ترجمه قدیمی گویا
|
ترجمه قدیمی(کتاب پیدایش)
بازگشت يعقوب به بيتئيل
و خدا به يعقوب گفت: «برخاسته، به بيتئيل برآي و در آنجا ساكن شو و آنجا براي خدايي كه بر تو ظاهر شد، وقتي كه از حضور برادرت، عيسو فرار كردي، مذبحي بساز.» 2 پس يعقوب به اهل خانه و همه كساني كه با وي بودند، گفت: «خدايان بيگانهاي را كه در ميان شماست، دور كنيد و خويشتن را طاهر سازيد و رختهاي خود را عوض كنيد، 3 تا برخاسته، به بيتئيل برويم و آنجا براي آن خدايي كه در روز تنگي من، مرا اجابت فرمود و در راهي كه رفتم با من ميبود، مذبحي بسازم.» 4 آنگاه همة خدايان بيگانه را كه در دست ايشان بود، به يعقوب دادند، با گوشوارههايي كه درگوشهاي ايشان بود، و يعقوب آنها را زير بلوطي كه در شكيم بود دفن كرد. 5 پس كوچ كردند و خوف خدا بر شهرهاي گرداگرد ايشان بود، كه بنييعقوب را تعاقب نكردند. 6 و يعقوب به لوز كه در زمين كنعان واقع است، و همان بيتئيل باشد، رسيد. او با تمامي قوم كه با وي بودند. 7 و در آنجا مذبحي بنا نمود و آن مكان را «ايلبيتئيل» ناميد. زيرا در آنجا خدا بر وي ظاهر شده بود، هنگامي كه از حضور برادر خود ميگريخت.
8 و دبوره داية رفقه مرد. و او را زير درخت بلوط تحت بيتئيل دفن كردند، و آن را «الونباكوت» ناميد.
9 و خدا بار ديگر بر يعقوب ظاهر شد، وقتي كه از فدّان ارام آمد، و او را بركت داد. 10 و خدا به وي گفت: «نام تو يعقوب است اما بعد از اين نام تو يعقوب خوانده نشود، بلكه نام تو اسرائيل خواهد بود.» پس او را اسرائيل نام نهاد. 11 و خدا وي را گفت: «من خداي قادر مطلق هستم. بارور و كثير شو. امتي و جماعتي از امتها از تو بوجود آيند، و از صلب تو پادشاهان پديد شوند. 12 و زميني كه به ابراهيم و اسحاق دادم، به تو دهم؛ و به ذريت بعد از تو، اين زمين را خواهم داد.» 13 پس خدا از آنجايي كه با وي سخن گفت، از نزد وي صعود نمود.
14 و يعقوب ستوني برپا داشت، در جايي كه با وي تكلم نمود، ستوني از سنگ، و هديهاي ريختني بر آن ريخت، و آن را به روغن تدهين كرد. 15 پس يعقوب آن مكان را كه خدا با وي درآنجا سخن گفته بود، «بيتئيل» ناميد.
مرگ راحيل و اسحاق
16 پس، از «بيتئيل» كوچ كردند. و چون اندك مسافتي مانده بود كه به افراته برسند، راحيل را وقت وضع حمل رسيد، و زاييدنش دشوار شد. 17 و چون زاييدنش دشوار بود، قابله وي را گفت: «مترس زيرا كه اين نيز برايت پسر است.» 18 و در حين جان كندن، زيرا كه مُرد، پسر را «بناوني» نام نهاد، لكن پدرش وي را «بنيامين» ناميد.
19 پس راحيل وفات يافت، و در راه افراته كه بيتلحم باشد، دفن شد. 20 و يعقوب بر قبر وي ستوني نصب كرد كه آن تا امروز ستون قبر راحيل است. 21 پس اسرائيل كوچ كرد و خيمة خود را بدان طرف برج عيدر زد. 22 و در حين سكونت اسرائيل در آن زمين، رؤبين رفته، با كنيز پدر خود، بِلهَه، همخواب شد. و اسرائيل اين را شنيد. و بنييعقوب دوازده بودند: 23 پسران ليه: رؤبين نخستزادة يعقوب و شمعون و لاوي و يهودا و يساكار و زبولون. 24 و پسران راحيل: يوسف و بنيامين. 25 و پسران بلهه كنيز راحيل: دان و نفتالي. 26 و پسران زلفه، كنيز ليه: جاد و اشير. اينانند پسران يعقوب، كه در فدان ارام براي او متولد شدند.
27 و يعقوب نزد پدر خود، اسحاق، در ممري آمد، به قرية اربع كه حبرون باشد، جايي كه ابراهيم و اسحاق غربت گزيدند. 28 و عمر اسحاق صد و هشتاد سال بود. 29 و اسحاق جان سپرد و مرد، و پير و سالخورده به قوم خويشپيوست. و پسرانش عيسو و يعقوب او را دفن كردند.
