13 شستن پایهای شاگردان؛ شام آخر

ترجمه شریف گویا

ترجمه شریف انجیل یوحنا


شستن پاهای شاگردان
    1. یک روز قبل از عید فصح بود. عیسی فهمید که ساعتش فرا رسیده است و میبایست این جهان را ترک کند و پیش پدر برود. او که همیشه متعلقان خود را در این جهان محبت می نمود، آنها را تا به آخر محبت کرد.
    2. وقت شام خوردن بود و شیطان قبلاً یهودای اسخر یوطی پسر شمعون را برانگیخته بود که عیسی را تسلیم نماید.
    3. عیسی که میدانست پدر همه چیز را به دست او سپرده و از جانب خدا آمده است و به سوی او می رود،
    4. از سر سفره برخاسته لباس خود را کنار گذاشت و حوله ای گرفته به کمر بست.
    5. بعد از آن در لگنی آب ریخت و شروع کرد به شستن پاهای شاگردان و خشک کردن آنها با حوله ای که به کمر بسته بود.
    6. وقتی نوبت به شمعون پطرس رسید او به عیسی گفت:« ای خداوند، آیا تو می خواهی پاهای مرا بشوئی ؟»
    7. عیسی در جواب گفت:« تو اکنون نمی فهمی من چه میکنم ولی بعداً خواهی فهمید.»
    8. پطرس گفت:« هرگز نمی گذارم پاهای مرا بشوئی .» عیسی به او گفت:« اگر تو را نشویم تو در من سهمی نخواهی داشت.»
    9. شمعون پطرس گفت:« پس ای خداوند، نه تنها پاهای مرا بلکه دستها و سرم را نیز بشو.»
    10. عیسی گفت:« کسی که غسل کرده است احتیاجی به شستشو ندارد بجز شستن پاهایش. او از سر تا پا تمیز است و شما پاک هستید، ولی نه همه.»
    11. چون او می دانست چه کسی او را تسلیم خواهد نمود، به همین دلیل گفت همۀ شما پاک نیستید.
    12. بعد از آنکه پاهای آنان را شست و لباس خود را پوشید و دوباره سر سفره نشست، از آنها پرسید:« آیا فهمیدید برای شما چه کردم؟
    13. شما مرا استاد و خداوند خطاب میکنید و درست هم میگوئید زیرا که چنین هستم.
    14. پس اگر من که استاد و خداوند شما هستم پاهای شما را شسته ام شما هم باید پاهای یکدیگر را بشوئید.
    15. به شما نمونه ای دادم تا همانطور که من با شما رفتار کردم شما هم رفتار کنید.
    16. یقین بدانید که هیچ غلامی از ارباب خود و هیچ قاصدی از فرستندۀ خویش بزرگتر نیست.
    17. هر گاه اینرا فهمیدید، خوشا بحال شما اگر به آن عمل نمائید.
    18. « آنچه میگویم مربوط به همۀ شما نیست. من کسانی را که برگزیده ام میشناسم. اما این پیشگوئی کتاب مقدس باید تحقق یابد: آن کس که با من نان میخورد بر ضد من برخاسته است.
    19. اکنون پیش از وقوع این را به شما میگویم تا وقتی واقع شود ایمان آورید که من او هستم.
    20. یقین بدانید هر که، کسی را که من میفرستم بپذیرد مرا پذیرفته است و هر که مرا بپذیرد فرستندۀ مرا پذیرفته است.»
پیشگوئی در بارۀ تسلیم شدن
      « همچنین در متی 26: 20 ــ 25 و مرقس 14: 17 ــ 21 و لوقا 22: 21 ــ 23 »

