اصل نامه
نقشه خدا برای ایرانیان
بسیاری از دوستان ایرانی که بینندگان محترم برنامههای ماهوارهایی به اصطلاح مسیحی هستند، از خود میپرسند آیا آنچه در بعضی از برنامههای مختلف میشنویم و میبینیم حقیقت دارد؟ آیا درست است که برخی به اصطلاح کشیشان، واعظین و شبانان میگویند که خداوند نقشهایی خاص برای ایران و ایرانیان دارد؟ آیا هدف خدا از برقراری نظام جمهوری اسلامی این بوده است که ایرانیان خانه و کاشانه خود را ترک کنند ، به غرب مهاجرت نمایند ، در آنجا مسیحی شوند و در روزهای آخر برای ایجاد فرمانروایی عیلامِ بزرگ دوباره به وطن باز گردند؟ آیا اصولاً چنین آموزهایی پایه و اساسِ کتابمقدسی دارد؟
نویسنده معتقد است که هوش و درک والای ایرانی اجازه نخواهد داد عدهایی سودجو که به دنبال کسب منفعت و ایجاد مسیحیت تجاری هستند، در این راستا به مقاصد خود برسند.
پاسخ به سؤالات مطرح شده منفی است. خیر، خدا هیچ گونه نقشه خاصی برای ایران و ایرانیان نداشته و ندارد. نقشه خدا مختص به تمام نژاد بشر از هر قوم و ملت و زبان و گویش و فرهنگ میباشد. خدا همه بندگان خود را دوست دارد و مایل است که تمام آنها در هر نقطه از جهان که هستند، رستگار گردند و از نعمت حیات جاودانی بهرهمند شده، زندگی مبارکی داشته باشند.
انجیل یوحنا باب 3 آیه 16 صحبت از محبت خدا برای تمام جهان میکند به نحوی که عیسی
مسیح مأموریت مییابد که جان خود را فدای تمام انسانها سازد. عیسی مسیح در انجیل متی باب 5 آیه 45 در باره رحمت خدای مهربان فرمود:«زیرا که آفتاب خود را بر بدان و نیکان طالع میسازد و باران بر عادلان و ظالمان میباراند.»
پولس رسول در رساله اول تیموتاؤوس باب 2 آیات 3 و 4 میفرماید:«زیرا که این نیکو و پسندیده است در حضور نجات دهنده ما خدا که میخواهد جمیع مردم نجات یابند و به معرفت راستی گرایند.» و دلیل آن را در رساله به رومیان باب 2 آیه 11 بیان میکند:«زیرا نزد خدا طرفداری نیست.» یکی از رسولان عیسی مسیح به نام پطرس که در خانه مردی غیر یهودی بشارت میداد در قسمتی از سخنرانی خود میفرماید:«فیالحقیقه یافتهام که خدا را نظر به ظاهر نیست، بلکه از هر اُمّتی هر که از او ترسد و اعمال نیکو کند، نزد او مقبول گردد» (اعماال رسولان10: 34- 35).
بله هموطنان عزیز، خدا با ظاهر ما کاری ندارد. برای او هیچ فرق نمیکند که ما ایرانی باشیم یا آمریکایی ، آشوری باشیم یا ارمنی، عرب باشیم یا عجم. او باطن ما را مینگرد و معیار وی در رد یا تأیید صلاحیت ما، واکنشی است که نسبت به محبت بیقیاس او نشان میدهیم.
کتابمقدس تعلیم میدهد که تمام مردم روی زمین در اصل از یک خون ساخته شدهاند:«هر امت انسان را از یک خون ساخت تا بر تمامی روی زمین مسکن گیرند...زیرا که در او زندگی و حرکت و وجود داریم...» (اعمال رسولان17: 26و28).بنا براین، خون ما ایرانیان نمیتواند رنگین تر از خون سیاهپوستانی باشد که در قاره آفریقا زندگی میکنند.
