ترجمه شریف گویا
|
ترجمه شریف انجیل یوحنا
کلمۀ حیات
- در ازل کلمه بود.کلمه با خدا بود و کلمه خود خدا بود،
- از ازل کلمه با خدا بود.
- همه چیز به وسیلۀ او هستی یافت و بدون او چیزی آفریده نشد.
- حیات از او به وجود آمد و آن حیات نور آدمیان بود.
- نور در تاریکی می تابد و تاریکی هرگز بر آن چیره نشده است.
- مردی به نام یحیی ظاهر شد که فرستادۀ خدا بود.
- او آمد تا شاهد باشد و بر آن نور شهادت دهد تا بوسیلۀ او همه ایمان بیاورند.
- او خود آن نور نبود، بلکه آمد تا بر آن نور شهادت دهد
- آن نور واقعی که همۀ آدمیان را نورانی می کند در حال آمدن بود.
- او در جهان بود و جهان بوسیلۀ او آفریده شد اما جهان او را نشناخت.
- او به قلمرو خود آمد ولی متعلقانش او را قبول نکردند
- اما به همۀ کسانیکه او را قبول کردند و به او ایمان آوردند این امتیاز را داد که فرزندان خدا شوند،
- که نه مانند تولدهای معمولی و نه در اثر تمایلات نفسانی یک پدر جسمانی بلکه از خدا تولد یافتند.
- پس کلمه انسان شد و در میان ما ساکن گردید. ما شکوه و جلالش را دیدیم ــ شکوه و جلالی شایستۀ فرزند یگانۀ پدر و پر از فیض و راستی.
- شهادت یحیی این بود که فریاد میزد و میگفت: « این همان شخصی است که در بارۀ او گفتم که بعد از من می آید اما بر من برتری و تقدم دارد زیرا پیش از تولد من، او وجود داشت.»
- از فیض سرشار او، پیوسته برکات فراوانی یافته ایم
- زیرا شریعت بوسیلۀ موسی عطا شد اما فیض و راستی توسط عیسی مسیح آمد.
- کسی هرگز خدا را ندیده است اما آن فرزند یگانه ای که در ذات پدر و از همه به او نزدیکتر است او را شناسانیده است.
پیام یحیی تعمید دهنده
« همچنین در متی 3: 1 ــ 12 و مرقس 1: 1 ــ 8 و لوقا 3: 1 ــ 18 »
- این است شهادت یحیی وقتی یهودیان اورشلیم، کاهنان و لاویان را پیش او فرستادند تا بپرسند که او کیست.
- او از جواب دادن خودداری نکرد بلکه به طور واضح اعتراف نموده گفت:« من مسیح نیستم.»
- آنها از او پرسیدند:« پس آیا تو الیاس هستی؟» پاسخ داد:« خیر.» آنها پرسیدند: « آیا تو آن پیامبر موعود هستی؟» پاسخ داد :« خیر»
- پرسیدند: « پس کی هستی؟ ما باید به فرستندگان خود جواب بدهیم، در بارۀ خودت چه میگوئی؟»
- او از زبان اشعیاء نبی پاسخ داده گفت:« من صدای ندا کننده ای هستم که در بیابان فریاد میزند ــ راه خداوند را راست گردانید.»
- این قاصدان که از طرف فریسیان فرستاده شده بودند
- از او پرسیدند:« اگر تو نه مسیح هستی و نه الیاس و نه آن پیامبر موعود، پس چرا تعمید میدهی؟»
- یحیی پاسخ داد:« من با آب تعمید میدهم اما کسی در میان شما ایستاده است که شما او را نمی شناسید.
- او بعد از من می آید، ولی من حتی شایستۀ آن نیستم که بند کفشهایش را باز کنم.»
- این ماجرا در بیت عنیا، یعنی آن طرف رود اردن در جائیکه یحیی مردم را تعمید میداد، واقع شد.
برۀ خدا
- روز بعد، وقتی یحیی عیسی را دید که به طرف او میآید، گفت:« نگاه کنید این است آن برۀ خدا که گناه جهان را برمی دارد.
- این است آن کسی که در باره اش گفتم که بعد از من مردی می آید که بر من تقدم و برتری دارد زیرا پیش از تولد من او وجود داشت است.
- من او را نمی شناختم اما آمدم تا با آب تعمید دهم و به این وسیله او را به اسرائیل بشناسانم.»
- یحیی شهادت خود را اینطور ادامه داد:« من روح خدارا دیدم که به صورت کبوتری ازآسمان نازل شد و بر او قرار گرفت.