    1. وقتی عیسی این را گفت روحاً سخت مضطرب شد و بطور آشکار فرمود:« یقین بدانید که یکی از شما مرا تسلیم دشمنان خواهد کرد.»
    2. شاگردان با شک و تردید به یکدیگر نگاه میکردند زیرا نمی دانستند اینرا در بارۀ کدام یک از آنها میگوید.
    3. یکی از شاگردان که عیسی او را دوست میداشت پهلوی او نشسته بود.
    4. پس شمعون پطرس با اشاره از او خواست از عیسی بپرسد که او در بارۀ کدامیک از آنها صحبت میکند.
    5. بنابر این آن شاگرد به عیسی نزدیکتر شده از او پرسید:« ای خداوند، او کیست؟»
    6. عیسی پاسخ داد:« من این تکۀ نان را به داخل کاسه فرو می برم و به او میدهم، او همان شخص است.»پس وقتی تکۀ نان را به داخل کاسه فرو برد، آنرا به یهودا پسر شمعون اسخریوطی داد.
    7. همینکه یهودا لقمه را گرفت شیطان وارد وجود او شد. عیسی به او گفت:« آنچه را میکنی زودتر بکن.»
    8. ولی از کسانیکه بر سر سفره بودند هیچکس نفهمید مقصود او از این سخن چه بود.
    9. بعضی گمان کردند که چون یهودا مسئول کیسه پول بود عیسی به او می گوید که هر چه برای عید لازم دارند خریداری نماید و یا چیزی به فقرا بدهد.
    10. به محض اینکه یهودا لقمه را گرفت بیرون رفت و شب بود.
فرمان تازه
    1. وقتی یهودا بیرون رفت عیسی گفت:« اکنون پسر انسان جلال مییابد و بوسیلۀ او خدا نیز جلال مییابد
    2. و اگر خدا بوسیلۀ او جلال یابد خدا نیز او را جلال خواهد داد و این جلال بزودی شروع میشود.
    3. ای فرزندان من، زمانی کوتاه با شما هستم. آنگاه به دنبال من خواهید گشت و همانطور که به یهودیان گفتم اکنون به شما هم میگویم آنجائیکه من میروم شما نمیتوانید بیائید.
    4. به شما فرمان تازه ای میدهم: یکدیگر را دوست بدارید. همانطور که من شما را دوست داشته ام شما نیز یکدیگر را دوست بدارید.
    5. اگر نسبت به یکدیگر محبت داشته باشید، همه خواهند فهمید که شاگردان من هستید.»
پیشگوئی انکار پطرس
      « همچنین در متی 26: 31 ــ 35 و مرقس 14: 27 ــ 31 و لوقا 22: 31 ــ 34 »

  1. شمعون پطرس به او گفت:« ای خداوند، کجا میروی؟» عیسی پاسخ داد:« جائیکه میروم تو حالا نمی توانی به دنبال من بیائی، اما بعدها خواهی آمد.»
  2. پطرس گفت:« ای خداوند، چرا نمی توانم همین حالا بدنبال تو بیایم؟ من حاضرم جان خود را بخاطر تو بدهم.»
عیسی به او جواب داد:« آیا حاضری جان خود را به خاطر من بدهی؟ یقین بدان که پیش از بانگ خروس سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی.»

ترجمه قدیمی( انجیل یوحنا )