حالا سؤال اینجاست: پس چرا اشخاصی که ادعا میکنند به اصطلاح خادمین عیسی مسیح هستند، و طبیعتاً بایستی اطلاع نسبی از کتابمقدس و نص صریح انجیل عیسی مسیح داشته باشند، ولی در تعالیم خود تأکید بر ممتاز بودن ایرانیان مینمایند؟ واقعیت این است که اوضاع و احوال سیاسی ایران پس از انقلاب اسلامی، و واکنش غرب نسبت به آن، و مخصوصاً جنگ ایران و عراق باعث شد که سیل عظیم مهاجران ایرانی کشورهای اروپایی، آمریکا، کانادا، استرالیا و نیوزیلند را فرو بگیرد. بسیاری از ایرانیان با این هدف که در خارج از مرزهای ایران، زندگی بهتری را تجربه کنند، مجبور شدند با توجه به شرایط مهاجرت در کشورهای غربی و مخصوصاً دریافت کمک از سوی دفاتر سازمان ملل متحد در امور پناهندگان، گزینه تغییر مصلحتی دین را در پیش بگیرند تا کار مهاجرت آنها به آسانی صورت بگیرد.
البته در این میان بودند و هستند کسانی که بر اثر مطالعه و تحقیق، دین مورد علاقه خود را انتخاب کردند و هنوز هم نسبت به آن پایبند میباشند. ولی بسیارند کسانی که مسیحی شدنشان تا مقطع حصول پناهندگی و مهاجرت بود، ولی بعد از دریافت اقامت و حق شهروندی در کشورهای مورد نظر، دیگر ردی از آنها در کلیساها یافت نشد.
فرآیند دیگری که در به اضمحلال کشیده شدن به اصطلاح ایمان این گونه نو مسیحیان کمک شایانی میکند، حمایت مالی برخی کلیساها در غرب است که نا آگاهانه از وجود چنین افرادی در جمع خودشان استقبال مینمایند و همین مسأله باعث شده که گاهی خودرا کاتولیک تر از پاپ بدانند. برخی از نشانههای وجود چنین اشخاصی داشتن روح جاهطلبی، خودنمایی، سرکشی و تفرقه است. در بسیاری موارد بر علیه کشیش و یا رهبران کلیسا طغیان میکنند و خود را برتر از خادمین برگزیده خدا دانسته برای خودشان خارش گوشها فراهم میآورند تا سخنان دلاویز بشنوند. اما دردناک بودن ماجرا به اینجا ختم نمیشود.
آموزه عجیب و غریبی که شاید بتوان گفت بعد از وقوع انقلاب اسلامی برای اولین بار از سوی عدهایی از مسیحیان ایرانی مطرح شد، در واقع سرچشمه بسیاری از تفرقهها در میان کلیساهای ایرانی در سراسر دنیا گردید. متأسفانه بعضی از نو مسیحیان این آموزه را با مذهب سابق خود و نیز اوضاع و احوال سیاسی ایران مخلوط کردند و از آن معجونی ساختند که باب میل ساده لوحان در غرب میباشد.
در واقع میتوان گفت که ارائه این آموزه درکلیساهای غربی پولساز است و از طرفی دیگر خلاء حاصله از غربت غرب را که در زندگی بسیاری از ایرانیان وجود دارد به نحوی ارضا میکند : « یک روز به ایران باز خواهیم گشت.» این آموزه بر اساس تفسیر غلط از کتاب ارمیای نبی باب 49 آیات 34 الی 39 ایجاد شده که شرح آنها چنین است:
«کلام خداوند در باره عیلام که بر ارمیای نبی در ابتدای سلطنت صدقیا پادشاه یهودا نازل شده گفت: یهوه صبایوت چنین میگوید: اینک من کمان عیلام و مایه قوت ایشان را خواهم شکست. و چهار باد را از چهار سمت آسمان بر عیلام خواهم وزانید و ایشان را به سوی همه این بادها پراکنده خواهم ساخت به حدی که هیچ اُمّتی نباشد که پراکندگان عیلام نزد آنها نیایند. و اهل عیلام را به حضور دشمنان ایشان و به حضور آنانی که قصد جان ایشان دارند مشوش خواهم ساخت. و خداوند میگوید که بر ایشان بلا یعنی حدّت خشم خویش را وارد خواهم آورد و شمشیر را در عقب ایشان خواهم فرستاد تا ایشان را بالکل هلاک سازم. و خداوند میگوید: من کرسی خود را در عیلام بر پا خواهم نمود و پادشاه و سروران را از آنجا نابود خواهم ساخت. لیکن خداوند میگوید: در ایام آخر اسیران عیلام را باز خواهم آورد.»
