16 سفر دوم بشارتی پولس؛ در فیلپی

ترجمه شریف گویا

ترجمه شریف اعمال رسولان


تیموتائوس و همکاری او


1. پولس به اتفاق سیلاس به دربه و لستره رسید. در شهر لستره یکی از شاگردان به نام تیموتائوس زندگی میکرد که مادرش مسیحی یهودی نژاد و پدرش یونانی بود
2. برادران ساکن لستره و قونیه از او تعریف میکردند
3. و پولس میل داشت او را همراه خود ببرد، پس به خاطر یهودیان آن دیار تیموتائوس را ختنه نمود زیرا همه میدانستند که پدرش یونانی بود.
4. آنان همچنان که شهر به شهر میگشتند ، تصمیماتی را که رسولان و رهبران در اورشلیم گرفته بودند به ایمانداران میسپردند تا بر طبق آن عمل کنند.
5. از اینرو کلیساها در ایمان تقویت می یافتند و روز به روز به تعدادشان افزوده میشد.
رؤیای پولس در ترو آس
6. وقتی آنها از استان فریجیه و استان غلاطیه میگذشتند روح القدس مانع شد که پیام خدا را به استان آسیا ابلاغ نمایند
7. و وقتی به سرحد میسیه رسیدند سعی داشتند به استان بطینیه بروند اما روح عیسی به ایشان اجازه نداد.
8. بنابر این از میسیه گذشتند و به شهر تروآس آمدند.
9. در همان شب پولس در رویا دید که شخصی مقدونی ایستاده بود و با التماس به او میگفت : « به مقدونیه بیا و ما را یاری کن .»
10. به محض اینکه پولس این رؤیا را دید ما عازم مقدونیه شدیم . زیرا شکی نداشتیم که خدا ما را خوانده بود که به ایشان نیز بشارت دهیم.

ایمان آوردن لیدیه در فیلیپی

11. در تروآس سوار کشتی شدیم و یکسر به جزیرۀ ساموتراکی رفتیم و روز بعد رهسپار نیاپولیس شدیم.
12. از آنجا به فیلیپی که یک مستعمرۀ رومی و شهری در بخش اول استان مقدونیه است رفتیم. در این شهر چند روزی اقامت کردیم.
13. روز سبت از دروازۀ شهر خارج شدیم و به کنار رودخانه ای که گمان میکردیم محل دعای یهودیان باشد رفتیم. در آنجا نشستیم و با زنانی که جمع شده بودند صحبت کردیم.
14. یکی از شنوندگان ما زنی بود به نام لیدیه که پارچه های ارغوانی میفروخت. او از اهالی شهر طیاطیرا و زنی یکتا پرست بود. خداوند قلب او را باز کرد تا تعلیم پولس را بپذیرد
15. و هنگامیکه او و خانواده اش تعمید گرفتند با خواهش و تمنا به ما گفت : « اگر مرا نسبت به خداوند یک مؤمن حقیقی میدانید بیآید و در منزل من بمانید.» و آنقدر اصرار کرد که ما رفتیم.

