25 حکایتهای ده باکره، قنطارها؛ روز داوری

ترجمه شریف گویا

ترجمه شریف انجیل متی


مثل ده دختر جوان


1. « در آن روز پادشاهی آسمانی مثل ده دختر جوان خواهد بود که چراغهای خود را برداشته به استقبال داماد رفتند.
2. پنج نفر از آنان دانا و پنج نفر نادان بودند.
3. دختران نادان چراغهای خود را با خود برداشتند ولی با خود هیچ روغن نبردند ،
4. اما دختران دانا چراغهای خود را با ظرفهای پر از روغن بردند.
5. چون داماد در آمدن تأخیر کرد همگی خوابشان برد.
6. در نیمه شب فریاد کسی شنیده شد که می گفت : « داماد می آید، به پیشواز او بیائید»
7. وقتی دختران این را شنیدند همه برخاسته چراغهایشان را حاضر کردند.
8. دختران نادان به دختران دانا گفتند: « چراغهای ما در حال خاموش شدن است ، مقداری از روغن خودتان را به ما بدهید.»
9. آنها گفتند: « خیر ، برای همه ما کافی نیست ، بهتر است شما پیش فروشندگان بروید و مقداری روغن برای خودتان بخرید.»
10. وقتی آنها رفتند روغن بخرند ، داماد وارد شد. کسانی که آماده بودند با او به مجلس عروسی وارد شدند و در بسته شد.
11. بعد که آن پنج دختر دیگر برگشتند ، فریاد زدند: « ای آقا ، ای آقا در را به روی ما باز کن»
12. اما او جواب داد :« به شما می گویم که اصلا شما را نمی شناسم »
13. پس بیدار باشید زیرا شما از روز و ساعت این واقعه خبر ندارید.»

مثل سه غلام
«همچنین در لوقا 19 :11 ـ 27 »

14. « پادشاهی خدا مانند مردی است که می خواست سفر کند ، پس غلامان خود را خوانده تمام ثروتش را به آنان سپرد
15. و به هر یک به نسبت توانائیش چیزی داد ـ به یکی پنج کیسه زر و به دیگری دو کیسه ، و به سومی یک کیسه ، و پس از آن به سفر رفت .
16. مردی که پنج کیسه زر داشت زود رفت و با آنها تجارت کرد و پنج کیسه زر سود برد.
17. همچنین آن مردی که تو کیسه زر داشت دو کیسه دیگر سود آورد.
18. اما آن مردی که یک کیسه زر به او داده شده بود رفت و زمین را کند و پول ارباب خود را پنهان کرد.
19. بعد از مدت زیادی ارباب برگشت و با آنها به تصفیه حساب پرداخت.
20. کسی که پنج کیسه زر به او داده شده بود آمد و پنج کیسه ای را هم که سود برده بود با خود آورد و گفت :« تو این پنج کیسه را به من سپرده بودی ، این پنج کیسه دیگر هم سود آن است .»
21. ارباب گفت :« آفرین ، ای غلام خوب و امین ، تو در امر کوچکی امانت و درستی خود رانشان دادی ، من حالا کارهای بزرگ را به تو خواهم سپرد. بیا و در شادی ارباب خود شریک باش.»
22. آنگاه مردی که دو کیسه زر داشت آمد و گفت :« تو دو کیسه به من سپردی ، این دو کیسه دیگر هم سود آن است .»
23. ارباب گفت:« آفرین ، ای غلام خوب و امین تو در کار کوچکی امانت و درستی خود را نشان دادی و حالا کارهای بزرگ را به تو خواهم سپرد. بیا و در شادی ارباب خود شریک باش.»
24. سپس مردی که یک کیسه به او داده شده بود آمد و گفت :« ای ارباب ، من می دانستم که تو مرد سختگیری هستی ، از جائی که نکاشته ای درو می کنی و از جائیکه نپاشیده ای جمع می نمائی
25. پس ترسیدم و رفتم و طلای تو را در زمین پنهان کردم . بفرما ، پول تو این جا است.»
26. ارباب گفت :« ای غلام بد سرشت و تنبل ، تو که می دانستی من از جائی که نکاشته ام درو می کنم و از جائی که نپاشیده ام جمع می کنم ،
27. پس به همین دلیل می باید پول مرا به صرافان می دادی تا وقتی من از سفر برمی گردم آن را باسودش پس بگیرم.
28. کیسه زر را از او بگیرید و به آن کس که ده کیسه دارد بدهید،
29. زیرا آن کس که دارد به او بیشتر داده خواهد شد تا به فراوانی داشته باشد و آنکس که ندارد حتی آنچه را هم که دارد از دست خواهد داد.
30. این غلام بی فایده را به تاریکی بیندازید جایی که گریه و دندان بردندان سائیدن وجود دارد.»