از آنجا که عیلام قسمتی از خاک ایران است، آنها میگویند این عبارت که «کمان عیلام و مایه قوت ایشان را خواهم شکست» و نیز «پادشاه و سروران را از آنجا نابود خواهم کرد» دلالت بر سقوط سلطنت 2500 ساله پادشاهی ایران در زمان محمد رضا شاه پهلوی در سال 1979 میلادی میکند. بنا بر گفته آنان، این عبارت که «چهار باد را از چهار سمت آسمان بر عیلام خواهم وزانید و ایشان را به سوی همه این بادها پراکنده خواهم ساخت به حدی که هیچ اُمّتی نباشد که پراکندگان عیلام نزد آنها نیایند» اشاره بر روی کار آمدن نظام جمهوری اسلامی در ایران دارد که متعاقب آن بسیاری از ایرانیان در چهار گوشه دنیا پراکنده شدند.
آنها مقصود از این عبارت را که «در ایام آخر اسیران عیلام را باز خواهم آورد» چنین تعبیر میکنند که در نهایت داوری خدا بر ایران خاتمه خواهد یافت و رژیم کنونی سرنگون خواهد شد. در نتیجه بسیاری از ایرانیان مسیحی به کشورشان بازگشت خواهند کرد و خداوند در ایران تخت سلطنت خود را برقرار خواهد کرد و به بیانی دیگر کشور ایران از قید اسلام رها شده، مسیحی خواهد شد.
اگر شما به تفاسیر معتبر و متن کتابمقدس مراجعه نمایید و کلام خدا را با دقت مطالعه کنید، هرگز چنین برداشتی از کتاب ارمیای نبی نخواهید کرد. البته لازم است کمی هم ازتاریخ فرمانروایی عیلام و اینکه هیچگونه ارتباطی با امپراتوری ماد و فارس نداشته، بلکه حتی قبل از ظهور آن کاملاً نابود شده است، اطلاعاتی در اختیار داشته باشید.
اگر فرض محال را بر این بگذاریم که آن برداشت غلط صحت داشته باشد، طبق این عبارت که میگوید:«اهل عیلام را مشوش خواهم ساخت...و بر ایشان بلا...وارد خواهم آورد...شمشیر را در عقب ایشان خواهم فرستاد تا ایشان را بالکل هلاک سازم» در نتیجه هیچ ایرانی نباید در جهان وجود داشته باشد، چون همه هلاک شدهاند. و ما میدانیم که متفرق شدن ایرانیان در جهان نه تنها بلا و هلاکت نبوده بلکه بسیاری از ایرانیان به پیشرفتهایی در زمینه تحصیل و کسب مدارج عالی علمی، فرهنگی، تجاری و گاهاً مذهبی نیز نائل آمدهاند.
خوب حالا بپردازیم به تفسیر صحیح این قسمت از کتابمقدس: قوم اسراییل بر ضد خدا گناه میکنند و چون از اعمال بد خود در طی سالیان متمادی توبه نمینمایند، خداوند اجازه میدهد که پادشاهان آشوری و بابلی آنها را به اسارت ببرند. اولین مرحله از اسارت قوم یهود از زمان تغلَت فَلاسَر پادشاه آشور(2پادشاهان15: 29) شروع شد و توسط سایر پادشاهان آشوری ادامه پیدا کرد تا اینکه نوبت به نَبوکَدنَصَر یا بُختالنصر(2پادشاهان25) پادشاه بابلی رسید. یکی از سیاستهای پادشاهان آشوری و بابلی، انتقال اهالی ممالک تحت اشغال، به سایر مناطق امپراتوری آنها بود. پادشاهان آشوری دشمن دیرینهایی به نام عیلام داشتند. و در زمانی که بر عیلام مسلط بودند بسیاری از اسیران بنیاسراییل را در شهرهای عیلام از جمله شوش، اسکان دادند. از آنجا که اهالی عیلام از سیاستهای دولت آشور خوششان نمیآمد هر وقت که فرصت مییافتند یهودیان و اهالی سایر ملل را که در سرزمینشان اسکان داده شده بودند جفا میکردند. یکی از فجیعترین اعمالی که اهالی عیلام انجام میدادند، قربانی کردن بچهها در مراسم عبادتی بود. نویسنده شخصاً جای پای کودکان را که بر روی خشتهای اطراف مذبح در معبد چغازنبیل وجود دارد، دیده است.