بازداشت پولس و سیلاس در فیلیپی

16. یک روز که به محل دعا میرفتیم به کنیزی برخورد کردیم که روح فالگیری و غیبگوئی داشت و از این راه منافع سرشاری نصیب اربابان خود کرده بود.
17. او به دنبال ما و پولس افتاد و فریاد میکرد :« اینان غلامان خدای متعالند و راه رستگاری را به شما اعلام می نمایند.»
18. چند روز کارش همین بود تا سرانجام حوصلۀ پولس سر آمده به سوی او برگشت و به آن روح گفت :« به نام عیسی مسیح به تو فرمان میدهم از او خارج شو.» و در همان لحظه از او خارج شد.
19. همینکه اربابان کنیز دیدند امید منافع خود را از دست داده اند پولس و سیلاس را گرفتند و کشان کشان به میدان شهر پیش بزرگان شهر بردند.
20. وقتی آنان را پیش مأمورین رومی آوردند گفتند: « این مردان که یهودی هستند شهر ما را بهم میریزند.
21. ایشان رسومی را تبلیغ می کنند که قبول آنها و عمل کردن به آنها برای ما رومیان جایز نیست.»
22. مردم نیز د راین حمله به آنان پیوستند و مأمورین لباس های آنان را در آوردند و دستور دادند آنان را چوب بزنند.
23. بعد از کتک زیاد آنها را به زندان انداختند و به زندانبان دستور اکید دادند که ایشان را با دقت تمام تحت نظر بگیرد.
24. با این دستور زندانبان آنان را در زندان داخلی محبوس کرد و پاها ی ایشان را در کنده و زنجیر گذاشت.
25. نزدیکیهای نصف شب پولس و سیلاس بدعا مشغول بودند و به درگاه خدا سرودهای حمد میخواندند و زندانیان دیگر گوش میدادند که
26. ناگهان زلزلۀ شدیدی رخ داد به طوریکه زندان را از بنیاد به لرزه در آورد. تمام درهای زندان در همان لحظه باز شد و همه زنجیرها به زمین افتادند.
27. وقتی زندانبان بیدار شد و درهای زندان را باز دید شمشیر خود را کشید و چیزی نمانده بود که خود را بکشد ، چون تصور میکرد زندانیان فرار کرده اند.
28. اما پولس به صدای بلند گفت :« به خود آسیبی نرسان ، همه ما اینجا هستیم .»
29. زندانبان چراغی خواست و سراسیمه وارد اطاق شد و در حالیکه از ترس میلرزید پیش پاهای پولس و سیلاس به زمین افتاد.
30. سپس آنان را بیرون آورد و گفت :« ای آقایان من چه باید بکنم که نجات یابم ؟»
31. پاسخ دادند: « به عیسی خداوند ایمان آور که تو با اهل خانه ات نجات خواهی یافت .»
32. آنگاه پیام خداوند را به او و جمیع اهل خانه اش رسانیدند.
33. درست در همانموقع شب زندانبان آنان را بیرون آورد و زخم هایشان را شستشو نمود و بیدرنگ او و خانواده اش تعمید گرفتند.
34. زندانبان ایشان را به خانۀ خود برد و برای ایشان غذا آورد و او و تمام اهل خانه اش از اینکه به خدا ایمان آورده بودند بینهایت شاد گشتند.
35. همینکه روز شد مأمورین رومی چند نفر از پاسبانان را فرستادند و دستور دادند که آنان را آزاد کنند.
36. زندانبان این خبر را به پولس رسانیده گفت : « مأمورین رومی دستور داده اند که شما را آزاد کنیم ، پس بفرمائید و به سلامت بروید.»
37. پولس در پاسخ گفت : « ایشان ما را که اتباع رومی هستیم در ملا عام و بدون محاکمه چوب زدند و به زندان انداختند و حالا میخواهند ما را مخفیانه بیرون کنند. هرگز! خودشان بیایند و ما را بیرون ببرند.»
38. پاسبانان گفتار پولس را به اطلاع مأمورین رسانیدند.وقتی آنها شنیدند ایشان از اتباع روم هستند بسیا ترسیدند
39. و آمده از ایشان عذرخواهی کردند و آنان را تا بیرون زندان همراهی کردند و از آنان خواهش نمودند که شهر را ترک نمایند.
به این ترتیب آن دو نفر از زندان بیرون آمده به خانۀ لیدیه رفتند و پس از اینکه برادران را دیدند و به ایشان دلگرمی دادند آنجا را ترک کردند.
ترجمه قدیمی(اعمال رسولان)


