دعای پیونددهنده - بخش اول

در اینجا هرآنچه را که درمورد " دعا " در طی راه تجربه کردم برایتان به رشته تحریر در می آورم.
هنوز از زمانی که شوهرم فوت کرده بود زیاد نمی گذشت. به خاطر می آوردم که در فکر نقل مکان کردن به جایی تازه بودیم و در این مورد با خداوند به مشورت نشستیم. در طی دعا، پسر و دخترم نیز مرا همراهی می کردند.


در آن روز دعای خود را به این صورت به پایان رساندم" خداوندا از تو متشکرم که به ما راه درست را نشان خواهی داد و در تصمیمی که داریم ما را هدایت خواهی کرد."

وقتی که بلندشدم،Haly دخترم که در آن زمان 12 سال بیشتر نداشت، رو به من کرد و گفت: مادر فراموش کردی که در پایان دعا "آمین" بگویی.

درحالی که به او نگاه می کردم سری تکان دادم و گفتم: "بله دخترم، به این خاطر که من و خداوند قراراست تمام روز را بایکدیگر در این مورد صحبت کنیم."
و همین طور هم شد! مکالمۀ من و خداوند در هنگام شستن ظرفها و انتظار در مطب دندانپزشکی و هنگام رانندگی ، همچنین ادامه پیدا کرد. و بالاخره من و بچه ها تصمیم گرفتیم که به ایالت دیگری نقل مکان کنیم که با این سفر مسیر زندگی من کاملاًَ تغییر پیدا کرد و به مرحله ای جدید پا گذاشتیم. ولی مهمتر از آن ارتباط هیجان انگیز و تازه ای بود که با خداوند شروع کرده بودم.
در اینجا هرآنچه را که درمورد " دعا " در طی راه تجربه کردم برایتان به رشته تحریر در می آورم.

1- ما مشت به هوا نمی کوبیم.
من در Coloradoزندگی می کنم. مکان زیبایی که در بهار باشکوه و دیدنی است و بلندی قله هایی که بر فراز شهر افراشته شده اند و چشم هر بینده ای را از شکوه و جلال خود خیره می سازند.
گاهی به ندرت پیش می آید، که ابرها آنقدر پایین میایندکه اطراف کوه را اشغال کرده و آنها را غیر قابل رویت می سازند. ولی در یک چنین وضعیتی مسلماً ما نخواهیم گفت که "بلندی قله ها ازبین رفته اند و دیگر وجود ندارند. ما می دانیم و این برای ما بیش از اندازه خوب بود و ما لیاقتش را نداشتیم و به همین دلیل آنها را از دست دادیم!" ما همه می دانیم که قله ها سر جای خودشان هستند حتی اگر قادر به رویت آنها نباشیم . در مورد خداوند نیز یک چنین حالتی وجود دارد.
دست خداوند همواره در زندگی ما در کار است حتی اگر ما قادر به دیدن آن نباشیم.

2- اگر خود ما شخصاً با خداوند رابطه نداشته باشیم و با او صحبت نکنیم، هیچ فایده ای ندارد که درمورد مبحث " دعا " کتاب بخوانیم یا به موعظه های واعظین مشهور و بزرگ دنیا گوش دهیم، زیرا عیسی مسیح مرد و قیام کردکه ما امروز این امتیاز را داشته باشیم که خود شخصاً به حضور او رفته و همانند یک دوست صمیمی با پدر آسمانی خود به صحبت بنشینیم. Jana ( اسم حقیقی او در اینجا ذکر نشده است) به یاد می آورد که هرگاه به دعای پدر بزرگ و مادر بزرگ خود گوش می داده ، کلامتی عجیب و غیر مسلح می شنیده است، کلاماتی کتاب مقدسی و دور از ذهن که امروز دیگر استفاده نمی شود و همین باعث می شود که در هنگام نزدیک شدن و ارتباط برقرار کردن با خداوند احساس راحتی نکند.
او می گوید رفتارش و طرز فکرش نسبت به خداوند زمانی عوض شد که سعی می کرد ماشین چمنزنی لجبازش را روشن کند ولی متأسفانه موفق نشد و بالاخره در کمال سادگی در حالی که آهی می کشید به خداوند گفت: "خداوندا ، من واقعاً به کمک تو احتیاج دارم." روشن شدن ماشین چمنزنی و جوابی که خداوند به او داد باعث گردید که Jana نسبت به حضور خداوند آگاه و هوشیار شود و پس از این اتفاق وارد مرحله ای تازه در زندگی خود گردید.