شستن‌ پايهاي‌ شاگردان‌
و قبل‌ از عيد فِصَح‌، چون‌ عيسي‌ دانست‌كه‌ ساعت‌ او رسيده‌ است‌ تا از اين‌ جهان‌ به‌ جانب‌ پدر برود، خاصّان‌ خود را كه‌ در اين‌ جهان‌ محبّت‌ مي‌نمود، ايشان‌ را تا به‌ آخر محبت‌ نمود. 2 و چون‌ شام‌ مي‌خوردند و ابليس‌ پيش‌ از آن‌ در دل‌ يهودا پسر شمعون‌ اسخريوطي‌ نهاده‌ بود كه‌ او را تسليم‌ كند، 3 عيسي‌ با اينكه‌ مي‌دانست‌ كه‌ پدرْ همه‌ چيز را به‌ دست‌ او داده‌ است‌ و از نزد خدا آمده‌ و به‌ جانب‌ خدا مي‌رود، 4 از شام‌ برخاست‌ و جامه‌ خود را بيرون‌ كرد و دستمالي‌ گرفته‌، به‌ كمر بست‌. 5 پس‌ آب‌ در لگن‌ ريخته‌، شروع‌ كرد به‌ شستن‌ پايهاي‌ شاگردان‌ و خشكانيدن‌ آنها با دستمالي‌ كه‌ بر كمر داشت‌. 6 پس‌ چون‌ به‌ شمعون‌ پطرس‌ رسيد، او به‌ وي‌ گفت‌: «اي‌ آقا تو پايهاي‌ مرا مي‌شويي‌؟» 7 عيسي‌در جواب‌ وي‌ گفت‌: «آنچه‌ من‌ مي‌كنم‌ الا´ن‌ تو نمي‌داني‌، لكن‌ بعد خواهي‌ فهميد.» 8 پطرُس‌ به‌ او گفت‌: «پايهاي‌ مرا هرگز نخواهي‌ شست‌.» عيسي‌ او را جواب‌ داد: «اگر تو را نشويم‌ تو را با من‌ نصيبي‌ نيست‌.» 9 شمعون‌ پِطرُس‌ بدو گفت‌: «اي‌ آقا نه‌ پايهاي‌ مرا و بس‌، بلكه‌ دستها و سر مرا نيز.» 10 عيسي‌ بدو گفت‌: «كسي‌ كه‌ غسل‌ يافت‌ محتاج‌ نيست‌ مگر به‌ شستن‌ پايها، بلكه‌ تمام‌ او پاك‌ است‌. و شما پاك‌ هستيد لكن‌ نه‌ همه‌.» 11 زيرا كه‌ تسليم‌كننده‌ خود را مي‌دانست‌ و از اين‌ جهت‌ گفت‌: «همگي‌ شما پاك‌ نيستيد.»
12 و چون‌ پايهاي‌ ايشان‌ را شست‌، رخت‌ خود را گرفته‌، باز بنشست‌ و بديشان‌ گفت‌: «آيا فهميديد آنچه‌ به‌ شما كردم‌؟ 13 شما مرا استاد و آقا مي‌خوانيد و خوب‌ مي‌گوييد زيرا كه‌ چنين‌ هستم‌. 14 پس‌ اگر من‌ كه‌ آقا و معلّم‌ هستم‌، پايهاي‌ شما را شستم‌، بر شما نيز واجب‌ است‌ كه‌ پايهاي‌ يكديگر را بشوييد. 15 زيرا به‌ شما نمونه‌اي‌ دادم‌ تا چنانكه‌ من‌ با شما كردم‌، شما نيز بكنيد. 16 آمين‌ آمين‌ به‌ شما مي‌گويم‌ غلام‌ بزرگتر از آقاي‌ خود نيست‌ و نه‌ رسول‌ از فرستنده‌ خود. 17 هرگاه‌ اين‌ را دانستيد، خوشابحال‌ شما اگر آن‌ را به‌ عمل‌ آريد. 18 درباره‌ جميع‌ شما نمي‌گويم‌؛ من‌ آناني‌ را كه‌ برگزيده‌ام‌ مي‌شناسم‌، ليكن‌ تا كتاب‌ تمام‌ شود "آنكه‌ با من‌ نان‌ مي‌خورد، پاشنه‌ خود را بر من‌ بلند كرده‌ است‌." 19 الا´ن‌ قبل‌ از وقوع‌ به‌ شما مي‌گويم‌ تا زماني‌ كه‌ واقع‌ شود باور كنيد كه‌ من‌ هستم‌. 20 آمين‌ آمين‌ به‌ شما مي‌گويم‌ هر كه‌ قبول‌ كند كسي‌ را كه‌ مي‌فرستم‌، مرا قبول‌ كرده‌؛ و آنكه‌ مراقبول‌ كند، فرستنده‌ مرا قبول‌ كرده‌ باشد.»
