41 خوابهای فرعون،یوسف شخص دوم مملکت می شود

ترجمه قدیمی گویا

ترجمه قدیمی(کتاب پیدایش)
تعبير خواب‌ فرعون‌
و واقع‌ شد، چون‌ دو سال‌ سپري‌ شد،كه‌ فرعون‌ خوابي‌ ديد كه‌ اينك‌ بر كنار نهر ايستاده‌ است‌. 2 كه‌ ناگاه‌ از نهر، هفت‌ گاو خوب‌ صورت‌ و فربه‌ گوشت‌ برآمده‌، بر مرغزار مي‌چريدند. 3 و اينك‌ هفت‌ گاو ديگر، بد صورت‌ و لاغر گوشت‌، در عقب‌ آنها از نهر برآمده‌، به‌ پهلوي‌ آن‌ گاوان‌ اول‌ به‌ كنار نهر ايستادند. 4 و اين‌ گاوان‌ زشت‌ صورت‌ و لاغر گوشت‌، آن‌ هفت‌ گاو خوب‌ صورت‌ و فربه‌ را فرو بردند. و فرعون‌ بيدار شد.
5 و باز بخسبيد و ديگر باره‌ خوابي‌ ديد، كه‌ اينك‌ هفت‌ سنبلة‌ پر و نيكو بر يك‌ ساق‌ برمي‌آيد. 6 و اينك‌ هفت‌ سنبلة‌ لاغر، از باد شرقي‌ پژمرده‌، بعد از آنها مي‌رويد. 7 و سنبله‌هاي‌ لاغر، آن‌ هفت‌سنبلة‌ فربه‌ و پر را فرو بردند. و فرعون‌ بيدار شده‌، ديد كه‌ اينك‌ خوابي‌ است‌. 8 صبحگاهان‌ دلش‌ مضطرب‌ شده‌، فرستاد و همة‌ جادوگران‌ و جميع‌ حكيمان‌ مصر را خواند، و فرعون‌ خوابهاي‌ خود را بديشان‌ باز گفت‌. اما كسي‌ نبود كه‌ آنها را براي‌ فرعون‌ تعبير كند.
9 آنگاه‌ رئيس‌ ساقيان‌ به‌ فرعون‌ عرض‌ كرده‌، گفت‌: «امروز خطاياي‌ من‌ بخاطرم‌ آمد. 10 فرعون‌ بر غلامان‌ خود غضب‌ نموده‌، مرا با رئيس‌ خبّازان‌ در زندان‌ سردار افواج‌ خاصه‌، حبس‌ فرمود. 11 و من‌ و او در يك‌ شب‌، خوابي‌ ديديم‌، هر يك‌ موافق‌ تعبير خواب‌ خود، خواب‌ ديديم‌. 12 و جواني‌ عبراني‌ در آنجا با ما بود، غلام‌ سردار افواج‌ خاصه‌. و خوابهاي‌ خود را نزد او بيان‌ كرديم‌ و او خوابهاي‌ ما را براي‌ ما تعبير كرد، هر يك‌ را موافق‌ خوابش‌ تعبير كرد. 13 و به‌ عينه‌ موافق‌ تعبيري‌ كه‌ براي‌ ما كرد، واقع‌ شد. مرا به‌ منصبم‌ بازآورد، و او را به‌ دار كشيد.»
14 آنگاه‌ فرعون‌ فرستاده‌، يوسف‌ را خواند و او را به‌ زودي‌ از زندان‌ بيرون‌ آوردند و صورت‌ خود را تراشيده‌، رخت‌ خود را عوض‌ كرد، و به‌ حضور فرعون‌ آمد. 15 فرعون‌ به‌ يوسف‌ گفت‌: «خوابي‌ ديده‌ام‌ و كسي‌ نيست‌ كه‌ آن‌ را تعبير كند، و دربارة‌ تو شنيدم‌ كه‌ خواب‌ مي‌شنوي‌ تا تعبيرش‌ كني‌.» 16 يوسف‌ فرعون‌ را به‌ پاسخ‌ گفت‌: «از من‌ نيست‌، خدا فرعون‌ را به‌ سلامتي‌ جواب‌ خواهد داد.»
