26 توطئه قتل عیسی؛ شام آخر؛ باغ جتسیمانی

ترجمه شریف گویا

 


ترجمه شریف انجیل متی


توطئه علیه عیسی
« همچنین در مرقس 14 : 1 ـ2 و لوقا 22 : 1 ـ 2 و یوحنا 11: 45 ـ 53 »

1. در پایان این سخنان ، عیسی به شاگردان خود گفت :
2. « شما می دانید که دو روز دیگر عید فصح است و پسر انسان به دست دشمنان تسلیم می شود و آنها او را مصلوب می کنند.»
3. در همین وقت سران کاهنان و مشایخ قوم در قصر قیافا کاهن اعظم جمع شدند
4. و مشورت کردند که چگونه عیسی را با حیله دستگیر کرده به قتل برسانند.
5. آنان گفتند: « این کار نباید در ایام عید انجام گردد ، مبادا آشوب و بلوایی در میان مردم ایجاد شود.»

تدهین عیسی در بیت عنیا
«همچنین در مرقس 14 : 3 ـ 9 و یوحنا 12 : 1 ـ 8 »

6. وقتی عیسی در بیت عنیا در منزل شمعون جذامی بود ،
7. زنی با شیشه ای از عطر گرانبها پیش او آمد و در حالیکه عیسی سر سفره نشسته بود آن زن عطر را روی سر او ریخت.
8. شاگردان از دیدن آن عصبانی شده گفتند: « این اسراف برای چیست ؟
9. ما می توانستیم آنرا به قیمت خوبی بفروشیم و پولش را به فقرا بدهیم !»
10. عیسی این را فهمید و به آنان گفت :« چرا مزاحم این زن می شوید ؟ او کار بسیار خوبی برای من کرده است .
11. فقرا همیشه با شما خواهند بود اما من همیشه با شما نیستم .
12. او با ریختن این عطر بر بدن من مرا برای تدفین آماده ساخته است.
13. بدانید که در هر جای عالم که این انجیل بشارت داده شود آنچه او کرده است به یاد بود او نقل خواهد شد.»

موافقت یهودا برای تسلیم کردن عیسی
«همچنین در مرقس 14 : 10 ـ 11 و لوقا 22: 3 ـ 6 »

14. آنگاه یهودای اسخریوطی که یکی از آن دوازده حواری بود پیش سران کاهنان رفت
15. و گفت :« اگر عیسی را به شما تسلیم کنم به من چه خواهید داد ؟» آنان سی سکه نقره را شمرده به او دادند.
16. از آن وقت یهودا به دنبال فرصت مناسبی بود تا عیسی را تسلیم نماید.

شام فصح
« همچنین در مرقس 14 : 12 ـ 21 و لوقا 22 : 7 ـ 14 و یوحنا 13 : 21 ـ 30 »

17. در نخستین روز عید فطیر شاگردان نزد عیسی آمده از او پرسیدند: « کجا میل داری برای تو شام فصح را آماده کنیم ؟»
18. عیسی جواب داد : « در شهر نزد فلان شخص بروید و به او بگوئید: استاد می گوید وقت من نزدیک است و فصح را با شاگردانم در منزل تو نگاه خواهم داشت.»
19. شاگردان طبق دستور عیسی عمل کرده شام فصح را حاضر ساختند.
20. وقتی شب شد عیسی با دوازده شاگرد خود بر سر سفره نشست.
21. در ضمن شام فرمود: « بدانید که یکی از شما مرا تسلیم دشمن خواهد کرد.»
22. آنان بسیار ناراحت شدند و یکی پس از دیگری پرسیدند :« خداوندا ، آیا من آن شخص هستم ؟»
23. عیسی جواب داد : « کسی که دست خود را با من در کاسه فرو می کند مرا تسلیم خواهد کرد.
24. پسر انسان به همان راهی خواهد رفت که در کتاب مقدس برای او تعیین شده است، اما وای بر آن کس که پسر انسان توسط او تسلیم شود. برای آن شخص بهتر بود که هرگز به دنیا نمی آمد.»
25. آنگاه یهودای خائن در پاسخ گفت :« ای استاد ، آیا آن شخص من هستم ؟» عیسی جواب داد :« همان طور است که می گوئی .»

شام خداوند
« همچنین در مرقس 14 : 22 ـ 26 و لوقا 22 : 15 ـ 20 و اول قرنتیان 11 : 23 ـ 25 »

26. شام هنوز تمام نشده بود که عیسی نان را برداشت و پس از شکر گزاری آن را پاره کرده به شاگردان داد و گفت :« بگیرید و بخورید، این است بدن من »
27. آنگاه پیاله را برداشت و پس از شکر گزاری آن را به شاگردان داد و گفت : « همه شما از این بنوشید
28. زیرا این است خون من که اجرای پیمان تازه را تائید می کند و برای آمرزش گناهان بسیاری ریخته می شود.
29. بدانید که من دیگر از میوه مو نخواهم نوشید تا روزیکه آنرا با شما در پادشاهی پدرم تازه بنوشم.»
30. پس از آن ، سرود فصح را خواندند و به طرف کوه زیتون رفتند.

پیشگوئی انکار پطرس
« همچنین در مرقس 14 :27 ـ 31 و لوقا 22 : 31 ـ 34 و یوحنا 13 : 36 ـ 38 »

31. آنگاه عیسی به آنان فرمود : « امشب همه شما مرا ترک خواهید کرد ، زیرا کتا ب مقدس می فرماید : شبان را می زنم و گوسفندان گله پراکنده خواهند شد.
32. اما پس از آنکه دوباره زنده شوم قبل از شما به جلیل خواهم رفت .»
33. پطرس جواب داد : « حتی اگر همه تو را ترک نمایند، من هرگز چنین کاری نخواهم کرد.»
34. عیسی به او گفت : « یقین بدان که همین امشب پیش از آنکه خروس بخواند، تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی .»
35. پطرس گفت : « حتی اگر لازم شود با تو بمیرم هرگز نخواهم گفت که تو را نمی شناسم .» بقیه شاگردان نیز همین را گفتند.

