آمدی روی زمین بهر گناه مردمان بخششت ستودنی ست، فیض توکافیست !
لمس دوم را نمودی چشم من بینا بشد ! ازبرای لمس دوم، فیض تو کافیست !
ای مسیح ناصری! تو در گذر از این مسیر بهرمن ایستاده ای، فیض تو کافیست !
نام من رابر کف دستان خود حک کرده ای در گرفتن نجاتم، فیض توکافیست !
افته وخیزان شوم درراه تنگ راستی در میان ترسهایم، فیض توکافیست !
دردرون زورقم خوابیده ای، عمانوئیل در میان موج وطوفان، فیض توکافیست !
دست برکوران نهادی، کورها بینا شدند در شفای لنگها نیز، فیض توکافیست !
ایلعاذرها بیاوردی برون از گورها بهر زنده گشتنش، فیض تو کافیست !
ای توای تاک حقیقی، شاخه هایت پرثمر بهرآوردن میوه، فیض توکافیست !
برسر سفره زکی، درمیان باجگیران بذل اموال خودش، فیض تو کافیست !
باجگیرها وجذامی ها، زنان روسپی بهرتبدیل دلاشان، فیض توکافیست !
پطرس ویعقوب، یوحنا، سه ماهیگیر پست خواندی آنهارا رسولان، فیض توکافیست !
درمیان عمق آبها، تورهاشان پاره شد پطرس آگاه شد به روحت، فیض توکافیست !
برسر آن چاه یعقوب درگذراز سامره دادی آن آب حقیقی، فیض توکافیست !
گفتی ای فرزند برخیز، دختریایروس ببود مرده ها کردی توزنده، فیض توکافیست !
نزدی سنگی به آن زن، ننمودی اش تو محکوم بهربخشیدن زانی، فیض توکافیست !
گفتی من هستم مترسید، وقت راه رفتن به آب دست پطرس راگرفتی، فیض توکافیست !
شام آخررابخوردی، تکه ای نان وشراب بدن وهم خون تو، فیض توکافیست !
درمیان آن دوازده تن، یهوداخائنی دست اوباتوبه یکجا، فیض توکافیست !
عرق خون می چکیدازچهره ات در کوه زیتون درشفای گوش دشمن، فیض تو کافیست !
در پی خیانت او، پس ازآن انکارپطرس بخشش آن همه خاطی، فیض توکافیست !
باراباس ها درعوض آزادکردند صبح زود برصلیبش کن صلیب، فیض توکافیست !
خرقه ای به رنگ خون، تاجی به سرازجنس خار درمسیرجلجتا، فیض توکافیست !
بین دزدان شدی مصلوب درمکان جمجمه پدراینان راببخش، فیض توکافیست !
گفتی: آمین با منی امروزدر فردوس تودزد دربیادآوردن او، فیض توکافیست !
پسر انسان زبهرجان من جانش بداد برصلیب جلجتا، فیض توکافیست !
تویی آن شبان نیکو، تویی آن در، تویی آن راه بهرآن حیات جاوید، فیض توکافیست !