27 محکوم و مصلوب شدن عیسی؛ تدفین عیسی؛ محافظین بر سر قبر

ترجمه شریف گویا

ترجمه شریف انجیل متی


عیسی در حضور پیلاطس
« همچنین در مرقس 15 : 1 و لوقا 23 : 1ـ 2 ویوحنا 18 : 28 ـ 32 »


1. وقتی صبح شد سران کاهنان و مشایخ قوم در جلسه ای تصمیم گرفتند که چگونه عیسی را به قتل برسانند.
2. پس از آن او را دست بسته برده به پیلاطس ، فرماندار رومی ، تحویل دادند.

مرگ یهودا
« همچنین در اعمال 1: 18 ـ 19 »

3. وقتی یهودای خائن دید که عیسی محکوم شده است از کار خود پشیمان شد و سی سکه نقره را به سران کاهنان و مشایخ بازگردانید
4. و گفت: « من گناه کرده ام که به یک مرد بیگناه خیانت کرده باعث مرگ او شده ام .» اما آنها گفتند: « دیگر به ما مربوط نیست ، خودت میدانی !»
5. پس او پولها را در معبد بزرگ روی زمین پرت کرد و بیرون رفته خود را با طناب خفه نمود.
6. سران کاهنان پول را برداشته گفتند: « نمی شود این پول را به بیت المال معبد ریخت زیرا خونبها است.»
7. بنابر این پس از مشورت آن را به مصرف خرید مزرعه کوزه گر رسانیدند تا برای خارجیهای مقیم اورشلیم گورستانی داشته باشند.
8. به این دلیل آن زمین تا به امروز .« مزرعه خون » خوانده می شود.
9. به این وسیله پیش گوئی ارمیاء نبی تحقق یافت که می گوید: « آنها آن سی سکه نقره ، یعنی قیمتی را که قوم اسرائیل برای او تعیین کرده بود ، گرفتند
10. وبا آن مزرعه کوزه گر را خریدند. چنانکه خداوند به من فرموده است.»

باز پرسی از عیسی
« همچنین در مرقس 15 : 2 ـ 5 و لوقا 23 : 3 ـ 5 و یوحنا 18 : 33 ـ 38 »

11. در این هنگام عیسی را به حضور فرماندار آوردند. فرماندار از او پرسید: « آیا تو پادشاه یهودیان هستی ؟» عیسی فرمود: « همانست که می گوئی »
12. ولی عیسی به اتهاماتی که سران کاهنان و مشایخ به او وارد مینمودند جوابی نمیداد.
13. آنگاه پیلاطس به او گفت :« آیا این شهادتهائی را که علیه تو می دهند نمی شنوی؟»
14. اما او حتی یک کلمه هم جواب نداد به طوری که فرماندار بسیار تعجب کرد.

حکم قتل عیسی
« همچنین در مرقس 15 : 6 ـ 15 و لوقا 23 : 13 ـ 25 و یوحنا 18 : 39 ـ 19 : 16 »

15. در ایام عید رسم فرماندار این بود که یک زندانی را به میل مردم آزاد می ساخت.
16. در آن ایام شخص بسیار معروفی به نام براباس در زندان بود.
17. وقتی مردم اجتماع کردند پیلاطس به آنان گفت: « میخواهید کدام یک از این دو نفر را برایتان آزاد کنم ، براباس یا عیسای معروف به مسیح را ؟»
18. زیرا او میدانست که یهودیان از روی حسد عیسی را به او تسلیم کرده اند.
19. هنگامی که پیلاطس در دیوانخانه نشسته بود زوجه اش پیغامی به این شرح برای او فرستاد: « با آن مرد بی گناه کاری نداشته باش ، من دیشب به خاطر او در خواب هایی که دیدم بسیار ناراحت بودم.»
20. ضمنأ سران کاهنان و مشایخ ، جمعیت را تشویق نمودند که از پیلاطس بخواهند که براباس را آزاد سازد و عیسی را اعدام کند.
21. پس وقتی فرماندار از آنها پرسید: « کدامیک از این دو نفر را می خواهید برایتان آزاد سازم ؟» آنها گفتند:« براباس را .»
22. پیلاطس پرسید :« پس با عیسای معروف به میسح چه کنم ؟» و آنان یک صدا گفتند: « مصلوبش کن.»
23. پیلاطس سئوال کرده گفت :« چرا ؟ چه گناهی کرده است؟» اما آنان با فریادی بلندتر گفتند:« مصلوبش کن.»
24. وقتی پیلاطس دید که دیگر فایده ای ندارد و ممکن است شورشی ایجاد شود ، آب خواست و پیش چشم مردم دستهای خود را شست و گفت : « من از خون این مرد بری هستم ! شما مسئولید !»
25. مردم یک صدا فریاد کردند: « خون این مرد به گردن ما و فرزندان ما باشد !»
26. پس از آن براباس را برای آنان آزاد کرد و دستور داد عیسی را تازیانه بزنند و بسپارند تا مصلوب گردد.

سربازان عیسی را مسخره میکنند
«همچنین در مرقس 15 : 16 ـ 20 و یوحنا 19 : 2 ـ3»

27. سربازان پیلاطس عیسی را به حیاط کاخ فرماندار بردند و تمام سربازان به دور او جمع شدند.
28. اول لباس عیسی را در آوردند و شنل ارغوانی رنگی به او پوشانیدند
29. و تاجی از خار بافته بر سرش نهادند و چوبی به دست او دادند و در برابر او زانو زده به طعنه می گفتند:« درود بر پادشاه یهود.»
30. آنها آب دهان بر او انداخته و با چوبی که در دستش بود بر سرش می زدند.
31. سرانجام از مسخره کردن او دست برداشتند و آن شنل را در آورده لباس خودش را به او پوشانیدند. آنگاه او را بردند تا مصلوب کنند.