روز داوری

31. « وقتی پسر انسان با جلال خود همراه با همه فرشتگان می آید بر تخت پادشاهی خود خواهد نشست
32. و تمام ملل روی زمین در حضور او جمع می شوند. آنگاه او مانند شبانی که گوسفندان را از بزها جدا می کند آدمیان را به دو گروه تقسیم خواهد کرد
33. گوسفندان را در دست راست و بزها را در دست چپ خود قرار خواهد داد.
34. آنگاه پادشاه به آنانیکه در سمت راست او هستند خواهد گفت :« ای کسانی که از جانب پدر من برکت یافته اید! بیائید و وارث سلطنتی شوید که از ابتدای آفرینش عالم برای شما آماده شده است.
35. چون وقتی گرسنه بودم به من خوراک دادید ، وقتی تشنه بودم به من آب دادید ، هنگامی که غریب بودم مرا به خانه خود بردید،
36. وقتی عریان بودم مرا پوشانیدید ، وقتی بیمار بودم به عیادت من آمدید و وقتیکه در زندان بودم از من دیدن کردید»
37. آنگاه نیکان پاسخ خواهند داد : « ای خداوند چه وقت تو را گرسنه دیدیم که به تو خوراک داده باشیم و یا کی تو را تشنه دیدیم که به تو آب داده باشیم ؟
38. کی غریب بودی که تو را به خانه بردیم یا برهنه بودی که تو را پوشاندیم ؟
39. کی تو را بیمار یا محبوس دیدیم که بدیدنت آمدیم ؟»
40. پادشاه در جواب خواهد گفت : « بدانید آنچه به یکی از کوچکترین برادران من کردید ، به من کردید.»
41. « آنگاه به آنانیکه در سمت چپ او هستند خواهد گفت : « ای ملعونان ، از من دور شوید و به آتش ابدی که برای ابلیس و فرشتگان او آماده شده است بروید،
42. زیرا وقتی گرسنه بودم به من خوراک ندادید ، وقتی تشنه بودم به من آب ندادید ،
43. وقتی غریب بودم به من منزل ندادید، وقتی برهنه بودم مرا نپوشانیدید و وقتی بیمار و محبوس بودم به عیادت من نیامدید.»
44. آنان نیز جواب خواهند داد: « کی تو را گرسنه یا تشنه یا غریب یا عریان یا بیمار یا محبوس دیدیم و کاری برایت نکردیم ؟»
45. او جواب خواهد داد : « بدانید آنچه به یکی از این کوچکان نکردید به من نکردید»
و آنان به کیفر ابدی خواهند رسید ولی نیکان به حیات جاودانی وارد خواهند شد.»
ترجمه قدیمی(انجیل متی)


