ترجمه قدیمی گویا
|
ترجمه قدیمی
«و امّا الا´ن كسانيكه از من خردسالترند بر من استهزا ميكنند، كه كراهت ميداشتم از اينكه پدران ايشان را با سگان گله خود بگذارم. 2 قوّت دستهاي ايشان نيز براي من چه فايده داشت؟ كسانيكه توانايي ايشان ضايع شده بود، 3 از احتياج و قحطي بيتاب شده، زمين خشك را در ظلمت خرابي و ويراني ميخاييدند. 4 خُبازي را در ميان بوتهها ميچيدند، و ريشه شورگياه نان ايشان بود. 5 از ميان (مردمان) رانده ميشدند. از عقب ايشان مثل دزدان، هياهو ميكردند. 6 در گَريوِههاي واديها ساكن ميشدند، در حفرههاي زمين و در صخرهها. 7 در ميان بوتهها عرعر ميكردند، زير خارها با هم جمع ميشدند. 8 ابناي احمقان و ابناي مردم بينام، بيرون از زمين رانده ميگرديدند. 9 و امّا الا´ن سرود ايشان شدهام و از براي ايشان ضربالمثل گرديدهام. 10 مرا مكروه داشته، از من دور ميشوند، و از آب دهان بر رويم انداختن، باز نميايستند. 11 چونكه زه را بر من باز كرده، مرا مبتلا ساخت. پس لگام را پيش رويم رها كردند. 12 از طرف راست من انبوه عوامالّناس برخاسته، پاهايم را از پيش در ميبرند، و راههاي هلاكت خويش را بر من مهيّا ميسازند. 13 راه مرا خراب كرده، به اذيّتم اقدام مينمايند، و خود معاوني ندارند. 14 گويا از ثلمههاي وسيع ميآيند، و از ميان خرابهها بر من هجوم ميآورند. 15 ترسها بر من برگشته، آبروي مرا مثل باد تعاقب ميكنند، وفيروزي من مثل ابر ميگذرد. 16 و الا´ن جانم بر من ريخته شده است، و روزهاي مصيبت، مرا گرفتار نموده است. 17 شبانگاه استخوانهايم در اندرون من سفته ميشود، و پيهايم آرام ندارد. 18 از شدّت سختي لباسم متغيّر شده است، و مرا مثل گريبان پيراهنم تنگ ميگيرد. 19 مرا در گِل انداخته است، كه مثل خاك و خاكستر گرديدهام.
20 «نزد تو تضرّع مينمايم و مرا مستجاب نميكني، و برميخيزم و بر من نظر نمياندازي. 21 خويشتن را متبدّل ساخته، بر من بيرحم شدهاي؛ با قوّت دست خود به من جفا مينمايي. 22 مرا به باد برداشته، برآن سوار گردانيدي، و مرا در تندْباد پراكنده ساختي. 23 زيرا ميدانم كه مرا به موت باز خواهي گردانيد، و به خانهاي كه براي همه زندگان معيّن است. 24 يقيناً بر توده ويران دست خود را دراز نخواهد كرد، و چون كسي در بلا گرفتار شود، آيا به اين سبب استغاثه نميكند؟ 25 آيا براي هر مستمندي گريه نميكردم، و دلم به جهت مسكين رنجيده نميشد. 26 لكن چون اميد نيكويي داشتم بدي آمد؛ و چون انتظار نور كشيدم ظلمت رسيد. 27 احشايم ميجوشد و آرام نميگيرد، و روزهاي مصيبت مرا درگرفته است. 28 ماتم كنان بيآفتاب گردش ميكنم و در جماعت برخاسته، تضرّع مينمايم. 29 برادر شغالان شدهام، و رفيق شترمرغ گرديدهام. 30 پوست من سياه گشته، از من ميريزد، و استخوانهايم از حرارت سوخته گرديده است. 31 بربط من به نوحهگري مبدّل شده و ناي من به آواز گريهكنندگان.