عیسی را بر صلیب میخکوب میکنند
« همچنین در مرقس 15 : 21 ـ 32 و لوقا 23 : 26 ـ 43 و یوحنا 19 : 17 ـ 27 »

32. در سر راه با مردی قیروانی به نام شمعون روبرو شدند و او را مجبور کردند که صلیب عیسی را حمل کند.
33. وقتی به محلی به نام جلجتا یعنی جمجمه رسیدند،
34. شراب آمیخته به داروی بیهوش کننده به او دادند ، اما وقتی آن را چشید نخواست بنوشد.
35. آنها او را به صلیب میخکوب کردند آنگاه لباسهایش را بقید قرعه میان خود تقسیم نمودند
36. و برای پاسداری در آنجا نشستند.
37. جرم او را بر لوحی به این شرح نوشتند: « این است عیسی ، پادشاه یهود» و بر بالای سرش نصب کردند.
38. دو راهزن را نیز با او مصلوب کردند، یکی در سمت راست و دیگری در سمت چپ او.
39. کسانی که از آنجا می گذشتند سرهای خود را می جنبانیدند و با دشنام به او می گفتند:
40. « تو که می خواستی معبد را خراب کنی و آنرا در سه روز از نو بسازی اگر واقعأ پسر خدا هستی از صلیب پائین بیا و خودت را نجات بده.»
41. همچنین سران کاهنان و ملایان و مشایخ یهود او را مسخره کرده می گفتند:
42. « او دیگران را نجات میداد اما نمی تواند خودش را نجات دهد . اگر پادشاه اسرائیل است حالا از صلیب پائین بیاید و ما به او ایمان خواهیم آورد.
43. او به خدا توکل داشت و می گفت که فرزند خدا است ، پس اگر خدا او را دوست داشته باشد او را آزاد می سازد.»
44. حتی راهزنانی هم که با او مصلوب شده بودند همینطور به او توهین می کردند.

مرگ عیسی
«همچنین در مرقس 15 : 33 ـ 41 و لوقا 23 : 44 ـ 49 و یوحنا 19 : 28 ـ 30 »

45. از ظهر تا ساعت سه بعد ازظهر تاریکی تمام زمین را فرا گرفت.
46. نزدیک ساعت سه عیسی با صدای بلند فریاد کرد: « ایلی ، ایلی، لما سبقتنی ؟» یعنی « خدای من ، خدای من ، چرا مرا ترک کردی ؟»
47. بعضی از کسانی که آنجا ایستاده بودند این را شنیده گفتند: «ا لیاس را میخواند.»
48. یکی از آنان فورأ دوید و اسفنجی را آورده در شراب ترشیده فرو برد و بر نوک چوبی قرار داده جلوی دهان عیسی برد.
49. اما دیگران گفتند: « بگذارید ببینیم آیا الیاس می آید او را نجات دهد یا نه.»
50. عیسی بار دیگر فریاد بلندی کشید و جان سپرد.
51. در آن لحظه پرده اندرون مقدس معبد از بالا تا به پائین دو پاره شد و چنان زمین لرزه ای شد که تخته سنگها شکافته
52. و قبرها باز شدند و بسیاری از مقدسین که خفته بودند برخاستند
53. و از قبرهای خود بیرون آمده بعد از رستاخیز عیسی به شهر مقدس وارد شدند و بسیاری از مردم آنانرا دیدند.
54. وقتی افسر رومی و افراد او که به پاسداری از عیسی مشغول بودند زمین لرزه و همه ماجرا را دیدند بسیار ترسیدند و گفتند: « بدون شک این مرد پسر خدا بود.»
55. عده ای از زنان که عیسی را خدمت می کردند و به دنبال او از جلیل آمده بودند در آنجا حضور داشتند و از دور ناظر جریان بودند.
56. در میان آنان مریم مجدلیه ، مریم مادر یعقوب و یوسف و مادر پسران زبدی دیده می شدند.

تدفین عیسی
«همچنین در مرقس 15 : 42 ـ 47 و لوقا 23 : 50 ـ 56 و یوحنا 19 : 38 ـ 42 »

57. در وقت غروب مردی ثروتمند به نام یوسف که احل رامه و یکی از پیروان عیسی بود رسید.
58. او به حضور پیلاطس رفت و تقاضا نمود جسد عیسی به او داده شود. پیلاطس دستور داد که آنرا به او بدهند.
59. یوسف جسد را برده در پارچه کتانی تازه پیچید
60. و در قبر خود که تازه از سنگ تراشیده بود قرار داد و آنگاه سنگ بزرگی در جلوی آن غلطانیده رفت.
61. مریم مجدلیه و آن مریم دیگر نیز در آنجا مقابل قبر نشسته بودند.

پاسداری از مقبره

62. روز بعد یعنی صبح روز شنبه ، سران کاهنان و فریسیان به طور دسته جمعی پیش پیلاطس رفته
63. گفتند: « عالیجناب ، ما به یاد داریم که آن گمراه کننده وقتی زنده بود گفت که من پس از سه روز از نو زنده خواهم شد.
64. پس دستور بفرما تا روز سوم قبر تحت نظر باشد والا امکان دارد شاگردان او بیایند و جسد او را بدزدند و آنگاه به مردم بگویند که او پس از مرگ زنده شده است و به این ترتیب در آخر کار مردم را بیشتر از اول فریب دهند».
65. پیلاطس گفت: « شما می توانید نگهبانانی در آنجا بگمارید. بروید و تا آنجا که ممکن است از آن محافظت کنید.»
پس آنها رفته قبر را مهر و موم کرده پاسدارانی در آنجا گماردند تا از قبر نگهبانی کنند.
ترجمه قدیمی(انجیل متی)