- من او را نمی شناختم اما آن کسی که مرا فرستاد تا با آب تعمید دهم به من گفته بود هر گاه ببینی که روح بر کسی نازل شود و بر او قرار گیرد بدان که او همان کسی است که به روح القدس تعمید میدهد.
- من این را دیده ام و شهادت می دهم که او پسر خدا است.»
- روز بعد هم یحیی با دو نفر از شاگردان خود ایستاده بود
- و وقتی عیسی را دید که از آنجا میگذرد گفت:« این است برۀ خدا.»
- آن دو شاگرد این سخن را شنیدند و بدنبال عیسی به راه افتادند.
- عیسی برگشت و آن دو نفر را دید که به دنبال او می آیند. از آنها پرسید:« به دنبال چه می گردید؟» آنها گفتند:« ربی (یعنی ای استاد) منزل تو کجاست؟»
- او به ایشان گفت:« بیائید و ببینید». پس آن دو نفر رفتند و دیدند کجا منزل دارد و بقیه روز را پیش او ماندند زیرا تقریبا ساعت چهار بعد از ظهر بود.
- یکی از آن دو نفر، که بعد از شنیدن سخنان یحیی به دنبال عیسی رفت، اندریاس برادر شمعون پطرس بود.
- او اول برادر خود شمعون را پیدا کرد و به او گفت:« ما ماشیح (یعنی مسیح) را یافته ایم.»
- پس وقتی اندریاس، شمعون را نزد عیسی برد، عیسی به شمعون نگاه کرد و گفت:« توئی شمعون پسر یونا، ولی بعد از این کیفا(یا پطرس به معنی صخره) نامیده می شوی.»
فیلیپس و نتنائیل
- روز بعد، وقتی عیسی میخواست به جلیل برود، فیلیپس را یافته به او گفت:« به دنبال من بیا.»
- فیلیپس مانند اندریاس و پطرس اهل بیت صیدا بود.
- فیلیپس هم رفت و نتنائیل را پیدا کرد و به او گفت:« ما آن کسی را که موسی در تورات ذکر کرده و پیامبران در بارۀ او سخن گفته اند پیدا کرده ایم ــ او عیسی پسر یوسف و از اهالی ناصره است.»
- نتنائیل به او گفت:« آیا میشود که از ناصره چیز خوبی بیرون بیآید» فیلیپس جواب داد:« بیا و ببین.»
- وقتی عیسی نتنائیل را دید که به طرف او میآید گفت:« این است یک اسرائیلی واقعی که در او مکری وجود ندارد.»
- نتنائیل پرسید:« مرا از کجا می شناسی؟» عیسی جواب داد:« پیش از آنکه فیلیپس تو را صدا کند، وقتی زیر درخت انجیر بودی، من تو را دیدم.»
- نتنائیل گفت:« ای استاد، تو پسر خدا هستی! تو پادشاه اسرائیل میباشی!»
- عیسی در جواب گفت:«آیا فقط به علت این که به تو گفتم تو را زیر درخت انجیر دیدم ایمان آوردی؟ بعد از این کارهای بزرگتری خواهی دید.»
- آنگاه به او گفت:« یقین بدانید که شما آسمان را گشوده و فرشتگان خدا را در حالیکه بر پسر انسان صعود و نزول می کنند خواهید دید.»
كلمه جسم گرديد
در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود. 2 همان در ابتدا نزد خدا بود. 3 همه چيز به واسطه او آفريده شد و به غير از او چيزي از موجودات وجود نيافت. 4 در او حيات بود و حيات نور انسان بود. 5 و نور در تاريكي ميدرخشد و تاريكي آن را درنيافت.
6 شخصي از جانب خدا فرستاده شد كه اسمش يحيي بود؛ 7 او براي شهادت آمد تا بر نور شهادت دهد تا همه بهوسيلة او ايمان آورند. 8 او آن نور نبود بلكه آمد تا بر نور شهادت دهد. 9 آن نورِ حقيقي بود كه هر انسان را منوّر ميگرداند و در جهان آمدني بود. 10 او در جهان بود و جهان به واسطه او آفريده شد و جهان او را نشناخت. 11 به نزد خاصّان خود آمد و خاصّانش او را نپذيرفتند؛ 12 و امّا به آن كساني كه او را قبول كردند قدرت داد تا فرزندان خدا گردند، يعني به هر كه به اسم او ايمان آورد، 13 كه نه از خون و نه از خواهش جسد و نه از خواهش مردم، بلكه از خدا تولّد يافتند.