3- برای دعا کردن راه "خاص" و "درستی" وجود ندارد.

شاید شما هم این " پنج پیشنهاد را شنیده باشید.
( هرروز در مکانی همیشگی خود برای دعا حاضر باشید، زمان دعای شما مشخص و همیشگی باشد، شکل دعا کردن شما مشخص و همیشگی باشد، یک مبحث از کلام خداوند را انتخاب کرده و پس از خواندن آن دعا کنید.)
البته اذعان دارم که این پیشنهادات بسیار خوب هستند ولی خیلی مهمتر است که درعوض تمرکز کردن بر روی روش و مراحل دعا کردن، بیشتر بر روی خود موهبت و امتیازی که خداوند مهربان به ما ارزانی داشته تمرکز کنیم.
سالها پیش در زمینۀ کارم بر سر دوراهی قرارگرفته بودم و روزی مشکل خود را با یکی از دوستان صمیمی خود در میان گذاشتم. او در حالیکه بر روی صندلیش نشسته بود ، به عقب تکیه داد و دستانش را در پشت سرش قرار داد و روبه من کرد و گفت: بگذار همین حالا این مشکل را به دستان خداوند بسپاریم، و سپس با چشمانی کاملاً باز شروع به دعا کردن نمود.
ولی من با حرکتی تند سر خود را پایین آوردم و دستهایم را گره کردم و در حالیکه پلکهایم را با شدت به هم فشار می دادم شروع به دعا کردم. هنوز می دانستم که دوست من در حالیکه دعا می کند به بیرون از پنجره خیره شده و چشمانش کاملاً باز است و با کسی صحبت می کند که او را و تمام زیبائیهای جهان هستی را آفریده است.
اگر چه از جسارت فیزیکی و فروتنی روحانی او خیرت کرده بودم ولی در همان موقع بود که به شکل جدیدی از دعا اندیشیدم. امروز می توانم بدون اغراق بگویم که با چشمان باز هم می توانم دعا کنم و حتی وقتی که با یک دوست قدم می زنم و یا پای تلفن به تشویق کردن مراجعین می پردازم، باز هم در دعا هستم و دیگر زمان و مکان برایم اهمیتی ندارد.

4- همانطور که با یک دوست صمیمی حرف می زنید با خداوند صحبت کنید.

مادر بزرگ من Mama Farly که در کنتاکی زندگی می کند، آنقدر با خداوند طبیعی و صمیمی حرف می زند که وقتی در خانه صدای او را می شنوم راه خود را به سمت آشپزخانه کج کرده و به سوی صدا می روم در حالیکه انتظار دارم یکی از همسایه ها را در کنار او ببینم، ولی بعد متوجه می شوم که مادر بزرگم در حال بحث و مکالمه با خداوند است.
یکروز شنیدم که می گفت: " خداوندا تو باید در مورد این چاه یک کاری بکنی! تو خودت می دانی که ما به آب احتیاج داریم و خودت گفتی که تنها کاری که باید انجام دهید این است که از تو بطلبیم، پس خداوندا از اینکه ما را در طریق یافتن راه حلی مناسب هدایت خواهی کرد، تشکر می کنم و خداوندا از تو می خواهم که در طی این مدت مردان ما را قوت ببخشی و آنها را از خطرات محافظت کنی.
شاید برایتان جالب باشد که بدانید صبح روز بعد پدربزرگ و عموی من در حین کندن زمین به یک مخزن زیرزمینی آب رسیدند!

5- از نشان دادن احساسات خود به خداوند خودداری نکنید.

