گنجی در کوزه های گِلین

(ترجمه به شعر دوم قرنتیان فصل چهارم)

 

چون که با لطف خدا فرمان بریم 

ره به نومیدی کجا خود می بریم؟

آن چه پنهان کاری و شرم آوریست 

از ره و از سیرت ما ، خود ، بَریست

راه و رسمِ ما ، فریب و ننگ نیست

با کلامِ حق ، ستیز و جنگ نیست

پیشِ چشمِ حق ، حقیقت گفته ایم 

سِرّ حق را از کَسی ننهفته ایم 

گر " نوید" ما زکَس پنهان بُوَد

آن کَسان را عشق چون زندان بُوَد

ذهن نابینای این ناباوران

بی خبر مانَد ز مِهر خاوران

ره نبرده بر پیام عاشقان

کرده نابینایشان " رَبّ زمان"

خدمت ما از برای خویش نیست 

جز مسیح ما ، کَسی در پیش نیست 

آن که ظلمت را زهم ، خود بَردَرید

از کلامش روشنی آمد پدید

بر دل ما نورِ حق تابیده است 

در رُخ عیسا ، خدا را دیده است 

گنج ما ، در کوزه هائی از گِل است 

تا بدانی ، این از آن کُل حاصل است 

گرچه از هرسو فشار و درد هست 

کِی بُوَد در پیروان حق شکست؟

گرچه گاهی شَکّ و تردیدی بِه جاست

یاس و نومیدی به دل هامان کجاست ؟

گرچه در رنجیم ، تنها نیستیم 

چون فرو اُفتیم ، برپای ایستیم

مرگ عیسا در دل ما زنده است 

زین سبب در جان ما پاینده است 

تا شود در پیکرِ ما آشکار

زندگیِ عیسیِ پروردگار

من سخن گفتم چو باور داشتم 

آن چه آمد در کَلام ، اِنگاشتم

آن که عیسا را ز مُرده زنده کرد

جان ما را همرهش پاینده کرد

ناامیدی کِی به دل ها راه یافت

هر که راهی سویِ آن دلدار یافت

گرچه در ظاهر پریشان تر شویم

از درون هر روز رخشان تر شویم

چون که این رنج کم و اَندر زوال

می رسانَد آن شُکوه پر جلال

ما نگاهمان بر آن نادیده هاست 

نِی بر آن چیزی که خود در دیده هاست

آن چه در چشم است ، باشد در گذر

ماندنی هرگز نیاید در بَصَر

 

  • مطالعه 2193 مرتبه