14 و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد، پُر از فيض و راستي؛ و جلال او را ديديم، جلالي شايسته پسر يگانه پدر. 15 و يحيي بر او شهادت داد و ندا كرده، ميگفت: «اين است آنكه درباره او گفتم آنكه بعد از من ميآيد، پيش از من شده است زيرا كه بر من مقدّم بود.» 16 و از پُري او جميع مابهره يافتيم و فيض به عوض فيض، 17 زيرا شريعت بهوسيلة موسي عطا شد، امّا فيض و راستي بهوسيلة عيسي مسيح رسيد. 18 خدا را هرگز كسي نديده است؛ پسر يگانهاي كه در آغوش پدر است، همان او را ظاهر كرد.
يحياي تعميد دهنده درباره رسالت خود سخن ميگويد
19 و اين است شهادت يحيي در وقتي كه يهوديان از اورشليم كاهنان و لاويان را فرستادند تا از او سؤال كنند كه تو كيستي؛ 20 كه معترف شد و انكار ننمود، بلكه اقرار كرد كه من مسيح نيستم. 21 آنگاه از او سؤال كردند: «پس چه؟ آيا تو الياس هستي؟» گفت: «نيستم.»
«آيا تو آن نبي هستي؟» جواب داد كه «ني.» 22 آنگاه بدو گفتند: «پس كيستي تا به آن كساني كه ما را فرستادند جواب بريم؟ درباره خود چه ميگويي؟» 23 گفت: «من صداي ندا كنندهاي در بيابانم كه راه خداوند را راست كنيد، چنانكه اشعيا نبي گفت.»
24 و فرستادگان از فريسيان بودند. 25 پس از او سؤال كرده، گفتند: «اگر تو مسيح و الياس و آن نبي نيستي، پس براي چه تعميد ميدهي؟» 26 يحيي در جواب ايشان گفت: «من به آب تعميد ميدهم و در ميان شما كسي ايستاده است كه شما او را نميشناسيد. 27 و او آن است كه بعد از منميآيد، امّا پيش از من شده است، كه من لايق آن نيستم كه بند نعلينش را باز كنم.» 28 و اين در بيتعَبَرَه كه آن طرف اُرْدُن است، در جايي كه يحيي تعميد ميداد واقع گشت.
يحياي تعميددهنده عيسي را بعنوان مسيحاي موعود معرفي ميكند
29 و در فرداي آن روز يحيي عيسي را ديد كه به جانب او ميآيد. پس گفت: «اينك برّه خدا كه گناه جهان را برميدارد! 30 اين است آنكه من درباره او گفتم كه مردي بعد از من ميآيد كه پيش از من شده است زيرا كه بر من مقدّم بود. 31 و من او را نشناختم، ليكن تا او به اسرائيل ظاهر گردد، براي همين من آمده به آب تعميد ميدادم.» 32 پس يحيي شهادت داده، گفت: «روح را ديدم كه مثل كبوتري از آسمان نازل شده، بر او قرار گرفت. 33 و من او را نشناختم، ليكن او كه مرا فرستاد تا به آب تعميد دهم، همان به من گفت بر هر كس بيني كه روح نازل شده، بر او قرار گرفت، همان است او كه به روحالقدس تعميد ميدهد. 34 و من ديده شهادت ميدهم كه اين است پسر خدا.»
نخستين شاگردان عيسي
35 و در روز بعد نيز يحيي با دو نفر از شاگردان خود ايستاده بود. 36 ناگاه عيسي را ديد كه راه ميرود؛ و گفت: «اينك برّه خدا.» 37 و چون آن دو شاگرد كلام او را شنيدند، از پي عيسي روانه شدند. 38 پس عيسي روي گردانيده، آن دو نفر را ديد كه از عقب ميآيند. بديشان گفت: 39 «چه ميخواهيد؟» بدو گفتند: «ربّي (يعني اي معلّم) در كجا منزل مينمايي؟» 40 بديشان گفت:«بياييد و ببينيد.» آنگاه آمده، ديدند كه كجا منزل دارد، و آن روز را نزد او بماندند و قريب به ساعت دهم بود.
41 و يكي از آن دو كه سخن يحيي را شنيده، پيروي او نمودند، اندرياس برادر شمعون پطرس بود. 42 او اوّل برادر خود شمعون را يافته، به او گفت: «مسيح را (كه ترجمه آن كَرِسْتُس است) يافتيم.» و چون او را نزد عيسي آورد، عيسي بدو نگريسته، گفت: «تو شمعون پسر يونا هستي؛ و اكنون كيفا خوانده خواهي شد (كه ترجمه آن پطرس است).»
