ترجمه قدیمی گویا
|
ترجمه قدیمی(کتاب پیدایش)
ديدار سه فرشته
و خداوند در بلوطستان ممري، بر وي ظاهر شد، و او در گرماي روز به در خيمه نشسته بود. 2 ناگاه چشمان خود را بلند كرده، ديد كه اينك سه مرد در مقابل او ايستادهاند. و چون ايشان را ديد، از در خيمه به استقبال ايشان شتافت، و رو بر زمين نهاد 3 و گفت: «اي مولا، اكنون اگر منظور نظر تو شدم، از نزد بندة خود مگذر. 4 اندك آبي بياورند تا پاي خود را شسته، در زير درخت بياراميد، 5 و لقمة ناني بياورم تا دلهاي خود را تقويت دهيد و پس از آن روانه شويد، زيرا براي همين، شما را بر بندة خود گذر افتاده است.» گفتند: «آنچه گفتي بكن.» 6 پس ابراهيم به خيمه، نزد ساره شتافت و گفت: «سه كيل از آرد مَيْدَه بزودي حاضر كن و آن را خمير كرده، گِردهها بساز.» 7 و ابراهيم به سوي رمه شتافت و گوسالة نازكِ خوب گرفته، به غلام خود داد تا بزودي آن را طبخ نمايد. 8 پس كره و شير و گوسالهاي را كه ساخته بود، گرفته، پيش روي ايشان گذاشت، و خود در مقابل ايشان زير درخت ايستاد تا خوردند. 9 به وي گفتند: «زوجهات ساره كجاست؟» گفت: «اينك در خيمه است.» 10 گفت: «البته موافق زمان حيات، نزد تو خواهم برگشت، و زوجهات ساره را پسري خواهد شد.» و ساره به در خيمهاي كه در عقب او بود، شنيد. 11 و ابراهيم و ساره پير و سالخورده بودند، و عادت زنان از ساره منقطع شده بود. 12 پس ساره در دل خود بخنديد و گفت: «آيا بعد از فرسودگيام مرا شادي خواهد بود، و آقايم نيز پير شده است؟» 13 و خداوند به ابراهيم گفت: «ساره براي چه خنديد و گفت: آيا فيالحقيقه خواهم زاييد و حال آنكه پير هستم؟ 14 مگر هيچ امري نزد خداوند مشكل است؟ در وقت موعود، موافق زمان حيات، نزد تو خواهم برگشت و ساره را پسري خواهد شد.» 15 آنگاه ساره انكار كرده، گفت: «نخنديدم»، چونكه ترسيد. گفت: «ني، بلكه خنديدي.»
شفاعت ابراهيم
16 پس، آن مردان از آنجا برخاسته، متوجه سُدُوم شدند، و ابراهيم ايشان را مشايعت نمود.
17 و خداوند گفت: «آيا آنچه من ميكنم، از ابراهيم مخفي دارم؟ 18 و حال آنكه از ابراهيم هر آينه امتي بزرگ و زورآور پديد خواهد آمد، و جميع امتهاي جهان از او بركت خواهند يافت. 19 زيرا او را ميشناسم كه فرزندان و اهل خانة خود را بعد از خود امر خواهد فرمود تا طريق خداوند را حفظ نمايند، و عدالت و انصاف را بجا آورند، تا خداوند آنچه به ابراهيم گفته است، به وي برساند.» 20 پس خداوند گفت: «چونكه فرياد سُدوم و عَموره زياد شده است، و خطاياي ايشان بسيار گران، 21 اكنون نازل ميشوم تا ببينم موافق اين فريادي كه به من رسيده، بالتّمام كردهاند. والاّ خواهم دانست.» 22 آنگاه آن مردان از آنجا بسوي سدوم متوجه شده، برفتند. و ابراهيم در حضور خداوند هنوز ايستاده بود. 23 و ابراهيم نزديك آمده، گفت: «آيا عادل را با شرير هلاك خواهي كرد؟ 24 شايد در شهر پنجاه عادل باشند، آيا آن را هلاك خواهي كرد و آن مكان را بخاطر آن پنجاه عادل كه در آن باشند، نجات نخواهي داد؟ 