14 شام آخر؛ باغ جتسیمانی و دستگیری عیسی

ترجمه شریف گویا

ترجمه شریف انجیل مرقس


توطئه علیه عیسی
« همچنین درمتی 26: 1 ــ 5 و لوقا 22: 1 ــ 2 و یوحنا 11: 45 ــ 53 »

  1. دو روز به عید فصح و عید فطیر مانده بود. سران کاهنان و ملایان یهود در صدد بودند عیسی را مخفیانه دستگیر کرده و بقتل برسانند.
  2. آنها میگفتند« این کار را در ایام عید نباید کرد مبادا مردم آشوب کنند.»

تدهین عیسی در بیت عنیا
« همچنین در متی 26: 6 ــ 13 و یوحنا 12: 1 ــ 8 »
  1. وقتی عیسی در بیت عنیا در خانه شمعون جذامی بر سر سفره نشسته بود، زنی با گلاب دانی از سنگ مرمر که پر از عطر گران قیمت سنبل خالص بود وارد شد و گلابدان را شکست و عطر را بر سر عیسی ریخت.
  2. بعضی از حاضران با عصباینت به یکدیگر گفتند« چرا باید این عطر این طور تلف شود؟
  3. میشد آن را به بیش از سیصد سکه نقره فروخت و پولش را به فقرا داد.» آنها با خشونت به آن زن اعتراض کردند.
  4. اما عیسی فرمود« با او کاری نداشته باشید، چرا او را ناراحت میکنید؟ او کار خوبی برای من کرده است.
  5. فقرا همیشه در بین شما خواهند بود و هر وقت بخواهید میتوانید به آنها کمک کنید. اما مرا همیشه نخواهید داشت.
  6. او آنچه از دستش برمی آمد برای من کرد و با این عمل بدن مرا پیش از وقت برای دفن آماده کرده است.
  7. یقین بدانید در هر جای عالم که انجیل اعلام شود آنچه او کرده است به یادبود او نقل خواهد شد.

همکاری یهودا در تسلیم عیسی
« همچنین درمتی 26: 14 ــ 16 و لوقا 22: 3 ــ 6 »
  1. بعد از آن یهودای اسخریوطی، که یکی از آن دوازده حواری بود، پیش سران کاهنان رفت تا عیسی را به آنها تسلیم نماید.
  2. آنها وقتی این را شنیدند خوشحال شدند و به او وعده پول دادند. یهودا بدنبال فرصت مناسبی بود تا عیسی را تسلیم کند.

صرف شام فصح با حواریون
« همچنین در متی 26: 17 ــ 25 و لوقا 22: 7 ــ 14 و یوحنا 13: 21 ــ 30 »
  1. در اولین روز عید فطیر، یعنی در وقتی که قربانی عید را ذبح میکردند، شاگردان به عیسی گفتند« در کجا میخواهی شام فصح را برای تو آماده کنیم؟»
  2. عیسی دو نفر از شاگردان خود را فرستاده به آنها گفت« بداخل شهر بروید. در آنجا مردی را خواهید دید که کوزه آبی حمل میکند. به دنبال او بروید
  3. و به هر جا که وارد شد شما به صاحبخانه بگوئید« استاد میگوید آن اطاقی که من با شاگردانم فصح را در آنجا خواهیم خورد کجاست؟»
  4. او اطاق بزرگ و مفروشی را در طبقه دوم بشما نشان خواهد داد. در آنجا برای ما تدارک ببینید.»
  5. شاگردان به شهر رفتند و همه چیز را آنطوریکه او فرموده بود مشاهده کردند و به این ترتیب تدارک فصح را دیدند.
  6. وقتی شب شد، عیسی با آن دوازده حواری به آنجا آمد.
  7. موقعیکه آنها سر سفره نشسته و مشغول خوردن غذا بودند، عیسی به آنها فرمود« یقین بدانید که یکی از شما که با من غذا میخورد، مرا تسلیم خواهد کرد.»
  8. آنها محزون شدند و یک به یک از او پرسیدند « آیا آن شخص من هستم؟»
  9. عیسی فرمود« یکی از شما دوازده نفر است که بامن هم کاسه میباشد.
  10. البته پسر انسان همان سرنوشتی را خواهد داشت که در کلام خدا برای او تعیین شده است، اما وای بحال کسی که پسر انسان بدست او تسلیم میشود. برای آن شخص بهتر بود که اصلاً بدنیا نمی آمد.»

شام مقدس خداوند
« همچنین درمتی 26: 26 ــ 30 و لوقا 22: 15 ــ 20 و اول قرنتیان 11: 23 ــ 25 »
  1. در موقع شام عیسی نان را گرفت و پس از شکر گذاری آن را پاره کرد و به شاگردان داد و به آنها فرمود« بگیرید، این بدن من است.»
  2. بعد پیاله را گرفت و پس از شکرگذاری به آنها داد وهمه از آن خوردند.
  3. عیسی فرمود« این است خون من که برای بسیاری ریخته میشود و نشانه پیمان خدا با انسان است.
  4. یقین بدانید که دیگر از میوه مو نخواهم خورد تا آن روزیکه در پادشاهی خدا آنرا تازه بخورم.»
  5. بعد از خواندن سرود عید فصح، آنها به کوه زیتون رفتند.

پیشگوئی انکار پطرس
«همچنین در متی 26: 31 ــ 35 و لوقا 22: 31 ــ 34 و یوحنا 13: 36 ــ 38 »
  1. عیسی به شاگردان فرمود« همه شما از من روی گردان خواهید شد، چون کلام خدا میفرماید« چوپان را خواهم زد و گوسفندان پراکنده خواهند شد.»
  2. اما بعد از آنکه دوباره زنده شوم قبل از شما به جلیل خواهم رفت».
  3. پطرس به عیسی گفت« حتی اگر همه تراترک کنند من ترک نخواهم کرد.»
  4. عیسی به او فرمود « یقین بدان که امروز و همین امشب قبل از این که خروس دومرتبه بانگ بزند تو سه مرتبه خواهی گفت که مرا نمیشناسی.»
  5. اما او با اصرار جواب داد« حتی اگر لازم شود که با تو بمیرم، هرگز نخواهم گفت که تو را نمی شناسم.» دیگران هم همین را گفتند.

دعای عیسی در جتسیمانی
« همچنین در متی 26: 36 ــ 46 و لوقا 22: 39 ــ 46 »
  1. وقتی به محلی بنام جتسیمانی رسیدند، عیسی به شاگردان فرمود« وقتی من دعا میکنم شما در اینجا بنشینید.»
  2. و بعد پطرس و یعقوب و یوحنا را با خود برد. عیسی که بسیار مضطرب و دلتنگ شده بود
  3. به ایشان فرمود« از شدت غم و اندوه نزدیک به مرگ هستم، شما این جا بمانید و بیدار باشید.»
  4. عیسی کمی از آنجا دور شد و بروی زمین افتاده دعا کرد که اگر ممکن باشد آن ساعت پر درد و رنج نصیب او نشود.
  5. پس گفت « ای پدر، همه چیز برای تو ممکن است، این پیاله را از من دور ساز، اما نه به خواست من بلکه به اراده تو.»
  6. عیسی برگشت و ایشان را در خواب دید، پس به پطرس گفت« ای شمعون، خواب هستی؟ ایا نمی توانستی یک ساعت بیدار بمانی؟
  7. بیدار باشید و دعا کنید تا از وسوسه ها بدور بمانید. روح مشتاق است اما جسم ناتوان.»
  8. عیسی بار دیگر رفت و همان دعا را کرد.
  9. وقتی برگشت باز هم آنها را در خواب دید، آنها گیج خواب بودند و نمیدانستند چه جوابی باو بدهند.
  10. عیسی بار سوم آمد و به ایشان فرمود« آیا باز هم در خواب و در استراحت هستید؟ بس است! ساعت موعود رسیده است، اکنون پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم میشود.
  11. برخیزید برویم ، آنکه مرا تسلیم می کند الان می رسد.»

