آنچه را که مستحقّ آن هستیم، خود انتخاب می کنیم

عقیدۀ "پاداش دادن و یا جبران کردن"، خیلی ها را اینروزها مضطرب می سازد. هم مسیحیان و هم غیر مسیحیانی که به اخلاقیات پایبندند با کلمۀ " استحقاق داشتن" مشکل دارند. دقیقاً به همین خاطر، روش صحیح ارتقاء رتبه در دانشگاه ها و دانشکده های ایالات متحده درحال نابودی است. یک بی میلی، برای جبران کردن کار خوب با رتبۀ خوب و کار بد با رتبۀ بد، روبه افزایش است. برای مردم دیگر گفتن جملۀ «فلانی مستحقّ شکست بود.»، آسان نیست. 


در بحث پیرامون پرداخت حقوق به دانشجویان و همکاران، متوجۀ مخالفت آنها برای پرداختهای مختلف بر حسب لیافتهای مختلف، شده ام. آنها نمی توانند بسادگی بگویند که «کارمند الف شایستۀ پول بیشتری از کارمند ب است، چونکه کارش بهتر است.»
ما دیگر قوانین حقوقی کیفری به شکل اصلی نداریم. درعوض قوانین تأدیبی داریم. این بدان معنی است (حداقل برای کسانیکه اهل مباحثه هستند)، که ما دیگر مجازاتی برای بزهکاران نداریم، بلکه ما بحث تعلیم مجدد آنها را داریم. کسی نمی خواهد بپرسد که « یک دزد مستحقّ چیست؟ »، درعوض ترجیح می دهیم بپرسیم که «چگونه می توانیم او را دوباره تجهیز کنیم تا دوباره مایۀ رنجش خود نشود؟» 
چگونه بایستی این مغایرت با قانون جبران کردن را تغییر دهیم؟ آیا این جوانۀ لطیف اخلاقیات مسیحی نیست که می تواند کاملاً شکوفا شده تا دنیا را از عطر مساوات و منزلت پر سازد؟ و یا بایستی منتظر لنگر اخلاقیات دیگری بود تا جلوی این حرکت را بگیرد؟
اینرا واگذار می کنم تا همانطور که به این سؤال پاسخ می دهم، خود خواننده تصمیم بگیرد: چه زمانی درست و چه زمانی غلط است که قانون پاداش دادن را تعالی دهیم؟ منظورم از "قانون پاداش دادن" اصولی است که بر طبق آن، کسی نه بیشتر و نه کمتر از آنچیزی که مستحقّ آنست را دریافت کند. درواقع چیزی که اندازۀ پاداش و یا کیفر را تعیین می کند، خوبی و یا بدی عمل آن شخص است.
من آنرا "قانون" می نامم، چونکه معتقدم زیربنای جهانی و متصل کنندۀ همۀ اخلاقیات موجود در دنیاست. بعبارت دیگر، بنیانی است که همۀ روشهای اخلاقی روی آن ساخته می شوند تا به حقیقت نزدیکتر شوند. و بعنوان یک مسیحی اعتقاد دارم که سرچشمۀ آن از طبیعت خود خداست، تا جائیکه او خودش باشد، او موظف به عمل نمودن برطبق مبانی قانون پاداش دادن (جبران کردن) است. امیدوارم که مشخص شود که این یک پیش فرض دلخواه نیست، بلکه کاملاً ریشه در منطق و کلام خدا دارد.
مشخصاً برخورد با شخصی، بدتر از آنچیزیکه مستحقّ آنست، تخطی از قانون پاداش دادن و تقریباً همیشه غلط است (شاید استثناهایی هم وجود داشته باشند، مثل ضرر رسانیدن به شخص بیگناه به منظور جلوگیری از بروز ضرر به بسیاری در آینده توسط این شخص). از خودتان بپرسید که عکس العمل تان به حکم قاضی ایکه به شما حکم 5 سال زندان برای رد شدن غیرقانونی از خیابان می دهد، چه خواهد بود؟ (فرض بگیریم که قانون، اجازۀ چنین کاری را به او می دهد). احتمالاً اساس اعتراض شما به این حکم بر این مبناست که رد شدن شما از خیابان درجای ممنوعه، صدمه ای شدیدی نه به کشور و نه به شهروندان آن می زند که من مستحق چنین مجازات شدیدی باشم. اعتراض شما براساس قانون جبران کردن است: ناعادلانه است اگر کسی را بیشتر از کاری که کرده مجازات کرد.