محكوم‌ شدن‌ عيسي‌
(مرقس‌ 1:15، لوقا 22:66-71)
و چون‌ صبح‌ شد، همه‌ رؤساي‌ كهنه‌ و مشايخ‌ قوم‌ بر عيسي‌ شورا كردند كه‌ او را هلاك‌ سازند. 2 پس‌ او را بند نهاده‌، بردند و به‌ پنطيوس‌ پيلاطس‌ والي‌ تسليم‌ نمودند.
خودكشي‌ يهودا
3 در آن‌ هنگام‌، چون‌ يهودا تسليم‌ كننده‌ اوديد كه‌ بر او فتوا دادند، پشيمان‌ شده‌، سي‌ پارة‌ نقره‌ را به‌ رؤساي‌ كهنه‌ و مشايخ‌ ردّ كرده‌، 4 گفت‌: «گناه‌ كردم‌ كه‌ خون‌ بي‌گناهي‌ را تسليم‌ نمودم‌.» گفتند: «ما را چه‌، خود داني‌!» 5 پس‌ آن‌ نقره‌ را در هيكل‌ انداخته‌، روانه‌ شد و رفته‌ خود را خفه‌ نمـود. 6 امّا روسـاي‌ كهنه‌ نقـره‌ را برداشته‌، گفتنـد: «انداختن‌ اين‌ در بيت‌المـال‌ جايز نيست‌ زيـرا خونبهـا است‌.» 7 پس‌ شـورا نمـوده‌، به‌ آن‌ مبلغ‌، مزرعه‌ كوزه‌گر را بجهت‌ مقبره‌ غُرباء خريدند. 8 از آن‌ جهت‌، آن‌ مزرعه‌ تا امروز بحَقْـلُالدَّم‌ مشهـور است‌. 9 آنگاه‌ سخني‌ كه‌ به‌ زبـان‌ ارميـاي‌ نبي‌ گفتـه‌ شـده‌ بـود تمـام‌ گشت‌ كـه‌ «سـي‌ پاره‌ نقـره‌ را برداشتنـد، بهـاي‌ آن‌ قيمـت‌ كـرده‌ شـده‌اي‌ كه‌ بعضـي‌ از بنـي‌اسرائيـل‌ بـر او قيمت‌ گذاردند. 10 و آنها را بجهت‌ مزرعه‌ كوزه‌گـر دادنـد، چنانكـه‌ خداونـد بـه‌ مــن‌ گفــت‌.»
در حضور پيلاطُس‌
(مرقس‌ 15:2-5، لوقا 23:1-5، يوحنا 18:28-38)
11 امّا عيسي‌ در حضور والي‌ ايستاده‌ بود. پس‌ والي‌ از او پرسيده‌، گفت‌: «آيا تو پادشاه‌ يهود هستي‌؟» عيسي‌ بدو گفت‌: «تو مي‌گويي‌!» 12 و چون‌ رؤساي‌ كهنه‌ و مشايخ‌ از او شكايت‌ مي‌كردند، هيچ‌ جواب‌ نمي‌داد. 13 پس‌ پيلاطس‌ وي‌ را گفت‌: «نمي‌شنوي‌ چقدر بر تو شهادت‌ مي‌دهنـد؟» 14 امّا در جـواب‌ وي‌، يك‌ سخـن‌ هـم‌ نگفت‌، بقسمـي‌ كه‌ والـي‌ بسيـار متعجّب‌ شـد.
صدور حكم‌ مصلوب‌ شدن‌
(مرقس‌ 15:6-15، لوقا 23:13-25، يوحنا 18:39 - 19:16)
15 و در هر عيدي‌، رسم‌ والي‌ اين‌ بود كه‌ يك‌ زنداني‌، هر كه‌ را مي‌خواستند، براي‌ جماعت‌ آزاد مي‌كرد. 16 و در آن‌ وقت‌، زنداني‌ مشهور، بَراَبَّا نام‌ داشت‌. 17 پس‌ چون‌ مردم‌ جمع‌ شدند، پيلاطُس‌ ايشان‌ را گفت‌: «كه‌ را مي‌خواهيد براي‌ شما آزاد كنم‌؟ براَبّا يا عيسي‌ مشهور به‌ مسيح‌ را؟» 18 زيرا كه‌ دانست‌ او را از حسد تسليم‌ كرده‌ بودند.
19 چون‌ بر مسند نشسته‌ بود، زنش‌ نزد او فرستاده‌، گفت‌: «با اين‌ مرد عادل‌ تو را كاري‌ نباشد، زيرا كه‌ امروز در خواب‌ دربارة‌ او زحمت‌ بسيار بردم‌.»
20 امّا رؤساي‌ كهنه‌ و مشايخ‌، قوم‌ را بر اين‌ ترغيب‌ نمودند كه‌ بَراَبَّا را بخواهند و عيسي‌ را هلاك‌ سازند. 21 پس‌ والي‌ بديشان‌ متوجّه‌ شده‌، گفت‌: «كدام‌ يك‌ از اين‌ دو نفر را مي‌خواهيد بجهت‌ شما رها كنم‌؟» گفتند: «برابّا را.» 22 پيلاطُس‌ بديشان‌ گفت‌: «پس‌ با عيسي‌ مشهور به‌ مسيح‌ چه‌ كنم‌؟» جميعاً گفتند: «مصلوب‌ شود!» 23 والي‌ گفت‌: «چرا؟ چه‌ بدي‌ كرده‌ است‌؟» ايشان‌ بيشتر فرياد زده‌، گفتند: «مصلوب‌ شود!» 24 چون‌ پيلاطُس‌ ديد كه‌ ثمري‌ ندارد بلكه‌ آشوب‌ زياده‌ مي‌گردد، آب‌ طلبيده‌، پيش‌ مردم‌ دست‌ خود را شسته‌ گفت‌: «من‌ برّي‌ هستم‌ از خون‌ اين‌ شخص‌ عادل‌. شما ببينيد.» 25 تمام‌ قوم‌ در جواب‌ گفتند: «خون‌ او بر ما و فرزندان‌ ما باد!» 26 آنگاه‌ بَرْاَبَّا را براي‌ ايشان‌ آزاد كرد و عيسي‌ راتازيانه‌ زده‌، سپرد تا او را مصلوب‌ كنند.
استهزاي‌ سربازان‌ رومي‌
(مرقس‌ 15:16-20)
27 آنگاه‌ سپاهيان‌ والي‌، عيسي‌ را به‌ ديوانخانه‌ برده‌، تمامي‌ فوج‌ را گرد وي‌ فراهم‌ آوردند. 28 و او را عريان‌ ساخته‌، لباس‌ قرمزي‌ بدو پوشانيدند، 29 و تاجي‌ از خار بافته‌، بر سرش‌ گذاردند و ني‌ بدست‌ راست‌ او دادند و پيش‌ وي‌ زانو زده‌، استهزاكنان‌ او را مي‌گفتند: «سلام‌ اي‌ پادشاه‌ يهود!» 30 و آب‌ دهان‌ بر وي‌ افكنده‌، ني‌ را گرفته‌ بر سرش‌ مي‌زدند. 31 و بعد از آنكه‌ او را استهزا كرده‌ بودند، آن‌ لباس‌ را از وي‌ كنده‌، جامه‌ خودش‌ را پوشانيدند و او را بجهت‌ مصلوب‌ نمودن‌ بيرون‌ بردند.
در راه‌ جلجتا
(مرقس‌ 15:21-24، لوقا 23:26-31، يوحنا 19:17)