بازداشت عیسی
« همچنین در متی 26: 47 ــ 56 و لوقا 22: 47 ــ 53 و یوحنا 18: 3 ــ 12 »
  1. او هنوز صحبت میکرد که ناگهان یهودا، یکی از آن دوازده حواری، همراه با جمعیتی که همه با شمشیر و چماق مسلح بودند، از طرف سران کاهنان و ملایان و مشایخ به آنجا رسیدند.
  2. تسلیم کننده او به آنان علامتی داده و گفته بود« کسی را که میبوسم همان شخص است، او را بگیرید و بامراقبت کامل ببرید.»
  3. پس همینکه یهودا به آنجا رسید فوراً پیش عیسی رفت و گفت « ای استاد» و او را بوسید
  4. آنها عیسی را گرفتند و محکم بستند.
  5. یکی از حاضران شمشیر خود را کشید و به غلام کاهن اعظم حمله کرد و گوش او را برید.
  6. در مقابل عیسی فرمود« مگر من یاغی هستم که با شمشیر و چماق برای دستگیر کردن من آمدید؟
  7. من هر روز در معبد در حضور شما تعلیم میدادم و مرا دستگیر نکردید ــ اما آنچه کلام خدا میفرماید باید تحقق یابد.»
  8. همه شاگردان او را ترک کردند و از آنجا گریختند.
  9. جوانی که فقط یک پارچه کتان بدور بدن خود پیچیده بود به دنبال او رفت. آنها او را هم گرفتند،
  10. اما او آنچه بر تن داشت رها کرد و عریان گریخت.

عیسی در برابر شوری
« همچنین در متی 26: 57 ــ 68 و لوقا 22: 54 ــ 55 و 63 ــ 71 و یوحنا 18: 13 ــ 14 و 19 ــ 24 »
  1. عیسی را بحضور کاهن اعظم بردند و همه سران کاهنان و مشایخ و ملایان یهود در آنجا جمع شده بودند
  2. پطرس از دور بدنبال او آمد و وارد محوطه خانه کاهن اعظم شد و بین خدمتکاران نشست و در کنار آتش خود را گرم میکرد.
  3. سران کاهنان و تمام شورای یهود درصدد بودند که مدرکی علیه عیسی بدست آورند تا حکم اعدامش را صادر نمایند، اما مدرکی بدست نیاوردند.
  4. بسیاری علیه او شهادت نادرست دادند اما شهادتهایشان بایکدیگر سازگار نبود.
  5. عده ای بلند شدند و بدروغ شهادت داده گفتند
  6. « ما شنیدیم که میگفت: من این معبد را که بدست انسان ساخته شده خراب میکنم و در سه روز معبد دیگری میسازم که بدست انسان ساخته نشده باشد.»
  7. ولی در این مورد هم شهادت های آنها با هم سازگار نبود.
  8. کاهن اعظم برخاست و در برابر همه از عیسی پرسید « به این اتهاماتی که بتو نسبت میدهند جوابی نمی دهی؟»
  9. اما او ساکت بود و هیچ جوابی نمیداد. باز کاهن اعظم از او پرسید « آیا تو مسیح پسر خدای متبارک هستی؟»
  10. عیسی گفت« هستم و تو پسر انسان را خواهی دید که در دست راست خدای قادر نشسته و بر ابرهای آسمان می آید.»
  11. کاهن اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت:« دیگر چه احتیاجی به شاهدان هست؟
  12. شما این کفر را شنیدید. رأی شما چیست؟» همه او را مستوجب اعدام دانستند.
  13. بعضی ها آب دهان برویش می انداختند و چشمهایش را بسته و با مشت او را میزدند و میگفتند« از غیب بگو کی ترا زد؟» خدمتکاران هم او را کتک زدند.

پطرس عیسی را انکار میکند
« همچنین در متی 26: 69 ــ 75 و لوقا 22: 56 ــ 62 و یوحنا 18: 15 ــ 18 و 25 ــ 27 »
  1. پطرس هنوز در محوطه پائین ساختمان بود که یکی از کنیزان کاهن اعظم آمد
  2. و او را دید که خود را گرم میکند، به او خیره شد و گفت« تو هم همراه عیسی ناصری بودی!»
  3. پطرس منکر شده گفت« من اصلاً نمیدانم و نمی فهمم تو چه میگوئی.» بعد از آن او بداخل دالان رفت و در همان موقع خروس بانگ زد.
  4. آن کنیز باز هم او را دید و به اطرافیان گفت« این هم یکی از آنهاست.»
  5. پطرس باز هم انکار کرد. کمی بعد، اطرافیان به پطرس گفتند« تو حتماً یکی از آنهائی، چون اهل جلیل هستی.»
  6. اما او بجان خود سوگند یاد کرد و گفت « من این شخص راکه شما در باره اش صحبت میکنید نمی شناسم».
درست در همان وقت خروس برای دومین بار بانگ زد. پطرس بیاد آورد که عیسی باو فرموده بود« پیش از این که خروس دو مرتبه بانگ بزند تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی» و به گریه افتاد.
ترجمه قدیمی(انجیل مرقس)


توطئه‌ قتل‌ عيسي‌
(متي‌ 26:1-5، لوقا 22:1-2)
و بعد از دو روز، عيد فِصَح‌ و فطير بود كه‌ رؤساي‌ كهنه‌ و كاتبان‌ مترصّد بودند كه‌ به‌ چه‌ حيله‌ او را دستگير كرده‌، به‌ قتل‌ رسانند. 2 ليكن‌ مي‌گفتند: «نه‌ در عيد مبادا در قوم‌ اغتشاشي‌ پديد آيد.»