دعای عیسی در باغ جتسیمانی
«همچنین در مرقس 14 : 32 ـ 42 و لوقا 22 : 39 ـ 46 »

36. در این وقت عیسی با شاگردان خود به محلی به نام جتسیمانی رسید و به آنان گفت :« در اینجا بنشینید ، من برای دعا به آنجا می روم .»
37. او پطرس و دو پسر زبدی را با خود برد. غم و اندوه بر او مستولی شد
38. و به آنان گفت : « جان من از شدت غم نزدیک به مرگ است ، شما در اینجا بمانید و با من بیدار باشید.»
39. عیسی کمی جلوتر رفت ، رو به زمین نهاد و دعا کرده گفت : « ای پدر اگر ممکن است این پیاله را از من دور کن اما نه به اراده من بلکه به اراده تو.»
40. بعد پیش آن سه شاگرد برگشت و دید آنان خوابیده اند ، پس به پطرس فرمود: « آیا هیچ یک از شما نمی توانست یک ساعت با من بیدار بماند؟
41. بیدار باشید و دعا کنید تا دچار وسوسه نشوید ، روح مایل است اما جسم ناتوان.»
42. عیسی بار دیگر رفت و دعا نموده گفت : « ای پدر ، اگر راه دیگری نیست جز این که من این پیاله را بنوشم پس اراده تو انجام شود.»
43. باز عیسی آمده آنان را در خواب دید زیرا که چشمان ایشان از خواب سنگین شده بود.
44. پس ، از پیش آنان رفت و برای بارسوم به همان کلمات دعا کرد .
45. آنگاه نزد شاگردان برگشت و به آنان گفت :« بازهم خواب هستید؟ هنوز استراحت می کنید؟ساعت آن رسیده است که پسر انسان به دست گناهکاران تسلیم شود.
46. برخیزید ، برویم ، آن خائن الان می آید.»

دستگیری عیسی
« همچنین در مرقس 14 : 43 ـ 50 و لوقا 22 : 47 ـ 53 و یوحنا 18 : 3 ـ 12 »

47. عیسی هنوز صحبت خود را تمام نکرده بود که یهودا ، یکی از دوازده حواری ، همراه گروه کثیری از کسانی که سران کاهنان و مشایخ قوم فرستاده بودند به آنجا رسیدند. این گروه همه با شمشیر و چماق مسلح بودند.
48. آن شاگرد خائن به همراهان خود علامتی داده و گفته بود : « کسی را که می بوسم همان شخص است ، او را بگیرید.»
49. پس یهودا فورأ به طرف عیسی رفت و گفت : « سلام ، ای استاد » و او را بوسید .
50. عیسی در جواب گفت : « ای رفیق ، کار خود را زودتر انجام بده .» در همین موقع آن گروه جلو رفتند و عیسی را دستگیر کرده محکم گرفتند.
51. در این لحظه یکی از کسانی که با عیسی بودند دست به شمشیر خود برد ، آن را کشید و به غلام کاهن اعظم زده گوش او را برید.
52. ولی عیسی به او فرمود : « شمشیر خود را غلاف کن . هر که شمشیر کشد به شمشیر کشته می شود.
53. مگر نمی دانی که من می توانم از پدر خود بخواهم که بیش از دوازده فوج از ملائکه را به یاری من بفرستد؟
54. اما در آن صورت پیشگوئیهای کتاب مقدس چگونه تحقق می یابد؟»
55. آنگاه عیسی رو به جمعیت کرده گفت :« مگر می خواهید یک راهزن را بگیرید که این طور مسلح با شمشیر و چماق برای دستگیری من آمده اید؟ هر روز من در معبد می نشستم و تعلیم می دادم وشما دست به سوی من دراز نکردید ،
56. اما تمام این چیزها اتفاق افتاد تا آنچه پیامبران در کتاب مقدس نوشته اند به انجام رسد.» در این وقت همه شاگردان او را ترک کرده گریختند.

عیسی در مقابل شورای یهود
«همچنین در مرقس 14 : 53 ـ 65 ولوقا 22 : 54 ـ 55 و 63ـ 71 و یوحنا 18: 13 ـ 14 و 19 ـ 24 »

57. آن گروه عیسی را به خانه قیافا کاهن اعظم ، که ملایان و مشایخ یهود در آنجا جمع شده بودند ، بردند.
58. پطرس از دور به دنبال عیسی آمد تا به حیاط خانه کاهن اعظم رسید و وارد شده در میان خدمتکاران نشست تا پایان کار را ببیند.
59. سران کاهنان و تمام اعضای شورا سعی می کردند دلیلی علیه عیسی پیدا کنند تا بر اساس آن او را به قتل برسانند.
60. اما باوجود اینکه بسیاری جلو رفتند و شهادت های دروغ دادند شورا نتوانست دلیلی پیدا کند. سرانجام دو نفر برخاستند
61. و گفتند: « این مرد گفته است : من می توانم معبد خدا را خراب کرده و در ظرف سه روز دوباره بنا کنم .»
62. کاهن اعظم برخاسته از عیسی پرسید : « آیا به اتهاماتی که این شاهدان به تو وارد میسازند جواب نمی دهی ؟»
63. اما عیسی ساکت ماند. پس کاهن اعظم گفت :« تو را به خدای زنده سوگند می دهم به ما بگو آیا تو مسیح ، پسر خدا هستی ؟»
64. عیسی پاسخ داد :« همان است که تو می گوئی .اما همه شما بدانید که بعد از این پسر انسان را خواهید دید که بر دست راست قادر مطلق نشسته و بر ابرهای آسمان می آید .»
65. کاهن اعظم گریبان خود را دریده گفت :« او کفرگفت ! آیا شهادتی بالاتر از این می خواهید؟ شما حالا کفر او را با گوش خود شنیدید.
66. نظر شما چیست ؟» آنها جواب دادند: « او مستوجب اعدام است .»
67. آنگاه آب دهان به صورتش انداخته او را زدند و کسانی که بر رخسارش سیلی می زدند ،
68. می گفتند: « حالا ای مسیح از غیب بگو کی تو را زده است .»

انکار پطرس
«همچنین در مرقس 14 : 66 ـ 72 و لوقا 22 : 56 ـ 62 و یوحنا 18 : 15 ـ 18 و 25 ـ 27 »

69. در این وقت پطرس در بیرون ، در حیاط خانه نشسته بود که خادمه ای پیش او آمده گفت :« تو هم با عیسای جلیلی بودی .»
70. پطرس در حضور همه منکر شده گفت : « من نمیدانم تو چه می گویی .»
71. پطرس از آنجا به طرف در حیاط رفت و در آنجا خادمه دیگری او را دیده به اطرافیان خود گفت :« این شخص با عیسای ناصری بود.»
72. باز هم پطرس منکر شده گفت :« من قسم می خورم که آن مرد را نمی شناسم .»
73. کمی بعد کسانی که آنجا ایستاده بودند پیش پطرس آمده به او گفتند: « البته تو یکی از آنها هستی زیرا از لهجه ات پیدا است.»
74. اما پطرس سوگند خورده گفت : « لعنت خدا بر من اگر آن مرد را بشناسم .» در همان لحظه خروس بانگ زد
و پطرس به یاد آورد که عیسی به او گفته بود: « پیش از آنکه خروس بخواند تو سه بار خواهی گفت که مرا نمی شناسی .» پس بیرون رفت و زار زار گریست.