ترجمه تفسیری
ولي اكنون كساني كه از من جوانترند مرا مسخره ميكنند، در حاليكه من عار داشتم پدرانشان را حتي جزو سگهاي گلهام بدانم؛ 2 زيرا آنها مشتي اشخاص فرسوده بودند كه كاري از دستشان بر نميآمد. 3 از شدت گرسنگي لاغر و بيتاب شده، سر به بيابان خشك و متروك مينهادند. 4 ريشه و برگ گياهان را ميخوردند؛ 5 چون مردم آنها را ماننـد يك دزد با داد و قال از ميان خود رانده بودند. 6 پس آنها مجبـور شدند به غارها و حفرهها پناه برند. 7 در بيابانها عرعر ميكردند و زيربوتهها ميلوليدند. 8 اكنون پسران آنها كه مانند پدرانشان احمق و بينام و نشان و طرد شده ازميان مردم هستند، 9 مرا به باد ريشخند گرفتهاند و من بازيچه دست آنها شدهام. 10 از من كراهت دارند و نزديكم نميآيند. از تف انداختن به صورتم ابايي ندارند. 11 خدا مرا ذليل و ناتوان ساخته است، پس آنها هر چه دلشان ميخواهد با من ميكنند. 12 اين اوباش ازهر سو به من حمله ميكنند و سر راهم دام ميگذارند. 13 راه مرا ميبندند و دست به هر كاري ميزنند تا مرا از پاي درآورند و من بييار و ياورم. 14 ناگهان بر من هجوم ميآورند و وقتي كه ميبينند به زمين افتادهام بر سرم ميريزند.
15 درترس و وحشت به سر ميبرم. آبروي من رفته است و سعادتم مانند ابر ناپديد شده است. 16 ديگر رمقي دربدنم نمانده وتسكيني براي رنجهايم نيست. 17 شبانگاه دردي شديدتماماستخوانهايم رافرا ميگيرد و لحظهاي آرامم نميگذارد. 18 تمام شب از اين پهلو به آن پهلو ميغلطم و لباسهايم به دورم ميپيچد. 19 خدا مرا به گل و لجن كشيده و به خاك نشاندهاست.
20 اي خدا، نزد تو فرياد بر ميآورم، ولي به من جواب نميدهي. در حضورت ميايستم، اما نگاهم نميكني. 21 نسبت به من بيرحم شدهاي و با تمام قدرت آزارم ميدهي. 22 مرا به ميان گردباد مياندازي و در مسير طوفان قرار ميدهي. 23 ميدانم براي من هدفي جز مرگ نداري. 24 چرا به كسي كه خرد شده است و كاري جز التماس كردن، از او بر نميآيد، حمله ميكني؟
25 آيا من براي آناني كه در زحمت بودند گريه نميكردم؟ آيا براي نيازمندان غصه نميخوردم؟ 26 با اين وجود به پاس خوبي، بدي نصيبم شد و بجاي نور، تاريكي به سراغم آمد. 27 دلم آشفته است و آرام و قرار ندارد. امواج مصيبت مرا فرا گرفتهاند. 28 تاريكي وجودم را تسخير كرده و از شدت غم به اين سو و آن سو ميروم و قرار ندارم. در ميان جماعت ميايستم و با التماس كمك ميطلبم. 29 نالههايم به فرياد شغال و جغد ميماند. 30 پوست بدنم سياه شده، و كنده ميشود. استخوانهايم از شدت تب ميسوزد. 31 نواي شادِ چنگِ من، به نوحهگري مبدل شده و از ني من نالههاي جانگداز بگوش ميرسد.
راهنما
بابهاي 26 الي 31 حاوي آخرين سخنان ايوب است. او با اصرار بيشتري بر بيگناهي و كامليت خود معترف است «... و تا بميرم كامليّت خويش را از خود دور نخواهم ساخت» (5:27). او سعادت، شادي، احترام، شكوه، شفقت، احسان، مهرباني و كمكهاي گذشتة خودش را (باب 29) با مشقّتهاي سخت حاضر (باب 30) مقايسه ميكند؛ اكنون او «سرود تودة مردم» و «ضرب المثل ايشان» شده (30 : 9 و 12)، و آنان از انداختن آب دهان بر روي او باز نميايستند (10:30) و او را «برادر شغالان» مينامند (29:30). سپس صريحاً افتراها و تهمتهاي وارد شده بر خود در مورد ظلم بر فقيران، طمع، فساد اخلاقي يا مخفي ساختن گناهانش را تكذيب ميكند (باب 31).
تنها اشارهاي كه در اين كتاب به عمل بتپرستي شده در 26:31-28 ميباشد كه بنظر ميرسد مشابه با پرستش خورشيد باشد. اين امر يكي از شواهد تاريخ نگارش كتاب ايوب است؛ به عبارت ديگر تاريخ قدمت كتاب مربوط است به زماني كه سنّت يكتاپرستي در دنياي قديم آن روز رايج بود.