43 بامدادان چون عيسي خواست بهسوي جليل روانه شود، فيلپُس را يافته، بدو گفت: «از عقب من بيا.» 44 و فيلپُس از بيت صيدا از شهر اندرياس وپطرس بود. 45 فيلپس نَتَنائيل را يافته، بدو گفت: «آن كسي را كه موسي در تورات و انبيا مذكور داشتهاند، يافتهايم كه عيسي پسر يوسف ناصري است.» 46 نتنائيل بدو گفت: «مگر ميشود كه از ناصره چيزي خوب پيدا شود؟» فيلپس بدو گفت: «بيا و ببين.» 47 و عيسي چون ديـد كه نتنائيـل بهسوي او ميآيد، درباره او گفت: «اينك اسرائيلي حقيقي كه در او مكري نيست.» 48 نتنائيل بدو گفت: «مرا از كجا ميشناسي؟» عيسي در جواب وي گفت: «قبل از آنكه فيلپس تو را دعوت كند، در حيني كه زير درخت انجير بودي تو را ديدم.» 49 نتنائيل در جواب او گفت: «اي استاد تو پسر خدايي! تو پادشاه اسرائيل هستي!» 50 عيسي در جواب او گفت: «آيا از اينكه به تو گفتم كه تو را زير درخت انجير ديدم، ايمان آوردي؟ بعد از اين چيزهاي بزرگتر از اين خواهي ديد.» 51 پس بدو گفت: «آمين آمين به شما ميگويم كه از كنون آسمان راگشاده، و فرشتگان خدا را كه بر پسر انسان صعود و نزول ميكنند خواهيد ديد.»
ترجمه هزاره نو
ترجمه تفسیری
مسيح به دنياي ما آمد
در ازل ، پيش از آنكه چيـزي پديد آيـد، «كلمه » وجود داشت و نزد خدا بود. او همواره زنده بوده ، و خود او خداست . 3 هر چه هست ، بوسيله او آفريده شده و چيزي نيست كه آن را نيافريده باشد. 4 زندگي جاويد در اوست و اين زندگي به تمام مردم نور مي بخشد. 5 او همان نوري است كه در تاريكي مي درخشد و تاريكي هرگز نمي تواند آن را خاموش كند.
6و7 خدا يحياي پيامبر را فرستاد تا اين «نور» را به مردم معرفي كند و مردم به او ايمان آورند. 8 يحيي آن نور نبود، او فقط شاهدي بود تا نور را به مردم معرفي كند. 9 اما بعد، آن نور واقعي آمد تا به هركس كه به اين دنيا مي آيد، بتابد.
10 گر چه جهان را او آفريده بود، اما زماني كه به اين جهان آمد، كسي او را نشناخت . 11و12 حتي در سرزمين خود و در ميان قوم خود،يهوديان ، كسي او را نپذيرفت . اما او به تمام كساني كه به او ايمان آوردند، اين حق را داد كه فرزندان خدا گردند؛ بلي ، فقط كافي بود به او ايمان آورند تا نجات يابند. 13 اين اشخاص تولدي نو يافتند، نه همچون تولدهاي معمولي كه نتيجه اميال و خواسته هاي آدمي است ، بلكه اين تولد را خدا به ايشان عطا فرمود.
14 «كلمه خدا» انسان شد و بر روي اين زمين و در بين ما زندگي كرد. او لبريز از محبت و بخشش و راستي بود. ما بزرگي و شكوه او را به چشم خود ديديم ، بزرگي و شكوه فرزند بي نظير پدر آسماني ما، خدا.
15 يحيي او را به مردم معرفي كرد و گفت : «اين همان كسي است كه به شما گفتم بعد از من مي آيد و مقامش از من بالاتر است ، زيرا پيش از آنكه من باشم ، او وجود داشت .»
16 لطف بي پايان او به همه ما رسيد و بركت در پي بركت نصيب ما شد. 17 خدا احكام خود را توسط موسي به مردم داد، اما راستي و محبت را بوسيله عيسي مسيح عطا فرمود. 18 كسي هرگز خدا را نديده است ؛ اما عيسي ، فرزند يگانه خدا، او را ديده است زيرا همواره همراه پدر خود، خدا مي باشد. او هر آنچه را كه ما بايـد دربـاره خدا بدانيم ، به ما گفته است .
شهادت يحيي
19 روزي سران قوم يهود از شهر اورشليم ، چند تن از كاهنان و دستيارانش را نزد يحيي فرستادند تا بدانند آيا او ادعا مي كند كه مسيح است يا نه .
20 يحيي ، صريحاً اظهار داشت : «نه ، من مسيح نيستم .»
21 پرسيدند: «خوب ، پس كه هستيد؟ آيا الياس پيامبر هستيد؟»
جواب داد: «نه !»
پرسيدند: «آيا شما آن پيامبر نيستيد كه ما چشم براهش مي باشيم ؟»
باز هم جواب داد: «نه .»