ترجمه قدیمی(انجیل متی)



توطئه‌ قتل‌ عيسي‌
(مرقس‌ 14:1-2، لوقا 22:1-2)
‌ و چون‌ عيسي‌ همه‌ اين‌ سخنان‌ را به اتمام‌ رسانيد، به‌ شاگردان‌ خود گفت‌: 2 «مي‌دانيد كه‌ بعد از دو روز عيد فصح‌ است‌ كه‌ پسـر انسان‌ تسليم‌ كرده‌ مي‌شود تا مصلوب‌ گردد.»
3 آنگاه‌ رؤساي‌ كَهَنَه‌ و كاتبان‌ و مشايخ‌ قوم‌ در ديوانخانه‌ رئيس‌ كَهَنَه‌ كه‌ قيافا نام‌ داشت‌ جمع‌ شده‌، 4 شورا نمودند تا عيسي‌ را به‌ حيله‌ گرفتار ساخته‌، به‌ قتل‌ رسانند. 5 امّا گفتند: «نه‌ در وقت‌ عيد مبادا آشوبي‌ در قوم‌ بر پا شود.»
تدهين‌ عيسي‌ با عطر
(مرقس‌ 14:3-9، يوحنا 12:1-11)
6 و هنگامي‌ كه‌ عيسي‌ در بيت‌ عَنْيا در خانه‌ شمعون‌ ابرص‌ شد، 7 زني‌ با شيشه‌اي‌ عطر گرانبها نزد او آمده‌، چون‌ بنشست‌ بر سر وي‌ ريخت‌. 8 امّا شاگردانش‌ چون‌ اين‌ را ديدند، غضب‌ نموده‌، گفتند: «چرا اين‌ اسراف‌ شده‌ است‌؟ 9 زيرا ممكن‌ بود اين‌ عطر به‌ قيمت‌ گران‌ فروخته‌ و به‌ فقرا داده‌ شود.» 10 عيسي‌ اين‌ را درك‌ كرده‌، بديشان‌ گفت‌: «چرا بدين‌ زن‌ زحمت‌ مي‌دهيد؟ زيرا كار نيكو به‌ من‌ كرده‌ است‌. 11 زيرا كه‌ فقرا را هميشه‌ نزد خود داريد امّا مرا هميشه‌ نداريد. 12 و اين‌ زن‌ كه‌ اين‌ عطر را بر بدنـم‌ ماليد، بجهـت‌ دفـن‌ مـن‌ كرده‌ است‌. 13 هرآينه‌ به‌ شما مي‌گويم‌ هر جايي‌ كه‌ در تمام‌ عالم‌ بدين‌ بشارت‌ موعظه‌ كرده‌ شـود، كار اين‌ زن‌ نيز بجهت‌ يادگاري‌ او مذكـور خواهد شد.»
طرح‌ خيانت‌ يهودا
(مرقس‌ 14:10-11، لوقا 22:3-6)
14 آنگاه‌ يكي‌ از آن‌ دوازده‌ كه‌ به‌ يهوداي‌ اسخريوطي‌ مسمّي‌' بود، نزد رؤساي‌ كهنه‌ رفته‌، 15 گفت‌: «مرا چند خواهيد داد تا او را به‌ شما تسليم‌ كنم‌؟» ايشان‌ سي‌ پاره‌ نقره‌ با وي‌ قرار دادند. 16 و از آن‌ وقت‌ در صدد فرصت‌ شد تا او را بديشان‌ تسليم‌ كند.
آماده‌ كردن‌ فصح‌
(مرقس‌ 14:12-16، لوقا 22:7-13)
17 پس‌ در روز اوّل‌ عيد فطير، شاگردان‌ نزد عيسي‌ آمده‌، گفتند: «كجا مي‌خواهي‌ فصح‌ را آماده‌ كنيم‌ تا بخوري‌؟» 18 گفت‌: «به‌ شهر، نزد فلان‌ كس‌ رفته‌، بدو گوييد: "استاد مي‌گويد وقت‌ من‌ نزديك‌ شد و فصح‌ را در خانه‌ تو با شاگردان‌ خود صرف‌ مي‌نمايم‌."» 19 شاگردان‌ چنانكه‌ عيسي‌ ايشان‌ را امر فرمود كردند و فصح‌ را مهيا ساختند.
شام‌ آخر
(مرقس‌ 14:17-25، لوقا 22:14-30، يوحنا 13:21-30)
20 چون‌ وقت‌ شام‌ رسيد با آن‌ دوازده‌ بنشست‌. 21 و وقتي‌ كه‌ ايشان‌ غذا مي‌خوردند، او گفت‌: «هرآينه‌ به‌ شما مي‌گويم‌ كه‌ يكي‌ از شما مرا تسليم‌ مي‌كند!» 22 پس‌ بغايت‌ غمگين‌ شده‌، هر يك‌ از ايشان‌ به‌ وي‌ سخن‌ آغاز كردند كه‌ «خداوندا آيا من‌ آنم‌؟» 23 او در جواب‌ گفت‌: «آنكه‌ دست‌ با من‌ در قاب‌ فرو برد، همان‌ كس‌ مراتسليم‌ نمايد! 24 هرآينه‌ پسر انسان‌ به‌ همانطور كه‌ درباره‌ او مكتوب‌ است‌ رحلت‌ مي‌كند. ليكن‌ واي‌ بر آنكسي‌ كه‌ پسر انسان‌ بدست‌ او تسليم‌ شود! آن‌ شخص‌ را بهتر بودي‌ كه‌ تولّد نيافتي‌!» 25 و يهودا كه‌ تسليم‌ كننده‌ وي‌ بود، به‌ جواب‌ گفت‌: «اي‌ استاد آيا من‌ آنم‌؟» به‌ وي‌ گفت‌: «تو خود گفتي‌!» 26 و چون‌ ايشان‌ غذا مي‌خوردند، عيسي‌ نان‌ را گرفته‌، بركت‌ داد و پاره‌ كرده‌، به‌ شاگردان‌ داد و گفت‌: «بگيريد و بخوريد، اين‌ است‌ بدن‌ من‌.» 27 و پياله‌ را گرفته‌، شكر نمود و بديشان‌ داده‌، گفت‌: «همه‌ شما از اين‌ بنوشيد، 28 زيرا كه‌ اين‌ است‌ خون‌ من‌ در عهد جديد كه‌ در راه‌ بسياري‌ بجهت‌ آمرزش‌ گناهان‌ ريخته‌ مي‌شود. 29 امّا به‌ شما مي‌گويم‌ كه‌ بعد از اين‌ از ميوه‌ مَوْ ديگر نخواهم‌ نوشيد تا روزي‌ كه‌ آن‌ را با شما در ملكوت‌ پدر خود، تازه‌ آشامم‌.»
