ترجمه قدیمی گویا
|
بيماري حزقيا
در آن ايّام، حِزْقيّا بيمار و مشرف به موت شد. و اشعيا ابن آموص نبي نزد وي آمده، او را گفت: « خداوند چنين ميگويد: تدارك خانة خود را ببين زيرا كه ميميري و زنده نخواهي ماند.» 2 آنگاه او روي خود را به سوي ديوار برگردانيد و نزد خداوند دعا نموده، گفت: 3 «اي خداوند مسألت اينكه بياد آوري كه چگونه به حضور تو به امانت و به دل كامل سلوك نمودهام و آنچه در نظر تو پسند بوده است، بجا آوردهام.» پس حِزْقيّا زارزار بگريست.
4 و واقع شد قبل از آنكه اشعيا از وسط شهربيرون رود، كه كلام خداوند بر وي نازل شده، گفت: 5 «برگرد و به پيشواي قوم من حِزْقيّا بگو: خداي پدرت، داود چنين ميگويد: دعاي تو را شنيدم و اشكهاي تو را ديدم. اينك تو را شفا خواهم داد و در روز سوم به خانة خداوند داخل خواهي شد. 6 و من بر روزهاي تو پانزده سال خواهم افزود، و تو را و اين شهر را از دست پادشاه آشور خواهم رهانيد، و اين شهر را به خاطر خود و به خاطر بندة خود، داود حمايت خواهم كرد.» 7 و اشعيا گفت كه «قرصي از انجير بگيريد.» و ايشان آن را گرفته، بر دمل گذاشتند كه شفا يافت.
8 و حِزْقيّا به اشعيا گفت: «علامتي كه خداوند مرا شفا خواهد بخشيد و در روز سوم به خانة خداوند خواهم برآمد، چيست؟» 9 و اشعيا گفت: «علامت از جانب خداوند كه خداوند اين كلام را كه گفته است، بجا خواهد آورد، اين است: آيا سايه ده درجه پيش برود يا ده درجه برگردد؟» 10 حِزْقيّا گفت: «سهل است كه سايه ده درجه پيش برود. ني، بلكه سايه ده درجه به عقب برگردد.» 11 پس اشعياي نبي از خداوند استدعا نمود و سايه را از درجاتي كه بر ساعت آفتابي آحاز پايين رفته بود، ده درجه برگردانيد.
مرسلين از بابل
12 و در آن زمان، مَرودَك بَلَدان بن بَلَدان، پادشاه بابل، رسايل و هديه نزد حِزْقيّا فرستاد زيرا شنيده بود كه حِزْقيّا بيمار شده است. 13 و حِزْقيّا ايشان را اجابت نمود و تمامي خانة خزانههاي خود را از نقره و طلا و عطريّات و روغن معطر وخانة اسلحة خويش و هرچه را كه در خزاين او يافت ميشد، به ايشان نشان داد، و در خانهاش و در تمامي مملكتش چيزي نبود كه حِزْقيّا آن را به ايشان نشان نداد. 14 پس اشعياي نبي نزد حِزْقيّاي پادشاه آمده، وي را گفت: «اين مردمان چه گفتند؟ و نزد تو از كجا آمدند؟» حِزْقيّا جواب داد: «از جاي دور، يعني از بابل آمدهاند.» 15 او گفت: «در خانة تو چه ديدند؟» حِزْقيّا جواب داد: «هرچه در خانة من است، ديدند و چيزي در خزاين من نيست كه به ايشان نشان ندادم.»
16 پس اشعيا به حِزْقيّا گفت: «كلام خداوند را بشنو: 17 اينك روزها ميآيد كه هرچه در خانة توست و آنچه پدرانت تا امروز ذخيره كردهاند، به بابل برده خواهد شد. و خداوند ميگويد كه چيزي باقي نخواهد ماند. 18 و بعضي از پسرانت را كه از تو پديد آيند و ايشان را توليد نمايي، خواهند گرفت و در قصر پادشاه بابل، خواجه خواهند شد.» 19 حِزْقيّا به اشعيا گفت: «كلام خداوند كه گفتي نيكوست.» و ديگر گفت: «هرآينه در ايّام من سلامتي و امان خواهد بود.»
20 و بقية وقايع حِزْقيّا و تمامي تهوّر او و حكايت حوض و قناتي كه ساخت و آب را به شهر آورد، آيا در كتاب تواريخ ايّام پادشاهان يهودا مكتوب نيست؟ 21 پس حِزْقيّا با پدران خود خوابيد و پسرش، مَنَسّي به جايش سلطنت نمود.