روش دیگری که تخطی از قانون پاداش دادن محسوب می شود، رفتار بهتر داشتن با کسی است که مستحق آن نمی باشد. این ممکن است زمانی رخ دهد که کسی را بابت عمل نادرستش مجازات نکنیم و یا درمورد او مجازاتی کمتر از آن چیزی که مستحقش است اعمال کنیم. این همان چیزی که ما احتیاج داریم بدانیم و من آنرا تعالی دادن قانون پاداش دادن می نامم. اینجاست که دراثر یک درک ناصحیح، سؤتفاهم و مشکلات از درک مفهوم پاداش دادن بوجود می آید. زیرا موضوعی که اینجا با آن سروکار داریم بی نهایت پیچیده است، چه وقتی که از دریچۀ قوانین طبیعی به آن نگاه کنیم و چه بر اساس تفسیر کتاب مقدس.
عهد جدید بارها و بارها با نمونه های مختلف به ما حکم می دهد تا قانون پاداش دادن را تعالی بخشیم: اگر کسی به صورت تو سیلی زد، طرف دیگر صورت خود را نیز برگردان؛ برای لعن کنندگان خود برکت بطلبید؛ با آنانی که از شما نفرت دارند نیکویی کنید؛ برای آنانی که بر شما جفا می رسانند، دعا کنید. آنانی را که نسبت به شما خطا می کنند هفتاد مرتبه هفت بار ببخشید؛ بدی را با بدی پاسخ ندهید؛ خود انتقام نگیرید (متی 5 : 39 ؛ لوقا 6 : 28 ؛ متی 5 : 44 ؛ 18 : 22 ؛ رومیان 12 : 14 ، 17 ؛ اول تسالونکیان 5 : 15 ؛ اول پطرس 3 : 9 ). جای تعجب نیست، مسیحیان با مفهوم جبران کردن، یعنی چشم در برابر چشم، دندان در برابر دندان، زیاد راحت نیستند. آیا خود خدا آفتابش را بر بدان و نیکان یکسان نمی تاباند و یا باران رحمتش را یکسان برای هر دو گروه نمی باراند ( متی 5 : 45 ). و امّا قلب مطلب، آیا بخشش در مسیح بهترین چیزی نیست که ما در زندگی از آن لذت می بریم؟ خدا محض محبّت عظیم خود برای ما، با مرگ مسیح در صلیب، قانون پاداش دادن را تعالی بخشید. 
آیا واقعاً به اینصورت است؟ اگر قانون پاداش دادن توسط انسان کاملاً کنار گذاشته شده است، پس چرا صلیب؟ چرا بایستی پسر خدا «بر حسب اردۀ مستحکم و پیشدانی خدا» بمیرد (اعمال 2 : 23 )؟ چرا خدا در یک روز مشخص در ابدیت نگفت که: «با وجود ارتکاب گناه بشر نسبت به من درغرور و خود پسندیش، و مستحق بود آنها به نابودی ابدی، من از آنچیزی که آنها مستحقّ آن هستند چشم پوشی کرده و آنرا برای آنها به برکت تبدیل خواهم کرد.» او اینکار را نکرد، چونکه قانون پاداش دادن یک مبنای قانونی خارج از طبیعت خدا نیست که خدا برای هدایت خود با آن مشورت کند؛ و یا اصولی که برای شرایط خاصی آنرا نادیده گرفت. یک امر غیرشخصی نیست که توسط منطق ما برقرار شده باشد تا خدا از آن مطابقت کند. درعوض قانون پاداش دادن، اعلام آن چیزی است که خود خدا هست.
