسم حكم ميكنيد امّا من بر هيچكس حكم نميكنم. 16 و اگر من حكم دهم، حكم من راست است، از آنرو كه تنها نيستم بلكه من و پدري كه مرا فرستاد. 17 و نيز در شريعت شما مكتوب است كه شهادت دو كسحقّ است. 18 من بر خود شهادت ميدهم و پدري كه مرا فرستاد نيز براي من شهادت ميدهد.» 19 بدو گفتند: «پدر تو كجا است؟» عيسي جواب داد كه «نه مرا ميشناسيد و نه پدر مرا. هرگاه مرا ميشناختيد پدر مرا نيز ميشناختيد.» 20 و اين كلام را عيسي در بيتالمال گفت، وقتي كه در هيكل تعليم ميداد؛ و هيچكس او را نگرفت بجهت آنكه ساعت او هنوز نرسيده بود.
درباره داوري آينده
21 باز عيسي بديشان گفت: «من ميروم و مرا طلب خواهيد كرد و در گناهان خود خواهيد مرد و جايي كه من ميروم شما نميتوانيد آمد.» 22 يهوديان گفتند: «آيا اراده قتل خود دارد كه ميگويد به جايي خواهم رفت كه شما نميتوانيد آمد؟» 23 ايشان را گفت: «شما از پايين ميباشيد امّا من از بالا. شما از اين جهان هستيد، ليكن من از اين جهان نيستم. 24 از اين جهت به شما گفتم كه در گناهان خود خواهيد مرد، زيرا اگر باور نكنيد كه من هستم، در گناهان خود خواهيد مرد.» 25 بدو گفتند: «تو كيستي؟» عيسي بديشان گفت: «همانم كه از اوّل نيز به شما گفتم. 26 من چيزهاي بسيار دارم كه درباره شما بگويم و حكم كنم؛ لكن آنكه مرا فرستاد حقّ است و من آنچه از او شنيدهام، به جهان ميگويم.» 27 ايشان نفهميدند كه بديشان درباره پدر سخن ميگويد. 28 عيسي بديشان گفت: «وقتي كه پسر انسان را بلند كرديد، آن وقت خواهيد دانست كه من هستم و از خود كاري نميكنم بلكه به آنچه پدرم مرا تعليم داد، تكلّم ميكنم. 29 و او كه مرا فرستاد، با من است وپدر مرا تنها نگذارده است زيرا كه من هميشه كارهاي پسنديده او را بجا ميآورم.»
درباره فرزندان حقيقي خدا
30 چون اين را گفت، بسياري بدو ايمان آوردند. 31 پس عيسي به يهودياني كه بدو ايمان آوردند، گفت: «اگر شما در كلام من بمانيد، فيالحقيقة شاگرد من خواهيد شد، 32 و حقّ را خواهيد شناخت و حقّ شما را آزاد خواهد كرد.» 33 بدو جواب دادند كه «اولاد ابراهيم ميباشيم و هرگز هيچكس را غلام نبودهايم. پس چگونه تو ميگويي كه آزاد خواهيد شد؟» 34 عيسي در جواب ايشان گفت: «آمين آمين به شما ميگويم هر كه گناه ميكند، غلام گناه است. 35 و غلام هميشه در خانه نميماند، امّا پسر هميشه ميماند. 36 پس اگر پسرْ شما را آزاد كند، در حقيقت آزاد خواهيد بود. 37 ميدانم كه اولاد ابراهيم هستيد، ليكن ميخواهيد مرا بكشيد زيرا كلام من در شما جاي ندارد. 38 من آنچه نزد پدر خود ديدهام ميگويم و شما آنچه نزد پدر خود ديدهايد ميكنيد.» 39 در جواب او گفتند كه «پدر ما ابراهيم است.» عيسي بديشان گفت: «اگر اولاد ابراهيم ميبوديد، اعمال ابراهيم را بجا ميآورديد. 40 وليكن الا´ن ميخواهيد مرا بكشيد و من شخصي هستم كه با شما به راستي كه از خدا شنيدهام تكلّم ميكنم. ابراهيم چنين نكرد. 41 شما اعمال پدر خود را بجا ميآوريد.»