شام‌ آخر
(متي‌ 26:20-29، مرقس‌ 14:17-25، لوقا 22:14-30)
21 چون‌ عيسي‌ اين‌ را گفت‌، در روح‌ مضطرب‌ گشت‌ و شهادت‌ داده‌، گفت‌: «آمين‌ آمين‌ به‌ شما مي‌گويم‌ كه‌ يكي‌ از شما مرا تسليم‌ خواهد كرد.» 22 پس‌ شاگردان‌ به‌ يكديگر نگاه‌ مي‌كردند و حيران‌ مي‌بودند كه‌ اين‌ را درباره‌ كه‌ مي‌گويد. 23 و يكي‌ از شاگردان‌ او بود كه‌ به‌ سينه‌ عيسي‌ تكيه‌ مي‌زد و عيسي‌ او را محبّت‌ مي‌نمود؛ 24 شمعون‌ پِطرُس‌ بدو اشاره‌ كرد كه‌ بپرسد درباره‌ كِه‌ اين‌ را گفت‌. 25 پس‌ او در آغوش‌ عيسي‌ افتاده‌، بدو گفت‌: «خداوندا كدام‌ است‌؟» 26 عيسي‌ جواب‌ داد: «آن‌ است‌ كه‌ من‌ لقمه‌ را فرو برده‌، بدو مي‌دهم‌.» پس‌ لقمه‌ را فرو برده‌، به‌ يهوداي‌ اسخريوطي‌ پسر شمعون‌ داد. 27 بعد از لقمه‌، شيطان‌ در او داخل‌ گشت‌. آنگاه‌ عيسي‌ وي‌ را گفت‌، «آنچه‌ مي‌كني‌، به‌ زودي‌ بكن‌.» 28 امّا اين‌ سخن‌ را احدي‌ از مجلسيان‌ نفهميد كه‌ براي‌ چه‌ بدو گفت‌. 29 زيرا كه‌ بعضي‌ گمان‌ بردند كه‌ چون‌ خريطه‌ نزد يهودا بود، عيسي‌ وي‌ را فرمود تا مايحتاج‌ عيد را بخرد يا آنكه‌ چيزي‌ به‌ فقرا بدهد.
پيشگويي‌ انكار پطرس‌
(لوقا 22:31-38)
30 پس‌ او لقمه‌ را گرفته‌، در ساعت‌ بيرون‌ رفت‌ و شب‌ بود. 31 چون‌ بيرون‌ رفت‌ عيسي‌ گفت‌: «الا´ن‌ پسر انسان‌ جلال‌ يافت‌ و خدا در او جلال‌يافت‌. 32 و اگر خدا در او جلال‌ يافت‌، هرآينه‌ خدا او را در خود جلال‌ خواهد داد و به‌ زودي‌ او را جلال‌ خواهد داد. 33 اي‌ فرزندان‌، اندك‌ زماني‌ ديگر با شما هستم‌ و مرا طلب‌ خواهيد كرد؛ و همچنان‌ كه‌ به‌ يهود گفتم‌ جايي‌ كه‌ مي‌روم‌ شما نمي‌توانيد آمد، الا´ن‌ نيز به‌ شما مي‌گويم‌. 34 به‌ شما حكمي‌ تازه‌ مي‌دهم‌ كه‌ يكديگر را محبّت‌ نماييد، چنانكه‌ من‌ شما را محبّت‌ نمودم‌ تا شما نيز يكديگر را محبّت‌ نماييد. 35 به‌ همين‌ همه‌ خواهند فهميد كه‌ شاگرد من‌ هستيد اگر محبّت‌ يكديگر را داشته‌ باشيد.» 36 شمعون‌ پِطرُس‌ به‌ وي‌ گفت‌: «اي‌ آقا كجا مي‌روي‌؟» عيسي‌ جواب‌ داد: «جايي‌ كه‌ مي‌روم‌، الا´ن‌ نمي‌تواني‌ از عقب‌ من‌ بيايي‌ و لكن‌ در آخر از عقب‌ من‌ خواهي‌ آمد.» 37 پِطرُس‌ بدو گفت‌: «اي‌ آقا براي‌ چه‌ الا´ن‌ نتوانم‌ از عقب‌ تو بيايم‌؟ جان‌ خود را در راه‌ تو خواهم‌ نهاد.» 38 عيسي‌ به‌ او جواب‌ داد: «آيا جان‌ خود را در راه‌ من‌ مي‌نهي‌؟ آمين‌ آمين‌ به‌ تو مي‌گويم‌ تا سه‌ مرتبه‌ مرا انكار نكرده‌ باشي‌، خروس‌ بانگ‌ نخواهد زد.