اگر قرار بود که از مجازات خدا که مستحقّ آن بودیم درامان می ماندیم تا اینکه از لبخند صورت خدا تا به ابد لذت ببریم، بایستی که مسیح می مرد؛ خداوند می بایستی گناهان تمامی ما را بر وی می نهاد (اشعیا 53 : 6 ). خدا می بایستی پسرش را در شبیه جسم گناه و برای گناه می فرستاد تا اینکه در جسم برگناه فتوا دهد ( رومیان 8 : 3 ). مسیح می باسیتی بخاطر ما لعنت می شد ( غلاطیان 3 : 13 ). زیرا که لعنت و محکومیت زیر گناه قطعی است. خدا هیچ بدی را زیر قالی جارو نمی کند تا مخفی شود. 
پولس می نویسد بخاطر آنچه که روی صلیب اتفاق افتاد، همۀ ما انسانهای بی خدا، اگر به عیسی مسیح ایمان بیاوریم با ما مثل اشخاص بی گناه برخورد خواهد شد ( رومیان 4 : 5 ؛ 3 : 24 ). اگر به خودمان نگاه کنیم متوجۀ تعالی قانون پاداش دادن می شویم؛ چونکه با ما مطابق گناهانمان برخورد نشده است. اگر به خدا نگاه کنیم، می بینیم که خدا نسبت به طبیعت خود صادقانه عمل کرده است. بدهی ناشی از گناه بایستی درعوض پرداخت می شده؛ گناه ناشی از ندادن جلال به خالقمان که نهایتاً در زمان مناسب در اطاعت مرگ پسرش پرداخت شد. بنابراین قانون پاداش دادن توسط رحمت خدا که محبوب ما ایمانداران است ملغی نشده است.
امّا تکلیف آنانی که ایمان ندارند چیست؟ چگونه خدای عادل با آنها برخورد می کند؟ او خدایی است صبور و دیرغضب که به آنها نیز تابش خورشید و ریزش باران، فراوانی دانه و محصول و شهادت خادمینش را ارزانی داشته است. امّا آنها فراوانی مهربانی او را برای خود مسلم دانسته و با سختی قلب ناتوبه کار خود، غضب او را که در روز خداوند، روزی که قضاوت خدای عادل آشکار می شود، بر سر آنها فرود خواهد آمد، ذخیره می کنند ( رومیان 2 : 4 و 5 ). همانطور که پولس به تسالونیکیان می گوید، " ...هنگامی که عیسی خداوند از آسمان با فرشتگان قدرت خود ظهور خواهد نمود. در آتش مشتعل و انتقام خواهد کشید از آنانی که خدا را نمی شناسند و انجیل خداوند ما عیسی مسیح را اطاعت نمی کنند." ( دوّم تسالونیکیان 1 : 7 ـ 9 ). " ...خداوند می گوید: «انتقام ازآن من است، من جزا خواهم داد.» " ( رومیان 12 : 19 ). برای آنانی که به صلیب مسیح پناه نمی آورند، درآخر تنها غضب و آتش باقی خواهد ماند. برای این افراد آخرین کلام، قانون پاداش دادن (جبران کردن)، جهنم خواهد بود. و این تأدیبی و رهاننده نخواهد بود، بلکه تنبیهی و ابدی ( دوم تسالونیکیان 1 :9 ؛ متی 25 : 46 ؛ مکاشفه 20 : 10 ، 15 ). 
وقتی خود به تعالی دادن قانون پاداش دادن اقدام می کنیم، آنگاه معنی واقعی مرگ مسیح بر صلیب برای ما آشکار می شود. وقتی کتاب مقدس از ما می خواهد تا طرف دیگر صورتمان را برگردانیم و بدی را با بدی پاسخ ندهیم، بلکه بخشش داشته باشیم، درواقع ما را به رفتاری دعوت می کند که منعکس کنندۀ کار خدا در مسیح است. برهمین اساس، منشأ دوجانبۀ تعالی دادن قانون پاداش دادن برای ما عبارتند از رحمت خدا که آنرا در مسیح تجربه کردیم و بصورت طبیعی می خواهیم آنرا به دیگران انتقال دهیم؛ و دوّم آرامش و رضایت درونی است. بنابراین ما به همه نشان خواهیم داد که عیسی مسیح ما را از تمامی اسارتهای زندگیمان آزاد کرده تا با کنار گذاشتن سایر چیزها، نفسمان را تعالی ببخشد.