پيشگويي‌ انكار پطرس‌
(مرقس‌ 14:26-31)
30 پس‌ تسبيح‌ خواندند و به‌سوي‌ كوه‌ زيتون‌ روانه‌ شدند. 31 آنگاه‌ عيسي‌ بديشان‌ گفت‌: «همه‌ شما امشب‌ درباره‌ من‌ لغزش‌ مي‌خوريد چنانكه‌ مكتوب‌ است‌ كه‌ شبان‌ را مي‌زنم‌ و گوسفندان‌ گله‌ پراكنده‌ مي‌شوند. 32 ليكن‌ بعد از برخاستنم‌، پيش‌ از شما به‌ جليل‌ خواهم‌ رفت‌.» 33 پطرس‌ در جواب‌ وي‌ گفت‌: «هر گاه‌ همه‌ درباره‌ تو لغزش‌ خورند، من‌ هرگز نخورم‌.» 34 عيسي‌ به‌ وي‌ گفت‌: «هرآينه‌ به‌ تو مي‌گويم‌ كه‌ در همين‌ شب‌ قبل‌ از بانگ‌ زدن‌ خروس‌، سه‌ مرتبه‌ مرا انكار خواهي‌ كرد!» 35 پطرس‌ به‌ وي‌ گفت‌: «هرگاه‌ مردنم‌ با تولازم‌ شود، هرگز تو را انكار نكنم‌!» و ساير شاگردان‌ نيز همچنان‌ گفتند.
باغ‌ جتسيماني‌
(مرقس‌ 14:32-42، لوقا 22:39-46)
36 آنگاه‌ عيسي‌ با ايشان‌ به‌ موضعي‌ كه‌ مسمّي‌ به‌ جتسيماني‌ بود رسيده‌، به‌ شاگردان‌ خود گفت‌: «در اينجا بنشينيد تا من‌ رفته‌، در آنجا دعا كنم‌.» 37 و پطرس‌ و دو پسر زِبِدي‌ را برداشته‌، بي‌نهايت‌ غمگين‌ و دردناك‌ شد. 38 پس‌ بديشان‌ گفت‌: «نَفْسِ من‌ از غايت‌ الم‌ مشرف‌ به‌ موت‌ شده‌ است‌. در اينجا مانده‌ با من‌ بيدار باشيد.» 39 پس‌ قدري‌ پيش‌ رفته‌، به‌ روي‌ در افتاد و دعا كرده‌، گفت‌: «اي‌ پدر من‌، اگر ممكن‌ باشد اين‌ پياله‌ از من‌ بگذرد؛ ليكن‌ نه‌ به‌ خواهش‌ من‌، بلكه‌ به‌ اراده‌ تو.» 40 و نزد شاگردان‌ خود آمده‌، ايشان‌ را در خواب‌ يافت‌. و به‌ پطرس‌ گفت‌: «آيا همچنين‌ نمي‌توانستيد يك‌ ساعت‌ با من‌ بيدار باشيد؟ 41 بيدار باشيد و دعا كنيد تا در معرض‌ آزمايش‌ نيفتيد! روح‌ راغب‌ است‌، ليكن‌ جسم‌ ناتوان‌.» 42 و بار ديگر رفته‌، باز دعا نموده‌، گفت‌: «اي‌ پدر من‌، اگر ممكن‌ نباشد كه‌ اين‌ پياله‌ بدون‌ نوشيدن‌ از من‌ بگذرد، آنچه‌ اراده‌ تو است‌ بشود.» 43 و آمده‌، باز ايشان‌ را در خواب‌ يافت‌ زيرا كه‌ چشمان‌ ايشان‌ سنگين‌ شده‌ بود. 44 پس‌ ايشان‌ را ترك‌ كرده‌، رفت‌ و دفعه‌ سوم‌ به‌ همـان‌ كلام‌ دعـا كرد. 45 آنگاه‌ نـزد شاگردان‌ آمده‌، بديشان‌ گفت‌: «مابقي‌ را بخوابيد و استراحت‌ كنيد. الحال‌ ساعت‌ رسيده‌ است‌ كه‌ پسر انسان‌ به‌ دست‌ گناهكاران‌ تسليم‌ شود. 46 برخيزيـد برويم‌. اينك‌ تسليم‌ كننـده‌ من‌نزديك‌ است‌!»
دستگيري‌ عيسي‌
(مرقس‌ 14:43-52، لوقا 22:47-53، يوحنا 18:1-11)
47 و هنوز سخن‌ مي‌گفت‌ كه‌ ناگاه‌ يهودا كه‌ يكي‌ از آن‌ دوازده‌ بود با جمعي‌ كثير با شمشيرها و چوبها از جانب‌ رؤساء كَهَنه‌ و مشايخ‌ قوم‌ آمدند. 48 و تسليم‌ كنندة‌ او بديشان‌ نشاني‌ داده‌، گفته‌ بود: «هر كه‌ را بوسه‌ زنم‌، همان‌ است‌. او را محكم‌ بگيريد.» 49 در ساعت‌ نزد عيسي‌ آمده‌، گفت‌: «سلام‌ يا سيّدي‌!» و او را بوسيد. 50 عيسي‌ وي‌ را گفت‌: «اي‌ رفيق‌، از بهر چه‌ آمدي‌؟» آنگاه‌ پيش‌ آمده‌، دست‌ بر عيسي‌ انداخته‌، او را گرفتند. 