ترجمه هزاره نو



ترجمه تفسیری

عيسي به شاگردان درس فروتني مي دهد
شب «عيد پِسَح » فرا رسيد و عيسي با شاگردان خود بر سر سفره شام نشست . عيسي مي دانست كه اين آخرين شب عمر او بر زمين است و بزودي نزد خداي پدر به آسمان باز خواهد گشت ، بنابراين محبت خود را به كمال به شاگردانش نشان داد. شيطان كه يهوداي اِسخريوطي (پسر شمعون ) را از قبل فريب داده بود تا به عيسي خيانت كند، در وقت شام به فكر او انداخت تا در همان شب نقشه خود را عملي سازد.
عيسي مي دانست كه خدا اختيار همه چيز را به دست او سپرده است و از نزد خدا آمده و بار ديگر به نزد او باز مي گردد. 4 پس ، از سرشام برخاست ، لباس خود را درآورد، حوله اي به كمر بست ، 5 آب در لگن ريخت و به شستن پايهاي شاگردان و خشك كردن آنها با حوله پرداخت . 6 وقتي به شمعون پطرس رسيد، پطرس به او گفت : «استاد، شما نبايد پايهاي ما را بشوييد.»
7 عيسي جواب داد: «اكنون علت كار مرا درك نمي كني ؛ ولي يك روز خواهي فهميد.»
8 پطرس باز اصرار كرد: «نه ، هرگز نمي گذارم شما پاهاي مرا بشوييد.»
عيسي فرمود: «اگر نگذاري ، رابطه مان قطع مي شود.»
9 پطرس باعجله گفت : «پس حالا كه اينطور است ، نه فقط پا، بلكه دست و صورتم را نيز بشوييد.»
10 عيسي جواب داد: «كسي كه تازه حمام كرده ، فقط كافي است كه پايهاي خود را بشويد تا تمام بدنش پاكيزه شود. شما نيز پاكيد ولي نه همه .» 11 چون عيسي مي دانست چه كسي به او خيانت خواهد كرد؛ از اين جهت گفت كه همه شاگردان پاك نيستند.
12 پس از آنكه پاهاي شاگردان خود را شست ، لباس خود را پوشيد و سر ميز شام نشست و پرسيد: «آيا فهميديد چرا اين كار را كردم ؟ 13 شما مرا استاد و خداوند مي خوانيد، و درست مي گوييد چون همينطور نيز هست . 14 حال ، اگر من كه خداوند و استاد شما هستم ، پاهاي شما را شستم ، شما نيز بايد پاهاي يكديگر را بشوييد. 15 من به شما سرمشقي دادم تا شما نيز همينطور رفتار كنيد. 16 چون مسلماً خدمتكار از اربابش بالاتر نيست و قاصد نيز از فرستنده اش مهم تر نمي باشد. 17 در زندگي ، سعادت در اين است كه به آنچه مي دانيد، عمل كنيد.»