بالاخره در سال 645 ق.م آشور بانیپال حمله نهایی به عیلام را انجام داد و تمام اهالی آن سرزمین را قتل عام نمود. کتیبه آشور بانیپال در باره فتح و انقراض عیلام چنین میگوید:«تمام خاک شهر شوشان و شهر ماداکتو و شهرهای دیگر را با توبره به آشور کشیدم، و در مدت یک ماه و یک روز کشور عیلام را به تمامی پهنای آن، جاروب کردم . من این کشور را از حَشَم و گوسپند، و نیز از نغمههای موسیقی بینصیب ساختم و به درندگان، ماران، جانوران و آهوان رخصت دادم که آن را فرو گیرند.» بنا بر این، تمدن دیرینه عیلام، پس از هزاران سال مقاوت در برابر اقوام نیرومندی چون سومریها، اَکَدیها، بابلیها و آشوریها از دشمن خود آشور شکست خورد و طبق پیشگوییهای انبیایی چون ارمیا و حزقیال از صفحه روزگار محو گردید(حزقیال 32 : 24- 25).
امپراتوری آشور در سال 622 ق.م با مرگ آشور بانیپال از بین رفته منقرض شد و نوبت به امپراتوری بابلیها رسید. بالاخره در سال 538 ق.م کورش کبیر، پادشاه ماد و فارس به تسلط چند هزار ساله نژاد سامیان بر آسیا خاتمه داد و ایرانیان آریایی نژاد فرمانروای آن منطقه شدند.
این عبارت که «در ایام آخر اسیران عیلام را باز خواهم آورد» میتواند اشارهایی باشد بر بازگشت یهودیان به سرزمین خودشان؛ زیرا همین عبارت برای اسیران یهودی ساکن در سرزمینهای موآب (ارمیا48: 47) و بنی عمون (ارمیا49: 6) نیز به کار رفته است . یا اینکه دلالت کند بر رفع اسارت از سرزمین عیلام و کامیابی آن سرزمین؛ بدین معنی که آن منطقه در روزهای آخر آباد و حاصلخیز خواهد شد. در حال حاضر منابع عظیم نفت و گاز و خاک مرغوب در عیلام وجود دارد.
این عبارت که «من کرسی خود را در عیلام بر پا خواهم نمود» اشارهایی است به برقراری تخت داوری و مجازات خدا بر ضد عیلام که موجب نابودی کامل اهالی آن سرزمین شد. برای درک بهتر مفهوم بر پا شدن کرسی خداوند میتوانید ارمیا 49: 38 را با ارمیا 1: 14- 16 مقایسه کنید.
پاسخ به : نقشة خدا براي ايرانيان
ضمن تشکر از آنچه به عنوان « نقشة خدا براي ايرانيانَ » ارسال داشتهايد . شايسته ميدانيم تا از روحيه روشنگرانه و غيرت روحاني و ملي شما که باعث نگارش اين « نشريه » گرديده؛ سپاسگزاري کنيم. به حسب وظيفه و رسالت مسيحي خويش لازم ديديم تا با ذکر نکاتي در پاسخ به « نشريه » شما ما نيز به نوبة خود نظرات خود را بيان داشته و در جهت روشن تر ساختن آنچه که امروز قلبهاي بسياري از هموطنانمان را به سوي ايمان مسيحي،کشانيده است ؛ حرکت کنيم.
1- براي پاسخگويي بهتر به اين نامه , شايد بتوان آن را از لحاظ موضوعي به دو بخش تقسيم بندي کرد :
الف) بخش قبل از تفسير بر ارمياء 49
ب) تفسير ارمياء 49 و برداشتهاي تفسيري از آيات
ظرايفي بر بخش الف) :
در اين بخش ,سؤالي , با اين مضمون مطرح شده است :« آيا درست است که برخي به اصطلاح کشيشان , واعظين و شبانان ميگويند که خداوند نقشهاي خاص براي ايران و ايرانيان دارد ؟ ....و پاسخ به اين سؤال در سه پاراگراف ديگر بدين شکل عنوان شدهاست که : پاسخ منفي است وخدا هيچگونه نقشه خاصي براي ايران و ايرانيان نداشته و ندارد . نقشه خدا مختص به تمام نژاد بشر از هر .....
پاسخ : نقشه خدا بر اساس «يوحنا 3 : 16 » واول تيموتائوس 2 : 3 و 4 و ساير اشارات و آيات واضح عهدجديد نقشهاي جهانشمول است. در اين نشريه خود اذعان داشتهايد(با ذکر اين عبارات) که نقشه خدا , مختص به همه نژادها و قومها است .