32 و چون‌ بيرون‌ مي‌رفتند، شخصي‌ قيرواني‌ شمعون‌ نام‌ را يافته‌، او را بجهت‌ بردن‌ صليب‌ مجبور كردند. 33 و چون‌ به‌ موضعي‌ كه‌ به‌ جُلْجُتا يعني‌ كاسه‌ سر مسمّي‌' بود رسيدند، 34 سركه‌ ممزوج‌ به‌ مّر بجهت‌ نوشيدن‌ بدو دادند. امّا چون‌ چشيد، نخواست‌ كه‌ بنوشد.
مصلوب‌ شدن‌ عيسي‌
(مرقس‌ 15:25-32، لوقا 23:32-43، يوحنا 19:18-27)
35 پس‌ او را مصلوب‌ نموده‌، رخت‌ او را تقسيم‌ نمودند و بر آنها قرعه‌ انداختند تا آنچه‌ به‌زبان‌ نبي‌ گفته‌ شده‌ بود تمام‌ شود كه‌ «رخت‌ مرا در ميان‌ خود تقسيم‌ كردند و بر لباس‌ من‌ قرعه‌ انداختند.» 36 و در آنجا به‌ نگاهباني‌ او نشستند. 37 و تقصير نامه‌ او را نوشته‌، بالاي‌ سرش‌ آويختند كه‌ «اين‌ است‌ عيسي‌، پادشاه‌ يهود!» 38 آنگاه‌ دو دزد يكي‌ بر دست‌ راست‌ و ديگري‌ بر چپش‌ با وي‌ مصلوب‌ شدند. 39 و راهگذران‌ سرهاي‌ خود را جنبانيده‌، كفر گويان‌ 40 مي‌گفتند: «اي‌ كسي‌ كه‌ هيكل‌ را خراب‌ مي‌كني‌ و در سه‌ روز آن‌ را مي‌سازي‌، خود را نجات‌ ده‌. اگر پسر خدا هستي‌، از صليب‌ فرود بيا!» 41 همچنين‌ نيز رؤساي‌ كهنه‌ با كاتبان‌ و مشايخ‌ استهزاكنان‌ مي‌گفتند: 42 «ديگران‌ را نجات‌ داد، امّا نمي‌تواند خود را برهاند. اگر پادشاه‌ اسرائيل‌ است‌، اكنون‌ از صليب‌ فرود آيد تا بدو ايمان‌ آوريم‌! 43 بر خدا توكّل‌ نمود، اكنون‌ او را نجات‌ دهد، اگر بدو رغبت‌ دارد زيرا گفت‌ پسر خدا هستم‌!» 44 و همچنين‌ آن‌ دو دزد نيز كه‌ با وي‌ مصلوب‌ بودند، او را دشنام‌ مي‌دادند.
جان‌ سپردن‌ عيسي‌
(مرقس‌ 15:33-41، لوقا 23:44-49، يوحنا 19:28-37)
45 و از ساعت‌ ششم‌ تا ساعت‌ نهم‌، تاريكي‌ تمام‌ زمين‌ را فرو گرفت‌. 46 و نزديك‌ به‌ ساعت‌ نهم‌، عيسي‌ به‌ آواز بلند صدا زده‌ گفت‌: «ايلي‌ ايلي‌ لَما سَبَقْتِني‌.» يعني‌ ال'هي‌ ال'هي‌ مرا چرا ترك‌ كردي‌. 47 امّا بعضي‌ از حاضرين‌ چون‌ اين‌ را شنيدند، گفتند كه‌ او الياس‌ را مي‌خواند. 48 در ساعت‌ يكي‌از آن‌ ميان‌ دويده‌، اسفنجي‌ را گرفت‌ و آن‌ را پُر از سركه‌ كرده‌، بر سر ني‌ گذارد و نزد او داشت‌ تا بنوشد. 49 و ديگران‌ گفتند: «بگذار تا ببينيم‌ كه‌ آيا الياس‌ مي‌آيد او را برهاند.» 50 عيسي‌ باز به‌ آواز بلند صيحه‌ زده‌، روح‌ را تسليم‌ نمود. 51 كه‌ ناگاه‌ پرده‌ هيكل‌ از سر تا پا دو پاره‌ شد و زمين‌ متزلزل‌ و سنگها شكافته‌ گرديد، 52 و قبرها گشاده‌ شد و بسياري‌ از بدنهاي‌ مقدّسين‌ كه‌ آراميده‌ بودند برخاستند، 53 و بعد از برخاستن‌ وي‌، از قبور برآمده‌، به‌ شهر مقدّس‌ رفتند و بر بسياري‌ ظاهر شدند.
54 امّا يوزباشي‌ و رفقايش‌ كه‌ عيسي‌ را نگاهباني‌ مي‌كردند، چون‌ زلزله‌ و اين‌ وقايع‌ را ديدند، بي‌نهايت‌ ترسان‌ شده‌، گفتند: «في‌الواقع‌ اين‌ شخص‌ پسر خدا بود.» 55 و در آنجا زنان‌ بسياري‌ كه‌ از جليل‌ در عقب‌ عيسي‌ آمده‌ بودند تا او را خدمت‌ كنند، از دور نظاره‌ مي‌كردند، 56 كه‌ از آن‌ جمله‌، مريم‌ مَجْدَليّه‌ بود و مريم‌ مادر يعقوب‌ و يوشاء و مادر پسران‌ زِبِدي‌.
تدفين‌ عيسي‌
(مرقس‌ 15:42-47، لوقا 23:50-56، يوحنا 19:38-42)
57 امّا چون‌ وقت‌ عصر رسيد، شخصي‌ دولتمند از اهل‌ رامه‌، يوسف‌ نام‌ كه‌ او نيز از شاگردان‌ عيسي‌ بود آمد، 58 و نزد پيلاطس‌ رفته‌، جسد عيسي‌ را خواست‌. آنگاه‌ پيلاطس‌ فرمان‌ داد كه‌ داده‌ شود. 59 پس‌ يوسف‌ جسد را برداشته‌، آن‌ را در كتانِ پاك‌ پيچيده‌، 60 او را در قبري‌ نو كه‌براي‌ خود از سنگ‌ تراشيده‌ بود، گذارد و سنگي‌ بزرگ‌ بر سر آن‌ غلطانيده‌، برفت‌. 61 و مريم‌ مَجْدِليّه‌ و مريم‌ ديگر در آنجا، در مقابل‌ قبر نشسته‌ بودند.
محافظين‌ بر سر قبر
62 و در فرداي‌ آن‌ روز كه‌ بعد از روز تهيّه‌ بود، رؤساي‌ كهنه‌ و فريسيان‌ نزد پيلاطس‌ جمع‌ شده‌، 63 گفتند: «اي‌ آقا ما را ياد است‌ كه‌ آن‌ گمراه‌كننده‌ وقتي‌ كه‌ زنده‌ بود گفت‌: "بعد از سه‌ روز برمي‌خيزم‌." 64 پس‌ بفرما قبر را تا سه‌ روز نگاهباني‌ كنند مبادا شاگردانش‌ در شب‌ آمده‌، او را بدزدند و به‌ مردم‌ گويند كه‌ از مردگان‌ برخاسته‌ است‌ و گمراهي‌ آخر، از اوّل‌ بدتر شود.» 65 پيلاطس‌ بديشان‌ فرمود: «شما كشيكچيان‌ داريد. برويد چنانكه‌ دانيد، محافظت‌ كنيد.» 66 پس‌ رفتند و سنگ‌ را مختوم‌ ساخته‌، قبر را با كشيكچيان‌ محافظت‌ نمودند.
ترجمه هزاره نو

