زخمهای دوست داشتنی

دیروز در ایمیلهای روزانه متن زیر بدستم رسید وقتی خواندم بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم و برای من وجد و شعفی روحانی به همراه داشت که باعث شد روزم را در تامل برعشق مرموز و عجیب خدا بگذرانم. شایسته دیدم متن را ترجمه کنم و البته بر آن چاشنی یافته های قلبی و برداشت خودم را نیز افزودم آنگونه ای که خود آن را درک نموده بودم. باشد که این داستان لختی ما را در عمیق شدن در اعماق فیض خدا یاری کند.

 


سالها پیش دریکی از روزهای داغ تابستان جنوب، پسرکی تصمیم گرفت برای شنا تنی به دریاچه کوچکی که در پشت خانه شان بود بزند. در حالیکه به سرعت کفشها، جورابها و لباسش را در آورد به درون آب خنک شیرجه رفت غافل از اینکه در حالیکه به سوی وسط دریاچه شنا می کرد، سوسماری سهمگین بسوی کناره دریاچه در حال حرکت بود.

 

پدرش در حالیکه در حیات مشغول کار بود ناگهان آن دو را دید که بسوی یکدیگر در حال حرکت بودند و هر لحظه بیشتر به یکدیگر نزدیک می شدند. پدر در سراسیمگی محض بسوی دریاچه دوید و تا آنجا که می توانست فریاد زد تا پسرک را از خطر مطلع کند.
پسرک فریاد پدر را شنید و متوجه خطر شد و در گردشی کامل رو به سوی پدر شروع کرد به شنا کردن اما دیگر دیر شده بود.درست زمانی که او به پدرش رسید، سوسمار نیز به او رسیده بود.

در حالیکه پدردر روی اسکله بازوهای پسرش را به چنگ گرفته بود و تقلا می کرد تا او را از آب بیرون بکشد، سوسمار نیز ناگهان پاهای پسرک را به دندان گرفت. نبردی جدی میان پدر از یک سو و سوسمار درنده از سوی دیگر برای از آن خود ساختن پسرک در جریان بود. هرچند سوسمار قوی تر بنظر می رسید اما پدرمصصم بود که فرزند را رها نکند.
در این میان کشاورزی که اتفاقی از آنجا می گذشت و فریاد پدر را شنیده بود بسوی آنها دوید و با اسلحه اش به سوی سوسمار شلیک کرد و سوسمار را از پای در آورد.

پس از سپری شدن هفته های طولانی در بیمارستان بالاخره بطرز فوق العاده ای پسرک زنده ماند، در حالیکه پاهایش بشدت توسط دندانهای ترسناک سوسمار دچار زخمهای دلخراش و عمیقی شده بود.
بر بازوهای پسرک نیز جای خراشی عمیق دیده می شد که در واقع جای ناخنهای پدرش بود که در گوشت او فرو رفته بود. این خراشها آنزمان که سراسیمه پدر تلاش می کرد تا پسری را که دوست می داشت از دهان سوسمار بیرون بکشد بر بازوان او نقش بسته بود.

زمانیکه پسرک دوران نقاهت را سپری می کرد خبرنگاری با او دیدار کرد و از او خواست تا جای زخمها و خراشهای این حادثه را به او نشان دهد. پسرک نیز پس از اینکه جای زخم را بر روی پایش به خبرنگار نشان داد با افتخار و غرور به خبرنگار چنین گفت:" حالا به جای خراشهای روی بازوهایم نگاه کن! این زخمها را هم به این دلیل دارم که پدرم نمی گذاشت از دست بروم."

من و تو نیز می توانیم خود را چون این پسر ببینیم. زیرا ما نیز جای زخمهایی را بر پیکر روح خویش داریم. شاید نه از یک سوسمار بلکه شاید از خاطره و یا گذشته دردناک خود. برخی از این زخمها بسیار زشت و چندش آورند و پشیمانی عمیقی را در ما بوجود می آورند اما برخی از این زخمها تنها به این دلیل آنجاست که خدا حاضر نشده بود که ما را در آن شرایطی که در آن بودیم، ترک کند.

کتاب مقدس می گوید که خدا دوستت دارد و تو فرزند او هستی. او می خواهد که از تو محافظت کند و به هر شکل ممکن نیازهایت را فراهم کند. اما بعضی اوقات بطرز نابخردانه‌ای خود را در موقعیتهای خطرناک گرفتار کرده‌ایم حتی بی آنکه بدانیم چه چیزی در پیش روست. دریاچه زندگی پر از مخاطرات است و گاهی فراموش می‌کنیم که دشمن آماده در کمین است که ما را بدرد و این همان لحظه ای است که نبرد دو طرفه آغاز می شود. حال اگر زخم محبت او را بر بازوی خود داریم باید بسیار شکرگذار باشیم. او در اوج کشمکشهای زندگی همیشه با تو بوده است و تو را ترک نکرده است و هرگز نیز ترک نخواهد کرد...

تو هرگز نمی دانی دیگری در چه شرایطی در زندگی خویش قرار داشته و شاید هرگز نفهمی که او از چه بحرانی در حال گذر است. اما فقط تو را به پدر آسمانیت سوگند درباره زخمهای دیگری قضاوت نکن چون نمی دانی که آن زخمهایی که به نظر تو چندش آور است از کجا و برای چه بوجود آمده است.

شاید زخمهایی که برای تو نفرت انگیز است برای صاحبش چهره پر جلال خداوند ما عیسی مسیح باشد.

خداوند ما بیا

برگرفته از وبلاگ پسر خدا

  • مطالعه 2040 مرتبه

مطالب مرتبط

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
  • 56
  • 57
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • 62
  • 63
  • 64
  • 65
  • 66
  • 67
  • 68
  • 69
  • 70
  • 71
  • 72
  • 73
  • 74
  • 75
  • 76
  • 77
  • 78
  • 79
  • 80
  • 81
  • 82
  • 83
  • 84
  • 85
  • 86
  • 87
  • 88
  • 89
  • 90
  • 91
  • 92
  • 93
  • 94
  • 95
  • 96
  • 97
  • 98
  • 99
  • 100
  • 101
  • 102
  • 103
  • 104
  • 105
  • 106
  • 107
  • 108
  • 109
  • 110
  • 111
  • 112
  • 113
  • 114
  • 115
  • 116
  • 117
  • 118
  • 119
  • 120
  • 121
  • 122
  • 123
  • 124
  • 125
  • 126
  • 127
  • 128
  • 129
  • 130
  • 131