22 گفتند: «پس به ما بگوييد كه هستيد تا بتوانيم براي سران قوم كه ما را به اينجا فرستاده اند، جوابي ببريم .»
23 يحيي گفت : «چنانكه اشعياي نبي پيشگويي كرده ، من صداي ندا كننده اي هستم كه در بيابان فرياد مي زند: اي مردم ، خود را براي آمدن خداوند آماده سازيد.»
24 سپس ، افرادي كه از طرف فرقه فريسي ها آمده بودند، 25 از او پرسيدند: «خوب ، اگر شما نه مسيح هستيد، نه الياس و نه آن پيامبر، پس چه حق داريد مردم را غسل تعميد دهيد؟»
26 يحيي گفت : «من مردم را فقط با آب غسل مي دهم ؛ ولي همين جا در ميان اين جمعيت ، كسي هست كه شما او را نمي شناسيد. 27 او بزودي خدمت خود را در بين شما آغاز مي كند. مقام او بقدري بزرگ است كه من حتي شايسته نيستم كفشهاي او را پيش پايش بگذارم .»
28 اين گفتگو در «بيت عنيا» روي داد. بيت عنيا دهي است در آنطرف رود اردن و جايي است كه يحيي ، مردم را غسل تعميد مي داد.
29 روز بعد، يحيي ، عيسي را ديد كه بسوي او مي آيد. پس به مردم گفت : «نگاه كنيد! اين همان برّه اي است كه خدا فرستاده تا براي آمرزش گناهان تمام مردم دنيا قرباني شود. 30 اين همان كسي است كه گفتم بعد از من مي آيد ولي مقامش از من بالاتر است ، چون قبل از من وجود داشته است . 31 من نيز او را نمي شناختم . ولي براي اين آمدم كه مردم را با آب غسل دهم تا به اين وسيله او را به قوم اسرائيل معرفي كنم .»
32 سپس گفت : «من روح خدا را ديدم كه به شكل كبوتري از آسمان آمد و بر عيسي قرار گرفت . 33 همانطور كه گفتم ، من نيز او را نمي شناختم ولي وقتي خدا مرا فرستاد تا مردم را غسل تعميد دهم ، در همان وقت به من فرمود: هرگاه ديدي روح خدا از آسمان آمد و بر كسي قرار گرفت ، بدان كه او همان است كه منتظرش هستيد. اوست كه مردم را با روح القدس تعميد خواهد داد. 34 و چون من با چشم خود اين را ديده ام ، شهادت مي دهم كه او فرزند خداست .»
نخستين شاگردان عيسي
35 فرداي آنروز، وقتي يحيي با دو نفر از شاگردان خود ايستاده بود، 36 عيسي را ديد كه از آنجا مي گذرد، يحيي با اشتياق به او نگاه كرد و گفت : «ببينيد! اين همان بره اي است كه خدا فرستاده است .» 37 آنگاه دو شاگرد يحيي برگشتند و در پي عيسي رفتند.
38 عيسي كه ديد دو نفر دنبال او مي آيند، برگشت و از ايشان پرسيد: «چه مي خواهيد؟»
جواب دادند: «آقا، كجا اقامت داريد؟»
39 فرمود: «بياييد و ببينيد.»
پس همراه عيسي رفتند و از ساعت چهار بعد از ظهر تا غروب نزد او ماندند. 40 (يكي از آن دو، «اندرياس » برادر «شمعون پطرس » بود.)
41 اندرياس رفت و برادر خود را يافته ، به او گفت : «شمعون ، ما مسيح را پيدا كرده ايم !» 42 و او را آورد تا عيسي را ببيند.
عيسي چند لحظه به او نگاه كرد و فرمود: «تو شمعون ، پسر يونا هستي . ولي از اين پس پطرس (يعني «صخره ») ناميده خواهي شد!»
43 روز بعد، عيسي تصميم گرفت به ايالت جليل برود. در راه ، «فيليپ » را ديد و به او گفت : «همراه من بيا.» 44 (فيليپ نيز اهل بيت صيدا و همشهري اندرياس و پطرس بود.)
45 فيليپ رفت و «نتنائيل » را پيدا كرد و به او گفت : «نتنائيل ، ما مسيح را يافته ايم ، همان كسي كه موسي و پيامبران خدا درباره اش خبر داده اند. نامش عيسي است ، پسر يوسف و اهل ناصره .»
46 نتنائيل با تعجب پرسيد: «گفتي اهل ناصره ؟ مگرممكن است از ناصره هم چيز خوبي بيرون آيد؟»
فيليپ گفت : «خودت بيا و او را ببين .»