17 و فرعون‌ به‌ يوسف‌ گفت‌: «در خواب‌ خود ديدم‌ كه‌ اينك‌ به‌ كنار نهر ايستاده‌ام‌، 18 و ناگاه‌ هفت‌ گاو فربه‌ گوشت‌ و خوب‌ صورت‌ از نهربرآمده‌، بر مرغزار مي‌چرند. 19 و اينك‌ هفت‌ گاو ديگر زبون‌ و بسيار زشت‌ صورت‌ و لاغر گوشت‌، كه‌ در تمامي‌ زمين‌ مصر بدان‌ زشتي‌ نديده‌ بودم‌، در عقب‌ آنها برمي‌آيند. 20 و گاوان‌ لاغر زشت‌، هفت‌ گاو فربة‌ اول‌ را مي‌خورند. 21 و چون‌ به‌ شكم‌ آنها فرو رفتند معلوم‌ نشد كه‌ بدرون‌ آنها شدند، زيرا كه‌ صورت‌ آنها مثل‌ اول‌ زشت‌ ماند. پس‌ بيدار شدم‌. 22 و باز خوابي‌ ديدم‌ كه‌ اينك‌ هفت‌ سنبلة‌ پر و نيكو بر يك‌ ساق‌ برمي‌آيد. 23 و اينك‌ هفت‌ سنبلة‌ خشك‌ باريك‌ و از باد شرقي‌ پژمرده‌، بعد از آنها مي‌رويد. 24 و سنابل‌ لاغر، آن‌ هفت‌ سنبلة‌ نيكو را فرو مي‌برد. و جادوگران‌ را گفتم‌، ليكن‌ كسي‌ نيست‌ كه‌ براي‌ من‌ شرح‌ كند.»
25 يوسف‌ به‌ فرعون‌ گفت‌: «خواب‌ فرعون‌ يكي‌ است‌. خدا از آنچه‌ خواهد كرد، فرعون‌ را خبر داده‌ است‌. 26 هفت‌ گاو نيكو هفت‌ سال‌ باشد و هفت‌ سنبلة‌ نيكو هفت‌ سال‌. همانا خواب‌ يكي‌ است‌. 27 و هفت‌ گاو لاغر زشت‌، كه‌ در عقب‌ آنها برآمدند، هفت‌ سال‌ باشد. و هفت‌ سنبلة‌ خالي‌ از باد شرقي‌ پژمرده‌، هفت‌ سال‌ قحط‌ مي‌باشد. 28 سخني‌ كه‌ به‌ فرعون‌ گفتم‌، اين‌ است‌: آنچه‌ خدا مي‌كند به‌ فرعون‌ ظاهر ساخته‌ است‌. 29 همانا هفت‌ سال‌ فراواني‌ بسيار، در تمامي‌ زمين‌ مصر مي‌آيد. 30 و بعد از آن‌، هفت‌ سال‌ قحط‌ پديد آيد و تمامي‌ فراواني‌ در زمين‌ مصر فراموش‌ شود. و قحط‌، زمين‌ را تباه‌ خواهد ساخت‌. 31 و فراواني‌ در زمين‌ معلوم‌ نشود بسبب‌ قحطي‌ كه‌ بعد از آن‌ آيد، زيرا كه‌ به‌ غايت‌ سخت‌ خواهد بود. 32 و چون‌ خواب‌ به‌ فرعون‌ دو مرتبه‌ مكرر شد، اين‌ است‌ كه‌ اين‌ حادثه‌ از جانب‌ خدا مقرر شده‌، وخدا آن‌ را به‌ زودي‌ پديد خواهد آورد. 33 پس‌ اكنون‌ فرعون‌ مي‌بايد مردي‌ بصير و حكيم‌ را پيدا نموده‌، او را بر زمين‌ مصر بگمارد. 34 فرعون‌ چنين‌ بكند، و ناظران‌ بر زمين‌ برگمارد، و در هفت‌ سال‌ فراواني‌، خمس‌ از زمين‌ مصر بگيرد. 35 و همة‌ مأكولات‌ اين‌ سالهاي‌ نيكو را كه‌ مي‌آيد جمع‌ كنند، و غله‌ را زير دست‌ فرعون‌ ذخيره‌ نمايند، و خوراك‌ در شهرها نگاه‌ دارند. 36 تا خوراك‌ براي‌ زمين‌، به‌ جهت‌ هفت‌ سال‌ قحطي‌ كه‌ در زمين‌ مصر خواهد بود ذخيره‌ شود، مبادا زمين‌ از قحط‌ تباه‌ گردد.»