تدهين‌ عيسي‌ با عطر
(متي‌ 26:6-13، يوحنا 12:1-11)
3 و هنگامي‌ كه‌ او در بيت‌ عَنْيا در خانه‌ شمعون‌ ابرص‌ به‌ غذا نشسته‌ بود، زني‌ با شيشه‌اي‌ از عطر گرانبها از سنبل‌ خالص‌ آمده‌، شيشه‌ را شكسته‌، بر سر وي‌ ريخت‌. 4 و بعضي‌ در خود خشم‌ نموده‌، گفتند: «چرا اين‌ عطر تلف‌ شد؟ 5 زيرا ممكن‌ بود اين‌ عطر زيادتر از سيصد دينار فروخته‌، به‌ فقرا داده‌ شود.» و آن‌ زن‌ را سرزنش‌ نمودند. 6 امّا عيسي‌ گفت‌: «او را واگذاريد! از براي‌ چه‌ او را زحمت‌ مي‌دهيد؟ زيرا كه‌ با من‌ كاري‌ نيكو كرده‌ است‌، 7 زيرا كه‌ فقرا را هميشه‌ با خود داريد و هرگاه‌ بخواهيد مي‌توانيد با ايشان‌ احسان‌ كنيد، ليكن‌ مرا با خود دائماً نداريد. 8 آنچه‌ در قوّه‌ او بود كرد، زيرا كه‌ جسد مرا بجهت‌ دفن‌، پيشْ تدهين‌ كرد. 9 هرآينه‌ به‌ شما مي‌گويم‌ در هر جايي‌ از تمام‌ عالم‌ كه‌ به‌ اين‌ انجيل‌ موعظه‌ شود، آنچه‌ اين‌ زن‌ كرد نيز بجهت‌ يادگاري‌ وي‌ مذكور خواهدشد.»

طرح‌ خيانت‌ يهودا
(متي‌ 26:14-16، لوقا 22:3-6)
10 پس‌ يهوداي‌ اسخريوطي‌ كه‌ يكي‌ از آن‌ دوازده‌ بود، به‌ نزد رؤساي‌ كَهَنه‌ رفت‌ تا او را بديشان‌ تسليم‌ كند. 11 ايشان‌ سخن‌ او را شنيده‌، شاد شدند و بدو وعده‌ دادند كه‌ نقدي‌ بدو بدهند. و او در صدد فرصت‌ موافق‌ براي‌ گرفتاري‌ وي‌ برآمد.

آماده‌ كردن‌ فِصَح‌
(متي‌ 26:17-19، لوقا 22:7-13)
12 و روز اوّل‌ از عيد فطير كه‌ در آن‌ فِصَح‌ را ذبح‌ مي‌كردند، شاگردانش‌ به‌ وي‌ گفتند: «كجا مي‌خواهي‌ برويم‌ تدارك‌ بينيم‌ تا فِصَح‌ را بخوري‌؟» 13 پس‌ دو نفر از شاگردان‌ خود را فرستاده‌، بديشان‌ گفت‌: «به‌ شهر برويد و شخصي‌ با سبوي‌ آب‌ به‌ شما خواهد برخورد. از عقب‌ وي‌ برويد، 14 و به‌ هرجايي‌ كه‌ درآيد صاحب‌ خانه‌ را گوييد: اُستاد مي‌گويد مهمانخانه‌ كجا است‌ تا فِصَح‌ را با شاگردان‌ خود آنجا صرف‌ كنم‌؟ 15 و او بالاخانه‌ بزرگ‌ مفروش‌ و آماده‌ به‌ شما نشان‌ مي‌دهد. آنجا از بهر ما تدارك‌ بينيد.» 16 شاگردانش‌ روانه‌ شدند و به‌ شهر رفته‌، چنانكه‌ او فرموده‌ بود، يافتند و فِصَح‌ را آماده‌ ساختند.

شام‌ آخر
(متي‌ 26:20-29، لوقا 22:14-30، يوحنا 13:21-30)
17 شامگاهان‌ با آن‌ دوازده‌ آمد. 18 و چون‌نشسته‌ غذا مي‌خوردند، عيسي‌ گفت‌: «هرآينه‌ به‌ شما مي‌گويم‌ كه‌، يكي‌ از شما كه‌ با من‌ غذا مي‌خورد، مرا تسليم‌ خواهد كرد.» 19 ايشان‌ غمگين‌ گشته‌، يك‌يك‌ گفتن‌ گرفتند كه‌ «آيا من‌ آنم‌» و ديگري‌ كه‌ «آيا من‌ هستم‌.» 20 او در جواب‌ ايشان‌ گفت‌: «يكي‌ از دوازده‌ كه‌ با من‌ دست‌ در قاب‌ فرو برد! 21 به‌ درستي‌ كه‌ پسر انسان‌ بطوري‌ كه‌ درباره‌ او مكتوب‌ است‌، رحلت‌ مي‌كند. ليكن‌ واي‌ بر آن‌ كسي‌ كه‌ پسر انسان‌ به‌ واسطه‌ او تسليم‌ شود. او را بهتر مي‌بود كه‌ تولد نيافتي‌.»
22 و چون‌ غذا مي‌خوردند، عيسي‌ نان‌ را گرفته‌، بركت‌ داد و پاره‌ كرده‌، بديشان‌ داد و گفت‌: «بگيريد و بخوريد كه‌ اين‌ جسد من‌ است‌.» 23 و پياله‌اي‌ گرفته‌، شكر نمود و به‌ ايشان‌ داد و همه‌ از آن‌ آشاميدند 24 و بديشان‌ گفت‌: «اين‌ است‌ خون‌ من‌ از عهد جديد كه‌ در راه‌ بسياري‌ ريخته‌ مي‌شود. 25 هرآينه‌ به‌ شما مي‌گويم‌ بعد از اين‌ از عصير انگور نخورم‌ تا آن‌ روزي‌ كه‌ در ملكوت‌ خدا آن‌ را تازه‌ بنوشم‌.»

پيشگويي‌ مجدد انكار پطرس‌
(متي‌ 26:30-35)
26 و بعد از خواندن‌ تسبيح‌، به‌سوي‌ كوه‌ زيتون‌ بيرون‌ رفتند. 27 عيسي‌ ايشان‌ را گفت‌: «همانا همه‌ شما امشب‌ در من‌ لغزش‌ خوريد، زيرا مكتوب‌ است‌ شبان‌ را مي‌زنم‌ و گوسفندان‌ پراكنده‌ خواهند شد. 28 امّا بعد از برخاستنم‌، پيش‌ از شما به‌ جليل‌ خواهم‌ رفت‌.» 29 پطرس‌ به‌ وي‌ گفت‌: «هرگاه‌ همه‌ لغزش‌ خورند، من‌ هرگز نخورم‌.» 30 عيسي‌ وي‌ را گفت‌: «هرآينه‌ به‌ تو مي‌گويم‌ كه‌امروز در همين‌ شب‌، قبل‌ از آنكه‌ خروس‌ دو مرتبه‌ بانگ‌ زند، تو سه‌ مرتبه‌ مرا انكار خواهي‌ نمود.» 31 ليكن‌ او به‌ تأكيد زيادتر مي‌گفت‌: «هرگاه‌ مردنم‌ با تو لازم‌ افتد، تو را هرگز انكار نكنم‌.» و ديگران‌ نيز همچنان‌ گفتند.