ترجمه تفسیری


عيسي جانش را براي نجات مردم فدا مي كند
چون صبح شد، كاهنان اعظم و سران قوم ، با يكديگر مشورت كردند تا راهي بيابند كه عيسي را بدست مقامات رومي بسپارند تا كشته شود. 2 پس عيسي را دست بسته به پيلاطوس ، فرماندار رومي ، تحويل دادند.
3 اما يهوداي خائن ، وقتي ديد كه عيسي به مرگ محكوم شده است ، از كار خود پشيمان شد و سي سكه نقره اي را كه گرفته بود، نزد كاهنان اعظم و سران قوم آورد تا به ايشان بازگرداند.
4 او به آنان گفت : «من گناه كرده ام چون باعث محكوميت مرد بيگناهي شده ام .»
آنان جواب دادند: «به ما چه ؟ خودت خواستي !»
5 پس او سكه ها را در خانه خدا ريخت و بيرون رفت و خود را با طناب خفه كرد. 6 كاهنان اعظم سكه ها را از روي زمين جمع كردند و گفتند: «شريعت ما اجازه نمي دهد پولي را كه براي قتل پرداخت شده ، در بيت المال خانه خدا بگذاريم .»
7 بنابراين ، پس از بحث و مشورت ، قرار بر اين شد كه با آن پول قطعه زميني را بخرند كه كوزه گرها از خاكش استفاده مي كردند، و از آن زمين بعنوان قبرستان خارجي هايي استفاده كنند كه در اورشليم فوت مي شدند. 8 به همين ، دليل آن قبرستان تا به امروز نيز به «زمين خون » معروف است . 9 اين واقعه ، پيشگويي ارمياي نبي را به انجام رساند كه فرموده بود: «آنها سي سكه نقره يعني قيمتي را كه مردم اسرائيل براي او تعيين كرده بودند برداشتند، 10 و از كوزه گرها زميني خريدند همانطور كه خداوند به من فرموده بود.»
11 در اين هنگام ، عيسي را به حضور پيلاطوس ، فرماندار رومي آوردند. فرماندار از او پرسيد: «آيا تو همان مسيح موعود هستي ؟»
عيسي جواب داد: «همينطور است كه مي گويي .»
12 آنگاه كاهنان اعظم و سران قوم يهود اتهامات متعددي بر او وارد ساختند، اما او هيچ جواب نداد.
13 پس پيلاطوس به او گفت : «نمي شنوي چه مي گويند؟»
14 اما عيسي همچنان خاموش بود، به طوري كه سكوت او فرماندار را نيز به تعجب واداشت .
15 و رسم فرماندار اين بود كه هر سال در عيد پِسَح ، يك زنداني را به خواست مردم آزاد كند. 16 در آن سال ، زنداني مشهوري به اسم باراباس در زندان بود. 17 وقتي مردم آن روز صبح اجتماع كردند، پيلاطوس به ايشان گفت : «كداميك از اين دو نفر را مي خواهيد برايتان آزاد كنم : باراباس يا عيسي را كه مسيح شماست ؟» 18 چون خوب مي دانست كه سران قوم يهود عيسي را از روي حسادت ، بخاطر محبوبيتش در ميان مردم دستگير كرده بودند.
19 در همان هنگام كه پيلاطوس جلسه دادگاه را اداره مي كرد، همسرش براي او پيغامي فرستاده ، گفت : «با اين مرد بي گناه كاري نداشته باش ، چون ديشب بخاطر او خوابهاي وحشتناك ديده ام .»
20 كاهنان اعظم و مقامات قوم يهود از اين فرصت استفاده كردند و مردم را واداشتند كه از پيلاطوس آزادي باراباس و اعدام عيسي را بخواهند. 21 پس فرماندار دوباره پرسيد: «كداميك از اين دو نفر را مي خواهيد برايتان آزاد كنم ؟» مردم فرياد زدند: «باراباس را!»
22 پيلاطوس پرسيد: «پس با عيسي كه مسيح شماست ، چه كنم ؟»
مردم يك صدا فرياد زدند: «مصلوبش كن !»
23 پيلاطوس پرسيد: «چرا؟ مگر چه گناهي كرده است ؟»
ولي باز فرياد زدند: «اعدامش كن ! اعدامش كن !»
24 وقتي پيلاطوس ديد كه ديگر فايده اي ندارد، و حتي ممكن است شورشي به پا شود، دستور داد كاسه آبي حاضر كنند، و در مقابل چشمان مردم دستهاي خود را شست و گفت : «من از خون اين مرد، بري هستم ؛ هر اتفاقي بيفتد شما مسئوليد!»
25 جمعيت فرياد زدند: «خونش به گردن ما وفرزندان ما باشد!»
26 پس پيلاطوس ، باراباس را براي ايشان آزاد كرد. سپس به سربازان دستور داد عيسي را شلاق بزنند و بعد او را بر روي صليب اعدام كنند.
27 سربازان ابتدا عيسي را به حياط كاخ فرماندار بردند و تمام سربازان ديگر را به دور او جمع كردند. 28 سپس ، لباس او را در آوردند و شنل ارغواني رنگي بر دوش او انداختند، 29 و تاجي از خارهاي بلند درست كردند و بر سرش گذاشتند، و يك چوب ، به نشانه عصاي سلطنت ، بدست راست او دادند و پيش او تعظيم مي كردند و با ريشخند مي گفتند: «درود بر پادشاه يهود!» 30 پس از آن ، به صورتش آب دهان انداختند و چوب را از دستش گرفته ، بر سرش زدند.