بدو گفتند كه «ما از زنا زاييده نشدهايم. يك پدر داريم كه خدا باشد.» 42 عيسي به ايشان گفت: «اگر خدا پدر شما ميبود، مرا دوست ميداشتيد، زيرا كه من از جانب خدا صادر شده و آمدهام، زيرا كه من از پيش خود نيامدهام بلكه او مرا فرستاده است. 43 براي چه سخن مرا نميفهميد؟ از آنجهت كه كلام مرا نميتوانيد بشنويد. 44 شما از پدر خود ابليس ميباشيد و خواهشهاي پدر خود را ميخواهيد به عمل آريد. او از اوّل قاتل بود و در راستي ثابت نميباشد، از آنجهت كه در او راستي نيست. هرگاه به دروغ سخن ميگويد، از ذات خود ميگويد زيرا دروغگو و پدر دروغگويان است. 45 و امّا من از اين سبب كه راست ميگويم، مرا باور نميكنيد. 46 كيست از شما كه مرا به گناه ملزم سازد؟ پس اگر راست ميگويم، چرا مرا باور نميكنيد؟ 47 كسي كه از خدا است، كلام خدا را ميشنود و از اين سبب شما نميشنويد كه از خدا نيستيد.»
عيسي اعلام ميكند كه ابدي است
48 پس يهوديان در جواب او گفتند: «آيا ما خوب نگفتيم كه تو سامري هستي و ديو داري؟» 49 عيسي جواب داد كه «من ديو ندارم، لكن پدر خود را حرمت ميدارم و شما مرا بيحرمت ميسازيد. 50 من جلال خود را طالب نيستم، كسي هست كه ميطلبد و داوري ميكند. 51 آمين آمين به شما ميگويم، اگر كسي كلام مرا حفظ كند، موت را تا به ابد نخواهد ديد.» 52 پس يهوديان بدو گفتند: «الا´ن دانستيم كه ديو داري! ابراهيم و انبيا مردند و تو ميگويي اگر كسي كلام مرا حفظ كند، موت را تا به ابد نخواهد چشيد؟ 53 آيا تو از پدر ما ابراهيم كه مُرد و انبيايي كهمُردند بزرگتر هستي؟ خود را كِه ميداني؟»
54 عيسي جواب داد: «اگر خود را جلال دهم، جلال من چيزي نباشد. پدر من آن است كه مرا جلال ميبخشد، آنكه شما ميگوييد خداي ما است. 55 و او را نميشناسيد، امّا من او را ميشناسم و اگر گويم او را نميشناسم مثل شما دروغگو ميباشم. ليكن او را ميشناسم و قول او را نگاه ميدارم. 56 پدر شما ابراهيم شادي كرد بر اينكه روز مرا ببيند و ديد و شادمان گرديد.» 57 يهوديان بدو گفتند: «هنوز پنجاه سال نداري و ابراهيم را ديدهاي؟» 58 عيسي بديشان گفت: «آمين آمين به شما ميگويم كه پيش از آنكه ابراهيم پيدا شود من هستم.» 59 آنگاه سنگها برداشتند تا او را سنگسار كنند. امّا عيسي خود را مخفي ساخت و از ميان گذشته، از هيكل بيرون شد و همچنين برفت.
محاكمه زن بدكاره
عيسي به كـوه «زيتون » بازگشت . 2 ولي روز بعد، صبح زود، باز به خانه خدا رفت . مردم نيز دور او جمع شدند. عيسي نشست و مشغول تعليم ايشان شد. 3 در همين وقت ، سران قوم و فريسيان زني را كه در حال زنا گرفته بودند، كشان كشان به مقابل جمعيت آوردند 4 و به عيسي گفتند: «استاد، ما اين زن را به هنگام عمل زنا گرفته ايم . 5 او مطابق قانون موسي بايد كشته شود. ولي نظر شما چيست ؟»
6 آنان مي خواستند عيسي چيزي بگويد تا او را به دام بيندازند و محكوم كنند. ولي عيسي سر را پايين انداخت و با انگشت بر روي زمين چيزهايي مي نوشت . 7 سران قوم با اصرار مي خواستند كه او جواب دهد. پس عيسي سر خود را بلند كرد و به ايشان فرمود:
«اگر مي خواهيد او را سنگسار كنيد، بايد سنگ اول را كسي به او بزند كه خود تابحال گناهي نكرده است .»