باغ‌ جتسيماني‌
(متي‌ 26:36-46، لوقا 22:39-46)
32 و چون‌ به‌ موضعي‌ كه‌ جتسيماني‌ نام‌ داشت‌ رسيدند، به‌ شاگردان‌ خود گفت‌: «در اينجا بنشينيد تا دعا كنم‌.» 33 و پطرس‌ و يعقوب‌ و يوحنّا را همراه‌ برداشته‌، مضطرب‌ و دلتنگ‌ گرديد 34 و بديشان‌ گفت‌: «نَفْس‌ من‌ از حزن‌، مشرف‌ بر موت‌ شد. اينجا بمانيد و بيدار باشيد.» 35 و قدري‌ پيشتر رفته‌، به‌ روي‌ بر زمين‌ افتاد و دعا كرد تا اگر ممكن‌ باشد آن‌ ساعت‌ از او بگذرد. 36 پس‌ گفت‌: «يا اَبّا پدر، همه‌ چيز نزد تو ممكن‌ است‌. اين‌ پياله‌ را از من‌ بگذران‌، ليكن‌ نه‌ به‌ خواهش‌ من‌ بلكه‌ به‌ اراده‌ تو.» 37 پس‌ چون‌ آمد، ايشان‌ را در خواب‌ ديده‌، پطرس‌ را گفت‌: «اي‌ شمعون‌، در خواب‌ هستي‌؟ آيا نمي‌توانستي‌ يك‌ ساعت‌ بيدار باشي‌؟ 38 بيدار باشيد و دعا كنيد تا در آزمايش‌ نيفتيد. روح‌ البتّه‌ راغب‌ است‌ ليكن‌ جسم‌ ناتوان‌.» 39 و باز رفته‌، به‌ همان‌ كلام‌ دعا نمود. 40 و نيز برگشته‌، ايشان‌ را در خواب‌ يافت‌ زيرا كه‌ چشمان‌ ايشان‌ سنگين‌ شده‌ بود و ندانستند او را چه‌ جواب‌ دهند. 41 و مرتبه‌ سوم‌ آمده‌، بديشان‌ گفت‌: «مابقي‌ را بخوابيد و استراحت‌ كنيد. كافي‌ است‌! ساعت‌ رسيده‌ است‌. اينك‌ پسر انسان‌ به‌ دستهاي‌ گناهكاران‌ تسليم‌مي‌شود. 42 برخيزيد برويم‌ كه‌ اكنون‌ تسليم‌ كننده‌ من‌ نزديك‌ شد.»

دستگيري‌ عيسي‌
(متي‌ 26:47-56، لوقا 22:47-53، يوحنا 18:1-11)
43 در ساعت‌ وقتي‌ كه‌ او هنوز سخن‌ مي‌گفت‌، يهودا كه‌ يكي‌ از آن‌ دوازده‌ بود، با گروهي‌ بسيار با شمشيرها و چوبها از جانب‌ رؤساي‌ كهنه‌ و كاتبان‌ و مشايخ‌ آمدند. 44 و تسليم‌ كننده‌ او بديشان‌ نشاني‌ داده‌، گفته‌ بود: «هر كه‌ را ببوسم‌، همان‌ است‌. او را بگيريد و با حفظ‌ تمام‌ ببريد.» 45 و در ساعت‌ نزد وي‌ شده‌، گفت‌: «يا سيّدي‌، يا سيّدي‌.» و وي‌ را بوسيد. 46 ناگاه‌ دستهاي‌ خود را بر وي‌ انداخته‌، گرفتندش‌. 47 و يكي‌ از حاضرين‌ شمشير خود را كشيده‌، بر يكي‌ از غلامان‌ رئيس‌ كهنه‌ زده‌، گوشش‌ را ببريد. 48 عيسي‌ روي‌ بديشان‌ كرده‌، گفت‌: «گويا بر دزد با شمشيرها و چوبها بجهت‌ گرفتن‌ من‌ بيرون‌ آمديد! 49 هر روز در نزد شما در هيكل‌ تعليم‌ مي‌دادم‌ و مرا نگرفتيد. ليكن‌ لازم‌ است‌ كه‌ كتب‌ تمام‌ گردد.» 50 آنگاه‌ همه‌ او را واگذارده‌ بگريختند. 51 و يك‌ جواني‌ با چادري‌ بر بدن‌ برهنه‌ خود پيچيده‌، از عقب‌ او روانه‌ شد. چون‌ جوانان‌ او را گرفتند، 52 چادر را گذارده‌، برهنه‌ از دست‌ ايشان‌ گريخت‌.

محاكمه‌ در حضور قيافا
(متي‌ 26:57-68)
53 و عيسي‌ را نزد رئيس‌ كهنه‌ بردند و جميع‌ رؤساي‌ كاهنان‌ و مشايخ‌ و كاتبان‌ بر او جمع‌ گرديدند. 54 و پطرس‌ از دور در عقب‌ او مي‌آمد تابه‌ خانه‌ رئيس‌ كهنه‌ درآمده‌، با ملازمان‌ بنشست‌ و نزديك‌ آتش‌ خود را گرم‌ مي‌نمود. 55 و رؤساي‌ كهنه‌ و جميع‌ اهل‌ شورا در جستجوي‌ شهادت‌ بر عيسي‌ بودند تا او را بكشند و هيچ‌ نيافتند، 56 زيرا كه‌ هرچند بسياري‌ بر وي‌ شهادت‌ دروغ‌ مي‌دادند، امّا شهادت‌هاي‌ ايشان‌ موافق‌ نشد. 57 و بعضي‌ برخاسته‌ شهادت‌ دروغ‌ داده‌، گفتند: 58 «ما شنيديم‌ كه‌ او مي‌گفت‌: من‌ اين‌ هيكلِ ساخته‌ شده‌ به‌ دست‌ را خراب‌ مي‌كنم‌ و در سه‌ روز، ديگري‌ را ناساخته‌ شده‌ به‌ دست‌، بنا مي‌كنم‌.» 59 و در اين‌ هم‌ باز شهادت‌هاي‌ ايشان‌ موافق‌ نشد.
60 پس‌ رئيس‌ كهنه‌ از آن‌ ميان‌ برخاسته‌، از عيسي‌ پرسيده‌، گفت‌: «هيچ‌ جواب‌ نمي‌دهي‌؟ چه‌ چيز است‌ كه‌ اينها در حقّ تو شهادت‌ مي‌دهند؟» 61 امّا او ساكت‌ مانده‌، هيچ‌ جواب‌ نداد. باز رئيس‌ كهنه‌ از او سؤال‌ نموده‌، گفت‌: «آيا تو مسيح‌ پسر خداي‌ متبارك‌ هستي‌؟» 62 عيسي‌ گفت‌: «من‌ هستم‌؛ و پسر انسان‌ را خواهيد ديد كه‌ برطرف‌ راست‌ قوّت‌ نشسته‌، در ابرهاي‌ آسمان‌ مي‌آيد.» 63 آنگاه‌ رئيس‌ كهنه‌ جامه‌ خود را چاك‌ زده‌، گفت‌: «ديگر چه‌ حاجت‌ به‌ شاهدان‌ داريم‌؟ 64 كفر او را شنيديد! چه‌ مصلحت‌ مي‌دانيد؟» پس‌ همه‌ بر او حكم‌ كردند كه‌ مستوجب‌ قتل‌ است‌. 65 و بعضي‌ شروع‌ نمودند به‌ آب‌ دهان‌ بر وي‌ انداختن‌ و روي‌ او را پوشانيده‌، او را مي‌زدند و مي‌گفتند: «نبوّت‌ كن‌.» و ملازمان‌ او را مي‌زدند.