سفر دوم‌ بشارتي‌ پولُس‌
‌ و به‌ دِرْبه‌ و لسْتره‌ آمد كه‌ اينك‌ شاگردي تيموتاؤس‌ نام‌ آنجا بود، پسر زن‌ يهوديّه‌ مؤمنه‌ ليكن‌ پدرش‌ يوناني‌ بود. 2 كه‌ برادران‌ در لِستَرَه‌ و ايقونيّه‌ بر او شهادت‌ مي‌دادند. 3 چون‌ پولُس‌ خواست‌ او همراه‌ وي‌ بيايد، او را گرفته‌ مختون‌ ساخت‌، به‌سبب‌ يهودياني‌ كه‌ در آن‌ نواحي‌ بودند زيرا كه‌ همه‌ پدرش‌ را مي‌شناختند كه‌ يوناني‌ بود. 4 و در هر شهري‌ كه‌ مي‌گشتند، قانونها را كه‌ رسولان‌ و كشيشان‌ در اورشليم‌ حكم‌ فرموده‌ بودند، بديشان‌ مي‌سپردند تا حفظ‌ نمايند. 5 پس‌ كليساها در ايمان‌ استوار مي‌شدند و روز بروز در شماره‌ افزوده‌ مي‌گشتند.
6 و چون‌ از فَرِيجيَّه‌ و ديار غَلاطيّه‌ عبور كردند، روح‌القدس‌ ايشان‌ را از رسانيدن‌ كلام‌ به‌ آسيا منع‌ نمود. 7 پس‌ به‌ ميسيا آمده‌، سعي‌ نمودند كه‌ به‌ بطينيا بروند، ليكن‌ روح‌ عيسي‌ ايشان‌ را اجازت‌ نداد. 8 و از ميسيا گذشته‌ به‌ تروآس‌ رسيدند. 9 شبي‌ پولُس‌ را رؤيايي‌ رخ‌ نمود كه‌ شخصي‌ از اهل‌ مكادونيه‌ ايستاده‌، بدو التماس‌ نموده‌ گفت‌: «به‌ مكادونيه‌ آمده‌، ما را امداد فرما.» 10 چون‌ اين‌ رؤيا را ديد، بي‌درنگ‌ عازم‌ سفر مكادونيه‌ شديم‌، زيرا به‌ يقين‌ دانستيم‌ كه‌ خداوند ما را خوانده‌ است‌ تا بشارت‌ بديشان‌ رسانيم‌. 11 پس‌ از تروآس‌ به‌ كشتي‌ نشسته‌، به‌ راه‌ مستقيم‌ به‌ ساموتراكي‌ رفتيم‌ و روز ديگر به‌ نياپوليس‌.
در فيلپي‌
12 و از آنجا به‌ فيلِپّي‌ رفتيم‌ كه‌ شهر اوّل‌ از سرحدّ مَكادونيه‌ و كَلونيه‌ است‌ و در آن‌ شهر چند روز توقّف‌ نموديم‌. 13 و در روز سَبَّت‌ از شهر بيرون‌ شده‌ و به‌ كنار رودخانه‌ جايي‌ كه‌ نمازمي‌گذاردند، نشسته‌ با زناني‌ كه‌ در آنجا جمع‌ مي‌شدند سخن‌ رانديم‌. 14 و زني‌ ليديه‌ نام‌، ارغوان‌فروش‌، كه‌ از شهر طياتيرا و خداپرست‌ بود، مي‌شنيد كه‌ خداوند دل‌ او را گشود تا سخنان‌ پولُس‌ را بشنود. 15 و چون‌ او و اهل‌ خانه‌اش‌ تعميد يافتند، خواهش‌ نموده‌، گفت‌: «اگر شما را يقين‌ است‌ كه‌ به‌ خداوند ايمان‌ آوردم‌، به‌ خانه‌ من‌ درآمده‌، بمانيد.» و ما را الحاح‌ نمود.
16 و واقع‌ شد كه‌ چون‌ ما به‌ محلّ نماز مي‌رفتيم‌، كنيزي‌ كه‌ روح‌ تَفَأُل‌ داشت‌ و از غيب‌گويي‌ منافع‌ بسيار براي‌ آقايان‌ خود پيدا مي‌نمود، به‌ ما برخورد. 17 و از عقب‌ پولُس‌ و ما آمده‌، ندا كرده‌، مي‌گفت‌ كه‌ «اين‌ مردمان‌ خدّام‌ خداي‌ تعالي‌ مي‌باشند كه‌ شما را از طريق‌ نجات‌ اعلام‌ مي‌نمايند.» 18 و چون‌ اين‌ كار را روزهاي‌ بسيار مي‌كرد، پولُس‌ دلتنگ‌ شده‌، برگشت‌ و به‌ روح‌ گفت‌: «تو را مي‌فرمايم‌ به‌ نام‌ عيسي‌ مسيح‌ از اين‌ دختر بيرون‌ بيا.» كه‌ در ساعت‌ از او بيرون‌ شد.