بر اساس کار خدا در مسیح، ما در رفتار رحمت آمیز خود نسبت به دیگران، دو هدف را دنبال می کنیم. اولین هدف، جلال خداست. اگر ما اشتباهی را با قوّت روح مسیح، تحمّل می کنیم، درواقع با اینکار می گوئیم که خدای جلال، امین و قابل اعتمادست؛ زیرا که او وعده داده که با تحمّل این رنج موقتی، بار عظیم جلال را برای ما به ارمغان خواهد آورد ( دوم قرنتیان 4 : 17 ). پس برای تحکیم امنیت خود، لازم نیست که دست متخلّف را رو کنیم. دوّم اینکه تعالی دادن قانون پاداش دادن برای ما، بایستی به منظور تبدیل شخص مخاطب بی ایمان باشد. امید ما بایستی این باشد که با دیدن کارهای نیکوی ما، پدر را در آسمان جلال دهد ( متی 5 : 16 ؛ اوّل پطرس 2 : 12 ؛ 3 : 16 ).
نهایتاً قانون پاداش دادن به اجرا درخواهد آمد. اگر فرد گناهکار توبه کرده و به عیسی ایمان بیاورد، تمامی گناهانش، اگر سیلی زدن به دوطرف صورت ما نیز باشد، بر عیسی قرارگرفته و با خدا تصفیه می شود. اگر هم در گناه خود بمیرد، سرانجام آتش و غضب خدا که نتیجۀ گناه خود است را درو خواهد کرد. 
آیا درست است که ایماندار همیشه قانون پاداش دادن را تعالی بخشد؟ به نظر من که نه. حداقل در چند ناحیه از زندگی، من تعالی دادن مستمرّ قانون پاداش دادن را از نظر اجتماعی مخرّب و مخالف با ارادۀ خدا می بینم. اوّل، رابطۀ بین والدین و فرزندان است. والدینی که تعالی بخشیدن قانون پاداش دادن را قانون همیشگی خود کرده و برگردانیدن طرف دیگر صورت خود را همواره در تربیت فرزندان خود بکار می گیرند و در پاسخ به بی احترامی فرزندان خود، همیشه سخنان دلاویز و شیرین بکار می برند، و نافرمانی آنها را هرگز تنبیه نمی کنند، درواقع زندگی فرزندان خود را نابود می سازند. از کجا بایستی این فرزند یاد بگیرد که هر شخص مسئول و پاسخگوی اعمال خویش است. چگونه می تواند مفهوم قدوسیّت و غضب خدا را بفهمد؟ و اگر والدینی باشند که بخواهند از این روش خود دفاع کنند و بگویند که " من می خواهم فرزندم بفهمد که خدا، خدای رحمت است." پاسخ من به آنها این خواهد بود که شما با اینکارتان قدردانی فرزندتان از رحمت خدا را غیرممکن می سازید. کسی نمی تواند قدردان رحمت باشد، مگر اینکه برطبق قانون پاداش دادن بداند که او مستحقّ محکومیّت است. تا زمانی که گستاخی و نااطاعتی این کودک پیوسته بجای تنبیه شدن، مورد تشویق قرار گیرد، هیچوقت این موضوع را نخواهد فهمید. 
مرد حکیم عهد عتیق می گوید:" از طفل خود تأدیب را باز مدار که اگر او را با چوب بزنی نخواهد مرد. پس او را با چوب بزن و جان وی را از هاویه نجات خواهی داد...کسی که چوب را باز دارد از پسر خویش نفرت می کند، و امّا کسی که او را دوست می دارد، او را با سعی تمام تأدیب می نماید." ( امثال سلیمان 23 : 13 ؛ 13 : 24 ). هیچ جایی از عهد جدید نیز این بصیرت عمیق را زیر سؤال نبرده است. پولس می نویسد: " ایشان را به تأدیب و نصیحت تربیت نمایید. " ( افسسیان 6 : 4 ). بعبارت دیگر ای والدین توجه کنید، زیرا که شما بعنوان قائم مقام خدا، دراین جایگاه عالی بایستی تربیت، مجازات بدی، تشویق خوبی و انظباط فرزندانتان را انجام دهید.