8 سپس ، دوباره سر را پايين انداخت و به نوشتن بر روي زمين ادامه داد. 9 سران قوم ، از پير گرفته تا جوان ، يك يك بيرون رفتند تا اينكه درمقابل جمعيت فقط عيسي ماند و آن زن . 10 آنگاه عيسي بار ديگر سر را بلند كرد و به زن گفت : «آناني كه تو را گرفته بودند كجا رفتند؟ حتي يك نفر هم نماند كه تو را محكوم كند؟» 11 زن گفت : «نه آقا!» عيسي فرمود: «من نيز تو را محكوم نمي كنم . برو و ديگر گناه نكن .»
نور جهان
12 عيسي در يكي از تعاليم خود، به مردم فرمود: «من نور جهان هستم ، هر كه مرا پيروي كند، در تاريكي نخواهد ماند، زيرا نور حيات بخش راهش را روشن مي كند.»
13 فريسيان گفتند: «تو از خودت تعريف مي كني ؛ تو دروغ مي گويي .»
14 عيسي فرمود: «من هر چه مي گويم عين حقيقت است ، حتي اگر درباره خودم باشد. چون مي دانم از كجا آمده ام و به كجا بازمي گردم . ولي شما اين را نمي دانيد. 15 شما بي آنكه چيزي درباره من بدانيد قضاوت مي كنيد، ولي من درباره شما قضاوت نمي كنم . 16 اگر نيز چنين كنم ، قضاوت من كاملاً درست است ، چون من تنها نيستم ، بلكه «پدري » كه مرا فرستاد، با من است . 17 مطابق شريعت شما، اگر دو نفر درباره موضوعي شهادت دهند، شهادت ايشان بطور مسلم قابل قبول است . 18 درباره من هم دو نفر هستند كه شهادت مي دهند، يكي خودم و ديگري «پدرم » كه مرا فرستاد.»
19 پرسيدند: «پدرت كجاست ؟»
عيسي جواب داد: «شما كه نمي دانيد من كيستم ، چگونه مي خواهيد پدرم را بشناسيد؟ اگر مرا مي شناختيد، پدرم را نيز مي شناختيد.»
20 عيسي اين سخنان را در قسمتي از خانه خدا كه خزانه در آنجا بود، بيان كرد. با اينحال كسي او را نگرفت ، چون وقت او هنوز بسر نرسيده بود.
21 باز به ايشان فرمود: «من مي روم و شما به دنبال من خواهيد گشت و در گناهانتان خواهيد مرد؛ و جايي هم كه مي روم ، شما نمي توانيد بياييد.»
22 يهوديان از يكديگر پرسيدند: «مگر مي خواهد خودش را بكشد؟ منظورش چيست كه مي گويد جايي مي روم كه شما نمي توانيد بياييد؟»
23 آنگاه عيسي به ايشان فرمود: «شما از پايين هستيد و من از بالا. شما متعلق به اين جهان هستيد ولي من نيستم . 24 براي همين گفتم كه شما در گناهانتان خواهيد مرد. چون اگر ايمان نياوريد كه من مسيح و فرزند خدا هستم ، در گناهانتان خواهيد مرد.»
25 مردم از او پرسيدند: «به ما بگو كه تو كيستي ؟»
عيسي جواب داد: «من همانم كه از اول به شما گفتم . 26 براي خيلي چيزها مي توانم شما را محكوم كنم و خيلي چيزها دارم كه به شما تعليم دهم ؛ اما فعلاً اين كار را نمي كنم . فقط چيزهايي را مي گويم كه فرستنده من از من خواسته است ، و او حقيقت محض است .» 27 ولي مردم هنوز نفهميدند كه عيسي درباره خدا سخن مي گويد.
28 پس ، عيسي فرمود: «وقتي مرا كشتيد، آنگاه خواهيد فهميد كه من مسيح هستم و از خود كاري نمي كنم ، بلكه هرچه «پدر» به من آموخت ، همان را به شما گفته ام . 29 كسي كه مرا فرستاده است با من است و مرا تنها نگذاشته ، زيرا همواره كارهاي پسنديده او را بجا مي آورم .»