حكايت‌ ده‌ باكره‌
‌ «در آن‌ زمان‌ ملكوت‌ آسمان‌ مثل‌ ده باكره‌ خواهد بود كه‌ مشعلهاي‌ خود را برداشته‌، به‌ استقبال‌ داماد بيرون‌ رفتند. 2 و از ايشان‌ پنج‌ دانا و پنج‌ نادان‌ بودند. 3 امّا نادانان‌ مشعلهاي‌ خود را برداشته‌، هيچ‌ روغن‌ با خود نبردند. 4 ليكن‌ دانايان‌، روغن‌ در ظروف‌ خود با مشعلهاي‌ خويش‌ برداشتند. 5 و چون‌ آمدن‌ داماد بطول‌ انجاميد، همه‌ پينكي‌ زده‌، خفتند. 6 و در نصف‌ شب‌ صدايي‌ بلند شد كه‌ "اينك‌ داماد مي‌آيد. به‌ استقبال‌ وي‌ بشتابيد." 7 پس‌ تمامي‌ آن‌ باكره‌ها برخاسته‌، مشعلهاي‌ خود را اصلاح‌ نمودند. 8 و نادانان‌، دانايان‌ را گفتند: "از روغن‌ خود به‌ ما دهيد زيرا مشعلهاي‌ ما خاموش‌ مي‌شود." 9 امّا دانايان‌ در جواب‌ گفتند: "نمي‌شود، مبادا ما و شما را كفاف‌ ندهد. بلكه‌ نزد فروشندگان‌ رفته‌، براي‌ خود بخريد." 10 و در حيني‌ كه‌ ايشان‌ بجهت‌ خريد مي‌رفتند، دامادبرسيد و آناني‌ كه‌ حاضر بودند، با وي‌ به‌ عروسي‌ داخل‌ شده‌، در بسته‌ گرديد. 11 بعد از آن‌، باكره‌هاي‌ ديگر نيز آمده‌، گفتند: "خداوندا براي‌ ما باز كن‌." 12 او در جواب‌ گفت‌: "هرآينه‌ به‌ شما مي‌گويم‌ شما را نمي‌شناسم‌." 13 پس‌ بيدار باشيد زيرا كه‌ آن‌ روز و ساعت‌ را نمي‌دانيد.
حكايت‌ قنطارها
14 «زيرا چنانكه‌ مردي‌ عازم‌ سفر شده‌، غلامان‌ خود را طلبيد و اموال‌ خود را بديشان‌ سپرد، 15 يكي‌ را پنج‌ قنطار و ديگري‌ را دو و سومي‌ را يك‌ داد؛ هر يك‌ را بحسب‌ استعدادش‌. و بي‌درنگ‌ متوجّه‌ سفر شد. 16 پس‌ آنكه‌ پنج‌ قنطار يافته‌ بود، رفته‌ و با آنها تجارت‌ نموده‌، پنج‌ قنطار ديگر سود كرد. 17 و همچنين‌ صاحب‌ دو قنطار نيز دو قنطار ديگر سود گرفت‌. 18 امّا آنكه‌ يك‌ قنطار گرفته‌ بود، رفته‌ زمين‌ را كند و نقد آقاي‌ خود را پنهان‌ نمود.
19 «و بعد از مدّت‌ مديدي‌، آقاي‌ آن‌ غلامان‌ آمده‌، از ايشان‌ حساب‌ خواست‌. 20 پس‌ آنكه‌ پنج‌ قنطار يافته‌ بود، پيش‌ آمده‌، پنج‌ قنطار ديگر آورده‌، گفت‌: "خداوندا پنج‌ قنطار به‌ من‌ سپردي‌، اينك‌ پنج‌ قنطار ديگر سود كردم‌." 21 آقاي‌ او به‌ وي‌ گفت‌: آفرين‌ اي‌ غلامِ نيكِ متدّين‌! بر چيزهاي‌ اندك‌ امين‌ بودي‌، تو را بر چيزهاي‌ بسيار خواهم‌ گماشت‌. به‌ شادي‌ خداوند خود داخل‌ شو!" 22 و صاحب‌ دو قنطار نيز آمده‌، گفت‌: "اي‌ آقا دو قنطار تسليم‌ من‌ نمودي‌، اينك‌ دو قنطار ديگر سود يافته‌ام‌." 23 آقايش‌ وي‌ را گفت‌: "آفرين‌ اي‌ غلام‌ نيكِ متديّن‌! بر چيزهاي‌ كم‌ امين‌ بودي‌، تو رابر چيزهاي‌ بسيار مي‌گمارم‌. در خوشي‌ خداوند خود داخل‌ شو!" 24 پس‌ آنكه‌ يك‌ قنطار گرفته‌ بود، پيش‌ آمده‌، گفت‌: "اي‌ آقا چون‌ تو را مي‌شناختم‌ كه‌ مرد درشت‌ خويي‌ مي‌باشي‌، از جايي‌ كه‌ نكاشته‌اي‌ مي‌دروي‌ و از جايي‌ كه‌ نيفشانده‌اي‌ جمع‌ مي‌كني‌، 25 پس‌ ترسان‌ شده‌، رفتم‌ و قنطار تو را زير زمين‌ نهفتم‌. اينك‌ مال‌ تو موجود است‌." 