37 پس‌ اين‌ سخن‌ بنظر فرعون‌ و بنظر همة‌ بندگانش‌ پسند آمد. 38 و فرعون‌ به‌ بندگان‌ خود گفت‌: «آيا كسي‌ را مثل‌ اين‌ توانيم‌ يافت‌، مردي‌ كه‌ روح‌ خدا در وي‌ است‌؟» 39 و فرعون‌ به‌ يوسف‌ گفت‌: «چونكه‌ خدا كل‌ اين‌ امور را بر تو كشف‌ كرده‌ است‌، كسي‌ مانند تو بصير و حكيم‌ نيست‌. 40 تو بر خانة‌ من‌ باش‌، و به‌ فرمان‌ تو، تمام‌ قوم‌ من‌ مُنتَظَم‌ شوند، جز اينكه‌ بر تخت‌ از تو بزرگتر باشم‌.»
منصب‌ والاي‌ يوسف‌
41 و فرعون‌ به‌ يوسف‌ گفت‌: «بدان‌ كه‌ تو را بر تمامي‌ زمين‌ مصر گماشتم‌.» 42 و فرعون‌ انگشتر خود را از دست‌ خويش‌ بيرون‌ كرده‌، آن‌ را بر دست‌ يوسف‌ گذاشت‌، و او را به‌ كتان‌ نازك‌ آراسته‌ كرد، و طوقي‌ زرين‌ بر گردنش‌ انداخت‌. 43 و او را بر عرابه‌ دومين‌ خود سوار كرد، و پيش‌ رويش‌ ندا مي‌كردند كه‌ «زانو زنيد!» پس‌ او را بر تمامي‌ زمين‌ مصر برگماشت‌. 44 و فرعون‌ به‌يوسف‌ گفت‌: «من‌ فرعون‌ هستم‌، و بدون‌ تو هيچكس‌ دست‌ يا پاي‌ خود را در كل‌ ارض‌ مصر بلند نكند.» 45 و فرعون‌ يوسف‌ را صفنات‌ فعنيح‌ ناميد، و اَسِنات‌، دختر فوطي‌ فارَع‌، كاهن‌ اون‌ را بدو به‌ زني‌ داد، و يوسف‌ بر زمين‌ مصر بيرون‌ رفت‌.