30و31 در اين وقت ، بسياري از سران قوم يهود، با شنيدن سخنان او ايمان آوردند كه او همان مسيح است .
عيسي به اين عده فرمود: «اگـر همانگونه كه به شمـا گفتم زندگي كنيد، شاگردان واقعي من خواهيد بود. 32 حقيقت را خواهيد شناخت و حقيقت شما را آزاد خواهد ساخت .»
33 گفتند: «منظورت چيست كه مي گويي آزاد مي شويد؟ ما كه اسير كسي نيستيم كه آزاد شويم . ما فرزندان ابراهيم هستيم .»
34 عيسي جواب داد: «اين عين حقيقت است كه هركه گناه مي كند، اسير و برده گناه است . 35 برده ها در خانه حقي ندارند، ولي تمام حق به پسر خانواده مي رسد. 36 پس ، اگر پسر شما را آزاد كند، در واقع آزاديد. 37 بلي ، مي دانم كه شما فرزندان ابراهيم هستيد. با وجود اين ، بعضي از شما مي خواهيد مرا بكشيد، چون در دل شما جايي براي پيغام من پيدا نمي شود.
38 «من هرچه از پدرم ديده ام ، مي گويم . شما نيز هرچه از پدر خود آموخته ايد، انجام مي دهيد.»
39 گفتند: «پدر ما ابراهيم است .»
عيسي جواب داد: «نه ، اگر چنين بود، شما نيز از رفتار خوب ابراهيم سرمشق مي گرفتيد. 40 من حقايقي را كه از خدا شنيده ام به شما گفته ام ، با اين حال شما مي خواهيد مرا بكشيد. ابراهيم هرگز چنين كاري نمي كرد! 41 وقتي چنين مي كنيد، از پدر واقعي تان پيروي مي نماييد.»
مردم جواب دادند: «ما كه حرام زاده نيستيم . پدر واقعي ما خداست .»
42 عيسي فرمود: «اگر اينطور بود، مرا دوست مي داشتيد. چون من از جانب خدا نزد شما آمده ام . من خودسرانه نيامده ام بلكه خدا مرا پيش شما فرستاده است . 43 چرا نمي توانيد سخنان مرا بفهميد؟ دليلش اينست كه نمي خواهيد به من گوش دهيد. 44 شما فرزندان پدر واقعي تان شيطان مي باشيد و دوست داريد اعمال بد او را انجام دهيد. شيطان از همان اول قاتل بود و از حقيقت نفرت داشت . در وجود او ذره اي حقيقت پيدا نمي شود، چون ذاتاً دروغگو و پدر تمام دروغگوهاست . 45 به همين دليل است كه وقتي من حقيقت را به شما مي گويم ، نمي توانيد باور كنيد. 46 كدام يك از شما مي تواند حتي يك گناه به من نسبت دهد؟ هيچكدام ! پس حال كه حقيقت را از من مي شنويد، چرا به من ايمان نمي آوريد؟ 47 هركس كه پدرش خدا باشد، با خوشحالي به سخنان خدا گوش مي دهد؛ و چون شما گوش نمي دهيد، ثابت مي كنيد كه فرزندان خدا نيستيد.»
48 سران قوم فرياد زده ، گفتند: «اي سامري اجنبي ، ما از ابتدا درست مي گفتيم كه تو ديوانه اي .» 49 عيسي فرمود: «من ديوانه نيستم . من به پدرم خدا احترام مي گذارم ، ولي شما به من بي احترامي مي كنيد. 50 با اينكه من نمي خواهم خود را بزرگ جلوه دهم ، خدا مرا بزرگ مي كند و هركه مرا قبول نكند، خدا او را محاكمه و مجازات خواهد نمود. 51 اين كه مي گويم عين حقيقت است : هر كه احكام مرا اطاعت كند، هرگز نخواهد مرد.»