47 وقتي نزديك مي شدند، عيسي فرمود: «ببينيد، اين شخص كه مي آيد، يك مرد شريف و يك اسرائيلي واقعي است .»
48 نتنائيل پرسيد: «از كجا مي داني من كه هستم ؟»
عيسي فرمود: «قبل از آنكه فيليپ تو را پيدا كند، من زير درخت انجير تو را ديدم .»
49 نتنائيل حيرت زده گفت : «آقا، شما فرزند خدا هستيد؛ شما پادشاه اسرائيل مي باشيد!»
راهنما
يوحنا 1 : 1 - 3 . جاودانگي و الوهيت عيسي
اين آيات ما را به ياد اولين آيات كتاب پيدايش مياندازد. عيسي را خدا و خالق مينامد. يوحنا يقين كامل دارد كه شخص عيسي وجودي ابدي است كه در امر آفرينش جهان هستي دست داشته است. نقل قولي كه از عيسي در يوحنا 17 : 5 آمده است، اشارهاي است به بازگشت او به «جلالي كه قبل از آفرينش جهان» نزد خدا داشته است. به عبارتي خدا، خود را در شخص عيسي به بني نوع بشر متجلي ساخت. عيسي خدا بود. عيسي شبيه خدا بود. او پيغام خدا براي آدميان است.
يوحنا 1 : 4 - 13 . عيسي نور جهان
عيسي اين ادعا را بارها تكرار كرد (8 : 12 ، 9 : 5 ، 12 : 46). نور جهان بودن عيسي، يكي از كليدهاي راهنما براي درك افكار يوحنا در مورد او ميباشد (اول يوحنا 1 : 5 - 7). اين بدان مفهوم است كه عيسي به عنوان نور جهان، تنها شخصي است كه قادر است مفهوم و هدف وجود انسان را روشن سازد.
يوحنا 1 : 14 - 18 . تجسم عيسي
خدا انسان شد تا او را بطرف خود بكشد. خدا ميتوانست انسان را به گونهاي بيافريند كه بطور غريزي ارادة او را بجا آورد، ولي او ترجيح داد تا آدمي حق انتخاب داشته باشد، بدين معني كه براساس طرز تفكرش نسبت به خالق خود، شخصاً طريق خود را برگزيند. ولي خدا يك روح است، در حاليكه انسان بوسيلة محدوديتهاي يك بدن جسمي احاطه شده است و ادارك بسيار اندكي در مورد يك روح دارد. بنابراين خدا بصورت يكي از آدميان، بسوي مخلوقات خود آمد تا آنان بتوانند او را آنچنان كه هست دريابند. خدا شبيه عيسي است. عيسي شبيه خدا است.
«پسر انسان»
اين نام مطلوبي بود كه عيسي در مورد خود بكار برد. اين اسم، حدود 70 مرتبه در اناجيل تكرار شده است: 30 مرتبه در انجيل متي، 5 مرتبه در انجيل مرقس، 25 مرتبه در انجيل لوقا و 10 مرتبه در انجيل يوحنا.
اين اسم در كتاب دانيال 7 : 13 و 14 و 27 در مورد شخص «مسيح موعود» بكار رفته است. اعتقاد بر اين است كه استعمال اين لغت توسط عيسي، اشارهاي است به مسيح بودن او.
از طرف ديگر كاربرد اين نام توسط مسيح، دلالت بر اين دارد كه او آن خداي مجسم شده، از زندگي كردن به عنوان يك انسان لذت ميبرد. او در آسمان نيز اين نام را بر خود دارد (اعمال 7 : 56 ، مكاشفه 1 : 13 ، 14 : 14).
دنيا در زمان عيسي
عيسي، شخصيتي است متعلق به كل جهان هستي. هيچ چيز در اعماق فضاي پر ستاره از نظر او پوشيده نيست. با اين حال حيات زميني او در منطقهاي بسيار محدود (البته از نقطه نظر استراتژي بسيار مهم) سپري گشت. فلسطين نقطة اتصال سه كشور، واقع في مابين درياي مديترانه و بيابان بزرگ عرب و محل تلاقي شاهراههاي جهاني بود. اين منطقه در ايام عيسي شامل 4 بخش بود كه همه تحت كنترل روم بودند:
يهوديه، بخش جنوبي، به عنوان سنگر محافظه كار يهودي
جليل، بخش شمالي، مختلط با نفوس يوناني
سامره، بخش وسطي، يك نژاد دو رگه كه يك قسمت آن خون يهودي دارد
بيريه، جنوب شرقي اردن، داراي شهرهاي متمول رومي
هيروديس حاكم جليل و بيريه بود و پيلاطس بر يهوديه و سامره حكومت ميكرد.