انكار پطرس‌
(متي‌ 26:69-75، لوقا 22:54-65، يوحنا 18:25-27)
66 و در وقتي‌ كه‌ پطرس‌ در ايوان‌ پايين‌ بود،يكي‌ از كنيزان‌ رئيس‌ كهنه‌ آمد 67 و پطرس‌ را چون‌ ديد كه‌ خود را گرم‌ مي‌كند، بر او نگريسته‌، گفت‌: «تو نيز با عيسي‌ ناصري‌ مي‌بودي‌؟» 68 او انكار نموده‌، گفت‌: «نمي‌دانم‌ و نمي‌فهمم‌ كه‌ تو چه‌ مي‌گويي‌!» و چون‌ بيرون‌ به‌ دهليز خانه‌ رفت‌، ناگاه‌ خروس‌ بانگ‌ زد. 69 و بار ديگر آن‌ كنيزك‌ او را ديده‌، به‌ حاضرين‌ گفتن‌ گرفت‌ كه‌ «اين‌ شخص‌ از آنها است‌!» 70 او باز انكار كرد. و بعد از زماني‌ حاضرين‌ بار ديگر به‌ پطرس‌ گفتند: «در حقيقت‌ تو از آنها مي‌باشي‌ زيرا كه‌ جليلي‌ نيز هستي‌ و لهجه‌ تو چنان‌ است‌.» 71 پس‌ به‌ لعن‌ كردن‌ و قسم‌ خوردن‌ شروع‌ نمود كه‌ «آن‌ شخص‌ را كه‌ مي‌گوييد نمي‌شناسم‌.» 72 ناگاه‌ خروس‌ مرتبه‌ ديگر بانگ‌ زد. پس‌ پطرس‌ را به‌خاطر آمد آنچه‌ عيسي‌ بدو گفته‌ بود كه‌ «قبل‌ از آنكه‌ خروس‌ دو مرتبه‌ بانگ‌ زند، سه‌ مرتبه‌ مرا انكار خواهي‌ نمود.» و چون‌ اين‌ را به‌خاطر آورد، بگريست‌.
ترجمه هزاره نو
ترجمه تفسیری

آخرين روزهاي عيسي در اين دنيا
دو روز به عيد پِسَح مانده بود. در ايام اين عيد، يهوديان فقط نان فطير مي خوردند.
كاهنان اعظم و روحانيان ديگرِ يهود، هنوز در پي فرصت مي گشتند تا عيسي را بي سر و صدا دستگير كنند و بكشند. 2 ولي مي گفتند: «در روزهاي عيد نمي توان اين كار را كرد مبادا مردم سر بشورش بگذارند.»
3 در اين هنگام ، عيسي در بيت عنيا در خانه شمعون جذامي مهمان بود. وقت شام ، زني با يك شيشه عطر گران قيمت از سُنبُل خالص وارد شد و شيشه را باز كرد و عطر را بر سر عيسي ريخت .
4و5 بعضي از حضار از اين عمل ناراحت شده ، به يكديگر گفتند: «افسوس ! چرا عطر به اين خوبي را تلف كرد؟ مي توانستيم آن را به سيصد سكه نقره بفروشيم و پولش را به فقرا بدهيم .» به اين ترتيب ، آن زن را سرزنش مي كردند.
6 ولي عيسي گفت : «كاري به كار او نداشته باشيد! چرا براي اين كار خوب او را سرزنش مي كنيد؟ 7 فقرا هميشه دوروبر شما هستند. هرگـاه بخواهيـد مي توانيـد كمكشان كنيد. ولي من مدت زيادي با شما نخواهم بود. 8 اين زن هر چه از دستش برمي آمد، انجام داد. در واقع بدن مرا براي كفن و دفن حاضر كرد. 9 اين كه مي گويم عين حقيقت است : از اين پس در هر جاي دنيا كه پيغام انجيل موعظه شود، كار اين زن نيز ذكر خواهد شد و مورد تحسين قرار خواهد گرفت .»
10 آنگاه يكي از شاگردان او به نام يهودا اسخريوطي ، نزد كاهنان اعظم رفت تا استاد خود را به ايشان تسليم كند. 11 وقتي كاهنان شنيدند براي چه آمده است ، بسيار شاد شدند و قول دادند به او پاداشي بدهند. او نيز در پي فرصت مي گشت تا عيسي را به ايشان تحويل دهد.

آخرين شام عيسي با شاگردان
12 روز اول عيد كه در آن قرباني مي كردند، شاگردان عيسي پرسيدند: «كجا مي خواهيد برويم و شام عيد پِسَح را بخوريم ؟» 13 عيسي دو نفر از شاگردان را به اورشليم فرستاد تا شام را حاضر كنند و گفت : «در راه شخصي را خواهيد ديد كه بطرف شما مي آيد. يك كوزه آب هم در دست دارد. به دنبال او برويد. 14 به هر خانه اي داخل شد، به صاحب آن خانه بگوييد: استادمان ما را فرستاده است تا اطاقي را كه براي ما حاضر كرده ايد تا امشب شام پسح را بخوريم ، ببينيم . 15 او شما را به بالاخانه ، به يك اطاق بزرگ و مفروش خواهد برد. شام را همانجا تدارك ببينيد.»
16 پس آن دو شاگرد به شهر رفتند و همان طور واقع شد كه عيسي گفته بود. پس شام را حاضر كردند.
17 هنگام شب ، عيسي و بقيه شاگردان رسيدند. 18 وقتي دور سفره نشستند، عيسي گفت : «اين كه مي گويم عين حقيقت است : يكي از شما به من خيانت مي كند، بلي ، يكي از خود شما كه اينجا با من شام مي خوريد.»
19 همه از اين سخن غمگين شدند و يك به يك از او پرسيدند: «منم ؟»
20 عيسي جواب داد: «يكي از شما دوازده نفر است كه حالا با من شام مي خورد. 21 من بايد بميرم ، همانطور كه پيغمبران خدا از پيش خبر داده اند. اما واي بحال آنكه مرا تسليم به مرگ مي كند. كاش هرگز به دنيا نمي آمد.»
22 وقتي شام مي خوردند، عيسي نان را بدست گرفت ، آن را بركت داده ، پاره كرد و به ايشان داد و فرمود: «بگيريد، اين بدن من است .» 23 سپس جام را بدست گرفت ، از خدا تشكر كرد و به ايشان داد و همه از آن نوشيدند. 24 آنگاه به ايشان فرمود: «اين خون من است كه در راه بسياري ريخته مي شود، و مهر يك پيمان تازه است بين خدا و انسان . 25 اين كه مي گويم عين حقيقت است : ديگر از اين محصول انگور نخواهم نوشيد تا روزي كه تازه آن را در ملكوت خدا بنوشم .»
26 سپس سرودي خواندند و از خانه بيرون آمدند و بسوي كوه زيتون رفتند.
27 در بين راه ، عيسي به ايشان گفت : «امشب همه شما مرا تنها گذارده ، خواهيد رفت ، چون در كتاب آسماني نوشته شده كه خدا چوپان را مي زند و گوسفندان پراكنده مي شوند. 28 ولي بعد از زنده شدنم ، به جليل خواهم رفت و شما را در آنجا خواهم ديد.»
29 پطرس گفت : «حتي اگر همه شما را ترك كنند، من اين كار را نخواهم كرد.»
30 عيسي گفت : «پطرس ، فردا صبح پيش از اينكه خروس دو بار بخواند، تو سه بار مرا انكار كرده ، خواهي گفت كه مرا نمي شناسي .»
31 ولي پطرس با تأكيد بيشتر گفت : «نه ، من اگر لازم باشد بميرم ، مي ميرم ولي هرگز شما را انكار نمي كنم .» ديگران نيز همين قسم را خوردند.