46 و يوسف‌ سي‌ ساله‌ بود وقتي‌ كه‌ به‌ حضور فرعون‌، پادشاه‌ مصر بايستاد، و يوسف‌ از حضور فرعون‌ بيرون‌ شده‌، در تمامي‌ زمين‌ مصر گشت‌. 47 و در هفت‌ سال‌ فراواني‌، زمين‌ محصول‌ خود را به‌ كثرت‌ آورد. 48 پس‌ تمامي‌ مأكولات‌ آن‌ هفت‌ سال‌ را كه‌ در زمين‌ مصر بود، جمع‌ كرد، و خوراك‌ را در شهرها ذخيره‌ نمود، و خوراك‌ مزارع‌ حوالي‌ هر شهر را در آن‌ گذاشت‌. 49 و يوسف‌ غلة‌ بي‌كران‌ بسيار، مثل‌ ريگ‌ دريا ذخيره‌ كرد، تا آنكه‌ از حساب‌ بازماند، زيرا كه‌ از حساب‌ زياده‌ بود. 50 و قبل‌ از وقوع‌ سالهاي‌ قحط‌، دو پسر براي‌ يوسف‌ زاييده‌ شد، كه‌ اَسِنات‌، دختر فوطي‌ فارع‌، كاهن‌ اون‌ برايش‌ بزاد. 51 و يوسف‌ نخست‌زادة‌ خود را منّسي‌ نام‌ نهاد، زيرا گفت‌: «خدا مرا از تمامي‌ مشقّتم‌ و تمامي‌ خانة‌ پدرم‌ فراموشي‌ داد.» 52 و دومين‌ را افرايم‌ ناميد، زيرا گفت‌: «خدا مرا در زمين‌ مذلتم‌ بارآور گردانيد.»
53 و هفت‌ سال‌ فراواني‌ كه‌ در زمين‌ مصر بود، سپري‌ شد. 54 و هفت‌ سال‌ قحط‌، آمدن‌ گرفت‌، چنانكه‌ يوسف‌ گفته‌ بود. و قحط‌ در همة‌ زمينها پديد شد، ليكن‌ در تماميِ زمين‌ مصر نان‌ بود. 55 و چون‌ تماميِ زمين‌ مصر مبتلاي‌ قحط‌ شد، قوم‌ براي‌ نان‌ نزد فرعون‌ فرياد برآوردند. و فرعون‌ به‌ همة‌ مصريان‌ گفت‌: «نزد يوسف‌ برويد و آنچه‌ اوبه‌ شما گويد، بكنيد.» 56 پس‌ قحط‌، تمامي‌ روي‌ زمين‌ را فروگرفت‌، و يوسف‌ همة‌ انبارها را باز كرده‌، به‌ مصريان‌ مي‌فروخت‌، و قحط در زمين‌ مصر سخت‌ شد. 57 و همة‌ زمينها به‌ جهت‌ خريد غله‌ نزد يوسف‌ به‌ مصر آمدند، زيرا قحط‌ بر تمامي‌ زمين‌ سخت‌ شد.
ترجمه تفسیری
دو سال‌ بعد از اين‌ واقعه‌، شبي‌ فرعون‌ خواب‌ ديد كه‌ كنار رود نيل‌ ايستاده‌ است‌. 2 ناگاه‌ هفت‌ گاو چاق‌ و فربه‌ از رودخانه‌ بيرون‌ آمده‌، شروع‌ به‌ چريدن‌ كردند. 3 بعد هفت‌ گاو ديگر از رودخانه‌ بيرون‌ آمدند و كنار آن‌ هفت‌ گاو ايستادند، ولي‌ اينها بسيار لاغر و استخواني‌ بودند. 4 سپس‌ گاوهاي‌ لاغر، گاوهاي‌ چاق‌ را بلعيدند. آنگاه‌ فرعون‌ از خواب‌ پريد.
5 او باز خوابش‌ برد و خوابي‌ ديگر ديد. اين‌ بار ديد كه‌ هفت‌ خوشه‌ گندم‌ روي‌ يك‌ ساقه‌ قرار دارند كه‌ همگي‌ پُر از دانه‌هاي‌ گندم‌ رسيده‌ هستند. 6 سپس‌ هفت‌ خوشه‌ نازك‌ ديگر كه‌ باد شرقي‌ آنها را خشكانيده‌ بود، ظاهر شدند. 7 خوشه‌هاي‌ نازك‌ و خشكيده‌، خوشه‌هاي‌ پُر و رسيده‌ را بلعيدند. آنگاه‌ فرعون‌ از خواب‌ بيدار شد و فهميد كه‌ همه‌ را در خواب‌ ديده‌ است‌.