عيسي خيانت يهودا را پيشگويي مي كند
18 «اين را به همه شما نمي گويم ، چون تك تك شما را كه انتخاب كرده ام ، خوب مي شناسم . كتاب آسماني مي گويد: "كسي كه با من نان خورده است ، به من خيانت مي كند." و اين همين الان واقع مي شود. 19 اين را به شما مي گويم تا وقتي واقع شد، به من ايمان بياوريد. 20 بدانيد كه هركس فرستاده مرا قبول كند، مرا پذيرفته است و آنكه مرا قبول كند فرستنده من يعني خداي پدر را پذيرفته است .»
21 پس از اين سخن ، عيسي بشدت محزون شد و با دلي شكسته گفت : «حقيقت اين است كه يكي از شما به من خيانت خواهد كرد.»
22 شاگردان مات و مبهوت به يكديگر نگاه مي كردند و در حيرت بودند كه عيسي اين را در باره چه كسي مي گويد. 23 شاگردي كه معمولاً سر رو سينة عيسي مي گذاشت و عيسي او را بسيار محبت مي نمود، كنار عيسي نشسته بود. 24 شمعون پطرس به او اشاره كرد تا بپرسد كيست كه دست به چنين كار وحشتناكي مي زند. 25 پس ، آن شاگرد به عيسي نزديكتر شد و پرسيد: «خداوندا، آن شخص كيست ؟»
26 فرمود: «آن كسي است كه يك لقمه مي گيرم و به او مي دهم .» آنگاه لقمه اي گرفت و آن را به يهودا پسر شمعون اسخريوطي داد. 27 به محض اينكه لقمه از گلوي يهودا پايين رفت ، شيطان داخل او شد.
پس عيسي به او فرمود: «عجله كن و كار را به پايان برسان !» 28 هيچكس به هنگام شام منظور عيسي را نفهميد. 29 فقط بعضي گمان كردند كه چون پول دست يهودا بود، عيسي به او دستور داد كه برود و خوراك بخرد و يا چيزي به فقرا بدهد.
30 يهودا لقمه را خورد و فوراً برخاست و در تاريكي شب بيرون رفت .
31 به محض اينكه يهودا از اطاق خارج شد، عيسي فرمود: «وقت من تمام شده است . بزودي جلال خدا مرا فرا خواهد گرفت و آنچه براي من پيش مي آيد، باعث جلال و ستايش خدا خواهد شد. 32 خدا نيز بزودي بزرگي و جلال خود را به من خواهد داد. 33 اي فرزندان من كه برايم بسيار عزيز هستيد، چقدر اين لحظات كوتاهند. بزودي بايد شما را بگذارم و بروم . آنگاه همانطور كه به سران قوم يهود گفتم ، همه جا بدنبال من خواهيد گشت ، اما مرا نخواهيد يافت و نخواهيد توانست به جايي كه مي روم ، بياييد.
34 «پس حال ، دستوري تازه به شما مي دهم : يكديگر را دوست بداريد همانگونه كه من شما را دوست مي دارم . 35 محبت شما به يكديگر، به جهان ثابت خواهد كرد كه شما شاگردان من مي باشيد.»
36 شمعون پطرس پرسيد: «استاد، شما كجا مي خواهيد برويد؟»
عيسي جواب داد: «حال ، نمي تواني با من بيايي ، ولي بعد بدنبالم خواهي آمد.»
37 پطرس پرسيد: «استاد، چرا نمي توانم حالا بيايم ؟ من حتي حاضرم جانم را فداي شما كنم .»
38 عيسي جواب داد: «تو جانت را فداي من مي كني ؟ همين امشب پيش از بانگ خروس ، سه بار مرا انكار كرده ، خواهي گفت كه مرا نمي شناسي .»