به یاد می آورم پسرم Jay تازه راه افتاده بود. در آن دوران هر چیز کوچکی برایش آنقدر هیجان انگیز بود که با دیدنش مرا صدا می کرد و می گفت: 
" هی، اینجارو ببین ....." او هنوز قادر نبود که کلمات را بدرستی ادا کند ولی با این همه از نشان دادن احساساتش خودداری نمی کرد.
چقدر خوب می شد اگر ما نیز با دیدن زیبائی خورشید درخشان ، یک چنین عکس العمل پر از شادی و وجد را به خداوند و پدر خود هدیه می دادیم.
به همین ترتیب چقدر خوب می شد اگر هنگام درد و رنج در مقابل خداوند حقیقی رفتار می کردیم.
بعنوان یک مادر بیوه که مسئول پرورش وتربیت دو کودک می باشد، خیلی وقتها ودر زمان مواجه شدن با شرایط سخت وطاقت فرسا ، دعا خود را با این کلمات آغاز کرده ام: " خداوندا تو خودت میدانی که تا چه حد از یکچنین روزهایی تنفر دارم"وقتی پدر آسمانی ما فرمود که "بیائید به سوی من ..." منظورش این نبود که هرموقع لبخند دارید بسوی من آئید، بلکه او فقط گفت: ... بیائید ...

6- دعا کنید ، حتی اگر احساس می کنید تمایلی به دعا کردن ندارید.

در یکی از همان روزها بود که یکی از دوستان مجرد مادر من بنام Debi درسی تازه را تجربه کرد پسر او Shane که در آن موقع 9 سال بیشتر نداشت در یک صبح تابستانی در حالیکه فریاد می زد به داخل خانه دوید. Debi از شنیدن صدای فریاد او ، هراسان به سمت در رفت و Shane را دید که با دست چپش به شدت دست راستش را در مشت گرفته و فشار می داد و خون از لابلای انگشتانش جاری بود. Debi به او گفت:" Shane چه اتفاقی افتاده، بگذار دستت را ببینم." ولی کودک خود را عقب می کشید و می گفت : نه برو کنار ، تو منو اذیت می کنی " خواهشهای مادر بیچاره هیچ فایده ای نداشت و بالاخره او مجبود شد که Shane را به زور بر روی زمین بخواباند و با دقت مشتش را باز کند. در تمام این مدت Debi انتظار داشت که با استخوانها و رگهای بیرون زده مواجه شود ، ولی در کمال تعجب دید که این همه سرو صدا فقط بخاطر یک خراش جزئی بود، از نوع خراشهایی که خون زیادی از آن می رود. بعداز اینکه به زخم رسیدگی کرد، پسر کوچکش را دوباره به بازی فرستاد. وقتی جعبۀ کمکهای اولیه را کنار گذاشت ، در کمال تعجب به رفتار پسرش فکر می کرد. ناگهان به خودش آمد و متوجه شد که این دقیقاً رفتاری بوده است که خودش در رابطه با خداوند کرده است. Debi به خاطر می آورد که پس از رفتن همسرش ، پس از اینکه او Debi را ترک کرد، او آنقدر آزرده و رنجیده شده بود که دیگر دعا نمی کرد. خداوند در تمام این مدت به او می گفت: بگذار کمکت کنم ولی Debi با مشتهای گره کرده به او می گفت : "نه، تو مرا اذیت خواهی کرد......"
همان لحظه در داخل آشپزخانه ، Debi آهی کشید و در حضور خداوند اشک ریخت و درد تمام قلبش را پرکرد و به خداوند آنچه را که برایش مکاشفه شده بود، گفت ولی بیش از همه، گوشهای خودش نیاز داشت که آن کلمات را بشنود. شفای او از همان لحظه شروع شد.

7- لحظات بحرانی را به خداوند بسپارید.......

دقیقاً در همان وضعیتی که تا گردن در مشکلات و آشفتگیها فرو رفته ایم و نمی توانیم خود را بیرون بکشیم ، دقیقاً در همین وضعیت خداوند می تواند قدرت خود را آشکار سازد. خیلی اوقات برای من شرایطی بوجود آمده که بر سر دوراهی قرار گرفته ام و یا نمی دانسته ام که چه کنم . بخصوص برایم پیش آمده که در اوج وضعیتهای بحرانی تنها کاری که توانسته ام انجام دهم ، فقط این بوده است که با صدای وحشت زده خدا را صدا کنم، یعنی تنها یک کلمه " خدا " .
این تمام کاری بود که در وضعیتی خطرناک در Pennsylvania انجام دادم، یعنی در زمانی که ماشین کناری من در جاده ، در حالی که با سرعت می راند از کنترل خارج شد و با شتاب فراوان به سوی ماشین من آمد و تنها به فاصلۀ یک تار مو از کنار من رد شد و خطر از من گذشت.
یکروز دیگر در حالیکه باران می بارید، در نزدیکی خانه با ماشین تصادف کردم ، این اتفاق در وضعیتی افتاد که باز هم همان دعای کوتاه را به زبان آورده بودم ... " خدا " ... من نمیدانم چرا خداوند در بعضی مواقع به میان می آید و مانع رخ دادن واقعه ای می شود و در زمان دیگر از دخالت کردن در آن خود داری می کند؟
به هر حال میدانم که او در همۀ شرایط حتی در وضعیتهای بد نیز در کنار ماست. 
تنها یکروز قبل از موت همسرم بود که به من گفت :" به خاطر داشته باش ، San خداوند هرگز قول نداده است که راه را برای ما آسان سازد، بلکه او وعده داده که در این راه ما را تنها نمی گذارد."