8 صبح‌ روز بعد، فرعون‌ كه‌ فكرش‌ مغشوش‌ بود، تمام‌ جادوگران‌ و دانشمندان‌ مصر را احضار نمود و خوابهايش‌ را براي‌ ايشان‌ تعريف‌ كرد، ولي‌ كسي‌ قادر به‌ تعبير خوابهاي‌ او نبود.
9 آنگاه‌ رئيس‌ ساقيان‌ پيش‌ آمده‌، به‌ فرعون‌ گفت‌: «الان‌ يادم‌ آمد كه‌ چه‌ خطاي‌ بزرگي‌ مرتكب‌ شده‌ام‌. 10و11 مدتي‌ پيش‌، وقتي‌ كه‌ بر غلامان‌ خود غضب‌ نمودي‌ و مرا با رئيس‌ نانوايان‌ به‌ زندانِ رئيس‌ محافظانِ دربار انداختي‌، هر دو ما در يك‌ شب‌ خواب‌ ديديم‌. 12 ما خوابهايمان‌ را براي‌ جواني‌ عبراني‌ كه‌ غلامِ رئيس‌ محافظان‌ دربار و با ما همزندان‌ بود، تعريف‌ كرديم‌ و او خوابهايمان‌ را براي‌ ما تعبير كرد؛ 13 و هر آنچه‌ كه‌ گفته‌ بود اتفاق‌ افتاد. من‌ به‌ خدمت‌ خود برگشتم‌ و رئيس‌ نانوايان‌ به‌ دار آويخته‌ شد.»
14 فرعون‌ فوراً فرستاد تا يوسف‌ را بياورند، پس‌ با عجله‌ وي‌ را از زندان‌ بيرون‌ آوردند. او سر وصورتش‌ را اصلاح‌ نمود و لباسهايش‌ را عوض‌ كرد و بحضور فرعون‌ رفت‌.
15 فرعون‌ به‌ او گفت‌: «من‌ ديشب‌ خوابي‌ ديدم‌ و كسي‌ نمي‌تواند آن‌ را براي‌ من‌ تعبير كند. شنيده‌ام‌ كه‌ تو مي‌تواني‌ خوابها را تعبير كني‌.»
16 يوسف‌ گفت‌: «من‌ خودم‌ قادر نيستم‌ خوابها را تعبير كنم‌، اما خدا معني‌ خوابت‌ را به‌ تو خواهد گفت‌.»
17 پس‌ فرعون‌ خوابش‌ را براي‌ يوسف‌ اينطور تعريف‌ كرد: «در خواب‌ ديدم‌ كنار رود نيل‌ ايستاده‌ام‌. 18 ناگهان‌ هفت‌ گاو چاق‌ و فربه‌ از رودخانه‌ بيرون‌ آمده‌، مشغول‌ چريدن‌ شدند. 19 سپس‌ هفت‌ گاو ديگر را ديدم‌ كه‌ از رودخانه‌ بيرون‌ آمدند، ولي‌ اين‌ هفت‌ گاو بسيار لاغر و استخواني‌ بودند. هرگز در تمام‌ سرزمين‌ مصر، گاوهايي‌ به‌ اين‌ زشتي‌ نديده‌ بودم‌. 20 اين‌ گاوهاي‌ لاغر آن‌ هفت‌ گاو چاقي‌ را كه‌ اول‌ بيرون‌ آمده‌ بودند، بلعيدند. 21 پس‌ از بلعيدن‌، هنوز هم‌ گاوها لاغر و استخواني‌ بودند. در اين‌ موقع‌ از خواب‌ بيدار شدم‌. 22 كمي‌ بعد باز به‌ خواب‌ فرورفتم‌. اين‌ بار در خواب‌ هفت‌ خوشه‌ گندم‌ روي‌ يك‌ ساقه‌ ديدم‌ كه‌ همگي‌ پر از دانه‌هاي‌ رسيده‌ بودند. 23 اندكي‌ بعد، هفت‌ خوشه‌ كه‌ باد شرقي‌ آنها را خشكانيده‌ بود، نمايان‌ شدند. 24 ناگهان‌ خوشه‌هاي‌ نازك‌ خوشه‌هاي‌ پُر و رسيده‌ را خوردند. همه‌ اينها را براي‌ جادوگران‌ خود تعريف‌ كردم‌، ولي‌ هيچ‌ كدام‌ از آنها نتوانستند تعبير آنها را براي‌ من‌ بگويند.»