با توجه به همين استناد و اين حقيقت که خدا در عهد جديد نقشهاي جهانشمول را که در آن نه تنها قومها و نژادها , بلکه افراد را نيز بطرزي شخصي مخاطب خويش قرار ميدهد و با در نظر داشتن اين واقعيت که ارتباط کاملاً شخصي خدا براي نجات انسانها خود وجه تمايز مسيحيت از ساير مذاهب است.( بطوريکه هر شخص ميتواند خود را در نقشۀ خدا خاص و ويژه بداند)؛ آيا اغراق است که هموطنان ايراني ِشما, نيز در اين نقشه فيض آميز خدا, خود را براي خدا خاص بدانند! و آيا بکاربردن چنين الفاظي توسط خادمين انجيل براي تشويق و نشان دادن فيض و مهر خدا به ملتي که تنها برداشتشان از خدا موجودي جبرگرا و مستبد است ؛ خلاف حقايق انجيل و صرفاً جهت جلب مشتري و منافع اقتصادي ميباشد ؟! البته نميتوان منکر اين حقيقت بود که وجود جريانهاي غير اصيل و ناصواب ميتواند باعث تخريب وجهة جنبشهاي بشارتي گردد, اما وجود چنين سوءاستفادههايي نميتواند دليل کافي براي صدور حکم تکفير تعميم يافته بر ساير فعاليتهاي خالص و اصيل بشارتي باشد.
در قسمتي ديگر از اين نشريه ذکر شدهاست که : ...خدا هيچگونه نقشه خاصي براي ايران و ايرانيان نداشته و ندارد....
پاسخ : ابراز چنين حکمي قطعي و مطلق دربارة نقشههاي خدا و ارادة شگفت انگيزش در قدرت و اختيار هيچ انساني نميتواند باشد, زيرا در تضاد با کلام خداست{ کلام خدا در اشعيا 55 : 8 و 9 ميفرمايد: زيرا خداوند ميگويد که افکار من افکار شما نيست و طريقهاي شما طريقهاي من ني. زيرا چنانکه آسمان از زمين بلندتر است همچنان طريقهاي من از طريقهاي شما و افکار من از افکار شما بلندتر ميباشد} ازسوي ديگر تاريخ و رويدادهاي مختلف از حضور هميشه در صحنة ايران و ايرانيان در نقشه خدا خبر ميدهد که ميتوان خلاصهوار به نکات زير اشاره کرد :
در عهد عتيق حقايقي از جمله برانگيختن پادشاهان ايراني که راغب به حمايت از قوم خدا بودند (همچون کورش کبير) و در بازگشت از تبعيد و بازسازي هيکل و بازسازي ديوارهاي اورشليم اسرائيل را ياري نمودند و مردان و زنان کتابمقدس همچون دانيال و استر را در دربار خود در بالاترين مناسب بکارگرفتند, همچنين حضور مغاني احتمالاً از سرزمين ايران ( مجوسيان مذکور در انجيل متي باب 2 که در پرستش عيسي نوزاد و دادن هدايا به او اولين طلايهداران تکريم و تجليل مسيحا بودند, بنا به نظر بسياري از سنتهاي کليسايي شرق, مغان زرتشتي ايراني بودهاند) و در دوران آغازين کليسا, وقايعي همچون حضور پارتيان , ماديان و عيلاميان در روز پنطيکاست. حضور کليساهاي متعدد و دايرههاي اسقفي در سرتاسر امپراتوري ايران در قرون اوليه مسيحيت. يادآوري اين حقيقت که ايرانيان مسيحي از اولين پيامآوران نجات و پيشروان تبشير انجيل بودهاند که ايمان مسيحي را به ارمنستان (بنا به نظر بسياري شخصي پارسي بنام گريگور منور و يا جرجيس ) و تا به چين ( شخصي بنام آلوپن, سندهاي رسمي و قطعي تاريخي در اين زمينه وجود دارد ) رساندند . نگارش و نشر برخي آثار مهم الهياتي قرون اوليه مسيحيت همچون دياتسارون(نوشته تاتيان)و رسالات افراهات (داناي پارسي). وجود شهدا و قديسين ايراني مسيحي در دوران جفاها که تا به امروز زيارتگاهها وسنتهايي از آنان در برخي کليساهاي ارتدکس شرق آشوري (مارهرمز- مهر شاپور و...) حفظ گرديدهاست .