راهنما



يوحنا 13 و 14 . شام‌ آخر
(به‌ توضيحات‌ مربوطه‌ در متي‌ 26 : 17 - 29 رجوع‌ شود.)
عيسي‌ پايهاي‌ آنها را مي‌شويد (13 : 1 - 20). بين‌ شاگردان‌ مشاجره‌اي‌ بود و آن‌ اينكه‌ كداميك‌ از آنها در ملكوت‌، مقام‌ اعلي‌تري‌ تصاحب‌ خواهد كرد. همين‌ امر باعث‌ شد مسيح‌ به‌ شستن‌ پايهايشان‌ اقدام‌ كند. بحث‌ بر سر بزرگتر بودن‌، يكي‌ از مشكلاتي‌ بود كه‌ همچنان‌ بين‌ آنها باقيمانده‌ بود (لوقا 46:9-48). با وجود اينكه‌ عيسي‌ مرتب‌ تكرار مي‌كرد كه‌ مي‌رود تا مصلوب‌ شود (مرقس‌ 30:9-32)، حتي‌ تا آخرين‌ لحظات‌، آنها اين‌ مورد را بصورت‌ يك‌ مَثَل‌ تلقي‌ مي‌كردند. بنظر مي‌رسد ورود مظفرانة‌ او كه‌ پنج‌ روز پيش‌ صورت‌ گرفته‌ بود، از ديدگاه‌ آنان‌ نشانگر زمان‌ بر پا كردن‌ تخت‌ سلطنت‌ جهاني‌ در اورشليم‌ باشد. بالاخره‌ عيسي‌ مجبور شد بر دستها و زانوهاي‌ خود خم‌ شده‌، خدمت‌ يك‌ غلام‌ را انجام‌ دهد و پايهاي‌ آنها را بشويد تا بدينوسيله‌ به‌ آنها بفهماند كه‌ او آنها را دعوت‌ كرده‌ است‌ تا خدمت‌ كنند نه‌ حكومت‌. وجود رهبراني‌ كه‌ شهوت‌ معروف‌ شدن‌ آنها را از پا درآورده‌، كليسا را در طي‌ قرون‌ متمادي‌ شديداً تضعيف‌ كرده‌ است‌. مؤسسات‌ مقتدر و ادارات‌ بلند مرتبه‌ ساخته‌ شده‌اند تا باعث‌ خشنودي‌ انسان‌ اين‌ دنيا و برآورده‌ شدن‌ جاه‌ طلبي‌ خودخواهانة‌ او باشند. مردان‌ بزرگ‌ كليسايي‌ به‌ جاي‌ آنكه‌ فروتنانه‌ مسيح‌ را خدمت‌ كنند، از نام‌ او استفاده‌ كرده‌اند تا خودشان‌ مورد خدمت‌ قرار گيرند.
عيسي‌ مستقيماً به‌ تسليم‌ كنندة‌ خود اشاره‌ مي‌كند (21 - 30). ولي‌ آنچنان‌ عاقلانه‌ موضوع‌ را مطرح‌ مي‌كند كه‌ هيچكس‌ به‌ يهوداي‌ اسخريوطي‌ مظنون‌ نمي‌شود (مرقس‌ 14 : 10 - 11 را ملاحظه‌ كنيد). يهودا مي‌دانست‌ كه‌ عيسي‌ به‌ راز او پي‌ برده‌ است‌. با اين‌ حال‌ با سنگدلي‌ تمام‌ رفت‌ تا جنايت‌ ناجوانمردانة‌ خود را انجام‌ دهد.
آخرين‌ خداحافظي‌ عيسي‌ با آن‌ دوازده‌ (13 : 31 - 17 : 26)، در غياب‌ يهودا صورت‌ گرفت‌. اين‌ چهار باب‌ در برگيرندة‌ لطيف‌ترين‌ كلمات‌ كتاب‌مقدس‌ مي‌باشد. باب‌ 14 بهنگام‌ شام‌ آخر گفته‌ شده‌ است‌ و بابهاي‌ 15 و 16 و 17 در راه‌ جتسيماني‌. او مي‌دانست‌ كه‌ انتها رسيده‌ است‌ و براي‌ آن‌ آماده‌ بود. در اينجا به‌ جاي‌ كلمة‌ «مصلوب‌ شده‌» از كلمة‌ «جلال‌ يافته‌» (13 : 31) استفاده‌ مي‌كند. او از درد وحشت‌ داشت‌، ولي‌ چشمان‌ خود را به‌ آن‌ سوي‌ درد دوخته‌ بود.
اين‌ كلام‌ كه‌ مي‌خواست‌ آنها را ترك‌ كند، گيج‌ كننده‌ و اسرارآميز مي‌نمود. منظورش‌ چه‌ مي‌توانست‌ باشد؟ آيا قبلاً بارها همين‌ كلام‌ را به‌ آنها نگفته‌ بود؟ بنظر ما او بيشتر براي‌ شاگردان‌ ناراحت‌ بود تا براي‌ خودش‌ كه‌ قرار بود متحمل‌ رنج‌ بسيار گردد.

پطرس‌ با اين‌ پيش‌ فرض‌ كه‌ منظور عيسي‌ انجام‌ يك‌ خدمت‌ متهورانه‌ بود ادعا كرد كه‌ حاضر است‌ او را پيروي‌ كند حتي‌ اگر به‌ قيمت‌ جانش‌ تمام‌ شود. عيسي‌ به‌ پطرس‌ تذكر داد كه‌ مفهوم‌ آنچه‌ را كه‌ گفت‌ درنيافته‌ است‌.
  • مطالعه 2393 مرتبه
  • آخرین تغییرات در %ب ظ, %02 %708 %1394 %15:%بهمن