ناحیۀ دیگری از زندگی که تعالی بخشیدن مستمرّ قانون پاداش دادن، مخرّب و متضاد با ارادۀ خدا است، ترتیبات اقتصادی جامعه است. معادل اقتصادی قانون پاداش دادن این است که ارزش اقلام و خدمات بایستی بخوبی در اجرت دریافتی آنها، منعکس شده باشد. جائیکه بین ارزش اقلام و خدمات و قیمت و دستمزد، ارتباط مستقیمی وجود ندارد، اقتصاد روبه زوال و نابودی خواهد رفت. 
برای روشن شدن موضوع یک مثال می زنم. مثلاً اگر مجبوریم برای ارتقاء قانون پاداش دادن برای یک قرص نان، قیمت یک ماشین را پرداخت کنیم و به نانوایان بیشتر از آنچیزی که مستحقّ آن هستند پرداخت کنیم، نتیجتاً مردم به گرسنگی و قحطی دچار خواهند شد و جامعه نیز دچار هرج و مرج می شود؛ و این بدان معنی است که ترتیبات اقتصادی نابود شده است. اگر رفتگران تقاضای 50 هزار دلار درسال را کنند و ما آنرا به آنها تقدیم کنیم، مقدار مالیات برای آنها غیرقابل تحمّل خواهد شد. اگر به این طریق از قانون پاداش دادن سوء استفاده شود، هیچ نظام اقتصادی نمی تواند دوام بیاورد.
پولس رسول به محض اینکه متوجه شد کلیسای تسالونیکیان به بیراه رفته، می بایستی صریحاً با این نوع سوء استفاده، برخورد می کرد. بعضیها در آن کلیسا شروع به انتشار این عقیده کرده بودند که روز خداوند فرا رسیده و آنها نیز دست از کار کشیده و به بیکاری و تنبلی روی آورده بودند. مشخصاً آنها انتظار داشتند که توسط آنانی که هنوز کار و تولید داشتند، تغذیه شوند. به همین خاطر آنها از برادران مسیحی خود انتظار داشتند که از قانون پاداش دادن چشم پوشی کرده و به آنها هدایایی بدهند که اصلاً لایق آنها نبودند. پولس برای آنها نوشت تا به آنها این قانون استوار شده را یادآوری کند: " زیرا هنگامی که نزد شما هم می بودیم، اینرا به شما امر فرمودیم که اگر کسی خواهد کار نکند، خوراک هم نخورد. زیرا شنیدیم بعضی درمیان شما بی نظم رفتار می کنند که کاری نمی کنند، بلکه فضول هستند. امّا چنین اشخاص را در خداوند ما عیسی مسیح حکم و نصیحت می کنیم که به آرامی کار کرده، نان خود را بخورند." ( دوم تسالونیکیان 3 : 10 ـ 12 ). بعبارت دیگر، قانون پاداش دادن را لطفاً ارتقاء ندهید. 
ناحیۀ سوّم از زندگی که تعالی بخشیدن مستمرّ قانون پاداش دادن، می تواند مخرّب و متضاد با ارادۀ خدا باشد، قوّت و اقتدار حکومت است، خصوصاً مسئولیت دولت درمورد تهیه و به اجرا گذاشتن قانون در جامعه. اگر ناگهان عاملین دزدی، قتل، تجاوز و کلاه برداری بطور مستمرّ بجای اینکه مجازات شوند، بخشیده شوند؛ اگر نیروهای پلیس و قضایی تنها طرف دیگر صورت خود را به طرف شرور برگردانند، تنها یک خوش باور می تواند تصور کند که این جامعۀ مدنی بیشتر از یک سال بتواند دوام بیاورد. 
