ترجمه قدیمی گویا
|
ترجمه قدیمی(کتاب پیدایش)
تعبير خواب ساقي و خباز فرعون
و بعد از اين امور، واقع شد كه ساقي و خَبّاز پادشاه مصر، به آقاي خويش، پادشاه مصر خطا كردند. 2 و فرعون به دو خواجة خود، يعني سردار ساقيان و سردار خَبّازان غضب نمود. 3 و ايشان را در زندان رئيس افواج خاصه، يعني زنداني كه يوسف در آنجا محبوس بود، انداخت. 4 و سردار افواج خاصه، يوسف را بر ايشان گماشت، و ايشان را خدمت ميكرد، و مدتي در زندان ماندند. 5 و هر دو در يك شب خوابي ديدند، هر كدام خواب خود را، هر كدام موافق تعبير خواب خود، يعني ساقي و خبازپادشاه مصر كه در زندان محبوس بودند. 6 بامدادان چون يوسف نزد ايشان آمد، ديد كه اينك ملول هستند. 7 پس، از خواجههاي فرعون كه با وي در زندان آقاي او بودند، پرسيده، گفت: «امروز چرا روي شما غمگين است؟» 8 به وي گفتند: «خوابي ديدهايم و كسي نيست كه آن را تعبير كند.» يوسف بديشان گفت: «آيا تعبيرها از آن خدا نيست؟ آن را به من بازگوييد.»
9 آنگاه رئيس ساقيان، خواب خود را به يوسف بيان كرده، گفت: «در خواب من، اينك تاكي پيش روي من بود. 10 و در تاك سه شاخه بود و آن بشكفت، و گل آورد و خوشههايش انگور رسيده داد. 11 و جام فرعون در دست من بود. و انگورها را چيده، در جام فرعون فشردم، و جام را به دست فرعون دادم.»
12 يوسف به وي گفت: «تعبيرش اينست، سه شاخه سه روز است. 13 بعد از سه روز، فرعون سر تو را برافرازد و به منصبت بازگمارد، و جام فرعون را به دست وي دهي به رسم سابق كه ساقي او بودي. 14 و هنگامي كه براي تو نيكو شود، مرا ياد كن و به من احسان نموده، احوال مرا نزد فرعون مذكور ساز، و مرا از اين خانه بيرون آور، 15 زيرا كه فيالواقع از زمين عبرانيان دزديده شدهام، و اينجا نيز كاري نكردهام كه مرا در سياهچال افكنند.»
16 اما چون رئيس خبّازان ديد كه تعبير، نيكو بود، به يوسف گفت: «من نيز خوابي ديدهام، كه اينك سه سبد نان سفيد بر سر من است، 17 و در سبد زبرين هر قسم طعام براي فرعون از پيشة خباز ميباشد و مرغان، آن را از سبدي كه بر سرمن است، ميخورند.» 18 يوسف در جواب گفت: «تعبيرش اين است، سه سبد سه روز ميباشد. 19 و بعد از سه روز فرعون سر تو را از تو بردارد و تو را بر دار بياويزد، و مرغان، گوشتت را از تو بخورند.»
20 پس در روز سوم كه يوم ميلاد فرعون بود، ضيافتي براي همة خدام خود ساخت، و سر رئيس ساقيان و سر رئيس خبّازان را در ميان نوكران خود برافراشت. 21 اما رئيس ساقيان را به ساقيگريش باز آورد، و جام را به دست فرعون داد. 22 و اما رئيس خبازان را به دار كشيد، چنانكه يوسف براي ايشان تعبير كرده بود. 23 ليكن رئيس ساقيان، يوسف را به ياد نياورد، بلكه او را فراموش كرد.
ترجمه تفسیری
مدتي پس از زنداني شدن يوسف، فرعون رئيس نانوايان و رئيس ساقيان خود را به زندان انداخت، زيرا خشم او را برانگيخته بودند. آنها را به زندان فوطيفار، رئيس محافظان دربار كه يوسف در آنجا بود انداختند. 4 آنها مدت درازي در زندان ماندند و فوطيفار يوسف را به خدمت آنها گماشت.5 يك شب هر دو آنها خواب ديدند. 6 صبح روز بعد، يوسف ديد كه آنها ناراحت هستند. 7 پس، از آنها پرسيد: «چرا امروز غمگين هستيد؟»
8 گفتند: «ديشب ما هر دو خواب ديديم و كسي نيست كه آن را تعبير كند.»
يوسف گفت: «تعبير كردن خوابها كار خداست. به من بگوييد چه خوابهايي ديدهايد؟»
9و10 اول رئيس ساقيان خوابي را كه ديده بود، چنين تعريف كرد: «ديشب در خواب درخت انگوري را ديدم كه سه شاخه داشت. ناگاه شاخهها شكفتند و خوشههاي زيادي انگور رسيده دادند. 11 من جام شراب فرعون را در دست داشتم، پس خوشههاي انگور را چيده، در جام فشردم و به او دادم تا بنوشد.»
12 يوسف گفت: «تعبير خواب تو اين است: منظور از سه شاخه، سه روز است. 13 تا سه روز ديگر فرعون تو را از زندان آزاد كرده، دوباره ساقي خود خواهد ساخت. 14 پس خواهش ميكنم وقتي دوباره مورد لطف او قرار گرفتي، مرا به ياد آور و سرگذشتم را براي فرعون شرح بده و از او خواهش كن تا مرا از اين زندان آزاد كند. 15 زيرا مرا كه عبراني هستم از وطنم دزديده، به اينجا آوردهاند. حالا هم بدون آنكه مرتكب جرمي شده باشم، مرا در زندان انداختهاند.»
16 وقتي رئيس نانوايان ديد كه تعبير خواب دوستش خير بود، او نيز خواب خود را براي يوسف بيان كرده، گفت: «درخواب ديدم كه سه سبد پر از نان روي سرخود دارم. 17 در سبد بالايي چندين نوع نان براي فرعون گذاشته بودم، اما پرندگان آمده آنها را خوردند.»
18و19 يوسف به او گفت: «مقصود از سه سبد، سه روز است. سه روز ديگر فرعون سرت را از تنت جدا كرده، بدنت را به دار ميآويزد و پرندگان آمده گوشت بدنت را خواهند خورد.»
20 سه روز بعد، جشن تولد فرعون بود و به همين مناسبت ضيافتي براي مقامات مملكتي ترتيب داد. او فرستاد تا رئيس ساقيان و رئيس نانوايان را از زندان به حضورش آورند. 21 سپس رئيس ساقيان را به كار سابقش گمارد، 22 ولي رئيس نانوايان را به دارآويخت، همانطور كه يوسف گفته بود. 23 اما رئيس ساقيان يوسف را به ياد نياورد.
راهنما
بابهاي 40 و 41 . به حكومت رسيدن يوسف در مصر
يوسف با يكي از دختران كاهن «اُن» ازدواج كرد و گرچه همسري كافر داشت، و بر كشوري بتپرست حكومت ميكرد، و در يكي از مراكز ننگين بتپرستي زندگي ميكرد، ايمان دوران كودكي خود را به خداي پدرانش ابراهيم، اسحق و يعقوب حفظ كرد.
نكات باستانشناختي :
قصر يوسف در «اُن»: سرفليندرز پتري (1912) ويرانههاي قصري را كه تصور ميشد متعلق به يوسف بوده، كشف كرد.