بيماري و شفاي حزقياي پادشاه
اشعيا 38:1-8،21-22، 2تواريخ 32:24-26)
در آن روزها حزقيا سخت بيمار شد و نزديك بود بميرد. اشعياي نبي (پسر آموص) به عيادتش رفت و از جانب خداوند اين پيغام را به او داد: «وصيتت را بكن، چون عمرت به آخر رسيده است؛ تو از اين مرض شفا نخواهي يافت.»
2 حزقيا صورت خود را بطرف ديوار برگردانيد و به پيشگاه خداوند دعا كرده، گفت: 3 «خداوندا، بخاطر آور چقدر نسبت به تو وفادار و امين بودهام و چطور سعي كردهام مطابق ميل تو رفتار كنم.» سپس بغض گلويش را گرفت و به تلخي گريست.
4 پيش از آنكه اشعيا قصر را ترك كند خداوند بارديگر با او سخن گفت و فرمود: 5 «نزد حزقيا رهبر قوم من برگرد و به او بگو كه خداوند، خداي جدت داود دعاي تو را شنيده و اشكهايت را ديده است. او تو را شفا خواهد داد. سه روز ديگر از بستر بيماري برخواهي خاست و به خانه خداوند خواهي رفت. 6 او پانزده سال ديگر بر عمر تو خواهد افزود. او تو را و اين شهر را از چنگ پادشاه آشور نجات خواهد داد. تمام اين كارها را بخاطر خود و بخاطر بندهاش داود انجام خواهد داد.»
7 پس اشعيا به افراد حزقياي پادشاه گفت كه مقداري انجير بگيرند و آن را له كرده، روي دمل حزقيا بگذارند. آنها چنين كردند و حزقيا شفا يافت.
( 8 در ضمن حزقياي پادشاه به اشعياي نبي گفته بود: «براي اينكه ثابت شود كه خداوند مرا شفا خواهد داد و بعد از سه روز خواهم توانست به خانه خداوند بروم او چه نشانهاي به من ميدهد؟»
9 اشعيا به او گفت: «خداوند با اين نشانه آنچه را گفته، ثابت خواهد كرد: آيا ميخواهي كه سايه ساعت آفتابي ده درجه جلو برود يا ده درجه به عقب برگردد؟»
10 حزقيا جواب داد: «جلو رفتن سايه روي ساعت آفتابي آسان است، پس بهتر است سايه ده درجه به عقب برگردد.»
11 اشعيا از خداوند درخواست نمود كه چنين كند، و او سايه روي ساعت آفتابي آحاز را ده درجه به عقب برگرداند.)
قاصداني از بابل
(اشعيا 39:1-8)
12 در آن موقع مرودك بلدان (پسر بلدان، پادشاه بابل) نامهاي همراه هديهاي توسط قاصدان خود براي حزقيا فرستاد، زيرا شنيده بود كه بيمار است. 13 حزقيا فرستادگان بابلي را پذيرفت و ايشان را به كاخ سلطنتي برد و خزانههاي طلا و نقره، عطريات و روغنهاي معطر، و نيز اسلحهخانه خود را به آنها نشان داد. بدين ترتيب، فرستادگان بابلي تمام خزاين او را ديدند و هيچ چيز از نظر آنان پوشيده نماند.
14 آنگاه اشعياي نبي نزد حزقياي پادشاه رفت و از او پرسيد: «اين مردان از كجا آمده بودند و چه ميخواستند؟»
حزقيا جواب داد: «از جاي دور! آنها از بابل آمده بودند.»
15 اشعيا پرسيد: «در كاخ تو چه ديدند؟»
حزقيا جواب داد: «تمام خزاين مرا كه در كاخ من است ديدند.»
16 اشعيا به او گفت: «پس به اين پيغامي كه از طرف خداوند است، گوش كن: 17 زماني ميرسد كه هر چه در كاخ داري و گنجهايي كه اجدادت اندوختهاند به بابل برده خواهد شد و چيزي از آنها برايت باقي نخواهد ماند. 18 بابليها برخي از پسرانت را به اسارت گرفته، آنان را خواجه خواهند كرد و در كاخ پادشاه بابل به خدمت خواهند گماشت.»
19 حزقيا جواب داد:«آنچه خداوند فرموده، نيكوست. لااقل تا وقتي كه زندهام اين اتفاق نخواهد افتاد و صلح و امنيت برقرار خواهد بود.»