بر طبق عهد جدید این وظیفۀ حکومتهاست که در جوامع سقوط کردۀ بشری، بر اساس قانون پاداش دادن، عدالت و نظم را برقرار کنند. رومیان 13 تشریح می کند که حکومت دنیوی و سکولار مثل خادم خدا عمل می کند که وظیفۀ صحیح آن امر به رفتار درست و نشان دادن غضب خدا با تنبیه رفتار نادرست شریر است. " او شمشیر را عبث بر نمی دارد." ( رومیان 13 : 4 ). وظیفۀ کیفری حکمرانها ضرورتاً عمل بد آنها نیست که خدا به آنها اجاز داده باشد تا انجامش دهند. درعوض نمایش عدالت خدا در مقاومت با شریر است تا خدا با این اهمیّت دادن محبّت آمیزش، مانع از واژگونی جوامع بشری به هرج و مرج شود. 
اگر این روش نگرش درست باشد و حداقل سه مورد در زندگی وجود داشته باشند که منطبق با ارادۀ خدا انسانها بایستی سزای رفتار دیگران را بدهند، پس چگونه اینرا می توانیم درکنار این حکم در کلام خدا قرار دهیم، جائیکه کلام خدا می گوید خود انتقام نگیرید؟
شاید قسمتی از جواب این باشد که یک مسیحی ترجیجاً نباید خود را درگیر نهادی کند که در آن مجبور به شرکت در مجازات و مکافات شود، مانند نیروی پلیس. اگرچه معتقدم برای کسی که کلام خدا را می خواند و سعی به عمل کردن به آن را دارد، ممکن است انجام اینکار بصورت مستمرّ غیر ممکن نباشد. امّا شما قضاوت کنید که در عمل چه تفاوتی بین نتبیه بچه ای توسط والدین و یا زدن باطوم توسط پلیس به دزدی که از قانون سرپیچی کرده و کیف خانمی را دزدیده و درحال فرار است، وجود دارد؟ بهرحال انجام مستمرّ اینکار برای من حداقل به معنی کنار گذاشتن یک تعلیم بسیار مهم کتاب مقدس است که نتیجتاً به رفتار دور از محبّت ختم می شود. 
پیشنهاد شخصی خود من این است که رفتاری که مطابق با قانون پاداش دادن است، ممکن است از همان منبع سرچشمه بگیرد که مورد نظر رفتار تعالی دادن قانون پاداش دادن باشد. و وقتی که شخصی رفتاری انجام می دهد تا چیزی را عوض دهد که سرچشمه و هدفش درواقع همانا بالابردن قانون پاداش دادن است، درواقع گناهی مرتکب نمی شود. 
حداقل سه نوع منبع مختلف وجود دارند که پاداش دادن صحیح می تواند از آنها سرچشمه بگیرد. اولین آن می تواند از تجربۀ رحمت خدا سرچشمه بگیرد. مسیحی که اقدام به پاداش دادن می کند، اینرا خوب می داند که مطلقاً شایستگی فیضی که در آن قرار دارد را ندارد، امّا درعین حال خود را در محبّت پدر آسمانی اش مطمئن و آسوده می بیند. بنابراین عمل پاداش دادنش نمی تواند از سر احساس ترس، سرخوردگی شخصی و یا میل به بزرگ جلوه دادن خود یا کوچک کردن دیگری باشد. 
دوم، تصمیم یک ایماندار برای مجازات شخص دیگر می تواند سرچشمه از سرسپردگی فروتنانه به خدای خالق و قادر باشد، خدایی که خاصیّت ویژه اش مکافات رسانیدن هرکسی برحسب عملش می باشد و خدایی که مخلوق انسانش را درجایی از زندگی قرار داده که بجایش در اعمال کیفری عدالتش شرکت کند. بسیار ساده است بگوئیم که مکافات رسانیدن به شرور وظیفۀ انسان نیست، بلکه خدا. ولی مشخصاً خدا خود انتخاب کرده تا بعنوان مثال از والدین و نیروهای پلیس استفاده کند تا این کار که وظیفۀ خود اوست را به آنها واگذارد.