25 يوسف‌ به‌ فرعون‌ گفت‌: «معني‌ هر دو خواب‌ يكي‌ است‌. خدا تو را از آنچه‌ كه‌ در سرزمين‌ مصر انجام‌ خواهد داد، آگاه‌ ساخته‌ است‌. 26 هفت‌ گاو چاق‌ و فربه‌ و هفت‌ خوشه‌ پُر و رسيده‌ كه‌ اول‌ ظاهر شدند، نشانه‌ هفت‌ سالِ فراواني‌ است‌. 27 هفت‌ گاو لاغر و استخواني‌ و هفت‌ خوشه‌ نازك‌ و پژمرده‌، نشانه‌ هفت‌ سال‌ قحطي‌ شديد است‌ كه‌ بدنبال‌ هفت‌ سال‌ فراواني‌ خواهد آمد. 28 بدين‌ ترتيب‌، خدا آنچه‌ را كه‌ مي‌خواهد بزودي‌ در اين‌ سرزمين‌ انجام‌ دهد، بر تو آشكار ساخته‌ است‌. 29 طي‌ هفت‌ سال‌ آينده‌ در سراسر سرزمين‌ مصر محصول‌، بسيار فراوان‌ خواهدبود. 30و31 اما پس‌ از آن‌، چنان‌ قحطي‌ سختي‌ به‌ مدت‌ هفت‌ سال‌ پديد خواهد آمد كه‌ سالهاي‌ فراواني‌ از خاطره‌ها محو خواهد شد و قحطي‌، سرزمين‌ را از بين‌ خواهد برد. 32 خوابهاي‌ دوگانه‌ تو نشانه‌ اين‌ است‌ كه‌ آنچه‌ برايت‌ شرح‌ دادم‌، بزودي‌ به‌ وقوع‌ خواهد پيوست‌، زيرا از جانب‌ خدا مقرر شده‌ است‌. 33 من‌ پيشنهاد مي‌كنم‌ كه‌ فرعون‌ مردي‌ دانا و حكيم‌ بيابد و او را بر اداره‌ امور كشاورزي‌ اين‌ سرزمين‌ بگمارد. 34و35 سپس‌ مأموراني‌ مقرر كند تا در هفت‌ سال‌ فراواني‌، يك‌ پنجم‌ محصولات‌ را در شهرها، در انبارهاي‌ سلطنتي‌ ذخيره‌ كنند، 36 تا در هفت‌ سال‌ قحطيِ بعد از آن‌، با كمبود خوراك‌ مواجه‌ نشويد. در غير اين‌ صورت‌، سرزمين‌ شما در اثر قحطي‌ از بين‌ خواهد رفت‌.»
يوسف‌ شخص‌ دوم‌ مملكت‌ مي‌شود
37 فرعون‌ و همه‌ افرادش‌ پيشنهاد يوسف‌ را پسنديدند. 38 سپس‌ فرعون‌ گفت‌: «چه‌ كسي‌ بهتر از يوسف‌ مي‌تواند از عهده‌ اين‌ كار بر آيد، مردي‌ كه‌ روح‌ خدا در اوست‌.»