25 حاشا از تو كه مثل اين كار بكني كه عادلان را با شريران هلاك سازي و عادل و شرير مساوي باشند. حاشا از تو! آيا داور تمام جهان، انصاف نخواهد كرد؟» 26 خداوند گفت: «اگر پنجاه عادل در شهر سدوم يابم، هر آينه تمام آن مكان را به خاطر ايشان رهايي دهم.» 27 ابراهيم در جواب گفت: «اينك من كه خاك و خاكستر هستم، جرأت كردم كه به خداوند سخن گويم. 28 شايد از آن پنجاه عادل، پنج كم باشد. آيا تمام شهر را بسبب پنج، هلاك خواهي كرد؟» گفت: «اگر چهل و پنج در آنجا يابم، آن را هلاكنكنم.» 29 بار ديگر بدو عرض كرده، گفت: «هر گاه در آنجا چهل يافت شوند؟» گفت: «به خاطر چهل آن را نكنم.» 30 گفت: «زنهار غضب خداوند افروخته نشود تا سخن گويم. شايد در آنجا سي پيدا شوند؟» گفت: «اگر در آنجا سي يابم، اين كار را نخواهم كرد.» 31 گفت: «اينك جرأت كردم كه به خداوند عرض كنم. اگر بيست در آنجا يافت شوند؟» گفت: «به خاطر بيست آن را هلاك نكنم.» 32 گفت: «خشم خداوند، افروخته نشود تا اين دفعه را فقط عرض كنم، شايد ده در آنجا يافت شوند؟» گفت: «به خاطر ده آن را هلاك نخواهم ساخت.» 33 پس خداوند چون گفتگو را با ابراهيم به اتمام رسانيد، برفت و ابراهيم به مكان خويش مراجعت كرد.
ترجمه تفسیری
هنگامي كه ابراهيم در بلوطستان ممري سكونت داشت، خداوند بار ديگر بر او ظاهر شد. شرح واقعه چنين است: ابراهيم در گرماي روز بر در خيمه خود نشسته بود. 2 ناگهان متوجه شد كه سه مرد بطرفش ميآيند. از جا برخاست و به استقبـال آنهـا شتـافت. ابراهيم رو بـه زميـن نهـاده، 3و4 گفت: «اي سَروَران، تمنا ميكنم اندكي توقف كرده، در زير سايه اين درخت استراحت كنيد. من ميروم و براي شستن پاهاي شما آب ميآورم. 5 لقمه ناني نيز خواهم آورد تا بخوريد و قوت بگيريد و بتوانيد به سفر خود ادامه دهيد. شما مهمان من هستيد.»
آنها گفتند: «آنچه گفتي بكن.»
6 آنگاه ابراهيم با شتـاب به خيمه برگشت و به ساره گفت: «عجله كن! چند نان از بهترين آردي كه داري بپز.» 7 سپس خودش بطرف گله دويده، يك گوساله خوب گرفت و به نوكر خود داد تا هر چه زودتر آن را آماده كند. 8 طولي نكشيد كه ابراهيم مقداري كره و شير و كباب براي مهمانان خود آورد و جلو آنها گذاشت و درحالي كه آنها مشغول خوردن بودند، زير درختي در كنار ايشان ايستاد.
9 مهمانان از ابراهيم پرسيدند: «همسرت ساره كجاست؟»
جواب داد: «او در خيمه است.»
10 يكي از ايشان گفت: «سال بعد در چنين زماني نزد تو خواهم آمد و ساره پسري خواهد زاييد!» (ساره پشت درِ خيمه ايستاده بود و به حرفهاي آنها گوش ميداد.) 11 در آن وقت ابراهيم و ساره هر دو بسيار پير بودند و ديگر از ساره گذشته بود كه صاحب فرزندي شود.
12 پس ساره در دل خود خنديد و گفت: «آيا زنيبه سن و سال من با چنين شوهر پيري ميتواند بچهدار شود؟»
13 خداوند به ابراهيم گفت: «چرا ساره خنديد و گفت: آيا زني به سن و سال من ميتواند بچهدار شود؟ 14 مگر كاري هست كه براي خداوند مشكل باشد؟ همانطوري كه به تو گفتم سال بعد، در چنين زماني نزد تو خواهم آمد و ساره پسري خواهد زاييد.»
15 اما ساره چون ترسيده بود، انكار نموده، گفت: «من نخنديدم!» گفت: «چرا خنديدي!»
