ترجمه قدیمی گویا
|
ترجمه قدیمی(کتاب پیدایش)
پسران يوسف
و بعد از اين امور، واقع شد كه به يوسف گفتند: «اينك پدر تو بيمار است.» پس دو پسر خود، مَنَسي و اِفرايم را با خود برداشت. 2 و يعقوب را خبر داده، گفتند: «اينك پسرت يوسف، نزد تو ميآيد.» و اسرائيل، خويشتن را تقويت داده، بر بستر بنشست.
3 و يعقوب به يوسف گفت: «خداي قادر مطلق در لوز در زمين كنعان به من ظاهر شده، مرا بركت داد. 4 و به من گفت: هر آينه من تو را بارور و كثير گردانم، و از تو قومهاي بسيار بوجود آورم، و اين زمين را بعد از تو به ذريت تو، به ميراث ابدي خواهم داد. 5 و الا´ن دو پسرت كه در زمين مصر برايت زاييده شدند، قبل از آنكه نزد تو به مصر بيايم، ايشان از آن من هستند، اِفرايم و مَنَسي مثل رؤبين و شمعون از آن من خواهند بود. 6 و اما اولاد تو كه بعد از ايشان بياوري، از آن تو باشند و در ارث خود به نامهاي برادران خود مسمّي' شوند. 7 و هنگامي كه من از فدّان آمدم، راحيل نزد من در زمين كنعان به سر راه مرد، چون اندك مسافتي باقي بود كه به اِفرات برسم، و او را درآنجا به سر راهِ افرات كه بيتلحم باشد، دفن كردم.»
8 و چون اسرائيل، پسران يوسف را ديد، گفت: «اينان كيستند؟» 9 يوسف، پدر خود را گفت: «اينان پسران منند كه خدا به من در اينجا داده است.» گفت: «ايشان را نزد من بياور تا ايشان را بركت دهم.» 10 و چشمان اسرائيل از پيري تار شده بود كه نتوانست ديد. پس ايشان را نزديك وي آورد و ايشان را بوسيده، در آغوش خود كشيد.
11 و اسرائيل به يوسف گفت: «گمان نميبردم كه روي تو را ببينم، و همانا خدا، ذريت تو را نيز به من نشان داده است.» 12 و يوسف ايشان را از ميان دو زانوي خود بيرون آورده، رو به زمين نهاد. 13 و يوسف هر دو را گرفت، افرايم را به دست راست خود به مقابل دست چپ اسرائيل، و منسي را به دست چپ خود به مقابل دست راست اسرائيل، و ايشان را نزديك وي آورد. 14 و اسرائيل دست راست خود را دراز كرده، بر سر اِفرايم نهاد و او كوچكتر بود و دست چپ خود را بر سر مَنَسي، و دستهاي خود را به فراست حركت داد، زيرا كه مَنَسي نخستزاده بود. 15 و يوسف را بركت داده، گفت: «خدايي كه در حضور وي پدرانم، ابراهيم و اسحاق، سالك بودندي، خدايي كه مرا از روز بودنم تا امروز رعايت كرده است، 16 آن فرشتهاي كه مرا از هر بدي خلاصي داده، اين دو پسر را بركت دهد و نام من و نامهاي پدرانم، ابراهيم و اسحاق، بر ايشان خوانده شود، و در وسط زمين بسيار كثير شوند.»
17 و چون يوسف ديد كه پدرش دست راستخود را بر سر افرايم نهاد، بنظرش ناپسند آمد، و دست پدر خود را گرفت، تا آن را از سر اِفرايم به سر مَنَسي نقل كند. 18 و يوسف به پدر خود گفت: «اي پدر من، نه چنين، زيرا نخستزاده اين است، دست راست خود را به سر او بگذار.» 19 اما پدرش ابا نموده، گفت: «ميدانم اي پسرم! ميدانم! او نيز قومي خواهد شد و او نيز بزرگ خواهد گرديد، ليكن برادر كهترش از وي بزرگتر خواهد شد و ذريت او امتهاي بسيار خواهند گرديد.»
20 و در آن روز، او ايشان را بركت داده، گفت: «به تو اسرائيل بركت طلبيده، خواهند گفت كه خدا تو را مثل اِفرايم و مَنَسي گرداناد.» پس اِفرايم را به مَنَسي ترجيح داد. 21 و اسرائيل به يوسف گفت: «همانا من ميميرم، و خدا با شما خواهد بود، و شما را به زمين پدران شما باز خواهد آورد. 22 و من به تو حصهاي زياده از برادرانت ميدهم، كه آن را از دست اموريان به شمشير و كمان خود گرفتم.»