31 پس از اينكه از مسخره كردن او خسته شدند، شنل را از دوشش برداشته ، لباس خودش را به او پوشانيدند، و او را بردند تا اعدام كنند. 32 در راه به مردي از اهالي قيروان واقع در شمال آفريقا برخوردند كه اسمش شمعون بود. او را وادار كردند صليب عيسي را دنبال او ببرد. 33 وقتي به محلي به نام "جُل جُتا" (به معني «جمجمه سر») رسيدند، 34 سربازان به او شرابي مخلوط به مواد مخدر دادند تا درد را احساس نكند؛ اما وقتي آن را چشيد، نخواست بنوشد.
35 سربازان ، پس از مصلوب كردن او، بر سر تقسيم لباسهايش قرعه انداختند. 36 سپس همانجا در اطراف صليب به تماشاي جان دادن او نشستند. 37 اين نوشته را نيز بالاي سر او بر صليب نصب كردند: «اين است عيسي ، پادشاه يهود.»
38 همان صبح دو دزد را نيز در دو طرف او دار زدند. 39و40 هركس از آنجا رد مي شد، سرش راتكان مي داد و با ريشخند مي گفت : «تو كه مي خواستي خانه خدا را خراب كني و در عرض سه روز باز بسازي ! اگر واقعاً فرزند خدايي ، از صليب پايين بيا و خود را نجات بده .»
41و42و43 كاهنان اعظم و سران قوم نيز او را مسخره كرده ، مي گفتند: «ديگران را نجات مي داد ولي نمي تواند خود را نجات دهد! تو كه ادعا مي كردي پادشاه يهود هستي ، چرا از صليب پايين نمي آيي تا به تو ايمان آوريم ؟ تو كه مي گفتي به خدا توكل داري و فرزند او هستي ! اگر خدا تو را دوست دارد چرا نجاتت نمي دهد؟»
44 حتي آن دو دزد هم به او دشنام مي دادند. 45 آن روز، از ظهر تا سه بعد از ظهر، تمام دنيا تاريك شد.
46 نزديك به ساعت سه ، عيسي فرياد زده ، گفت : «ايلي ايلي لَما سَبَقتَني »، يعني «خداي من ، خداي من ، چرا مرا تنها گذاشته اي ؟»
47 بعضي كه آنجا ايستاده بودند، تصور كردند كه الياس نبي را صدا مي زند. 48 يكي از آنان دويد و ظرفي از شراب ترشيده را بر سر يك چوب گذاشت و نزديك دهان او برد تا بنوشد. 49 ولي ديگران گفتند: «كاري نداشته باش ! بگذار ببينيم آيا الياس مي آيد او را نجات دهد يا نه ؟»
50 آنگاه عيسي فرياد بلند ديگري برآورد و جان سپرد. 51 در آن لحظه ، ناگهان پرده خانه خدا كه در مقابل مقدس ترين جايگاه قرار داشت ، از سر تا پا دو پاره شد و چنان زمين لرزه اي رخ داد كه سنگها شكافته ، 52 و قبرها باز شدند و بسياري از مقدسين خدا كه مرده بودند، زنده شدند؛ 53 و پس از زنده شدن عيسي ، از قبرستان به اورشليم رفتند و بسياري ايشان را ديدند.
54 سربازاني كه در پاي صليب عيسي بودند، با فرمانده خود، از اين زمين لرزه و رويدادها وحشت كردند و گفتند: «حتماً اين مرد فرزند خدا بود.»
55 عده اي از زنان كه عيسي را خدمت مي كردند و به دنبال او از جليل آمده بودند، در آنجا حضور داشتند و از دور ناظر واقعه بودند. 56 در بين ايشان مريم مجدليه ، مريم مادر يعقوب و يوسف ، و مادر يعقوب و يوحنا پسران زبدي ديده مي شدند.
57 هنگام غروب ، مردي ثروتمند به نام يوسف كه اهل رامه و يكي از پيروان عيسي بود، 58 به حضور پيلاطوس رفت و از او جسد عيسي را خواست . پيلاطوس دستور داد جسد را در اختيار او قرار دهند. 59 يوسف جسد را گرفت و در كتان پاكي پيچيد، 60 و در مقبره اي كه به تازگي براي خود از سنگ تراشيده بود، جاي داد. سپس سنگي بزرگ در مقابل قبر قرار داد و رفت . 61 مريم مجدليه و آن مريم ديگر، هر دو آنجا بودند و نگاه مي كردند.
62 روز بعد، پس از مراسم اولين روز پِسَح ، كاهنان اعظم و فريسيان نزد پيلاطوس رفتند 63 و گفتند: «قربان ، به ياد داريم كه آن فريبكار وقتي زنده بود، يك بار گفت : "من پس از سه روز زنده مي شوم ." 64 پس خواهش مي كنيم دستور فرماييد قبر را تا سه روز زير نظر داشته باشند، تا شاگردانش نتوانند بيايند و جسد او را بدزدند و ادعا كنند كه او زنده شده است ! اگر موفق به اين كار شوند، وضع بدتر از اول مي شود.»
65 پيلاطوس گفت : «چرا از محافظين خانه خدا استفاده نمي كنيد؟ آنان خوب مي توانند از قبر محافظت كنند.»
66 پس رفتند و سنگ در قبر را مهر كردند و نگهبانان گماشتند تا كسي به قبر نزديك نشود.