شفاعت ابراهيم براي سدوم
16 آنگاه آن سه مرد برخاستند تا به شهر سدوم برونـد و ابراهيم نيز برخاست تا ايشان را بدرقـه كنـد. 17 اما خداوند گفت: «آيا نقشه خود را از ابراهيم پنهان كنم؟ 18 حال آنكه از وي قومي بزرگ و قوي پديد خواهد آمد و همه قومهاي جهان از او بركت خواهند يافت. 19 من او را برگزيدهام تا فرزندان و اهل خانه خود را تعليم دهد كه مرا اطاعت نموده، آنچه را كه راست و درست است به جا آورند. اگر چنين كنند من نيز آنچه را كه به او وعده دادهام، انجام خواهم داد.»
20 پس خداوند به ابراهيم فرمود: «فرياد عليه ظلمِ مردم سدوم و عموره بلند شده است و گناهان ايشان بسيار زياد گشته است. 21 پس به پايين ميروم تا به فريادي كه به گوش من رسيده است، رسيدگي كنم.»
22 آنگاه آن دو نفر بجانب شهر سدوم روانه شدند، ولي خداوند نزد ابراهيم ماند. 23 ابراهيم به او نزديك شده، گفت: «خداوندا، آيا درستكاران را با بدكاران با هم هلاك ميكني؟ 24 شايد پنجاه آدم درستكار در آن شهر باشند. آيا بخاطر آنها، از نابود كردن آنجا صرفنظر نخواهي كرد؟ 25 يقين دارم كه تو درستكاران را با بدكاران هلاك نخواهي نمود. چطور ممكن است با درستكاران و بدكاران يكسان رفتار كني؟ آيا داور تمام جهان از روي عدل و انصاف داوري نخواهد كرد؟»
26 خداوند در پاسخ ابراهيم فرمود: «اگر پنجاه آدمِ درستكار در شهر سدوم پيدا كنم، بخاطر آنها از نابودكردن آنجا صرفنظر خواهم كرد.»
27 ابراهيم عرض كرد: «به منِ ناچيز و خاكي اجازه بده جسارت كرده، بگويم كه 28 اگر در شهر سدوم فقط چهل و پنج نفر آدمِ درستكار باشند، آيا براي پنج نفر كمتر، شهر را نابود خواهي كرد؟»
خداوند فرمود: «اگر چهل و پنج نفر آدم درستكار در آنجا باشند، آن را از بين نخواهم برد.»
29 ابراهيم باز به سخنان خود ادامه داد وگفت: «شايد چهل نفر باشند!»
خداوند فرمود: «اگر چهل نفر هم باشند آنجا را از بين نخواهم برد.» 30 ابراهيم عرض كرد: «تمنا اينكه غضبناك نشوي و اجازه دهي سخن گويم. شايد در آنجا سي نفر پيدا كني!»
خداوند فرمود: «اگر سي نفر يافت شوند، من آنجا را از بين نخواهم برد.» 31 ابراهيم عرض كرد: «جسارت مرا ببخش و اجازه بده بپرسم اگر بيست آدمِ درستكار در آنجا يافت شوند، آيا باز هم آنجا را نابود خواهي كرد؟»
خداوند فرمود: «اگر بيست نفر هم باشند شهر را نابود نخواهم كرد.»
32 ابراهيم بار ديگر عرض كرد: «خداوندا، غضبت افروخته نشود! اين آخرين سؤال من است. شايد ده نفر آدمِ درستكار در آن شهر يافت شوند!»
خداوند فرمود: «اگر چنانچه ده آدم درستكار نيز باشند، شهر را نابود نخواهم كرد.»
33 خداوند پس از پايان گفتگو با ابراهيم، از آنجا رفت و ابراهيم به خيمهاش بازگشت.
راهنما
بابهاي 18 و 19 . سدوم و عموره
اين شهرهاي فاسد فقط چند مايل از حبرون شهر ابراهيم، و اورشليم شهر ملكيصدق، فاصله داشتند، با اينهمه بقدري ننگين بودند كه بوي تعفنشان به آسمان ميرسيد. فقط 400 سال از زمان طوفان ميگذشت و خاطرة آن هنوز در ذهن مردم زنده بود. ولي مردم درسي را كه در آن نابودي فاجعه آميز بشريت نهفته بود، فراموش كرده بودند. و خدا بر اين دو شهر «آتش و گوگرد بارانيد» تا خاطرة مردم را تازه كند و از خشم خدا كه براي مردم شرير ذخيره شده، هشدار دهد؛ و شايد براي آنكه اين نمونهاي باشد از نابودي نهايي زمين در آتش (دوم پطرس 2 : 5 و 6 ؛ 3 : 6 و 10).