19 امّا چون‌ آقايانش‌ ديدند كه‌ از كسب‌ خود مأيوس‌ شدند، پولس‌ و سيلاس‌ را گرفته‌، در بازار نزد حكّام‌ كشيدند. 20 و ايشان‌ را نزد واليان‌ حاضر ساخته‌، گفتند: «اين‌ دو شخص‌ شهر ما را به‌ شورش‌ آورده‌اند و از يهود هستند، 21 و رسومي‌ را اعلام‌ مي‌نمايند كه‌ پذيرفتن‌ و بجا آوردن‌ آنها بر ما كه‌ روميان‌ هستيم‌، جايز نيست‌.» 22 پس‌ خلق‌ بر ايشان‌ هجوم‌ آوردند و واليان‌ جامه‌هاي‌ ايشان‌ را كَنده‌، فرمودند ايشان‌ را چوب‌ بزنند. 23 و چون‌ ايشان‌ را چوب‌ بسيار زدند، به‌ زندان‌ افكندند و داروغه‌ زندان‌ را تأكيد فرمودند كه‌ ايشان‌ را محكم‌ نگاه‌ دارد. 24 و چون‌ او بدينطور امر يافت‌، ايشان‌ را به‌ زندان‌ دروني‌ انداخت‌ و پايهاي‌ ايشان‌ را در كُنده‌ مضبوط‌ كرد.
25 امّا قريب‌ به‌ نصف‌ شب‌، پولُس‌ و سيلاس‌ دعا كرده‌، خدا را تسبيح‌ مي‌خواندند و زندانيان‌ ايشان‌ را مي‌شنيدند. 26 كه‌ ناگاه‌ زلزله‌اي‌ عظيم‌ حادث‌ گشت‌ بحدّي‌ كه‌ بنياد زندان‌ به‌ جنبش‌ درآمد و دفعةً همه‌ درها باز شد و زنجيرها از همه‌ فرو ريخت‌. 27 امّا داروغه‌ بيدار شده‌، چون‌ درهاي‌ زندان‌ را گشوده‌ ديد، شمشير خود را كشيده‌، خواست‌ خود را بكشد زيرا گمان‌ برد كه‌ زندانيان‌ فرار كرده‌اند. 28 امّا پولُس‌ به‌ آواز بلند صدا زده‌، گفت‌: «خود را ضرري‌ مرسان‌ زيرا كه‌ ما همه‌ در اينجا هستيم‌.» 29 پس‌ چراغ‌ طلب‌ نموده‌، به‌ اندرون‌ جست‌ و لرزان‌ شده‌، نزد پولُس‌ و سيلاس‌ افتاد. 30 و ايشان‌ را بيرون‌ آورده‌، گفت‌: «اي‌ آقايان‌، مرا چه‌ بايد كرد تا نجات‌ يابم‌؟» 31 گفتند: «به‌ خداوند عيسي‌ مسيح‌ ايمان‌ آور كه‌ تو و اهل‌ خانه‌ات‌ نجات‌ خواهيد يافت‌.» 32 آنگاه‌ كلام‌ خداوند را براي‌ او وتمامي‌ اهل‌ بيتش‌ بيان‌ كردند. 33 پس‌ ايشان‌ را برداشته‌، در همان‌ ساعت‌ شب‌ زخمهاي‌ ايشان‌ را شست‌ و خود و همه‌ كسانش‌ في‌الفور تعميد يافتند. 34 و ايشان‌ را به‌ خانه‌ خود درآورده‌، خواني‌ پيش‌ ايشان‌ نهاد و با تمامي‌ عيال‌ خود به‌ خدا ايمان‌ آورده‌، شاد گرديدند.
35 امّا چون‌ روز شد، واليان‌ فرّاشان‌ فرستاده‌، گفتند: «آن‌ دو شخص‌ را رها نما.» 36 آنگاه‌ داروغه‌ پولُس‌ را از اين‌ سخنان‌ آگاهانيد كه‌ « واليان‌ فرستاده‌اند تا رستگار شويد. پس‌ الا´ن‌ بيرون‌ آمده‌، به‌ سلامتي‌ روانه‌ شويد.» 37 ليكن‌ پولُس‌ بديشان‌ گفت‌: «ما را كه‌ مردمان‌ رومي‌ مي‌باشيم‌، آشكارا و بي‌حّجت‌ زده‌، به‌ زندان‌ انداختند. آيا الا´ن‌ ما را به‌ پنهاني‌ بيرون‌ مي‌نمايند؟ نَيْ، بلكه‌ خود آمده‌، ما را بيرون‌بياورند.» 38 پس‌ فرّاشان‌ اين‌ سخنان‌ را به‌ واليان‌ گفتند و چون‌ شنيدند كه‌ رومي‌ هستند بترسيدند 39 و آمده‌، بديشان‌ التماس‌ نموده‌، بيرون‌ آوردند و خواهش‌ كردند كه‌ از شهر بروند. 40 آنگاه‌ از زندان‌ بيرون‌ آمده‌، به‌ خانه‌ ليديه‌ شتافتند و با برادران‌ ملاقات‌ نموده‌ و ايشان‌ را نصيحت‌ كرده‌، روانه‌ شدند.
ترجمه هزاره نو

ترجمه تفسیری


بازديد از شهرهايي كه پيغام خدا را شنيده بودند
به اين ترتيب ، پولس و سيلاس به شهر دربه و سپس به لستره رفتند. در شهر لستره با تيموتائوس آشنا شدند. مادر تيموتائوس مسيحي يهودي نژاد، ولي پدرش يوناني بود.
2 مسيحيان لستره و قونيه درباره تيموتائوس شهادت خوبي مي دادند. 3 پس ، پولس از او خواست كه در اين سفر همراه ايشان برود. ولي به احترام يهوديان آن اطراف ، پيش از حركت ، تيموتائوس را ختنه كرد، چون همه مي دانستند كه پدرش يوناني است . 4 سپس ، با هم شهر به شهر گشتند و تصميمي را كه رسولان و كشيشان كليساي اورشليم درباره غيريهوديان گرفته بودند، به اطلاع كليساها رساندند. 5 به اين ترتيب ، ايمان مسيحيان رشد مي كرد و بر تعداد آنان افزوده مي شد.
6 وقتي از شهرهاي ايالات فريجيه و غلاطيه گذشتند، روح القدس اجازه نداد كه اين بار به ايالت آسيا بروند. 7 پس به سرحد ايالت ميسيا آمدند و سعي كردند از راه شمال به ايالت بطينيا بروند، اما باز روح عيسي به ايشان اجازه نداد. 8 پس ، از ايالت ميسياگذشتند و به شهر تروآس آمدند.
9 همان شب پولس رؤيايي ديد. در اين رؤيا شخصي را در مقدونيه يونان ديد كه به او التماس مي كند و مي گويد: «به اينجا بيا و ما را كمك كن .» 10 پس چون اين رؤيا را ديد، مطمئن شديم كه خداوند ما را خوانده است تا پيغام انجيل را در مقدونيه نيز اعلام كنيم . از اينرو بي درنگ عازم آنجا شديم .
پيام مسيح به اروپا مي رسد
11 بنابراين ، در تروآس سوار قايق شديم و مستقيم به ساموتراكي رفتيم . روز بعد از آنجا رهسپار نياپوليس شديم . 12 و سرانجام به فيليپي رسيديم كه يكي از شهرهاي مستعمره روم و داخل مرز مقدونيه بود. چند روز در آنجا مانديم .
13 روز شنبه كه براي يهود روز استراحت و عبادت بود، از شهر بيرون رفتيم تا به ساحل رودخانه رسيديم ، چون شنيديم كه در آنجا عده اي براي دعا دور هم جمع مي شوند. در آنجا كلام خدا را به زناني كه گرد آمده بودند، تعليم داديم . 14 يكي از اين زنان ليديه نام داشت . او فروشنده پارچه هاي ارغواني و اهل طياتيرا و زني خداپرست بود. همانطور كه او به ما گوش مي داد، خداوند دل او را باز كرد بطوري كه هر چه پولس مي گفت مي پذيرفت . 15 او با تمام اعضاي خانواده اش غسل تعميد گرفت و خواهش كرد كه مهمان او باشيم و گفت : «اگر قبول داريد كه من به خداوند ايمان واقعي دارم ، پس بياييد مهمان من باشيد.» آنقدر اصرار نمود تا سرانجام قبول كرديم .
16 يك روز كه به محل دعا در كنار رودخانه مي رفتيم ، به كنيزي برخورديم كه اسير روحي ناپاك بود و فالگيري مي كرد و از اين راه سود كلاني عايد اربابانش مي نمود. 17 آن دختر به دنبال ما مي آمد و با صداي بلند به مردم مي گفت : «اين آقايان خدمتگزاران خدا هستند و آمده اند راه نجات را به شما نشان دهند.»
18 چند روز كار او همين بود تا اينكه پولس آزرده خاطر شد و به روح ناپاكي كه در او بود گفت : «به نام عيسي مسيح به تو دستور مي دهم كه از وجود اين دختر بيرون بيايي !» در همان لحظه روح ناپاك او را رها كرد.
19 وقتي اربابان او ديدند كه با اين كار درآمدشان قطع شد، پولس و سيلاس را گرفتند و كشان كشان تا ميدان شهر به دادگاه بردند. 20و21 آنها فرياد مي زدند: «اين يهودي ها، شهر ما را بهم زده اند! چيزهايي به مردم تعليم مي دهند كه برخلاف قوانين رومي است .»
22 گروهي از مردم شهر نيز با آنان همدست شدند. در دادگاه لباسهاي پولس و سيلاس را از تنشان در آوردند و ايشان را سخت چوب زدند. 23 ضربات پي درپي بر پشت برهنه آنان فرود مي آمد. پس از ضرب و شتم فراوان ، هر دو را به زندان انداختند و رئيس زندان را تهديد كردند كه اگر اينها فرار كنند، او را خواهند كشت . 24 او نيز ايشان را به بخش دروني زندان برد و پايهاي آنان را با زنجير بست .
25 نيمه هاي شب وقتي پولس و سيلاس مشغول دعا و سرود خواندن بودند و ديگران نيز به آنان گوش مي دادند، 26 ناگهان زلزله اي رخ داد! شدت آن بقدري زياد بود كه پايه هاي زندان لرزيد و همه درها باز شد و زنجيرها از دست و پاي زندانيان فرو ريخت ! 27 رئيس زندان سراسيمه از خواب پريد و ديد تمام درهاي زندان باز است و فكر كرد كه زندانيها فرار كرده اند؛ پس شمشيرش را كشيد تا خود را بكشد.
28 ولي پولس فرياد زد: «به خود صدمه اي نزن ! ما همه اينجا هستيم !»
29 رئيس زندان در حالي كه از ترس مي لرزيد، خواست تا چراغي برايش بياورند. او به ته زندان دويد و به پاي پولس و سيلاس افتاد. 30 سپس ايشان را از زندان بيرون آورد و با التماس گفت : «آقايان ، من چه كنم تا نجات يابم ؟»
31 جواب دادند:«به عيساي خداوند ايمان آور تا تو و تمام افراد خانواده ات نجات يابيد.»
32 آنگاه پيام خداوند را به او و اهل خانه اش رساندند. 33 او نيز فوري زخمهاي ايشان را شست وسپس با اهل خانه اش غسل تعميد گرفت . 34 آنگاه پولس و سيلاس را به خانه برد و به ايشان خوراك داد. رئيس زندان و اهل خانه او از اينكه به خدا ايمان آورده بودند، بسيار شاد بودند. 35 وقتي صبح شد از طرف دادگاه مأموراني آمدند و به رئيس زندان گفتند: «پولس و سيلاس را آزاد كن بروند.» 36 او نيز به پولس گفت : «شما آزاد هستيد و مي توانيد به سلامتي برويد.»
37 اما پولس جواب داد: «ما را در انظار مردم زدند و بدون محاكمه به زندان انداختند و حالا مي گويند مخفيانه بيرون برويم ! هرگز! ما از اينجا تكان نمي خوريم ! چون تبعيت ما رومي است ، اعضاي دادگاه بايد با پاي خود بيايند و از ما عذرخواهي كنند!»
38 مأموران بازگشتند و به دادگاه گزارش دادند. وقتي شنيدند كه پولس و سيلاس تابع دولت روم هستند، وحشت كردند. 39 پس به زندان آمدند و با التماس گفتند: «لطفاً تشريف ببريد.» و با احترام ايشان را از زندان بيرون آوردند و خواهش كردند كه از شهر بيرون بروند. 40 پولس و سيلاس پيش از اينكه شهر را ترك كنند، به خانه ليديه بازگشتند تا يكبار ديگر مسيحيان را ببينند و براي ايشان كلام خدا را موعظه كنند.