راهنما

متي‌ 27 : 1 - 2 ، محاكمة‌ رسمي‌ (به‌ مرقس‌ 14 : 53 مراجعه‌ شود).
متي‌ 27 : 3 - 10 ، خودكشي‌ يهودا (به‌ مرقس‌ 14 : 10 - 11 مراجعه‌ شود).
متي‌ 27 : 11 - 25 . محاكمه‌ بوسيلة‌ پيلاطس‌
(براي‌ مطالعة‌ دقيق‌تر موضوع‌ محاكمة‌ عيسي‌ بهتر است‌ به‌ توضيحات‌ مربوط‌ به‌ مرقس‌ 53:14 به‌ بعد مراجعه‌ شود).
پيلاطس‌ فرماندار رومي‌ يهوديه‌ بود ( 26 - 37 ميلادي‌). آغاز كار او تقريباً همزمان‌ با شروع‌ خدمت‌ عمومي‌ عيسي‌ بود. قيصريه‌ مقر رسمي‌ پيلاطس‌ بود ولي‌ بخاطر جشنها و مناسبت‌هاي‌ مختلف‌ يهوديان‌، جهت‌ حفظ‌ نظم‌ به‌ اورشليم‌ مي‌آمد. او شخصيتي‌ ستمگر و ظالم‌ داشت‌ و به‌ بي‌رحمي‌ خو گرفته‌ بود و همانند ساير امپراطوران‌ روم‌ از منظرة‌ شكنجه‌ و قتل‌ انسانها لذّت‌ مي‌برد. در لوقا 13 : 1 صحبت‌ از جليلياني‌ است‌ كه‌ پيلاطس‌ خون‌ آنها را با قرباني‌هايشان‌ آميخته‌ بود.
يكي‌ از تصاوير مؤثر تاريخ‌، صحنه‌اي‌ است‌ كه‌ نشان‌ مي‌دهد عيسي‌ اثري‌ عميق‌ بر پيلاطس‌ سختدل‌ مي‌گذارد. به‌ روايتي‌، عيسي‌ ظاهري‌ خوش‌ اندام‌ و خوش‌ قيافه‌ داشت‌ ولي‌ بعضي‌ها نيز مي‌گويند او زشت‌ و خميده‌ بود. در هر صورت‌، در اين‌ صحنه‌، عيسي‌ مي‌بايستي‌ سيماي‌ با نفوذ الهي‌ و مقتدري‌ داشته‌ باشد. او تاج‌ خار بر سر داشت‌ و رداي‌ او، رداي‌ خاص‌ ملوكانه‌ نبود ولي‌ با اين‌ وجود پيلاطس‌ را سخت‌ تحت‌ تأثير خويش‌ قرار داد، بطوري‌ كه‌ لحظه‌اي‌ چشمانش‌ را از عيسي‌ بر نمي‌داشت‌.
تلاش‌ پيلاطس‌ براي‌ گريز از اعدام‌ عيسي‌، داستاني‌ بس‌ تأسف‌ بار است‌. او واقعاً نمي‌خواست‌ اين‌ عمل‌ انجام‌ شود، به‌ همين‌ جهت‌، اين‌ تصميم‌گيري‌ را به‌ هيروديس‌ و پس‌ از آن‌ به‌ فرمانداران‌ ديگر و سپس‌ به‌ مردم‌ محول‌ مي‌كند. اما مردم‌ به‌ عيسي‌ پشت‌ نمودند و پيلاطس‌ سعي‌ نمود تا با تازيانه‌ زدن‌ او، آنها را به‌ مصلوب‌ نكردن‌ عيسي‌ مجاب‌ نمايد ولي‌ او با تهديد يهوديان‌ روبرو شد كه‌ اگر عيسي‌ مصلوب‌ نشود، مراتب‌ را به‌ قيصر خبر خواهند داد. او به‌ قيمت‌ از دست‌ ندادن‌ مقام‌ خود از فرمانداري‌ يهوديه‌، حاضر شد حكم‌ قتل‌ عيسي‌ را صادر نمايد.
مي‌گويند كه‌ پيلاطس‌ خودكشي‌ نمود. بر حسب‌ روايات‌، همسر پيلاطس‌ (پروكيولا) بعدها مسيحي‌ شد.
«خون‌ او بر ما و بر فرزندان‌ ما باد» (آية‌ 25). اين‌ آيه‌ بطور هولناكي‌ بوقوع‌ پيوسته‌ است‌.

متي‌ 27 : 26 . عيسي‌ تازيانه‌ مي‌خورد
تازيانه‌ يا شلاق‌، تنبيهي‌ بود كه‌ معمولاً قبل‌ از مجازات‌ اصلي‌ به‌ مجرم‌ وارد مي‌شد. پيلاطس‌ اميدوار بود كه‌ مردم‌، مجازات‌ شلاق‌ خوردن‌ را براي‌ عيسي‌، كافي‌ بدانند. عمل‌ تازيانه‌ زدن‌ بوسيلة‌ شلاقي‌ انجام‌ ميشد كه‌ متشكل‌ از چند تسمة‌ چرمي‌ بود كه‌ هر يك‌ حامل‌ تكه‌هاي‌ نوك‌ تيز سربي‌ يا فلزي‌ بودند. مجرم‌ تا كمر برهنه‌ مي‌شد و او را با حالتي‌ خميده‌ به‌ پشت‌، به‌ يك‌ تير چوبي‌ مي‌بستند و آنقدر بر پشت‌ برهنة‌ او ضربه‌ وارد مي‌كردند تا گوشت‌ او از هم‌ باز مي‌شد. گاهي‌ پيش‌ مي‌آمد كه‌ شخص‌ در زير اين‌ ضربات‌ جان‌ مي‌سپرد.
متي‌ 27 : 27 - 31 . عيسي‌ مورد تمسخر قرار مي‌گيرد
يهوديان‌ به‌ هنگام‌ محاكمة‌ عيسي‌، او را مورد تمسخر قرار داده‌ بودند (لوقا 63:22-65). هيروديس‌ و سربازانش‌ نيز اورا مسخره‌ كردند (لوقا 23 : 11). و اكنون‌ سربازان‌ پيلاطس‌ او را به‌ باد ريشخند گرفته‌اند. كمي‌ بعد نيز او را به‌ صليب‌ مي‌كشند و كاهنان‌، بزرگان‌ يهود و كاتبان‌ او را مسخره‌ مي‌كنند ( 27 : 29 - 43). آنها با خويي‌ بيرحمانه‌ به‌ عيسي‌ مي‌نگريستند. بنظر آنان‌ اين‌ امر مسخره‌ بنظر مي‌رسيد كه‌ كسي‌ كه‌ ادعا مي‌كرد كه‌ پسر خدا است‌، متحمل‌ اينچنين‌ تحقير و شكنجه‌اي‌ بشود.