51 و ناگاه‌ يكي‌ از همراهان‌ عيسي‌ دست‌ آورده‌، شمشير خود را از غلاف‌ كشيده‌، بر غلام‌ رئيس‌ كهنه‌ زد و گوشش‌ را از تن‌ جدا كرد. 52 آنگاه‌ عيسي‌ وي‌ را گفت‌: «شمشير خود را غلاف‌ كن‌، زيرا هر كه‌ شمشير گيرد، به‌ شمشير هلاك‌ گردد. 53 آيا گمان‌ مي‌بري‌ كه‌ نمي‌توانم‌ الحال‌ از پدر خود درخواست‌ كنم‌ كه‌ زياده‌ از دوازده‌ فوج‌ از ملائكه‌ براي‌ من‌ حاضر سازد؟ 54 ليكن‌ در اين‌ صورت‌ كتب‌ چگونه‌ تمام‌ گردد كه‌ همچنين‌ مي‌بايست‌ بشود؟» 55 در آن‌ ساعت‌، به‌ آن‌ گروه‌ گفت‌: «گويا بر دزد بجهت‌ گرفتن‌ من‌ با تيغها و چوبها بيرون‌ آمديد! هر روز با شما در هيكل‌ نشستـه‌، تعليـم‌ مي‌دادم‌ و مرا نگرفتيد. 56 ليكن‌ اين‌ همه‌ شـد تا كتب‌ انبيـا تمام‌ شـود.» در آن‌ وقـت‌ جميـع‌ شاگردان‌ او را واگـذارده‌، بگريختند.
محاكمه‌ در حضور قيافا
(مرقس‌ 14:53-65)
57 و آناني‌ كه‌ عيسي‌ را گرفته‌ بودند، او را نزد قيافا رئيس‌ كَهَنه‌ جايي‌ كه‌ كاتبان‌ و مشايخ‌ جمع‌ بودند، بردند. 58 امّا پطرس‌ از دور در عقب‌ او آمده‌، به‌ خانه‌ رئيس‌ كهنه‌ در آمد و با خادمان‌ بنشست‌ تا انجام‌ كار را ببيند. 59 پس‌ رؤساي‌ كهنه‌ و مشايخ‌ و تمامي‌ اهل‌ شورا طلب‌ شهادت‌ دروغ‌ بر عيسي‌ مي‌كردند تا او را بقتل‌ رسانند، 60 ليكن‌ نيافتند. با آنكه‌ چند شاهد دروغ‌ پيش‌ آمدند، هيچ‌ نيافتند. آخر دو نفر آمده‌، 61 گفتند: «اين‌ شخص‌ گفت‌: "مي‌توانم‌ هيكل‌ خدا را خراب‌ كنم‌ و در سه‌ روزش‌ بنا نمايم‌."» 62 پس‌ رئيس‌ كهنه‌ برخاسته‌، بدو گفت‌: «هيچ‌ جواب‌ نمي‌دهي‌؟ چيست‌ كه‌ اينها بر تو شهادت‌ مي‌دهند؟» 63 اما عيسي‌ خاموش‌ ماند! تا آنكه‌ رئيس‌ كهنه‌ روي‌ به‌ وي‌ كرده‌، گفت‌: «تو را به‌ خداي‌ حّي‌ قسم‌ مي‌دهم‌ ما را بگو كه‌ تو مسيح‌ پسر خدا هستي‌ يا نه‌؟» 64 عيسي‌ به‌ وي‌ گفت‌: «تو گفتي‌! و نيز شما را مي‌گويم‌ بعد از اين‌ پسر انسان‌ را خواهيد ديد كه‌ بر دست‌ راست‌ قوّت‌ نشسته‌، بر ابرهاي‌ آسمان‌ مي‌آيد!» 65 در ساعت‌ رئيس‌ كهنه‌ رخت‌ خود را چاك‌ زده‌، گفت‌: «كفر گفت‌! ديگر ما را چه‌ حاجت‌ به‌ شهود است‌؟ الحال‌ كفرش‌ را شنيديد! 66 چه‌ مصلحت‌ مي‌بينيد؟» ايشان‌ در جواب‌ گفتند: «مستوجب‌ قتل‌ است‌!» 67 آنگاه‌ آب‌ دهان‌ بر رويش‌ انداخته‌، او را طپانچه‌ مي‌زدند و بعضي‌ سيلي‌ زده‌، 68 مي‌گفتند: «اي‌ مسيح‌، به‌ ما نبوّت‌ كن‌! كيست‌ كه‌ تو را زده‌ است‌؟»
انكار پطرس‌
(مرقس‌ 14:66-72، لوقا 22:54-65، يوحنا 18:25-27)
69 امّا پطرس‌ در ايوان‌ بيرون‌ نشسته‌ بود كه‌ ناگاه‌ كنيزكي‌ نزد وي‌ آمده‌، گفت‌: «تو هم‌ با عيسي‌ جليلي‌ بودي‌!» 70 او روبروي‌ همه‌ انكارنموده‌، گفت‌: «نمي‌دانم‌ چه‌ مي‌گويي‌!» 71 و چون‌ به‌ دهليز بيرون‌ رفت‌، كنيزي‌ ديگر او را ديده‌، به‌ حاضرين‌ گفت‌: «اين‌ شخص‌ نيز از رفقاي‌ عيسي‌ ناصري‌ است‌!» 72 باز قسم‌ خورده‌، انكار نمود كه‌ «اين‌ مرد را نمي‌شناسم‌.» 73 بعد از چندي‌، آناني‌ كه‌ ايستاده‌ بودند پيش‌ آمده‌، پطرس‌ را گفتند: «البتّه‌ تو هم‌ از اينها هستي‌ زيرا كه‌ لهجه‌ تو بر تو دلالت‌ مي‌نمايد!» 74 پس‌ آغاز لعن‌ كردن‌ و قسم‌ خوردن‌ نمود كه‌ «اين‌ شخص‌ را نمي‌شناسم‌.» و در ساعت‌ خروس‌ بانگ‌ زد. 75 آنگاه‌ پطرس‌ سخن‌ عيسي‌ را به‌ ياد آورد كه‌ گفته‌ بود: «قبل‌ از بانگ‌ زدن‌ خروس‌، سه‌ مرتبه‌ مرا انكار خواهي‌ كرد.» پس‌ بيرون‌ رفته‌ زار زار بگريست‌.