اسكندريه، دومين شهر امپراطوري روم بود و در 400 كيلومتري جنوب غربي فلسطين واقع بود. انطاكيه، سومين شهر امپراطوري روم، در 400 كيلومتري شمال فلسطين قرار داشت. طول ساحل فلسطين و درون جليل، گذرگاه بازرگاني و نظامي جهان بود.
به غير از واقعة فرار به مصر، هيچ اشارهاي وجود ندارد كه نشان دهد عيسي بيش از 100 كيلومتر از ناصره دورتر سفر كرده باشد. محدودة سفرهاي ثبت شدة او عبارتند از اورشليم در شمال - صيدون در جنوب - ديكاپوليس و بيريه در شرق.
يوسفوس جمعيت جليل را بالغ بر سه ميليون تخمين زده است. اين منطقه مملو از شهرهاي ثروتمند يوناني بود. و يكي از مراكز فرهنگ و تمدن دنيا بشمار ميرفت كه مركز رومي آن منطقهاي به نام سفوريس بود كه در 6 كيلومتري ناصره قرار داشت.
يوحنا 1 : 19 - 34 . شهادت عيسي
انجيل يوحنا در پي ارائة بيانات كوتاهي در مورد الوهيت عيسي و وجود ازلي و تجسم او، بدون هيچگونه اشارهاي به تولد عيسي، ايام كودكي، تعميد و وسوسههايش، به شرح شهادت يحيي تعميد دهنده در رابطه با الوهيت عيسي ميپردازد.
اين جريان در آستانة وسوسهها و چهل روز روزه رخ داد. در هيچ جا گفته نشده كه عيسي پس از وسوسهها در بيابان، به اردن، جايي كه يحيي تعميد ميداد، بازگشته باشد. اناجيل همنظر (متي، مرقس، لوقا) دوران وسوسه را مستقيماً به خدمت در جليل متصل ميسازند (متي 4 : 11 - 12 ، مرقس 1 : 13 ، لوقا 4 : 13 - 14). اما بكارگيري سه عبارت «فرداي آن روز» (29)، «در روز بعد» (35) و «بامدادان» (43) و همچنين ذكر «روز سوم» (2 : 1) براي اعلام ورود او به جليل ثابت ميكند كه عيسي قبل از عزيمت به جليل، از بيابان به محلي كه يحيي موعظه مينمود، بازگشته است.
«آن نبي» (21)، اصطلاحي بود كه مردم در آن روزها، آن را يكي از اسامي پيشگويي شده در مورد مسيح (ماشيح) تلقي ميكردند (يوحنا 6 : 14).
تواضع عميق يحيي را در وقف خود براي عيسي ملاحظه كنيد «لايق آن نيستم كه بند نعلينش را باز كنم» (27). اين موضوع آنقدر حائز اهميت بوده است كه هر چهار نويسندة اناجيل آن را ذكر ميكنند (متي 3 : 11 ، مرقس 1 : 7 ، لوقا 3 : 16). اي كاش تمام واعظيني كه در مورد عيسي مسيح موعظه ميكنند، چنين ستايش فروتنانهاي از خود نشان بدهند.
نقشه 53
يوحنا 1 : 35 - 51 . اولين شاگردان
يوحنا، اندرياس، شمعون و فيليپس و نتنائيل جزو اولين شاگردان عيسي بودند. موعظة يحيي تعميد دهنده آنها را آماده ساخت و بعداً هر 5 نفر آنها رسول ناميده شدند. اين يكي از موارد خدمت يحيي تعميد دهنده به مسيح است. اگرچه بطور موقت آنها به شغلي كه سابقاً داشتند بازگشتند، ولي حدود يكسال بعد دعوت شدند تا مسيح را بطور دائم پيروي نمايند (به توضيحات مربوط به متي 10 مراجعه شود).
فرض بر اين است كه يوحناي رسول، آن شاگردي باشد كه نامش ذكر نشده است (آية 41). اگر او پسر خالة عيسي باشد (مطالب نوشته شده در مقدمه اين انجيل را مطالعه كنيد)، ميبايستي شناختي قبلي از عيسي داشته باشد.
«ساعت دهم» (آية 40)، ساعت 10 صبح بوده است. يوحنا ساعت رومي را بكار ميبرد كه شروع شمارش آن از نضف شب و يا ظهر ميباشد (4 : 6 ، 19 : 14).