متي‌ 27 : 32 . شمعون‌ قيرواني‌
در يوحنا 19 : 17 مذكور است‌ كه‌ «عيسي‌ صليب‌ خود را برداشته‌ بيرون‌ رفت‌». او از آنجا كه‌ شب‌ سختي‌ را سپري‌ نموده‌ بود و از طرف‌ ديگر متحمل‌ ضربات‌ شديد شلاقها نيز شده‌ بود، قادر نبود كه‌ مسافت‌ زيادي‌ را با حمل‌ صليب‌ ادامه‌ دهد. در اينجا بود كه‌ شمعون‌ حاضر شد خدمت‌ حمل‌ صليب‌ را براي‌ عيسي‌ انجام‌ دهد. اطلاعات‌ زيادي‌ از شمعون‌ در دست‌ نيست‌. او مطمئناً در آسمان‌ افتخار زيادي‌ براي‌ خود كسب‌ نمود چرا كه‌ از او هميشه‌ به‌ عنوان‌ كسي‌ كه‌ عيسي‌ را در حمل‌ صليب‌ ياري‌ نمود، ياد مي‌شود.
در متي‌ 27 : 33 - 56 عيسي‌ مصلوب‌ مي‌شود (به‌ مرقس‌ 15 : 21 - 41 ، لوقا 32:23-43 ، يوحنا 19 : 17 - 30 مراجعه‌ شود).

تاريكي‌
به‌ مدت‌ سه‌ ساعت‌ (آية‌ 45)، طبيعت‌ بي‌جان‌، چهرة‌ عيسي‌ را در تاريكي‌ پوشانيد. اين‌ ظلمت‌، عمل‌ شريرانه‌ و شرم‌ آلود انسان‌ را به‌ تصوير مي‌كشانيد. خدا اين‌ تاريكي‌ را سمبول‌ غم‌ و نوحة‌ آفرينش‌، جهت‌ عيسي‌ قرار داد كه‌ براي‌ كفارة‌ دردهاي‌ گمشدگان‌ جان‌ مي‌داد.

زلزله‌
خدا بوسيلة‌ زلزله‌، شكافتن‌ سنگها و گشودن‌ قبور(آيات‌ 51-55)، در واقع‌ به‌ نجات‌ دهندة‌ پيروزمند درود فرستاد. پاره‌ شدن‌ پردة‌ هيكل‌ (آية‌ 51) اعلامية‌ خدا براي‌ انسان‌ بود كه‌ نشانگر منهدم‌ شدن‌ موانع‌ موجود بين‌ خدا و انسان‌ بوسيلة‌ مرگ‌ عيسي‌ بود (عبرانيان‌ 9 : 8). رستاخيز مقدسين‌ (آيات‌ 52 - 53)، در واقع‌ مدركي‌ بود كه‌ خدا بوسيلة‌ آن‌ شكست‌ قدرت‌ موت‌ را تضمين‌ مي‌نمود. حتي‌ يوزباشي‌، آن‌ افسر رومي‌ كه‌ مسئول‌ مصلوب‌ كردن‌ عيسي‌ بود، متقاعد شد كه‌ او حقيقتاً پسر خدا است‌ (آية‌ 54).
متي‌ 27 : 57 - 61، تدفين‌ عيسي‌ (به‌ يوحنا 19 : 38 - 42 مراجعه‌ شود).
متي‌ 27 : 62 - 66، مهر و موم‌ كردن‌ قبر (به‌ متي‌ 28 : 11 - 15 مراجعه‌ شود).

«روز سوم‌»
اصطلاح‌ «روز سوم‌» (آية‌ 64) در واقع‌ به‌ معني‌ «بعد از سه‌ روز» است‌ كه‌ در (آية‌ 63) بكار برده‌ شده‌ است‌. در زبان‌ عبري‌، بخشهاي‌ مختلف‌ روز از شروع‌ تا پايان‌ روز، تحت‌ عنوان‌ روز نام‌ برده‌ مي‌شد (استر 4 : 16 و 5 : 1). «سه‌ شبانه‌ روز» (متي‌ 12 : 40) به‌ جاي‌ بكار بردن‌ «سه‌ روز و سه‌ شب‌» (اول‌ سموئيل‌ 30 : 12 - 139)، «پس‌ از سه‌ روز» (مرقس‌ 8 : 31 ، 10 : 34 و يوحنا 2 : 19) و «روز سوم‌» (متي‌ 21:16، 23:17، 19:20، لوقا 22:9، 7:24 و 21 و 46)، اصطلاحاتي‌ هستند كه‌ جهت‌ مشخص‌ كردن‌ دورة‌ زماني‌ كه‌ عيسي‌ در قبر بوده‌ است‌، بكار مي‌روند. اين‌ مدت‌ شامل‌ جمعه‌ بعد از ظهر تا يكشنبه‌ صبح‌ است‌.
  • مطالعه 1793 مرتبه
  • آخرین تغییرات در %ب ظ, %02 %677 %1394 %15:%بهمن