39 سپس‌ فرعون‌ رو به‌ يوسف‌ نموده‌، گفت‌: «چون‌ خدا تعبير خوابها را به‌ تو آشكار كرده‌ است‌، پس‌ داناترين‌ و حكيم‌ترين‌ شخص‌ تو هستي‌. 40 هم‌ اكنون‌ تو را بر اين‌ امر مهم‌ مي‌گمارم‌. تو شخص‌ دوم‌ سرزمين‌ مصر خواهي‌ شد و فرمانت‌ در سراسر كشور اجرا خواهد گرديد.» 41و42و43 سپس‌ فرعون‌ انگشتر سلطنتي‌ خود را به‌ انگشت‌ يوسف‌ كرد و لباس‌ فاخري‌ بر او پوشانيده‌، زنجير طلا به‌ گردنش‌ آويخت‌، و او را سوار دومين‌ عرابه‌ سلطنتي‌ كرد. او هر جا مي‌رفت‌ جلو او جار مي‌زدند: «زانو بزنيد!»
بدين‌ ترتيب‌ يوسف‌ بر تمامي‌ امور مصر گماشته‌ شد.
44 فرعون‌ به‌ يوسف‌ گفت‌: «من‌ فرعون‌، پادشاه‌ مصر، اختيارات‌ سراسر كشور مصر را به‌ تو واگذار مي‌كنم‌.» 45 فرعون‌ به‌ يوسف‌، نام‌ مصري‌ صفنات‌ فعنيح‌ را داد و اسنات‌ دختر فوطي‌ فارع‌، كاهن‌ اون‌ را به‌ عقد وي‌ در آورد. و يوسف‌ در سراسر كشور مصرمشهور گرديد.
46 يوسف‌ سي‌ ساله‌ بود كه‌ فرعون‌ او را به‌ خدمت‌ گماشت‌. او دربار فرعون‌ را ترك‌ گفت‌ تا به‌ امور سراسر كشور رسيدگي‌ كند.
47 طي‌ هفت‌ سالِ فراواني‌ محصول‌، غله‌ در همه‌ جا بسيار فراوان‌ بود. 48 در اين‌ سالها يوسف‌ محصولات‌ مزارع‌ را در شهرهاي‌ اطراف‌ ذخيره‌ نمود. 49 بقدري‌ غله‌ در سراسر كشور جمع‌ شد كه‌ ديگر نمي‌شد آنها را حساب‌ كرد.
50 قبل‌ از پديد آمدن‌ قحطي‌، يوسف‌ از همسرش‌ اسنات‌، دختر فوطي‌ فارع‌، كاهن‌ اون‌ صاحب‌ دو پسر شد. 51 يوسف‌ پسر بزرگ‌ خود را منسي‌ (يعني‌ «فراموشي‌») ناميد و گفت‌: «با تولد اين‌ پسر خدا به‌ من‌ كمك‌ كرد تا تمامي‌ خاطره‌ تلخ‌ جواني‌ و دوري‌ از خانه‌ پدر را فراموش‌ كنم‌.» 52 او دومين‌ پسر خود را افرايم‌ (يعني‌ «پرثمر») ناميد و گفت‌: «خدا مرا در سرزمينِ سختي‌هايم‌، پرثمر گردانيده‌ است‌.»
53 سرانجام‌ هفت‌ سالِ فراواني‌ به‌ پايان‌ رسيد 54 و همانطور كه‌ يوسف‌ گفته‌ بود، هفت‌ سالِ قحطي‌ شروع‌ شد. در كشورهاي‌ همسايه‌ مصـر قحطي‌ بود، اما در انبارهاي‌ مصر غلة‌ فراوان‌ يافت‌ مي‌شد. 55 گرسنگي‌ براثر كمبود غذا آغاز شد و مردمِ مصر براي‌ طلب‌ كمك‌ نزد فرعون‌ رفتند و فرعون‌ نيز آنها را نزد يوسف‌ فرستاده‌، گفت‌: «برويد و آنچه‌ يوسف‌ به‌ شما مي‌گويد انجام‌ دهيد.»