آخرين دعا در جتسيماني
32 سپس به يك باغ زيتون رسيدند، كه به باغ جتسيماني معروف بود. عيسي به شاگردان خود گفت : «شما اينجا بنشينيد تا من بروم دعا كنم .» 33 او پطرس ، يعقوب و يوحنا را نيز با خود برد. ناگاه اضطراب و پريشاني عميقي بر او مستولي شد. 34 به ايشان گفت : «از شدت حزن و غم ، در شرف مرگ مي باشم . شما همينجا بمانيد و با من بيدار باشيد.» 35 سپس كمي دورتر رفت ، بر زمين افتاد و دعا كرد تا شايد آن دقايق وحشت آور كه انتظارش را مي كشيد، هرگز پيش نيايد. 36 او دعا كرده ، گفت : «اي پدر، هر كاري نزد تو امكان پذير است . پس اين جام رنج و عذاب را از مقابل من بردار. درعين حال ، خواست تو را مي خواهم نه ميل خود را.» 37 سپس نزد آن سه شاگرد برگشت و ديد كه در خوابند. پس گفت : «شمعون ! خوابي ؟ نتوانستي حتي يك ساعت با من بيدار بماني ؟ 38 با من بيدار بمانيد و دعا كنيد مبادا وسوسه كننده برشما غالب آيد. چون روح مايل است اما جسم ، ضعيف و ناتوان .»
39 باز رفت و همان دعا را كرد. 40 وقتي بازگشت ، ديد كه هنوز در خوابند، چون نمي توانستند پلكهايشان را باز نگاه دارند و نمي دانستند چه بگويند. 41 وقتي براي بار سوم برگشت ، گفت : «هنوز درخوابيد؟ بس است ! ديگر وقت خواب نيست . نگاه كنيد، اكنون در چنگ اين اشخاص بدكار گرفتار خواهم شد. 42 برخيزيد، بايد برويم ! نگاه كنيد، اين هم شاگرد خائن من !...»

دستگيري و محاكمه عيسي
43 سخن عيسي هنوز به پايان نرسيده بود كه يهودا، يكي از دوازده شاگرد عيسي ، از راه رسيد؛ عده اي بسيار با شمشير و چوب و چماق او را همراهي مي كردند. آنان از طرف كاهنان اعظم و سران قوم يهود آمده بودند. 44 يهودا به ايشان گفته بود: «هر كه را بوسيدم ، بدانيد كه او كسي است كه بايد بگيريد. پس با احتياط او را بگيريد و ببريد.»
45 پس به محض اينكه يهودا رسيد، نزد عيسي رفت و گفت : «سلام استاد!» و دست در گردن او انداخت و صورت او را بوسيد. 46 آنان نيز عيسي را گرفتند و محكم بستند تا ببرند. 47 ولي يك نفر شمشير كشيد و با غلام كاهن اعظم درگير شد و گوش او را بريد.
48 عيسي گفت : «مگر من دزد فراري هستم كه اينطور سر تا پا مسلح براي گرفتنم آمده ايد؟ 49 چرا در خانه خدا مرا نگرفتيد؟ من كه هر روز آنجا بودم و تعليم مي دادم . ولي لازم است تمام اينها اتفاق بيفتد تا پيشگويي كلام خدا انجام شود.»
50 در اين گيرودار، شاگردان او را تنها گذاشتند و فرار كردند. 51و52 يك جواني نيز از پشت سرشان مي آمد كه فقط چادري بر خود انداخته بود. وقتي سعي كردند او را بگيرند، چادر را در دست آنها رها كرد و عريان پا بفرار گذاشت .
53 پس عيسي را به خانه كاهن اعظم بردند. بي درنگ ، تمام كاهنان اعظم و سران قوم يهود درآنجا جمع شدند. 54 پطرس نيز از دور بدنبالشان مي آمد تا به خانه كاهن اعظم رسيد. سپس آهسته از لاي در، داخل حياط خانه شد و ميان غلامان ، كنار آتش نشست .
55 در داخل خانه ، كاهنان اعظم و اعضاء شوراي عالي يهود سعي مي كردند عليه عيسي مدركي بدست آورند تا حكم اعدامش را صادر كنند، ولي نتوانستند.
56 چند نفر نيز شهادت دروغ دادند ولي گفته هايشان با هم يكسان نبود. 57و58 سرانجام ، بعضي برخاسته ، بدروغ گفتند: «ما شنيديم كه مي گفت من اين خانه خدا را كه با دست انسان ساخته شده است ، خراب مي كنم و بدون كمك دست انسان ، در عرض سه روز، عبادتگاهي ديگر مي سازم .» 59 ولي اين تهمت نيز بجايي نرسيد.
60 آنگاه كاهن اعظم در حضور شوراي عالي برخاست و از عيسي پرسيد: «به اين اتهام جواب نمي دهي ؟ چه داري در دفاع از خودت بگويي ؟»
61 عيسي هيچ جواب نداد. پس كاهن اعظم پرسيد: «آيا تو مسيح ، فرزند خداي متبارك هستي ؟»
62 عيسي گفت : «هستم ، و يك روز مرا خواهيد ديد كه در دست راست خدا نشسته ام و در ابرهاي آسمان به زمين باز مي گردم .»
63و64 كاهن اعظم لباس خود را پاره كرد و گفت : «ديگر چه مي خواهيد؟ هنوز هم شاهد لازم داريد؟ خودتان شنيديد كه كفر گفت . چه رأي مي دهيد؟» پس به اتفاق آراء او را به مرگ محكوم كردند.
65 آنگاه به آزار و اذيت او پرداختند. بعضي بر صورتش آب دهان مي انداختند. بعضي ديگر چشمانش را مي بستند و به صورتش سيلي مي زدند و با ريشخند مي گفتند: «اگر پيغمبري ، بگو چه كسي تو را زد؟» سربازان نيز او را مي زدند.
66و67 اما پطرس هنوز در حياط بود. در آن حال ، يكي از كنيزان كاهن اعظم او را ديد كه كنار آتش خود را گرم مي كند؛ پس به او خيره شد و گفت : «مثل اينكه تو هم با عيساي ناصري بودي !»
68 پطرس انكار كرد و گفت : «از حرف هايت سر در نمي آورم !» و به گوشه ديگر حياط رفت .همانوقت خروس بانگ زد.
69 آن كنيز دوباره پطرس را ديد و به ديگران گفت : «او را مي بينيد؟ او هم يكي از شاگردان عيسي است !»
70 باز پطرس انكار كرد.
كمي بعد، ديگران كه دور آتش بودند، به او گفتند: «تو بايد يكي از شاگردان عيسي باشي ، چون لهجه ات جليلي است !»
71 پطرس لعنت كرد و قسم خورد كه من او را نمي شناسم .
72 بار دوم خروس بانگ زد و پطرس گفته عيسي را به ياد آورد كه فرموده بود: «پيش از اينكه خروس دوبار بخواند، تو سه بار خواهي گفت كه مرا نمي شناسي .» پس به گريه افتاد.