8- دعا کنید حتی اگر خود را ضعیف و ناتوان می بینید.

عمه Adah در 5 سال پایان عمرش فلج شده بود و 2 سال آخر را هم دیگر نمی توانست صحبت کند. مادر من تمام وقتش را صرف مراقبت از او می کرد. او را حمام می برد، در رختخواب جابجایش می کرد، به او غذا می داد. او حتی عمه را تشویق می کرد که برای افراد دیگر دعا کند تا به این ترتیب بتواند خدا را خدمت کند. هرروز وقتی که مادرم از سوی کسی درخواست دعایی دریافت می کرد و یا خودش در مواردی مختلف نیازی را احساس می کرد ، آنرا به عمه Adah می گفت و بعد بر بالینش صبر می کرد تا عمه با حرکت دادن پلکهایش موافقت خود را اعلام کند. او اکثراً برای من و فرزندانم دعا می کرد، بخصوص در مواقعی که برای ملاقات به آنسو پرواز می کردیم.
هر موقع که من و بچه ها برای ملاقات به منزل پدر و مادرم می رفتیم ، برای دیدن عمه وارد اتاقش می شدیم ، تخت او را در اتاق پذیرایی قرار داده بودند ، به مجرد دیدن او ، صورتش را می بوسیدیم و از دعاهایی که برای ما کرده بود تشکر می کردیم و خدا می داند چشمان او از شادی چه برقی می زد.
عمه Adah سال پیش فوت کرد و از آن موقع تا بحال ، اکثر اوقات به این می اندیشم که دعاهای او تا چه اندازه ما را محافظت می کرد و همچنین چقدر بر روی خودش تأثیر عالی و اساسی گذاشته بود. در اوج درد و رنج ، وجود او آکنده از بردباری و صبر بود ، یعنی وضعیتی که من اصلاً انتظارش را نداشتم. مسلماً دعاهای بی وقفۀ او باعث شده بود که خداوند عمه را با لطف و محبت خودش بپوشاند.

9- در وقت دعا به اقتدار و حاکمیت خداوند ایمان داشته باشید.