ترجمه هزاره نو



ترجمه تفسیری


آخرين روزهاي زندگي عيسي در اين دنيا
چون عيسي سخنان خود را به پايان رساند، به شاگردانش گفت : «همانطور كه مي دانيد، دو روز ديگر عيد پِسَح آغاز مي شود. در اين عيد مرا دستگير كرده ، بر صليب خواهند كشت .»
3 در اين هنگام ، روحانيون و مشايخ قوم در خانه قيافا، كاهن اعظم ، گرد آمدند، 4 و با يكديگر مشورت كردند كه با چه حيله اي عيسي را دستگير كرده ، بكشند؛ 5 ولي تصميم گرفتند اين كار را به هنگام عيد نكنند تا آشوبي براه نيفتد.
6 اما عيسي به بيت عنيا، به خانه شمعون كه قبلاً جذامي بود، رفت . 7 سر سفره ، زني با يك شيشه عطر گرانبها وارد شد و عطر را بر سر عيسي ريخت .
8و9 شاگردانش وقتي اين عمل را ديدند، اوقاتشان تلخ شد و گفتند: «حيف از اين عطر كه تلف شد. او مي توانست آن را به قيمت خوبي بفروشد و پولش را به فقرا بدهد.»
10 عيسي كه مي دانست به يكديگر چه مي گويند، فرمود: «چرا از اين زن ايراد مي گيريد؟ او خدمت بزرگي به من كرد. 11 فقرا هميشه دور و بر شما هستند، ولي من هميشه با شما نمي باشم . 12 اين زن در واقع با ريختن عطر روي من ، بدن مرا براي دفن آماده كرد. 13 باور كنيد در هر نقطه جهان كه انجيل موعظه شود، خدمتي نيز كه اين زن به من كرد، ذكر خواهد شد.»
14 آنگاه يهودا اسخريوطي كه يكي از دوازده شاگرد عيسي بود، نزد كاهنان اعظم رفت 15 و گفت : «چقدر به من مي دهيد تا عيسي را به شما تحويل دهم ؟» آنان سي سكه نقره به او دادند. 16 از آن هنگام ، او بدنبال فرصت مناسبي بود تا عيسي را به ايشان تسليم كند.

آخرين شام عيسي با شاگردان
17 روز اول عيد كه طي آن همه يهوديان نانهاي غير فطير را از خانه هاي خود دور مي كردند، فرا رسيد. شاگردان عيسي نزد او آمده ، پرسيدند: «شام مخصوص عيد را كجا آماده كنيم و بخوريم ؟»
18 او در جواب گفت كه به شهر نزد فلان شخص رفته ، بگويند: «استاد ما مي گويد وقت من رسيده است ، و من و شاگردانم در منزل شما شام مخصوص عيد را خواهيم خورد.» 19 شاگردان اطاعت كردند و شام را در آنجا تدارك ديدند.
20و21 شب ، عيسي با دوازده شاگرد خود سر ميزنشست . هنگام خوردن شام او به ايشان گفت : «يكي از شما به من خيانت مي كند.»
22 همه از اين سخن غمگين شدند، و هر يك با اندوه زياد پرسيدند: «آيا من اين كار را خواهم كرد؟»
23 او جواب داد: «آنكه دستش را اول با دست من بسوي بشقاب دراز كرد، همان كسي است كه به من خيانت مي كند. 24 البته من بايد مطابق پيشگويي ها رحلت كنم ، اما واي بحال كسي كه مرا به مرگ تسليم كند. بهتر بود كه اصلاً اين شخص بدنيا نمي آمد.»
25 يهودا نيز كه بعداً به او خيانت كرد، از او پرسيد: «استاد، آيا آن شخص منم ؟» عيسي جواب داد: «بلي ، خودت گفتي !»
26 وقتي شام مي خوردند، عيسي يك تكه نان برداشت و شكر نمود؛ سپس آن را تكه تكه كرد و به شاگردان داد و فرمود: «بگيريد بخوريد، اين بدن من است .» 27 پس از آن ، جام را برداشت و شكر كرد، و به آنها داده ، فرمود: «هر يك از شما از اين جام بنوشيد. 28 چون اين خون من است كه با آن ، اين پيمان جديد را مهر مي كنم . خون من ريخته مي شود تا گناهان بسياري بخشيده شود. 29 اين سخن مرا فراموش نكنيد: من ديگر از اين محصول انگور نخواهم نوشيد تا روزي كه آن را تازه با شما در ملكوت پدرم بنوشم .»
30 پس از آن ، سرود مخصوص عيد را خواندند و بسوي كوه زيتون رفتند.
31 آنگاه عيسي به ايشان فرمود: «امشب همه شما مرا تنها مي گذاريد. چون در كتاب آسماني نوشته شده كه خدا چوپان را مي زند و گوسفندان گله پراكنده مي شوند. 32 ولي پس از آن كه زنده شدم ، به جليل خواهم رفت و شما را در آنجا خواهم ديد.»
33 پطرس گفت : «اگر همه ، شما را تنها بگذارند، من از كنار شما دور نخواهم شد.» 34 عيسي به او فرمود: «باور كن كه همين امشب ، پيش از آنكه خروس بخواند، تو سه بار مرا انكار كرده ، خواهي گفت كه مرا نمي شناسي !»
35 ولي پطرس گفت : «حتي اگر لازم باشد، با شما خواهم مرد، ولي هرگز شما را انكار نخواهم كرد!»
بقيه شاگردان نيز چنين گفتند.

آخرين دعا در باغ جتسيماني
36 پس عيسي ايشان را به بيشه اي آورد كه آن را جتسيماني مي ناميدند. او به ايشان فرمود: «بنشينيد و منتظر باشيد تا من كمي دورتر رفته ، دعا كنم .» 37 پطرس و دو پسر زبدي يعني يعقوب و يوحنا را نيز با خود برد. در حاليكه غم و اندوه تمام وجود او را فرا گرفته بود، 38 رو به ايشان كرد و فرمود: «من از شدت حزن و غم ، در آستانه مرگ مي باشم . شما اينجا بمانيد و با من بيدار باشيد.»
39 سپس كمي دورتر رفت و بر زمين افتاد و چنين دعا كرد: «پدر، اگر ممكن است ، اين جام رنج و عذاب را از مقابل من بردار؛ اما نه به خواهش من بلكه به خواست تو.»
40 آنگاه نزد آن سه شاگرد برگشت و ديد كه در خوابند. گفت :«پطرس نتوانستي حتي يك ساعت با من بيدار بماني ؟ 41 بيدار بمانيد و دعا كنيد تا وسوسه بر شما غلبه نكند. روح انسان مي خواهد آنچه درست است انجام دهد، اما طبع بشري او ضعيف است .»
42 باز ايشان را گذاشت و رفت و چنين دعا كرد: «پدر، اگر ممكن نيست اين جام از مقابل من برداشته شود، پس آن را مي نوشم . آنچه خواست توست بشود.»
43 باز برگشت و ديد كه درخوابند، چون پلكهاي ايشان سنگين شده بود. 44 پس براي بار سوم رفت و همان دعا را كرد.
45 سپس ، نزد شاگردان بازگشت و گفت : «حالا ديگر بخوابيد و استراحت كنيد... اما نه ، حالا زمان آن است كه در چنگ بدكاران گرفتار شوم . 46 برخيزيد و برويم . نگاه كنيد، اين هم شاگرد خائن من !»