26 آقايش‌ در جواب‌ وي‌ گفت‌: "اي‌ غلامِ شريرِ بيكاره‌! دانسته‌اي‌ كه‌ از جايي‌ كه‌ نكاشته‌ام‌ مي‌دروم‌ و از مكاني‌ كه‌ نپاشيده‌ام‌، جمع‌ مي‌كنم‌. 27 از همين‌ جهت‌ تو را مي‌بايست‌ نقد مرا به‌ صرّافان‌ بدهي‌ تا وقتي‌ كه‌ بيايم‌ مال‌ خود را با سود بيابم‌. 28 الحال‌ آن‌ قنطار را از او گرفته‌، به‌ صاحب‌ ده‌ قنطار بدهيد. 29 زيرا به‌ هر كه‌ دارد داده‌ شود و افزوني‌ يابد و از آنكه‌ ندارد آنچه‌ دارد نيز گرفته‌ شود. 30 و آن‌ غلام‌ بي‌نفع‌ را در ظلمت‌ خارجي‌ اندازيد، جايي‌ كه‌ گريه‌ و فشار دندان‌ خواهد بود."
روز داوري‌
31 «امّا چون‌ پسر انسان‌ در جلال‌ خود با جميع‌ ملائكه‌ مقدّس‌ خويش‌ آيد، آنگاه‌ بر كرسي‌ جلال‌ خود خواهد نشست‌، 32 و جميع‌ امّت‌ها در حضور او جمع‌ شوند و آنها را از همديگر جدا مي‌كند، به‌ قسمي‌ كه‌ شبان‌ ميشها را از بزها جدا مي‌كند. 33 و ميشها را بر دست‌ راست‌ و بزها را بر چپ‌ خود قرار دهد. 34 آنگاه‌ پادشاه‌ به‌ اصحاب‌ طرف‌ راست‌ گويد: "بياييد اي‌ بركت‌ يافتگان‌ ازپدر من‌ و ملكوتي‌ را كه‌ از ابتداي‌ عالم‌ براي‌ شما آماده‌ شده‌ است‌، به‌ ميراث‌ گيريد. 35 زيرا چون‌ گرسنه‌ بودم‌ مرا طعام‌ داديد، تشنه‌ بودم‌ سيرآبم‌ نموديد، غريب‌ بودم‌ مرا جا داديد، 36 عريان‌ بودم‌ مرا پوشانيديد، مريض‌ بودم‌ عيادتم‌ كرديد، در حبس‌ بودم‌ ديدن‌ من‌ آمديد." 37 آنگاه‌ عادلان‌ به‌ پاسخ‌ گويند: "اي‌ خداوند، كي‌ گرسنه‌ات‌ ديديم‌ تا طعامت‌ دهيم‌، يا تشنه‌ات‌ يافتيم‌ تا سيرآبت‌ نماييم‌، 38 يا كي‌ تو را غريب‌ يافتيم‌ تا تو را جا دهيم‌ يا عريان‌ تا بپوشانيم‌، 39 و كي‌ تو را مريض‌ يا محبوس‌ يافتيم‌ تا عيادتت‌ كنيم‌؟" 40 پادشاه‌ در جواب‌ ايشان‌ گويد: "هرآينه‌ به‌ شما مي‌گويم‌، آنچه‌ به‌ يكي‌ از اين‌ برادران‌ كوچكترين‌ من‌ كرديد، به‌ من‌ كرده‌ايد."
41 «پس‌ اصحاب‌ طرف‌ چپ‌ را گويد: "اي‌ ملعونان‌، از من‌ دور شويد در آتش‌ جاوداني‌ كه‌ براي‌ ابليس‌ و فرشتگان‌ او مهيّا شده‌ است‌. 42 زيرا گرسنه‌ بودم‌ مرا خوراك‌ نداديد، تشنه‌ بودم‌ مرا آب‌ نداديد، 43 غريب‌ بودم‌ مرا جا نداديد، عريان‌ بودم‌ مرا نپوشانيديد، مريض‌ و محبوس‌ بودم‌ عيادتم‌ ننموديد." 44 پس‌ ايشان‌ نيز به‌ پاسخ‌ گويند: "اي‌ خداوند، كي‌ تو را گرسنه‌ يا تشنه‌ يا غريب‌ يا برهنه‌ يا مريض‌ يا محبوس‌ ديده‌، خدمتت‌ نكرديم‌؟" 45 آنگاه‌ در جواب‌ ايشان‌ گويد: "هرآينه‌ به‌ شما مي‌گويم‌، آنچه‌ به‌ يكي‌ از اين‌ كوچكان‌ نكرديد، به‌ من‌ نكرده‌ايد." 46 و ايشان‌ در عذاب‌ جاوداني‌ خواهند رفت‌، امّا عادلان‌ در حيات‌ جاوداني‌.»
ترجمه هزاره نو

