بر تردید بی وقفه ی آفتاب که می پرستیدندش فاجران
عسل بود و دریا دلش
کلامش چکیده ی شبنم و سپیده از زمحریز دستانش منتشر می شد
نخست زاده ای که با نرمای صداییش چون بربط و چنگ آواز سر داد
اینک منم نور جهان بر شریر امت ها
اینک منم شور عظیم نجات خلاصه ی شریعتم من
بشنوید این کلام اگر سویی از فانوستان مانده است
خیزش بی کران ترانه ها بود
و غسلاند این لکنت مرگ بار شوم را
تا دریدم زه دان تن را و زاده شدم دوباره با او
ندایی بود از یهوه
این است فرزند من که از او خوشنودم بنگرید اینک
و چه بسیار ساده و چه بسیار نازل آمد
نادره ی نخستین
که بر راست ترین دست ها نشیمن دارد
خدایی جسمانی ابر مردی شکیل
که پیامش
طرح بنفشه بود بر تاریکی ها
و خونش شهادت واپسین نجات
آخرین فخر بشر شد تنش
و تا ابدیت جاریست