دستگيري و محاكمه عيسي
47 سخن عيسي هنوز به پايان نرسيده بود كه يهودا، از راه رسيد. همراه او عده اي با شمشير و چوب و چماق نيز آمده بودند. آنان از سوي سران قوم يهود فرستاده شده بودند. 48 شاگرد خائن به همراهان خودگفته بود: «هر كه را ببوسم ، همان است ؛ او را بگيريد.» 49 پس يهودا مستقيم بسوي عيسي رفت و گفت : «سلام استاد!» و صورت استاد خود را بوسيد.
50 عيسي گفت : «دوست من ، كار خود را زودتر انجام بده !» پس آن عده جلـو رفتند و عيسي را گرفتند.
51 در اين لحظه يكي از همراهان عيسي شمشير خود را كشيد و با يك ضربه ، گوش غلام كاهن اعظم را بريد.
52 عيسي به او فرمود: «شمشيرت را غلاف كن . هر كه شمشير بكشد، با شمشير نيز كشته خواهد شد. 53 مگر نمي داني كه من مي توانم از پدرم درخواست كنم تا در يك لحظه ، هزاران فرشته به كمك ما بفرستد؟ 54 ولي اگر چنين كنم ، پيشگويي هاي كتاب آسماني درباره من چگونه جامه عمل خواهند پوشيد؟»
55 آنگاه رو به آن عده كرد و گفت : «مگر من دزد فراري هستم كه با چوب و چماق و شمشير به سراغم آمده ايد؟ من هر روز در برابر چشمانتان در خانه خدا بودم و به مردم تعليم مي دادم ؛ چرا در آنجا مرا نگرفتيد؟ 56 بلي ، مي بايست اينطور مي شد، چون تمام اين وقايع را انبياء در كتاب آسماني پيشگويي كرده اند.»
در اين گيرودار، تمام شاگردان ، او را تنها گذاشته ، فرار كردند.
57 پس آن گروه ، عيسي را به خانه قيافا، كاهن اعظم بردند. در آنجا تمام سران يهود جمع بودند. 58 در ضمن ، پطرس هم از دور به دنبال عيسي مي آمد تا وارد حياط خانه كاهن اعظم شد و كنار سربازان نشست تا ببيند بر سر عيسي چه مي آيد.
59 كاهنان اعظم ، و در واقع ، تمام اعضاي شوراي عالي يهود جمع شده بودند و به دنبال شاهداني مي گشتند كه به دروغ به عيسي تهمت بزنند، تا بتوانند به مرگ محكومش كنند. 60و61 ولي با اين كه چند نفر را يافتند و آنان نيز شهادت دروغ دادند، ولي سخنان ايشان با هم يكي نبود.
سرانجام دو نفر را پيدا كردند كه مي گفتند: «اين مرد مي گفت من مي توانم خانه خدا را خراب كنم ، و آن را ظرف سه روز باز بنا نمايم .»
62 آنگاه كاهن اعظم برخاست و به عيسي گفت : «خوب ، چه مي گويي ؟ آيا آنچه مي گويند صحت دارد؟» 63 ولي عيسي خاموش ماند.
كاهن اعظم به او گفت : «به نام خداي زنده از تو مي خواهم جواب بدهي . آيا تو مسيح ، فرزند خدا هستي يا نه ؟»
64 عيسي جواب داد: «بلي ، هستم ؛ و يك روز مرا خواهيد ديد كه در دست راست خدا نشسته ام و بر ابرهاي آسمان به زمين باز مي گردم .»
65و66 ناگهان كاهن اعظم لباس خود را دريد و فرياد زد: «كفر گفت ! كفر گفت ! ديگر چه احتياجي به شاهد داريم ؟ همه شنيديد چه گفت ! چه رأي مي دهيد؟»
همه فرياد زدند: «بايد بميرد!»
67 آنگاه به صورتش آب دهان انداخته ، او را زدند. بعضي نيز به او سيلي زده ، 68 با ريشخند مي گفتند: «اي مسيح تو كه پيغمبري ، بگو ببينم چه كسي تو را زد؟»
69 اما پطرس هنوز در حياط نشسته بود كه يكي از كنيزان كاهن اعظم نزد او آمد و گفت : «به گمانم تو نيز همراه با عيساي جليلي بودي !»
70 ولي پطرس در حضور همه منكر شد و گفت : «من اصلاً از گفته هايت سر در نمي آورم !»
71 اندكي بعد، در كنار در، كنيز ديگري به او برخورد و به آناني كه در آنجا بودند گفت : «اين مرد نيز با عيساي ناصري بود.»
72 پطرس دوباره انكار كرد، و حتي اين بار قسم خورده ، گفت : «من اصلاً اين مرد را نمي شناسم .»
73 ولي كمي بعد، كساني كه آنجا ايستاده بودند پيش پطرس آمده ، به او گفتند: «تو حتماً يكي از شاگردان او هستي ، چون لهجه ات جليلي است !»
74 پطرس اين بار شروع كرد به لعنت كردن و قسم خوردن و گفت : «من اصلاً اين مرد را نمي شناسم .»
درست در همين هنگام خروس بانگ زد، 75 و پطرس گفته عيسي را بخاطر آورد كه گفته بود: «پيش از اينكه خروس بخواند، تو سه بار مرا انكار خواهي كرد.» پس بيرون رفت و زارزار گريست .


راهنما



متي‌ 26 : 1 - 5 ، توطئه‌ قتل‌ عيسي‌ (به‌ مرقس‌ 14 : 1 - 2 مراجعه‌ شود).
متي‌ 26 : 6 - 13 ، تدهين‌ عيسي‌ در بيت‌ عنيا (به‌ مرقس‌ 14 : 3 - 9 مراجعه‌ شود).
متي‌ 26 : 14 - 16 ، معاملة‌ يهودا براي‌ قتل‌ عيسي‌ (به‌ مرقس‌ 14 : 10 - 11 مراجعه‌ شود).