52 سران يهود گفتند: «حالا ديگر براي ما ثابت شد كه تو ديوانه اي . ابراهيم و تمام پيامبران بزرگ خدا مردند؛ حال ، تو ادعا مي كني كه هركه از تو اطاعت كند، نخواهد مرد؟ 53 يعني تو از پدر ما ابراهيم كه
مرد، بزرگتري ؟ از پيامبران خدا هم كه مردند بزرگتري ؟ خود را كه مي داني ؟»
54 عيسي به ايشان فرمود: «اگر من از خود تعريف كنم ، اين ارزشي ندارد؛ اما اين پدر من است كه به من عزّت و جلال مي بخشد، يعني همان كسي كه ادعا مي كنيد خداي شماست . 55 شما مطلقاً او را نمي شناسيد، اما من كاملاً او را مي شناسم ؛ و اگر بگويم او را نمي شناسم ، آنگاه مانند شما دروغگو خواهم بود! ولي حقيقت اين است كه من خدا را مي شناسم و كاملاً مطيع او هستم . 56 جدّ شما ابراهيم شادي مي كرد از اينكه يك روز مرا ببيند. او مي دانست كه من به اين جهان خواهم آمد؛ از اين جهت شاد بود.»
57 سران قوم فرياد زدند: «چه مي گويي ؟ تو حتي پنجاه سال نيز نداري و مي گويي ابراهيم را ديده اي ؟»
58 عيسي به ايشان فرمود: «اين حقيقت محض است كه قبل از اينكه حتي ابراهيم به اين جهان بيايد، من وجود داشتم .»
راهنما
يوحنا 8 : 1 - 11 . زني كه در حين عمل زنا گرفته شد
سه مورد از برخورد عيسي با زنان گناهكار وجود دارد. زن مذكور در يوحنا 8 : 1 - 11؛ زن گناهكار در لوقا 7 : 36 - 50؛ زن سامري در يوحنا 4 : 18. در هر سه مورد رفتار عيسي بسيار با ملاحظه بود (به توضيحات لوقا 15 مراجعه شود).
لحن عيسي در آية 7 ميتواند اشاره به اين واقعيت باشد كه عيسي ميدانست آناني كه اين زن را متهم ميكنند، خود متهم به انجام همان گناه هستند.
يوحنا 8 : 12 - 59 . ادامة سخنراني عيسي در مورد الوهيت خود
اظهارات قطعي و عجيب عيسي در مورد خودش حاكمان را به خشم آورد، طوريكه تلاش كردند بر سر او بتازند (59). علاوه بر اظهارات او كه در دو صفحة قبل ذكر شد، او ادعاهاي ديگري در مورد الوهيت خود بيان ميكند:
«من نور عالم هستم» (يوحنا 8 : 12).
«من شبان نيكو هستم» (يوحنا 10 : 11).
«شما از پايين هستيد اما من از بالا. شما از اين جهان هستيد ليكن من از اين جهان نيستم» (يوحنا 8 : 23).
«پدر شما ابراهيم شادي كرد بر اينكه روز مرا ببيند و ديد و شادمان شد» (يوحنا 8 : 56).
«موسي دربارة من نوشته است» (يوحنا 5 : 45).
«كتب را تفتيش كنيد زيرا شما گمان ميبريد كه در آنها حيات جاوداني داريد و آنهاست كه به من شهادت ميدهد» (يوحنا 5 : 38).
«پدر، به من شهادت داده است» (يوحنا 5 : 36).
«آن كارهايي كه پدر به من عطا كرد تا كامل كنم يعني اين كارهايي كه من ميكنم، بر من شهادت ميدهد» (يوحنا 5 : 35).
«اگر در ميان ايشان كارهايي نكرده بودم كه غير از من كسي هرگز نكرده بود، گناه نميداشتند» (يوحنا 15 : 24).
«اگر باور نكنيد كه من هستم، در گناهان خود خواهيد مرد» (يوحنا 8 : 24).
«خوشابحال چشماني كه آنچه شما ميبينيد، ميبينند زيرا بشما ميگويم بسا انبيا و پادشاهان ميخواستند آنچه شما ميبينيد بنگرند و نديدند و آنچه شما ميشنويد بشنوند و نشنيدند» (لوقا 23:10-24).
«مردم نينوا در روز داوري با اين طايفه برخاسته بر ايشان حكم خواهد كرد زيرا كه به موعظة يونس توبه كردند و اينك بزرگتري از يونس در اينجا هست. ملكة جنوب در روز داوري با اين فرقه برخاسته بر ايشان حكم خواهد كرد زيرا كه از اقصاي زمين آمد تا حكمت سليمان را بشنود و اينك شخصي بزرگتر از سليمان در اينجاست» (متي 12 : 41 و 42).