ترجمه تفسیری
پس از چندي به يوسف خبر دادند كه پدرش سخت مريض است. پس دو پسرش منسي و افرايم را برداشته، به ديدن پدر خود رفت. 2 چون يعقوب خبرآمدن يوسف را شنيد، نيروي خودرا جمع كرده، در رختخواب نشست. 3 او به يوسف گفت: «خداي قادر مطلق در ناحيه لوز كنعان به من ظاهر شد و مرا بركت داد. 4 او به من فرمود: "به تو فرزندان زيادي خواهم بخشيد و از نسل تو قومهاي بسياري به وجود خواهم آورد و اين سرزمين را به نسـل تـو خواهـم داد تـا مِلك دايمـي ايشـان باشـد." 5 اكنون دو پسرت منسي و افرايم كه قبل از آمدن من، در مصر به دنيا آمدهاند، مانند فرزندانم رئوبين و شمعون وارثان من خواهند بود. 6 ولي فرزنداني كه بعد از اين برايت به دنيا بيايند متعلق به خودت بوده از سهم افرايم و منسي ارث خواهند برد. 7 من اين كار را بخاطر مادرت راحيل ميكنم. پس از بيرون آمدنم از بينالنهرين او بين راه در نزديكي افرات مُرد و من هم او را كنار راه افرات دفن كردم.» (افرات همان بيتلحم است.)
8 وقتي يعقوب پسران يوسف را ديد از او پرسيد: «آيا اينها پسران تو هستند؟» 9 يوسف گفت: «بلي، اينها پسران من هستند كه خدا آنها را در مصر به من بخشيده است.» يعقوب گفت: «آنها را نزد من بياور تا بركتشان بدهم.»
10 يعقوب بر اثر پيري چشمانش ضعيف و تار گشته، نميتوانست خوب ببيند. پس يوسف پسرانش را پيش او آورد. او آنها را بوسيد و در آغوش كشيد.
11 يعقوب به يوسف گفت: «هرگز فكر نميكردم دوباره تو را ببينم و حال آنكه خدا اين توفيق را عنايت فرمود كه فرزندانت را نيز ببينم.»
12و13 يوسف پسرانش را از روي زانوان يعقوب برداشت و در مقابل پدرش سر تعظيم فرود آورد. سپس افرايم را در طرف چپ و منسي را در طرف راست يعقوب قرار داد. 14 اما يعقوب دستهاي خود را عمداً طوري دراز كرد و بر سر پسرها گذاشت كه دست راست او بر سر افرايم، پسر كوچكتر، و دست چپ او بر سر منسي، پسر بزرگتر قرار گرفت.
15 آنگاه يوسف را چنين بركت داد: «خدايي كه پدرانم ابراهيم و اسحاق در حضورش زندگي ميكردند، اين دو پسرت را بركت دهد. خدايي كه مرا در تمام عمرم شباني كرده، 16 آن فرشتهاي كه مرا ازهر بدي محفوظ داشته، آنها را بركت دهد. باشد كه اين دو پسر نام من و نام پدرانم ابراهيم و اسحاق را زنده نگاهدارند و از آنها ملت عظيمي به وجود آيد.»
17 اما يوسف چون دست راست پدرش را روي سر افرايم ديد ناراحت شد، پس دست راست او را گرفت تا آن را روي سر منسي بگذارد. 18 يوسف گفت: «پدر، تو دستهايت را به اشتباه روي سر پسرها گذاشتهاي! پسر بزرگتر من اين يكي است. دست راست خود را روي سر او بگذار.»
19 اما پدرش نپذيرفت و گفت: «پسرم، من ميدانم چه ميكنم. از منسي هم يك ملت بزرگ به وجود خواهد آمد، ولي برادر كوچكتر او افرايم، بزرگتر خواهد بود و از نسل او ملل بسياري به وجود خواهند آمد.»
20 آنگاه يعقوب پسران يوسف را در آن روز بركت داده، گفت: «باشد كه قوم اسرائيل با اين كلمات يكديگر را بركت داده، بگويند: خدا تو را مثل افرايم و منسي كامياب و سعادتمند گرداند.» به اين طريق يعقوب افرايم را بر منسي برتري بخشيد.
21 سپس يعقوب به يوسف گفت: «من بزودي ميميرم، اما خدا با شما خواهد بود و شما را بار ديگر به سرزمين اجدادتان باز خواهد گردانيد. 22 من زميني را كه به كمان و شمشير خود از اموريها گرفتم، به تو كه بر برادرانت برتري داري، ميبخشم.»
راهنما
بابهاي 48 و 49 . بركت و نبوت يعقوب
بنظر ميرسد يعقوب حق نخستزادگي را تقسيم كرد: انتقال وعدة مسيحايي را به يهودا واگذار كرد (49 : 10)، ولي اعتبار اجتماعي را از آنِ افرايم پسر يوسف دانست (48 : 19 - 22 ؛ 49:22-26، اول تواريخ 5 : 1 و 2).