منظورم این نیست که کارفرمایان بعنوان مأمورین خدا که برطبق لیاقت کارمندان برای آنها جبران می کنند، دقیقاً به مانند حکمرانان دنیوی وسکولار عمل می کنند. فقط می خواهم تأکید کنم که تحت شرایط خاصّ، انطباق اقتصادی یک شخص با قانون پاداش دادن، مطابق ارادۀ خداست؛ و اگر یک کارفرمای مسیحی خود را منطبق با قانون پاداش دادن می کند، نباید خود را عامل به زور عمل خدا بداند. زیرا این کارفرماها ارادۀ خدا را اجرا می کنند و به نوعی عاملین او روی زمین هستند. 
سوم، پاداش دادن بایستی از توکل به خدا برای حکمت دادن به خادمینش سرچشمه گرفته شده باشد تا آنها در شرایط خاص بدانند چه چیزی درست و چه چیزی غلط است تا مجازات آنها دقیقاً مطابق با چیزی باشد که مورد ضرر قرار گرفته. 
و سرانجام، هم اجرا و هم تعالی قانون پاداش دادن بایستی برای جلال دادن خدا باشد. این بار نه بخاطر وجود رحمتش، بلکه بخاطر عدالتش که پرتو اصلی جلالی است که از شخصیت او ساطع می شود. حتی در اینجا نیز حضور رحمت او کمرنگ نیست، زیرا که به هر حال تجلی عدالت خدا فراهم کنندۀ زمینه ای برای گناهکار است تا رحمت او را درک کند.
معتقدم که عمل پاداش دادن ازاین سه منبع سرچشمه می گیرد:

1. سرسپردگی و وابستگی فروتنانه به رحمت خدا که در آن شخص از سر ترس و یا ناامیدی عمل نمی کند. 2. تسلیم به حق ویژۀ خدا برای پاداش دادن بدی که در بعضی از موارد آنرا از طریق مأمورین ویژۀ خود در روی زمین انجام می دهد.

3. ایمان به اینکه خدا به خادمین خود بصیرت و حکمت می دهد و اینکه هدف، جلال خدا باشد، نه تجلیل از خود. 
من سعی نداشتم در اینجا معیار مشخصی برای تصمیم گیری فراهم کنم تا مشخص کنم که در شرایط خاص انجام عمل پاداش دادن و یا تعالی قانون پاداش دادن درست است و یا غلط. آیا بایستی تازیانه ای از ریسمان بسازیم و تمامی دزدان را از معبود بیرون کنیم ( یوحنا 2 : 15 ) و یا سنگ را روی زمین بگذاریم و به آن بدکاره بگوئیم که «من نیز بر تو فتوا نمی دهم.» ( یوحنا 8 : 11 )؟ عهد جدید قوانین مطلقی برای گرفتن این چنین تصمیمهایی ارائه نمی کند. درعوض قوّت خدا را برای تبدیل شدن بوسیلۀ تازه کردن ذهن به ما ارائه می دهد، تا اینکه با این ذهن تازه یعنی ذهن مسیح، تحت هر شرایطی، دریافت کنیم که ارادۀ نیکو، پسندیده و کامل خدا چیست ( رومیان 12 : 2 ).

 

منتشر شده در
Christianity Today 12:2 (October 21, 1977), pp. 12-15

© Desiring God
مترجم: آرش

  • مطالعه 2411 مرتبه

مطالب مرتبط

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
  • 56
  • 57
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • 62
  • 63
  • 64
  • 65
  • 66
  • 67
  • 68
  • 69
  • 70
  • 71
  • 72
  • 73
  • 74
  • 75
  • 76
  • 77
  • 78
  • 79
  • 80
  • 81
  • 82
  • 83
  • 84
  • 85
  • 86
  • 87
  • 88
  • 89
  • 90
  • 91
  • 92
  • 93
  • 94
  • 95
  • 96
  • 97
  • 98
  • 99
  • 100
  • 101
  • 102
  • 103
  • 104
  • 105
  • 106
  • 107
  • 108
  • 109
  • 110
  • 111
  • 112
  • 113
  • 114
  • 115
  • 116
  • 117
  • 118
  • 119
  • 120
  • 121
  • 122
  • 123
  • 124
  • 125
  • 126
  • 127
  • 128
  • 129
  • 130
  • 131