راهنما

مرقس‌ 14 : 1 - 2 . توطئة‌ قتل‌ عيسي‌
اين‌ مورد در متي‌ 26 : 1 - 5 و لوقا 22 : 1 - 2 نيز مذكور است‌. اين‌ واقعه‌ در سه‌شنبه‌ عصر اتفاق‌ افتاد. در حدود يكماه‌ پيش‌، پس‌ از آنكه‌ عيسي‌ ايلعازر را زنده‌ كرده‌ بود، شوراي‌ سنهدرين‌ بطور قطعي‌ مصمم‌ شد تا نقشة‌ قتل‌ عيسي‌ را طراحي‌ كند (يوحنا 11 : 53). اما از طرفي‌ شهرت‌ عيسي‌ اين‌ امر را مشكل‌ مي‌نمود (لوقا 22 : 2). حتي‌ در اورشليم‌ نيز جمعيت‌ كثيري‌ بر او ازدحام‌ آورده‌ بودند، چرا كه‌ مشتاق‌ بودند كه‌ تعاليم‌ او را بشنوند (مرقس‌ 12 : 37 ، لوقا 19 : 48). اما بالاخره‌ فرصت‌ فراهم‌ شد و دو شب‌ بعد، طي‌ خيانت‌ يهودا در حالي‌ كه‌ همة‌ شهر در آرامش‌ به‌ خواب‌ رفته‌ بود، عيسي‌ دستگير شد. آنها در دستگيري‌ عيسي‌ بسيار عجله‌ داشتند و مي‌خواستند او را قبل‌ از صبح‌ محكوم‌ كنند و صبح‌ هنگام‌ زمان‌ بيدار شدن‌ مردم‌، او را به‌ صليب‌ بكشند.


مرقس‌ 14 : 3 - 9 . تدهين‌ عيسي‌ در بيت‌ عنيا
اين‌ واقعه‌ در متي‌ 26 : 6 - 13 و يوحنا 12 : 1 - 8 نيز مذكور است‌. بنظر مي‌رسد كه‌ اين‌ جريان‌ در شنبه‌ عصر قبل‌ از ورود ظفرمند عيسي‌ به‌ اورشليم‌ صورت‌ گرفت‌ (يوحنا 12 : 2 و 12). اما متي‌ و مرقس‌ اين‌ جريان‌ را در ارتباط‌ با توطئة‌ كاهنان‌ مبني‌ بر قرار دادن‌ رشوه‌اي‌ براي‌ يهودا تشريح‌ مي‌كنند (به‌ يوحنا1:12-8 مراجعه‌ شود).


مرقس‌ 14 : 10 - 11 . رشوه‌ دادن‌ به‌ يهودا
اين‌ مورد در متي‌ 26 : 14 - 16 و لوقا 22 : 3 - 6 نيز ذكر شده‌ است‌. سهم‌ يهودا اين‌ بود كه‌ عيسي‌ را در غياب‌ مردم‌ به‌ كاهنان‌ تسليم‌ نمايد. آنها جرأت‌ نداشتند كه‌ او را در ملاءعام‌ دستگير نمايند چرا كه‌ ممكن‌ بود توسط‌ مردم‌ سنگسار شوند. به‌ همين‌ جهت‌، يهودا در شب‌، هنگامي‌ كه‌ همه‌ به‌ خواب‌ رفته‌ بودند، عيسي‌ را به‌ آنان‌ تسليم‌ نمود. عيسي‌ از ابتدا مي‌دانست‌ كه‌ يهودا به‌ او خيانت‌ خواهد ورزيد. اينكه‌ چرا او به‌ جهت‌ اين‌ كار برگزيده‌ شد، يكي‌ از اسرار شگفت‌ انگيز الهي‌ است‌. يهودا احتمالاً فكر كرده‌ بود كه‌ عيسي‌ در آزادسازي‌ خويش‌ از قدرتي‌ معجزآسا استفاده‌ خواهد نمود. در هر صورت‌ عمل‌ او در نظر خدا بسيار ناجوانمردانه‌ بود، چرا كه‌ عيسي‌ در مورد او چنين‌ گفت‌: «واي‌ بر آن‌ كس‌ كه‌ پسر انسان‌ بدست‌ او تسليم‌ شود، آن‌ شخص‌ را بهتر بودي‌ كه‌ تولد نيافتي‌» (متي‌ 26 : 24). در واقع‌ تمام‌ اين‌ رويداد قبلاً پيشگويي‌ شده‌ بود (زكريا 11 : 12 - 13). در متي‌ 27 : 9 - 10 كه‌ صحبت‌ از پيشگويي‌ به‌ زبان‌ ارمياءنبي‌ است‌، بنظر مي‌رسد كه‌ اشتباهي‌ از جانب‌ نسخه‌نويس‌ رخ‌ داده‌ است‌. چون‌ در كتاب‌ ارميا اشاره‌اي‌ به‌ اين‌ موضوع‌ نشده‌ است‌. ولي‌ بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ در آن‌ زمان‌ همة‌ كتب‌ انبياء در يك‌ گروه‌ تحت‌ عنوان‌ ارميا در نظر گرفته‌ مي‌شدند.
مرقس‌ 14 : 12 - 25، شام‌ آخر (به‌ متي‌ 26 : 17 - 29 مراجعه‌ شود).
مرقس‌ 14 : 26 - 31 ، 66 - 72، انكار پطرس‌ (به‌ يوحنا 18 : 15 - 27 مراجعه‌ شود).
مرقس‌ 14 : 32 - 42، رنج‌هاي‌ باغ‌ جتسيماني‌ (به‌ لوقا 22 : 39 - 46 مراجعه‌ شود).
مرقس‌ 14 : 43 - 52، خيانت‌ و دستگيري‌ (به‌ يوحنا 18 : 1 - 12 مراجعه‌ شود).