شهادات مختلف تاريخي که در سطور بالا تنها به گوشة مختصري از آن اشاره شده است, همه و همه گواهي قطعي از اين حقيقت است که خداوند اين سرزمين و ملت را همچون بسياري ملل ديگر تفقد نموده و خواهد نمود .
در قسمت ديگري از اين (نشريه) ارسالي شما اشاره شده بود که عدهاي از به اصطلاح خادمين (به اصطلاح کشيشان ,واعظين و شبانان..... , به اصطلاح مسيحي... , به اصطلاح ايمان اينگونه ....,واژههاي تحقير آميزي که به کرات و بشکلي تعميم دادهشده در اين نشريه بکاررفتهاست.!؟)مدعي هستند که ايمان آوردن تعداد روزافزون ايرانيان دليلي است بر اينکه خون ايرانيان از ديگران رنگين تراست و ايرانيان از ديگران ممتاز ميباشند.اما به زعم اين نشريه جريانات سياسي خصوصاً انقلاب اسلامي و سيل مهاجرت به غرب و اهداف و انگيزههاي منفعت جويانه ايرانيان باعث گرديده که آنان بسوي کليساهاي غربي و به اصطلاح ايمان کشيده شوند.
پاسخ :
خدا مکرراً از رويدادهاي تاريخي دردناکي همچون اسارت مجدد اسرائيل و سقوط اورشليم و خرابي هيکل مقدسش در کتابمقدس و تاريخ اسرائيل بعنوان ابزاري درجهت برقراري خواست الهي خويش در نجات و آزادي روحاني اسرائيل و نهايتاً همه جهان استفاده نمودهاست. (بعنوان مثال ازآشور و بابل و ماجراي اسارت اسرائيل براي تنبيه قوم خود و نهايتاً به توبه کشانيدن و بيداري آنان استفاده نمود ) و يا قومي را براي تنبيه قومي ديگر بر آنان مسلط مينمود (شکست مصر توسط نبوکدنصر- رجوع شود به ارميا) , خدايي که خود حکام و پادشاهان و سلسلهها را براي اجراي ارادهاش در سطحي جهاني برميانگيزاند و دلهاي پادشاهان مثل نهرهاي آب در دست اوست, آيا نميتواند و اجازه ندارد از رويدادهاي دهههاي اخير تاريخي و سياسي سرزمين ما, براي نجات و فراهم آمدن فرصت شنيدن خبر خوش براي بسياري از ايرانيان بهره جويد!؟
از طرفي در اين نشريه بارها و بارها لفظ «آموزه » از آنچه که ميبايد بعنوان «تعليم» نام بردهشود ؛ بکار رفته است . توضيح اين نکته ضروري است که اصطلاح آموزه و يا Doctrine به تعاليمي بنيادي و اصولي از قبيل آموزه نجات ، آموزه تعميد، آموزه پارساشمردگي, آموزه تثليث , آموزه رستاخيز مردگان و...که بيشتر در رابطه با محتواي ايمان مسيحي و اصول مسيحيت است اطلاق ميگردد. آموزهها معمولا توسط شوراهاي رسمي کليسايي بر اساس کلام خدا تعريف و اقرار و تبيين ميگردند و ميتوان آن را اصطلاحي ويژه و تعريف شده دانست که در علم الهي کاملاً مسجل و تبيين شده است و بهتر آنست که براي تفسيرهاي مختلف بر آيات کلام خدا و نهايتاً برداشتهاي شخصي و گروهي کلمة ديگري که همان «تعليم» است بکار رود.
..........بسياري براي انگيزههاي پناهندگي و نيازهايي اينگونه به کليسا ومسيحيت گرايش مييابند.....