56و57 در اين‌ موقع‌، قحطي‌ سراسر جهان‌ را فرا گرفته‌ بود. يوسف‌ انبارها را گشوده‌، غله‌ مورد نياز را به‌ مصريان‌ و به‌ مردمي‌ كه‌ از خارج‌ مي‌آمدند مي‌فروخت‌.

 


راهنما



باب‌هاي‌ 40 و 41 . به‌ حكومت‌ رسيدن‌ يوسف‌ در مصر
يوسف‌ با يكي‌ از دختران‌ كاهن‌ «اُن‌» ازدواج‌ كرد و گرچه‌ همسري‌ كافر داشت‌، و بر كشوري‌ بت‌پرست‌ حكومت‌ مي‌كرد، و در يكي‌ از مراكز ننگين‌ بت‌پرستي‌ زندگي‌ مي‌كرد، ايمان‌ دوران‌ كودكي‌ خود را به‌ خداي‌ پدرانش‌ ابراهيم‌، اسحق‌ و يعقوب‌ حفظ‌ كرد.

نكات‌ باستانشناختي‌ :
قصر يوسف‌ در «اُن‌»: سرفليندرز پتري‌ (1912) ويرانه‌هاي‌ قصري‌ را كه‌ تصور مي‌شد متعلق‌ به‌ يوسف‌ بوده‌، كشف‌ كرد.

هفت‌ سال‌ قحطي‌: بروگش‌ در كتاب‌ خود به‌ نام‌ «مصر تحت‌ سلطنت‌ فراعنه‌»، از كتيبه‌اي‌ سخن‌ مي‌گويد كه‌ آن‌ را «مدركي‌ بسيار استثنايي‌ و روشنگر» براي‌ اين‌ واقعه‌ مي‌نامد. در مقبرة‌ سنگي‌ خانوادگي‌ شخصي‌ به‌ نام‌ «بابا» كه‌ حاكم‌ شهر الكاب‌ در جنوب‌ تبس‌ بوده‌ - شهر الكاب‌ در سلسلة‌ هفدهم‌ بنا شد كه‌ معاصر بود با سلسلة‌ شانزدهم‌ در شمال‌ مصر كه‌ يوسف‌ در آن‌ حكومت‌ مي‌كرد - كتيبه‌اي‌ وجود دارد كه‌ در آن‌ «بابا» ادعا مي‌كند همان‌ كاري‌ را براي‌ شهر خود انجام‌ داده‌ كه‌ يوسف‌ براي‌ تمامي‌ مصر كرد : «همچون‌ دوست‌ خداي‌ خرمن‌، ذرت‌ جمع‌آوري‌ كردم‌. و هنگامي‌ كه‌ قحطي‌ فرا رسيد و چندين‌ سال‌ طول‌ كشيد، هر سال‌ ذرت‌ را در شهر توزيع‌ كردم‌.» بروگش‌ اظهار مي‌دارد: « از آنجا كه‌ بروز قحطي‌ در مصر امري‌ بسيار نادر است‌، و نيز از آنجا كه‌ «بابا» تقريباً همزمان‌ با يوسف‌ مي‌زيست‌، تنها مي‌توان‌ يك‌ نتيجه‌گيري‌ منصفانه‌ كرد، و آن‌ اينكه‌ «چندين‌ سال‌ قحطي‌» روزگار بابا همان‌ «هفت‌ سال‌ قحطي‌» زمان‌ يوسف‌ هستند.

 

  • مطالعه 1173 مرتبه
  • آخرین تغییرات در %ب ظ, %07 %679 %1394 %15:%بهمن