احتمالاً شمعون نيز به عنوان شريك يوحنا، شخص عيسي را ميشناخته است ولي شناخت او از وي به عنوان مسيح، زماني بود كه يحيي تعميد دهنده مسيح بودن او را بطور علني اعلام كرد. اينكه عيسي در ملاقات خود با شمعون (اولين ملاقات ثبت شده در انجيل) نام جديدي به او ميدهد، ميتواند دلالت بر اين باشد كه عيسي از قبل او را براي امر رسالت در نظر داشته است.
عظمت و برتري شخصيت عيسي سبب ميشود نتنائيل به او ايمان آورد (46 - 49). گفتار عيسي در مورد فرشتگان (51)، نشان ميدهد كه او حد فاصل بين آسمان و زمين است (پيدايش 28 : 12).
قيافه و ظاهر عيسي
در رفتار عيسي چيزي وجود داشت كه اثر فوري بر نتنائيل نهاد (1 : 49). در عهد جديد، هيچ اشارهاي در مورد قيافة ظاهري عيسي به چشم نميخورد. اولين توصيفات افسانهاي، مربوط به قرن چهارم ميلادي ميباشد. نامهاي تحت عنوان نامههاي آپوكريفا وجود دارد كه آن را به يكي از دوستان پيلاطس به نام پابليوس لنتولوس نسبت دادهاند. اين نامه كه فاقد سنديت ميباشد، خطاب به مجلس سناي روم نوشته شده است. قسمتي از اين نامه بدين شرح است:
«در اين زمان، شخصي ظاهر شده كه داراي قدرتهاي عظيمي است. نام او عيسي است. شاگردانش او را پسر خدا مينامند. او داراي قامت بسيار متناسب و نجيبي است. چهرهاش بسيار مهربان و در عين حال جدي است، بطوريكه نظاره كنندگانش هم او را دوست دارند و هم اينكه از او ميترسند. موي او به رنگ شرابي است و هر چند كه صاف و فاقد درخشش است، ولي از ناحية گوشها داراي پيچش و براق است. پيشاني او مسطح هموار، صورتش بدون چروك است و قيافة او حاكي از داشتن هوش فراوان و ترحم ميباشد. بيني و دهان او هيچ عيبي ندارند. ريش او پرپشت و به رنگ موهايش است. چشمانش آبي و شديداً درخشان است. در امر توبيخ و سرزنش بسيار مستحكم و سختگير است. در امر تشويق و تعليم، سخنان زبانش دوست داشتني و ملايم است. هيچكس نديده است او بخندد، اما بسياري شاهد گريستن او بودهاند. او بلند قامت است و دستهايش كشيده و زيبا. كلام او سنجيده، بسيار متين است؛ در زيبايي از بسياري پيشي گرفته است.»
روايتهاي ديگري نيز وجود دارد. بر طبق يكي از اين روايات، او راست قامت و زيبا بوده است. مطابق يك روايت ديگر، كتفهاي او خميده و قيافهاش زشت بوده است. قيافه ظاهرياش هرطور نيز بوده باشد، چيزي در برخورد و سلوك او وجود داشته كه او را شخصيتي مقتدر، باشكوه و داراي ويژگيهاي الهي جلوهگر ميساخته است. مطالبي كه اشعيا 53 در مورد او ميگويد، ظاهري را مينماياند كه چندان جذاب نيست. البته احتمالاً بيش از آنكه منظور قيافة ظاهر او باشد، مطالب مذكور بيانگر سبك زندگي حقيرانه شخصي است كه ميبايستي پادشاه بشود.
نجّار بودن وي، ما را به اين نتيجه ميرساند كه او ميبايستي داراي قدرت بدني قابل ملاحظهاي باشد. از صحبت كردن او براي جمعيت كثيري در فضاي باز آنهم آنقدر ثمربخش، معلوم ميشود كه ميبايستي صداي مقتدري نيز داشته باشد. سخنرانيها، مباحثات و تعاليم او ما را متقاعد ساخته است كه او هميشه تحت كنترل بوده است. بدون هيچ تعجيلي در همة حركات خود آرام، با ابهت، متين، نجيب و داراي ثبات و وقار مستحكمي بوده است. همة اينها نكاتي است كه نشان ميدهد او آدم خوش مشرب و شوخي بوده است.
دورههاي حيات عيسي
تمام آنچه را كه در مورد عيسي گفته شده است، ميتوان در دورههاي مشخصي تقسيم بندي كرد:
تولد و دوران كودكي او
تعميد، وسوسه و شروع خدمت عمومي او
خدمت اولية او در يهوديه، 8 ماه
خدمت او در جليل، چيزي در حدود 2 سال
خدمت در بيريه و خدمت بعدي در اردن، احتمالاً حدود 4 ماه
هفتة آخر زندگي زميني او
خدمت او بعد از قيام