پاسخ :
بايد ضمن اذعان اين مطلب توجه داشت که در زمان زندگي خاکي عيساي مسيح نيز افراد با نگرشها و انگيزههاي مختلف که معمولاً نيازهايي فردي و زميني از قبيل شفا و گرسنگي و حتي تمايلات سياسي بود به نزد مسيح ميرفتند و تنها درصد اندکي از مراجعين اهدافي خالص و الهي و مقدس در جهت سر داشتند. مسيح ضمن اينکه در بيشتر موارد (جز مواردي که افراد با انگيزه مبارزه طلبي و امتحان کردن خدا و عيسي مسيح به حضورش ميرفتند) نيازهاي زميني انسانها را برآورده ميکرد, آنان را به حقيقتي بزرگتر و کليدي که محور تعاليم و هدف او يعني برقراري پادشاهي خدا و شناسايي هويت الهي خودش بود و علاقمند و در نهايت تشنه و مجذوب ميساخت امروزه نيز کليسا با افراد نيازمند بسياري از جمله ايرانياني مواجه است که بر اساس شهادت خود با انگيزههايي گوناگون و گاهاً نادرست بسوي مسيح آمدهاند ولي در اثر حمايت کليسا و حضور روح خدا و ملاقات با مسيح به مرور طعم زندگي در نور را چشيده و امروز به شاگردان حقيقي و غيور مسيح بدل گشتهاند.ضمن اينکه کليسا و خادمين ميبايست خود را به حکمت الهي و هدايت روح خدا و عطاي تشخيص براي حراست و پاسباني از حرمت ايمان مسيحي بيش از پيش مزين سازند ميبايد رسالت خويش را در اعانت انسانها ورساندن خبر خوش مسيح و تبشير و نجات جانها به نحو احسن به اجر گذارده و درهاي فيض الهي را به روي انسانها باز گذارده و فرصت نجات الهي را صرفاً بدليل سوءاستفادهها محدود نسازند.
پاسخ به بخش دوم
ب) تفسير ارميا 49 و برداشتهاي تفسيري از آن .
در دوران قرون وسطي و پدران کليسا در رابطه با تفسير کتابمقدس بيشتر رويکرد ايمان Fideism بر متون کتابمقدس حاکم بود . اما در دوره رنسانس نقد تاريخي و نويسنده محور و تاويلگرا جاي آن را گرفت. در دوران مدرنيته علاوه بر در نظرگرفتن ويژگيهاي خاص کتابمقدس, با آن به مثابه يک متن ادبي برخورد شد و در فن تفسير کتابمقدس ابزارها و تکنيکهاي علمي نقد و تفسير متون ادبي نيز بکار گرفته شد. اين نگرش تفسيري علاوه بر دغدغه يافتن معناي اوليه مورد نظر نويسنده , عنصر متن و عنصر گيرنده ( Reader response ) را نيز در نظر ميگيرند و معنا را در نقطه تلاقي افق ديد نويسنده و افق ديد گيرنده که در متن رخ ميدهد ميجويند. معتقدين پسامدرنيته پا را از اين هم فراتر گذاشته و تمامي بار معنا را بر دوش «گيرنده »و برداشت او از متن ميگذارند. لذا دو رويکرد آخر ( مدرن - پسامدرن ) راه را براي برداشتها و تفسيرهاي آزادتر متون از جمله کتابمقدس باز ميکنند؛ هرچند که در بسياري مواقع نگرش تفسيري پست مدرن به افراط رفته ودچار خيال پردازي و خبط معنا ميشود.
ما در اين مجال اندک جانب احتياط را برگزيده و تنها بر پايه ديدگاه تفسيرو نقد تاريخي(Historical criticism) اين آيات را مختصراً براساس چهاچوب تاريخي آن بررسي مينماييم. حال با توجه به اين مقدمه ميتوان گفت :
ايلام از لحاظ جغرافيايي در غرب و جنوب غربي سرزميني بودهاست که با برپايي امپراتوري فارس توسط کورش کبير تحت نام امپراتوري ايران مسمي شدهاست و امروزه نيز قسمتي از آن در خاک ايران کنوني ميباشد. اينکه بتوان بطور قطع گفت عيلاميان چه کساني بودند هنوز جاي سؤال است ولي ميتوان گفت که احتمالاً عيلاميان نژادي سامي بودند که با پارسيان آريايي در همسايگي بسر ميبردند تا اينکه تحت دولت کورش هخامنشي در يکديگر ادغام گرديدند و همراه با قومهاي ديگر تبديل به يک ملت شده و امپراتوري فارس(ايران) را تشکيل دادند. پس نميتوان با قطعيت آنان را کاملاً از ايرانيان و سرزمين و تاريخ و فرهنگ ايران زمين جدا دانست و حتي عدهاي از مفسرين بر اين باورند که استفاده از کلمة عيلام همواره جهت اطلاق پارسيان(ايرانيان) در اين متن و ساير متون بکار برده شده است. دليل آن توجه به اين نکته است که( رجوع شود به تفسير کلارک .در تفسير متيو هنري نيز از عيلاميان بعنوان پارسيان ياد شده است.) اسامي قومهاي همسايه در تاريخ, بارها با هم مشتبه و مخلوط شده و گاهي اوقات اسم قومي بدليل شباهت هاي بسيارِ فرهنگي - تاريخي و منطقهاي با اقوام مجاورش, براي قوم ديگر بکار رفته است حال آنکه اين قومها در يک محدوده جغرافيايي و منطقهاي و تقريباً زماني- تاريخي ميزيستند.