عيسي بازگشت خود را به زمان نابودي سدوم (لوقا 17 : 26 - 32)، و نيز به زمان طوفان تشبيه كرد. هر دو مورد، دوران شرارت بيش از حد بودند. امروزه، با وجود طمع، قساوت، سبعيت و غرايز جنايتكارانه و ارواح شريري كه بر زمين حاكمند، آنهم به مقياسي كه تا به حال در تاريخ سابقه نداشته، پيش بيني سرنوشتي كه بسوي آن ميرويم، كار دشواري نيست؛ گرچه انسانهاي نيك و دولتمردان به سختي ميكوشند كه از چنين تقديري جلوگيري كنند. اگر توبهاي جهاني صورت نگيرد، روز هلاكت و نيستي به زودي فرا خواهد رسيد.
محل سدوم و عموره
محل اين دو شهر در منتهياليه شمالي يا جنوبي درياي مرده بوده است. «سدوم» (اوسدوم) نام كوهي است كه در كنارة جنوب غربي دريا قرار دارد. روايات كهن همواره حاكي از آن بودند كه به هنگام نابودي سدوم و عموره، تغييرات طبيعي عظيمي در اطراف منتهياليه جنوبي درياي مرده صورت گرفتند. تصور نويسندگان باستاني عموماً بر اين بود كه اين دو شهر در زير «درياي مرده» مدفون شدهاند.
درياي مرده
درياي مرده حدود 40 مايل طول و 10 مايل عرض دارد. قسمت شمالي آن بسيار عميق است و در برخي نقاط به 1000 فوت ميرسد. عمق قسمت جنوبي آن از 15 فوت بيشتر نيست و در اكثر نقاط از 10 فوت نيز كمتر است. امروزه، بخاطر ريختن آب رود اردن و برخي نهرهاي ديگر به درياي مرده، سطح آب آن از زمان ابراهيم بيشتر است، چرا كه اين دريا هيچ خروجي ندارد. بخش جنوبي درياي مرده، در آن روزگار دشت مسطحي بوده است.
نكتة باستانشناختي: در سال 1924، دكتر و. ف. آلبرايت و دكتر ج. كايل كه سرپرستي هيئت اعزامي مشترك مدارس آمريكايي و مدرسة علوم ديني خنيا را بر عهده داشتند، در گوشة جنوب شرقي درياي مرده، پنج واحه يافتند كه در كنار چشمههاي آب تميز واقع بودند. در مركز آنها در دشتي به ارتفاع 500 فوت بالاتر از سطح درياي مرده، در مكاني به نام باب الدرا، بقاياي محوطة داراي استحكامات عظيمي را يافتند كه قطعاً «مكان بلندي» براي مراسم مذهبي بوده است. در آنجا مقادير زيادي تكههاي سفال شكسته، سنگ چخماق و بقاياي ديگري از دورة ميان 2500 و 2000 ق. م. كشف شد؛ و نيز شواهدي دال بر اينكه سكونت در آنجا ناگهان در حدود 2000 ق. م. خاتمه يافت. شواهدي مبني بر اينكه اين منطقه بسيار پر جمعيت و پر رونق بوده است، نشاندهندة حاصلخيزي فراوان آن، «مثل باغ خدا» است. اين واقعيت كه سكونت در آنجا به يكباره متوقف شد و اينكه پس از آن همواره متروك و ويرانه باقي مانده است، حاكي از آن است كه ناحية مذكور بوسيلة فاجعة عظيمي كه خاك و آب و هواي آن را تغيير داده نابود شد.
نظر آلبرايت و كايل و اكثر باستان شناسان بر آن است كه سدوم و عموره در اين واحهها و تا پايين چشمهها، واقع شده بودند، كه اين محل اكنون زيرآبهاي درياي مرده قرار دارد.
منظور از «قير» (يا لجن) (14 : 10) ، قير معدني است كه فرآوردة نفتي سياه و درخشاني است كه ذوب ميشود و ميسوزد. بسترهاي وسيعي از اين قير در هر دو طرف درياي سياه وجود دارد كه در منتهياليه جنوبي دريا فراوانتر هستند و مقادير عظيمي از آن در زير دريا نهفته است. مقدار زيادي از اين قير بهنگام وقوع زلزلهها به سطح زمين آمده است.