مرقس‌ 14 : 53 - 15 : 20 . محاكمة‌ عيسي‌
اين‌ جريان‌ در متي‌ 26 : 57 الي‌ 27 : 31؛ لوقا 22 : 54 الي‌ 23 : 25؛ و يوحنا 18 : 12 الي‌ 16:19 نيز ذكر شده‌ است‌. در اين‌ بخش‌، صحبت‌ از دو محاكمه‌ است‌: محاكمه‌ توسط‌ شوراي‌ سنهدرين‌ و ديگري‌ محاكمه‌ توسط‌ پيلاطس‌ فرماندار رومي‌. يهوديه‌ از توابع‌ روم‌ محسوب‌ مي‌شد. شوراي‌ سنهدرين‌ نمي‌توانست‌ بدون‌ موافقت‌ فرماندار رومي‌، حكم‌ اعدام‌ براي‌ شخصي‌ صادر كند. معمولاً در هر محاكمه‌، سه‌ مرحله‌ از شش‌ مرحلة‌ كلي‌ ذيل‌ در نظر گرفته‌ مي‌شد:

1 - در مقابل‌ حنا، (يوحنا 18 : 12 - 24). نصف‌ شب‌ بود. قيافا، كاهن‌ اعظم‌ وقت‌ بود اما پدر زنش‌ حنا اگرچه‌ در سال‌ 16 ميلادي‌ از اين‌ مقام‌ معزول‌ شده‌ بود، ولي‌ هنوز در اين‌ شورا نفوذ خود را از دست‌ نداده‌ بود. اين‌ خانواده‌ در اثر وجود دكه‌هايي‌ كه‌ در هيكل‌ جهت‌ خريد و فروش‌ قرار داده‌ شده‌ بود، ثروت‌ عظيم‌ و قابل‌ ملاحظه‌اي‌ بدست‌ آورده‌ بودند و حالا كاهن‌ اعظمِ امّت‌ عبراني‌، مسئوليت‌ اولية‌ صدور حكم‌ اعدام‌ عيسي‌ را به‌ عهده‌ داشت‌.

2 - در مقابل‌ شوراي‌ سنهدرين‌، در خانة‌ قيافا (متي‌ 26 : 57 ، مرقس‌ 14 : 53 ، لوقا 54:22 ، يوحنا 18 : 24). اين‌ بخش‌ بين‌ نصف‌ شب‌ و طلوع‌ آفتاب‌ صورت‌ گرفت‌. اين‌ مرحله‌ اصلي‌ترين‌ بخش‌ محاكمة‌ يهوديان‌ محسوب‌ مي‌شد. آنها عيسي‌ را به‌ جرم‌ كفرگويي‌ مبني‌ بر اين‌ ادعا كه‌ او پسر خداست‌، متهم‌ نمودند (مرقس‌ 14 : 61 - 62). سپس‌ در حالي‌ كه‌ در انتظار روشنايي‌ روز بودند، به‌ مسخره‌ نمودن‌ او پرداختند. در همين‌ زمان‌ بود كه‌ پطرس‌ نيز عيسي‌ را انكار نمود. بر طبق‌ قوانين‌ اين‌ شورا، محاكمة‌ شخص‌ در شب‌ قدغن‌ بود ولي‌ آنها خود اين‌ قانون‌ را نقض‌ نمودند.

3 - شوراي‌ سنهدرين‌، تصميمي‌ را كه‌ در نصف‌ شب‌ اتخاذ نموده‌ بود، در روشنايي‌ روز مورد تصويب‌ قرار داد (متي‌ 27 : 1 ، مرقس‌ 15 : 1 ، لوقا 22 : 66 - 71) و به‌ اين‌ ترتيب‌ به‌ آن‌ ظاهري‌ قانوني‌ داد. جرم‌ عيسي‌ «كفرگويي‌» بود. ولي‌ اين‌ مورد، در مقابل‌ پيلاطس‌ به‌ عنوان‌ جرمي‌ كه‌ مي‌بايستي‌ حكم‌ اعدام‌ براي‌ آن‌ در نظر گرفت‌، محسوب‌ نمي‌شد. به‌ همين‌ جهت‌ بزرگان‌ يهود تصميم‌ گرفتند كه‌ عيسي‌ را محكوم‌ به‌ ايجاد شورش‌ بر عليه‌ دولت‌ روم‌ بنمايند. علت‌ اصلي‌ همة‌ اين‌ اعمال‌ در واقع‌، حسادت‌ آنها نسبت‌ به‌ شهرت‌ و محبوبيت‌ عيسي‌ در بين‌ عموم‌ بود (متي‌ 27 : 18).

4 - در مقابل‌ پيلاطس‌، (متي‌ 27 : 2 ، 11 - 14 ، مرقس‌ 15 : 1 - 5 ، لوقا 23 : 1 - 5 ، يوحنا28:18-38)، كمي‌ پس‌ از طلوع‌ آفتاب‌. عيسي‌ در مقابل‌ اتهامي‌ كه‌ آنها به‌ او وارد كردند پاسخي‌ نداد. سپس‌ پيلاطس‌ او را به‌ داخل‌ قصر برد تا با او مصاحبه‌اي‌ خصوصي‌ داشته‌ باشد. نتيجة‌ اين‌ مصاحبه‌ اين‌ بود كه‌ پيلاطس‌ بي‌گناهي‌ عيسي‌ را اعلام‌ نمود. با آگاهي‌ به‌ اين‌ مطلب‌ كه‌ عيسي‌ اهل‌ جليل‌ بود، پيلاطس‌ تصميم‌ گرفت‌ او را نزد هيروديس‌ كه‌ مسئول‌ استان‌ جليل‌ بود بفرستد.
5 - در مقابل‌ هيروديس‌ (لوقا 23 : 6 - 12). اين‌ همان‌ هيروديسي‌ بود كه‌ حكم‌ قتل‌ يحيي‌ تعميد دهنده‌ را صادر نموده‌ بود. پدر او نيز حكم‌ قتل‌ كودكان‌ بيت‌لحم‌ را صادر كرد. عيسي‌ از پاسخ‌ به‌ هر سؤالي‌ اجتناب‌ ورزيد. هيروديس‌ او را مسخره‌ نمود و دوباره‌ به‌ نزد پيلاطس‌ فرستاد.

6 - در مقابل‌ پيلاطس‌ (متي‌ 27 : 15 - 26 ، مرقس‌ 15 : 6 - 15 ، لوقا 23 : 13 - 25 ، يوحنا 39:18 – 16:19). پيلاطس‌ سعي‌ نمود تا اين‌ مسأله‌ را به‌ رأي‌ مردم‌ ارجاع‌ دهد، اما آنها خواهان‌ آزادي‌ باراباس‌ بودند و نه‌ عيسي‌. پيلاطس‌ فرمان‌ داد تا عيسي‌ را تازيانه‌ بزنند، به‌ اميد آنكه‌ شايد مردم‌ به‌ اين‌ حد مجازات‌ رضايت‌ دهند. شايد اين‌ پيشنهاد همسرش‌ بود. پيلاطس‌ از آرامش‌ ملكوتي‌ عيسي‌، كه‌ تاج‌ خار بر سر داشت‌، متحير شده‌ و تحت‌ تأثير قرار گرفته‌ بود. اما بنظر مي‌رسيد كه‌ شورش‌ عظيمي‌ توسط‌ مردم‌ بر پا شود. و در صورتي‌ كه‌ خبر شورش‌ به‌ قيصر گزارش‌ مي‌شد، اين‌ پيلاطس‌ بود كه‌ تحت‌ محاكمه‌ قرار مي‌گرفت‌.
  • مطالعه 2292 مرتبه
  • آخرین تغییرات در %ب ظ, %02 %684 %1394 %15:%بهمن