باتوجه به آيات 34 تا 39 و کل باب49 و بابهاي قبل و بعد, شکي نيست که اين قسمت دربارة داوري و مجازات قومهاي متخاصم از جمله عيلام سخن ميگويد.
براي فهم عبارت «من کرسي خود را در ايلام برپا خواهم نمود .»در آية 38 بايد به اين نکته اشاره کرد که بسياري از محققين بر اين باورند که اين آيه اشاره به کورش کبير و تسلط او بر اين سرزمين دارد, که به اراده خدا ميبايست نقشي کليدي ( اشعيا 45, عزرا باب 1, دوم تواريخ 36 : 22 و 23 ) در حمايت از قوم خدا و بازگشت اسراء ايفا کند .
همچنين در توضيح عبارت « در ايام آخر اسيران عيلام را بازخواهم آورد.» بايد گفت که اين قسمت ميتواند قوياً اشارهاي به تفقد روحاني و برکت نجات در سايه عهد جديد تلقي شود که نوبر و شروع آن را در روز پنطيکاست با اشاره به سه قوم ساکن در سرزمين ايران از جمله عيلاميان ميتوان ذکر کرد .
ذکر اين نکته حائز اهميت است که در بسياري از نبوتهاي مربوط به زمانهاي آخر (آپوکالپتيک) در عهد عتيق و همينطور درعهد جديد, علاوه بر تحقق زماني در دوره خويش, شکل کامل تحقق آن در عهد جديد آغاز ميگردد و تا تحقق نهايي آن در وقايع مربوط به بازگشت مسيح و برقراري کامل پادشاهي خدا ادامه مييابد. بسياري از محققين معتقدند که اين عبارت« در ايام آخر اسيران عيلام را بازخواهم آورد» نيز ميتواند مربوط به مجموعه وقايع تفقد الهي و برکات روحاني در زمانهاي آخر باشد که در عهد جديد و از پنطيکاست آغاز شده است. لذا با توجه به اين اصول الهياتي مستدل , انتظار حرکت بسوي تحقق وعده تفقد و برکت الهي از عيلام(با توجه به نکات ذکر شده فوق عيلام اشارهاي قوي به ايران ميتواند باشد) که شروع آن را در عهد جديد ميبينيم نه تنها عوام فريبي و خيال پردازي نيست؛ بلکه بر پاية نقد تاريخي و علمي کتابمقدس قرار دارد .اما بايد به اين نکته اشاره کرد که تفسير و تشريح اين عبارات با بياني قطعي و با وضوحي کامل وهمراه با جزئيات در رابطه با وقايع و رويدادهاي سياسي کنوني ايران چنانکه عدهاي ره به افراط پيمودهاند, چندان علمي و مستند بنظر نميرسد ولي به روشني بايد گفت که با توجه به اصل بازخواني مجدد نبوتهاي عهدعتيق, و استناد به محتاطانهترين نگرش تفسيري, ميتوان با تکيه بر اشتياق پدرانه خدا براي نجات قومها و با درنظرگرفتن شرايط کنوني تاريخي که خداوند براي اعلان خبر خوش انجيل به ايرانيان, بوجود آورده است , اين وعده تفقد و برکت الهي ذکر شده در ارميا را براي امروز و فرداي سرزمين ايران برخود گرفت.
پس با ايمان و دلگرمي, بر کليت کلام خدا و وعدههاي باشکوه آن تکيه کرده و به هموطنان عزيز کشورمان اعلام ميکنيم که خدا ايران و ايرانيان را دوست دارد و آغوش مسيح براي نجات آنها گشوده است. خدا بر تاريخ و ملتها و دولتها مسلط است و اوست که سرانجام بر قلبهاي ايرانيان سلطنت خواهد کرد . آمين