اسامي و القابي كه كتابمقدس در مورد عيسي بكار ميبرد
مسيح، نجات دهنده، رهايي بخش، خداي مشير و عجيب، شاهد امين، كلمة خدا، راستي، نور جهان، راه، شبان نيكو، ميانجي (شفيع)، آزاد كننده، كاهن اعظم، پيشوا و كامل كنندة ايمان، پيشواي نجات ما، حامي و مدافع ما، پسر خدا، پسر انسان، خدا، قدوس خدا، پسر يگانه، خداي قدير، صورت خدا، پدر سرمدي، خداوند، خداوند همه، خداوند جلال، ربالارباب، پادشاه مبارك و بينظير، پادشاه اسرائيل، شاه شاهان، فرمانرواي پادشاهان جهان، رئيس حيات، سرور سلامتي، پسر داود، شاخة داود، ريشه و فرزند داود، ستارة درخشندة صبح، عمانوئيل، آدم ثاني، برة خدا، شير سبط يهودا، الف و يا، ابتدا و انتها، اول و آخر، ابتداي خلقت خدا، نخست زادة تمام آفرينش. آمين.
نظر ناپلئون در مورد عيسي
هر چند عدهاي در اعتبار آنچه ناپلئون نسبت به عيسي ابراز داشته شك دارند، ولي معمولاً اين گفتار به عنوان كلام حقيقي ناپلئون پذيرفته شده است:
«من انسانها را ميشناسم و بشما ميگويم كه عيسي يك انسان نبود. او به ما دستور ميدهد تا ايمان آوريم و تنها دليلش اين است كه مقتدرانه اعلام ميدارد «من خدا هستم». فلاسفه از طريق رسالات و بحثهاي پوچ خود سعي در حل اسرار جهان هستي دارند ولي اين افراد نادان مانند اطفالي هستند كه ميخواهند با گريه كردن ماه را بدست آورده با آن بازي كنند. كلام عيسي هميشه مقتدرانه بود. او هرگز مردد نبود. مذهب او يك راز است و تنها دليل بر جا ماندنش قدرت خودش است. او جوياي محبت انسان است و اين مشكلترين چيزي است كه در اين دنيا ميتوان تصاحب كرد. او آن را مطلقاً لازم و ضروري ميداند. اسكندر، قيصر و هانيبال دنيا را فتح كردند ولي هيچ دوستي نداشتند. شايد من تنها شخص اين دوران باشم كه آنها را دوست دارد. اسكندر، قيصر، شارلمان و خود من امپراطوريها بنا نهاديم ولي بر چه شالودهاي؟ بر روي زور. اما عيسي امپراطوري خود را بر محبت بنا نهاد. در اين لحظه ميليونها نفر حاضرند به خاطر او جان نثار كنند. من تلاش كردهام عدة زيادي را تحت تأثير قرار دهم تا حاضر باشند به خاطر من بميرند ولي حضور من براي تداوم اين تأثير ضروري بوده است. اكنون كه در سنت هلنا هستم، دوستانم كجا هستند؟ من شخص فراموش شدهاي هستم كه بزودي به خاك برميگردم و خوراك كرمها خواهم شد. چه ورطة ژرفي است بين بدبختي من و ملكوت ابدي عيسي كه هم اكنون به آن موعظه ميشود، بسياري به آن عشق ميورزند و عدة كثيري آن را مورد تحسين و تمجيد قرار ميدهند. اين ملكوت همچنان در حال گسترش است. آيا اين مرگ است؟ بشما ميگويم مرگ عيسي، مرگ يك خدا است . بشما ميگويم كه عيسي مسيح خداست.»
نظر يوسفوس در مورد عيسي
بسياري از دانشمندان، گفتة يوسفوس را در مورد عيسي معتبر ميدانند. يوسفوس يك مورخ يهودي، متولد و تحصيل كرده اورشليم و يك افسر ارتش بود كه بين سالهاي 37 - 100 ميلادي ميزيست. او ميگويد: