اي يشوع عشق،محبوب رازگاهان زيبايم
من چشم براه آن لحظه بهارگونه ات
از پشت پنجره هاي باران خورده
به انتظار ايستاده ام
آيا مرا به انتهاي زمستان دعوت ميكني
آيا مرا به زيباترين عروسي دعوت ميكني
تا شادترين بهاريه را كه سليمان سروده بود
در وصف تو بسرايم
اي خداوندم اي مصلوب شهد و عسل
جانم تشنه توست
چونان كه غزالان به نهرهاي خنك سيراب ميشوند
من نيز در تو آرامي خواهم يافت.