وقتی که سرطان مغزی شوهرم Don موقتاً بطور غیره منتظره ای تسکین پیداکرد، از او سوال کردم که آیا دعاهای ما برای شفای او باعث گردیده که خداوند تصمیم خود را تغییر دهد ؟ همسرم سرش را به علامت "نه" تکان داد، پس از او سوال کردم : دلیل دعا کردن ما چیست اگر خداوند به این دعاها ترتیب اثر نمی دهد ؟
او درحالیکه به آرامی و در کمال صبر نگاهی به می انداخت اضافه کرد: ما دعا می کنیم تا به خداوند نشان دهیم که همه چیز را کاملاً به او تسلیم نموده ایم.
هنوز بعداز گذشت چهارده سال از آن روز ، این صحنه را به روشنی در خاطر دارم و می دانم که وقتی دعا می کنم نیازی نیست از آینده اطلاعی داشته باشم.
تمام آنچه که من باید انجام دهم این است که به آفریننده ای که از آینده خبر دارد اطمینان کنم.
حتی در زمانیکه خود را سرگشته و محروم از همه چیز می دانید و یا فکر می کنید، همه چیز را یافته اید باز هم بدنبال نکته ای بگردید که می توانید در زندگی خود ، خدا را به خاطرش شکر کنید.
اگر چه دختر ده ساله ام Joy و پسر هشت ساله ام Holly پدرشان را جسماً از دست داده بودند ولی پس از مرگ شوهرم تصمیم گرفتیم که هرگز اجازه ندهم آنها از نظر احساسی مرا نیز از دست بدهند . شبها در حالیکه آنها را آمادۀ خوابیدن می کردم، از ایشان می پرسیدم که آیا دوست دارند قبل از دعای آخر شب در مورد مطالبی خاص با یکدیگر صحبت کنیم ویا چیزی هست که بخواهند با من در میان بگذارند؟
گاهی اوقات پسرم از من دربارۀ مراسم تشییع جنازه سوال می کرد و یا اینکه خاطراتی را از پدرش به یاد می آورد و با ما درمیان می گذاشت ولی Holly همیشه ساکت بود!
حتی پس از گذشت دو هفته از مرگ پدرش همچنان از گریه کردن خودداری میکرد و اگر هم سئوالی هم بود آنرا در درونش پنهان مینمود و با من در میان نمی گذاشت.
من کم کم از دوستانم خواهش میکردم که برای او دعا کنند تا بلکه آنچه را در درونش میریخت خالی نماید. مدتی گذشت و یک شب، همینطور که با او حرف میزدم و به حرف زدن تشویقش میکردم به من گفت: مادر من در تعجب هستم ... یک چیز برای من سئوال شده است که آیا خداوند اصلاً به دعاهای ما گوش میدهد؟
او در واقع با مطرح کردن این سئوال آنچه را که همۀ انسانها در زمان درد و رنج می گویند، به زبان آورد. من فرصتی برای یک دعای طولانی نداشتم، پس خیلی سریع در ذهنم دعایی نمودم و سپس شروع به سخت ترین توجیه و تفسیری نمودم که تا آن روز تجربه اش نکرده بودم. در شروع صحبتم Holly را به یاد پدر بزرگم انداختم، Ted، پدر بزرگ من بعد از اینکه پایش را در معدن زغال سنگ کنتاکی از دست داد، درگذشت. Ted در زمان مرگش فقط 22 سال سن داشت و از خود 3 فرزند به جا گذاشت که هر سه زیر 4 سال سن داشتند. سپس به Holly یاد آوری کردم که خداوند به ما شانزده ماه اضافه وقت داد که با پدر باشیم، در حالیکه همه دکترها گفته بودند که او در چند هفته آینده خواهد مرد!
و همچنین به او خاطر نشان کردم که پدرش میتوانست پس از اولین جدالی که با سرطان داشت، این دنیا را ترک کند، یعنی دقیقاً زمانی که Holly سه سال بیشتر نداشت، سپس از دخترم سئوال کردم که آیا میل دارد با یکدیگر دعا کنیم؟ او سرش را تکان داد و سپس شروع به دعا کردن نمود و گفت: خداوندا از تو متشکرم که پدرم را در آن روزهایی که خیلی کوچک بودم از من نگرفتی و به جای آن حالا او را پیش خود بردی!
از آن شب تا به حال اکثر اوقات در فکر فرو میروم و از خداوند سئوال میکنم که چرا جواب دعاها را آن طور که من از او خواسته ام، نمی دهد. هنوز هیچ جوابی از سوی او دریافت نکرده ام ولی یک چیز را میدانم که خداوند به ما اهمیت میدهد و از ما انتظار دارد که همچنان به صحبت کردن با او ادامه دهیم.


شش روش برای جای دادن دعا در برنامه های فشردۀ روزانه
ادامه دارد...

  • مطالعه 2072 مرتبه

مطالب مرتبط

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
  • 56
  • 57
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • 62
  • 63
  • 64
  • 65
  • 66
  • 67
  • 68
  • 69
  • 70
  • 71
  • 72
  • 73
  • 74
  • 75
  • 76
  • 77
  • 78
  • 79
  • 80
  • 81
  • 82
  • 83
  • 84
  • 85
  • 86
  • 87
  • 88
  • 89
  • 90
  • 91
  • 92
  • 93
  • 94
  • 95
  • 96
  • 97
  • 98
  • 99
  • 100
  • 101
  • 102
  • 103
  • 104
  • 105
  • 106
  • 107
  • 108
  • 109
  • 110
  • 111
  • 112
  • 113
  • 114
  • 115
  • 116
  • 117
  • 118
  • 119
  • 120
  • 121
  • 122
  • 123
  • 124
  • 125
  • 126
  • 127
  • 128
  • 129
  • 130
  • 131