متي‌ 26 : 17 - 29 . شام‌ آخر
اين‌ جريان‌ در مرقس‌ 14 : 12 - 25 و لوقا 22 : 7 - 38 و يوحنا 13 و 14 نيز مذكور است‌. اين‌ واقعه‌ شب‌ قبل‌ از روز مرگ‌ عيسي‌ اتفاق‌ افتاد. در اين‌ بخش‌ اشاره‌ به‌ دو شام‌ شده‌ است‌ كه‌ عبارتند از شام‌ فصح‌ و شام‌ خداوند. شام‌ خداوند در زمان‌ كوتاهي‌ پس‌ از شام‌ فصح‌ خورده‌ شد. لوقا به‌ دو پياله‌ اشاره‌ مي‌كند (لوقا 22 : 17 - 20). متي‌، مرقس‌، لوقا به‌ هر دو شام‌ اشاره‌ مي‌كنند ولي‌ يوحنا فقط‌ شام‌ فصح‌ را ذكر مي‌كند.
مدت‌ 14 قرن‌ بود كه‌ فصح‌ اشاره‌ به‌ ظهور آتي‌ برة‌ فصح‌ مي‌نمود. عيسي‌ ابتدا شام‌ فصح‌ را خورد، سپس‌ شام‌ خود را جايگزين‌ شام‌ فصح‌ كرد و بعد خودش‌ در حكم‌ برة‌ فصح‌ ذبح‌ شد. عيسي‌، در همان‌ روزي‌ كه‌ بره‌هاي‌ فصح‌ در هيكل‌ ذبح‌ مي‌شدند همانند قرباني‌ روي‌ مذبح‌ صليب‌ جان‌ سپرد.
عيد فصح‌ به‌ معني‌ واقعي‌ برگزار شده‌ بود وحالا شام‌ خداوند كه‌ مي‌بايد هميشه‌ به‌ يادگاري‌ عيسي‌ صرف‌ شود جايگزين‌ عيد فصح‌ گرديده‌ و بايستي‌ تا آمدن‌ دوبارة‌ او رعايت‌ گردد (اول‌ قرنتيان‌ 26:11). عيد فصح‌ ياد آورندة‌ آزادي‌ از بندگي‌ مصر و آمدن‌ مسيح‌ موعود بود. شام‌ خداوند نيز ياد آورندة‌ مرگ‌ مسيح‌ بر روي‌ صليب‌ و آمدن‌ ثانوي‌ عيسي‌ مسيح‌ است‌.
شايد ترتيب‌ وقايع‌ شام‌ آخر در اناجيل‌ كمي‌ مبهم‌ باشد. بنظر مي‌رسد كه‌ متي‌ و مرقس‌ خوردن‌ شام‌ را پس‌ از بيرون‌ رفتن‌ يهودا قرار مي‌دهند در حاليكه‌ لوقا در تشريح‌ اين‌ بخش‌، نشان‌ مي‌دهد كه‌ يهودا در آنجا بوده‌ است‌. يوحنا مجادلة‌ شاگردان‌ را اول‌ مطرح‌ مي‌كند، ولي‌ لوقا آن‌ را پس‌ از شام‌ ذكر مي‌كند. قطعاً نويسندگان‌ بيشتر از اينكه‌ ترتيب‌ وقايع‌ را مد نظر داشته‌ باشند، به‌ مسايل‌ مهم‌ ديگري‌ توجه‌ داشته‌اند. اما عموماً احتمال‌ وقايع‌ بصورت‌ ذيل‌ فرض‌ مي‌شود:
1 - مجادلة‌ شاگردان‌. شستن‌ پايهاي‌ شاگردان‌.
2 - پيشگويي‌ خيانت‌ به‌ عيسي‌. سؤال‌ شاگردان‌: «آيا من‌ هستم‌؟»
3 - يهودا لقمه‌ را مي‌گيرد. او مي‌گويد: «من‌ آنم‌؟» و بيرون‌ مي‌رود.
4 - خوردن‌ شام‌ خداوند.
5 - «حكم‌ تازه‌» و كلمات‌ آرامش‌ بخش‌ يوحنا باب‌ 14.

پياله‌
در سال‌ 1910 در ويرانه‌هاي‌ كليسايي‌ عظيم‌ واقع‌ در خرابه‌هاي‌ انطاكيه‌ پياله‌اي‌ يافت‌ شد. اين‌ پياله‌ حاوي‌ يك‌ پيالة‌ دروني‌ نيز بود كه‌ دانشمندان‌ حدس‌ مي‌زنند كه‌ پيالة‌ دوم‌، همان‌ پياله‌اي‌ است‌ كه‌ عيسي‌ در آن‌ شب‌ مقدس‌ مصرف‌ نمود. اين‌ پياله‌ دروني‌ يك‌ ظرف‌ سادة‌ نقره‌اي‌ است‌. پيالة‌ بيروني‌ نيز از نقره‌ ساخته‌ شده‌ است‌ كه‌ نقش‌ 12 نفر كه‌ به‌ نشانة‌ مسيح‌ و حواريون‌ است‌، بصورتي‌ ماهرانه‌ بر روي‌ آن‌ حكاكي‌ شده‌ است‌. بنظر مي‌رسد كه‌ پيالة‌ بيروني‌ به‌ جهت‌ محافظت‌ از پيالة‌ دروني‌ كه‌ ارزش‌ و قدمت‌ آن‌ بيشتر از پيالة‌ بيروني‌ است‌، ساخته‌ شده‌ است‌. سبك‌ هنر و كاري‌ كه‌ روي‌ اين‌ پياله‌ شده‌ است‌، نشان‌ مي‌دهد كه‌ متعلق‌ به‌ قرن‌ اول‌ ميلادي‌ است‌. احتمال‌ مي‌رود كه‌ شام‌ آخر در خانة‌ مادر مرقس‌ صرف‌ شده‌ باشد. مرقس‌ اغلب‌ به‌ انطاكيه‌ مسافرت‌ مي‌نمود.
پس‌ از سقوط‌ اورشليم‌، شهر انطاكيه‌ به‌ صورت‌ مركز اصلي‌ مسيحيت‌ در آمد. بنابراين‌ خيلي‌ طبيعي‌ است‌ كه‌ اينچنين‌ شيئي‌ كه‌ از نظر مسيحيت‌ داراي‌ ارزشي‌ بس‌ والاست‌، در كليساي‌ انطاكيه‌ نگاهداري‌ بشود. اين‌ پياله‌ احتمالاً پس‌ از خرابي‌ كليسا در ويرانه‌ها باقي‌ مانده‌ تا اينكه‌ اخيراً بوسيلة‌ تجسس‌هاي‌ باستانشناختي‌ پيدا شده‌ است‌.
متي‌ 26 : 30 - 46 ، دردهاي‌ باغ‌ جتسيماني‌ (به‌ لوقا 22 : 39 - 46 مراجعه‌ شود).
متي‌ 26 : 47 - 56 ، خيانت‌ يهودا و دستگيري‌ عيسي‌ (به‌ يوحنا 18 : 1 - 12 مراجعه‌ شود).
متي‌ 26 : 57 - 68 ، احضار عيسي‌ بوسيلة‌ كاهن‌ اعظم‌ (به‌ مرقس‌ 14 : 53 مراجعه‌ شود).
متي‌ 26 : 69 - 75 ، انكار پطرس‌ (به‌ يوحنا 18 : 15 - 27 مراجعه‌ شود).

  • مطالعه 2654 مرتبه
  • آخرین تغییرات در %ب ظ, %02 %677 %1394 %15:%بهمن