راهنما

بازديد مجدد كليساها، 16 : 1 - 7
پولس‌ در لستره‌، تيموتائوس‌ را يافت‌ و او را با خود برد (16 : 1). از آن‌ زمان‌ به‌ بعد تيموتائوس‌ يار هميشگي‌ پولس‌ شد و با او در همه‌ جا همراه‌ بود (به‌ مقدمة‌ رسالة‌ اول‌ تيموتائوس‌ مراجعه‌ شود).
به‌ نظر مي‌رسد كه‌ پولس‌ عازم‌ افسس‌ «آسيا» بود. اما خدا مانع‌ مي‌شود (6). او سپس‌ به‌ سمت‌ شمال‌ يعني‌ بطينا مي‌رود. خدا دوباره‌ مانعي‌ بر سر راه‌ او ايجاد مي‌كند (7). او بدين‌ ترتيب‌ به‌ طرف‌ شمال‌ غربي‌ برمي‌گردد و به‌ ترواس‌ مي‌رود. حتي‌ پولس‌ نيز گاهي‌ اوقات‌ در شناخت‌ و درك‌ ارادة‌ خدا مي‌بايست‌ صبر مي‌كرد.
ترواس‌، فيليپي‌
در ترواس‌ (بايد توجه‌ داشت‌ كه‌ اين‌ همان‌ ترواي‌ باستاني‌ كه‌ كمي‌ دورتر يعني‌ در 30 كيلومتري‌ اين‌ منطقه‌ در يك‌ گودال‌ واقع‌ شده‌ بود، نيست‌). لوقا به‌ اين‌ گروه‌ ملحق‌ مي‌شود («آنها» در آية‌ 8 و «ما» در آية‌ 10)، و با آنها به‌ فيليپي‌ مي‌رود و در آنجا مي‌مانند. «آنها» (17 : 1)، پس‌ از اينكه‌ پولس‌ آنجا را ترك‌ گفت‌، 6 روز بعد به‌ پولس‌ ملحق‌ مي‌شوند؛ «ما» (20 : 6).
خدا كه‌ پولس‌ را از افسس‌ و بطينا دور كرده‌ بود (6 و 7)، او را به‌ فيليپي‌ هدايت‌ مي‌كند (10). در حالي‌ كه‌ پولس‌ و سيلاس‌ در زندان‌ سرود مي‌خواندند، خدا زلزله‌اي‌ حادث‌ نمود (25 و 26) و كليسايي‌ كه‌ در آنجا تشكيل‌ شد، يكي‌ از بهترين‌ كليساهاي‌ عهد جديد شد (به‌ مقدمة‌ رسالة‌ فيليپيان‌ مراجعه‌ شود).
  • مطالعه 1776 مرتبه
  • آخرین تغییرات در %ق ظ, %06 %364 %1394 %07:%بهمن