ترجمه تفسیری
خدا به يعقوب فرمود: «حال برخيز و به بيتئيل برو. در آنجا ساكن شو و قربانگاهي بساز و آن خدايي را كه وقتي از دست برادرت عيسو ميگريختي بر تو ظاهر شد، عبادت نما.»
2 آنگاه يعقوب به تمامي اهل خانه خود دستور داد كه بُتهايي را كه با خود آورده بودند، دور بيندازند و غسل بگيرند و لباسهايشان را عوض كنند. 3 او به ايشان گفت: «به بيتئيل ميرويم و من در آنجا براي خدايي كه به هنگام سختي، دعاهايم را اجابت فرمود و هـر جا ميرفتم با من بود، قربانگاهي خواهم ساخت.»
4 پس همگي، بُتهاي خود و گوشوارههايي را كه در گوش داشتند به يعقوب دادند و او آنها را زير درخت بلوطي در شكيم دفن كرد. 5 سپس آنها بار ديگر كوچ كردند. و ترس خدا بر تمامي شهرهايي كه يعقوب از آنها عبور ميكرد قرار گرفت تا به وي حمله نكنند. 6 سرانجام به لوز كه همان بيتئيل باشد، واقع در سرزمين كنعان رسيدند. 7 يعقوب در آنجا قربانگاهي بنا كرد و آن را قربانگاه «خداي بيتئيل» ناميد (چون هنگام فرار از دست عيسو، در بيتئيل بود كه خدا بر او ظاهر شد.)
8 چند روز پس از آن، دبوره دايه پير ربكا مُرد و او را زير درخت بلوطي در دره پايين بيتئيل به خاك سپردند. از آن پس، درخت مذكور را «بلوط گريه» ناميدند.
9 پس از آن كه يـعقـوب از بـينالنـهرين وارد بيـتئـيل شد، خـدا بار ديـگر بـر وي ظـاهر شد و او را بركت داد 10 و به او فرمود: «بعد از اين ديگر نام تو يعقوب خوانده نشود، بلكه نام تو اسرائيل خواهد بود. 11 من هستم خداي قادر مطلق. بارور و زيـاد شو!ملل زياد و پادشاهان بسيار از نسل تو پديد خواهند آمد. 12 سرزميني را كه به ابراهيم و اسحاق دادم، به تو و به نسل تو نيز خواهم داد.» 13 سپس خدا از نزد او به آسمان صعود كرد.
14 پس از آن، يعقوب در همانجايي كه خدا بر او ظاهر شده بود، ستوني از سنگ بنا كرد و هديه نوشيدني براي خداوند بر آن ريخت و آن را با روغن زيتون تدهين كرد. 15 يعقوب آن محل را بيتئيل (يعني «خانه خدا») ناميد، زيرا خدا در آنجا با وي سخن گفته بود.
مرگ راحيل و اسحاق
16 سپس او و خانوادهاش بيتئيل را ترك گفتند و بسوي افرات رهسپار شدند. اما هنوز به افرات نرسيده بودند كه دردِ زايمانِ راحيل شروع شد. 17 در حالي كه راحيل با سختي وضع حمل مينمود، قابلهاش گفت: «نترس، چون اين بار نيز پسر زاييدهاي.» 18 ولي راحيل در حال مرگ بود. او در حين جان سپردن، پسرش را بن اوني (يعني «پسر غم من») نام نهاد، ولي بعد پدرش او را بنيامين (يعني «پسر دست راست من») ناميد.
19 پس راحيل وفات يافت و او را در نزديكي راه افرات كه بيتلحم هم ناميده ميشد، دفن كردند. 20 يعقوب روي قبرش ستوني از سنگ بنا كرد كه تا به امروز باقي است.
21 آنگاه اسرائيل از آنجا كوچ كرد و در آن طرف برج عيدر خيمه زد. 22 در همينجا بود كه رئوبين با بلهه كنيز پدرش همبستر شد و اسرائيل از اين جريان آگاهي يافت.
23 يعقوب دوازده پسر داشت كه اسامي آنها از اين قرار است:
پسران ليه: رئوبين (بزرگترين فرزند يعقوب)، شمعون، لاوي، يهودا، يساكار و زبولون.
24 پسران راحيل: يوسف و بنيامين.
25 پسران بلهه كنيز راحيل: دان و نفتالي.
26 جاد و اشير هم از زلفه، كنيز ليه بودند.
همه پسران يعقوب در بين النهرين متولد شدند.
27 سرانجام يعقوب نزد پدر خود اسحاق به قريه اربع واقع در مِلك ممري آمد. (آن قريه را حبرون نيز ميگويند و ابراهيم هم در آنجا زندگي كرده بود.) 28و29 اسحاق در سن صد و هشتاد سالگي در كمال پيري وفات يافت و به اجداد خويش پيوست و پسرانش عيسو و يعقوب او را دفن كردند.
راهنما
باب 35 . تجديد عهد خدا در بيتئيل