وطنم سرزمین عشق و غزل وطنم چشمه سپیده و شیر وطنم دست خط تاریخی گل لبخند از لبش جاری وطنم آنکه سینه جایش بود خفته بر بام آسیا وطنم وطنم مرغ زنده بیدار رود تاریخ بسترش آنجاست زخمی اما بلند قامت و راست رفت اسکندر و به جا او ماند گرچه ایوان بیستونش را کرد تازیش با ستم ویران باز رویید چون گلی از خاک قرنها رفته است و او زندست دیدمش کهنه چادری سر داشت نوجوانش به بند در زندان زده سیلی به گوش او دشمن خرمی شهر او خراب شده شهرهای عزیز خوزستان همه ویران به قهر دشمن شد چون صدف گوهری دوباره بزاد داد پرچم به دست فرزندش رفت بالا دوباره خورشیدش مثل ققنوس باز هم پیداست هرچه آتش به جان او فکنند شاعرانش به خاک و خون کشند باز می خواند این همیشه غزل |
وطنم نور و آب و عطر و عسل وطنم آفتاب عالمگیر نه زمینی که ماه و مریخی وطنم سرزمین بیداری آنکه دنیا به زیر پایش بود شاه بیت قصیده ها وطنم لیسَ فی الدار غیرَهُ دیّار هیبتش در حصار هم پیداست مثل کوهی سترگ پا برجاست شیر سنگی شکست و آهو ماند طاق کسری و تیسفونش را که نماند نشانی از ایران وطنم این زلال آبی پاک وطنم آب زندگی خوردست آنکه از آفتاب افسر داشت وان یکی پاره پاره بر دامان بدریدش زکینه پیراهن آرزویش همه سراب شده خسرو آباد، شوش و آبادان تیره از باد سام میهن شد بار دیگر اساس خانه نهاد یوسف پاکباز دلبندش شیر و خورشید و رای جمشیدش وطن من همیشه پابرجاست هرچه خاکسترش به باد دهند گردن حافظش به تیغ زنند این گلستان نور و عطر و عسل |