ترجمه تفسیری


آماده و هشيار باشيد
«وقايع ملكوت خدا شبيه ماجراي ده دختر جواني است كه نديمه هاي عروس بودند. اين نديمه ها چراغهاي خود را روشن كردند تا به پيشواز داماد بروند. 2و3و4 پنج تن از اين نديمه ها كه عاقل بودند، در چراغهاي خود روغن كافي ريختند تا ذخيره داشته باشند؛ اما پنج تن ديگر كه نادان بودند، روغن كافي نريختند.
5و6 «چون آمدن داماد بطول انجاميد، نديمه ها را خواب در ربود. اما در نيمه هاي شب ، در اثر سروصدا از خواب پريدند: داماد مي آيد! برخيزيد و به پيشوازش برويد!
7و8 «نديمه ها فوراً برخاستند و چراغهاي خود راآماده كردند. پنج دختري كه روغن كافي نياورده بودند، چون چراغهايشان خاموش مي شد، از پنج دختر ديگر روغن خواستند.
9 «ولي ايشان جواب دادند: اگر از روغن خود به شما بدهيم ، براي خودمان كفايت نخواهد كرد. بهتر است برويد و براي خودتان بخريد.
10 «ولي وقتي آنان رفته بودند، داماد از راه رسيد و كساني كه آماده بودند، با او به جشن عروسي داخل شدند و در بسته شد.
11 «كمي بعد، آن پنج دختر ديگر رسيدند و از پشت در فرياد زدند: آقا، در را باز كنيد!
12 «اما جواب شنيدند: برويد! ديگر خيلي دير شده است !
13 «پس شما بيدار بمانيد و آماده باشيد چون نمي دانيد در چه روز و ساعتي من باز مي گردم .

در كار خداوند كوشا و وفادار باشيد
14 «ملكوت آسمان را مي توان با اين حكايت نيز تشريح كرد: مردي عزم سفر داشت . پس خدمتگزاران خود را خواست و به آنان سرمايه اي داد تا در غياب او، آن را بكار بيندازند.
15 «به هر كدام به اندازه توانايي اش داد: به اولي پنج كيسه طلا، به دومي دو كيسه طلا و به سومي يك كيسه طلا. سپس عازم سفر شد. 16 اولي كه پنج كيسه طلا گرفته بود، بي درنگ مشغول خريد و فروش شد و طولي نكشيد كه پنج كيسه طلاي ديگر هم به دارايي او اضافه شد. 17 دومي هم كه دو كيسه طلا داشت ، همين كار را كرد و دو كيسه طلاي ديگر نيز سود برد.
18 «ولي سومي كه يك كيسه طلا داشت ، زمين را كند و پولش را زير سنگ مخفي كرد.
19 «پس از مدتي طولاني ، ارباب از سفر برگشت و خدمتگزاران خود را براي تصفيه حساب فرا خواند.
20 «شخصي كه پنج كيسه طلا گرفته بود، ده كيسه طلا تحويل داد. 21 ارباب به او گفت : آفرين ، آفرين ! حال كه در اين مبلغ كم درستكار بودي ، مبلغ بيشتري به تو خواهم سپرد. بيا و در شادي من شريك شو.
22 «سپس آن كه دو كيسه گرفته بود جلو آمد وگفت : آقا، شما دو كيسه طلا داده بوديد؛ دو كيسه ديگر هم سود آورده ام .
23 «اربابش به او گفت : آفرين ! تو خدمتگزار خوب و باوفايي هستي . چون در اين مبلغ كم ، امانت خود را نشان دادي ، حالا مبلغ بيشتري به تو مي دهم . بيا و در شادي من شريك شو.
24و25 «آنگاه آخري با يك كيسه جلو آمد و گفت : آقا، من مي دانستم كه شما آنقدر مرد سختگيري هستيد كه حتي از زميني كه چيزي در آن نكاشته ايد انتظار محصول داريد. پس ، از ترسم پولتان را زير سنگ مخفي كردم تا مبادا از دست برود. بفرماييد اين هم پول شما.
26 «ارباب جواب داد: اي آدم تنبل و بيهوده ! اگر تو مي دانستي كه من آنقدر سختگير هستم كه حتي از زميني كه چيزي در آن نكاشته ام انتظار محصول دارم ، 27 پس چرا پولم را لااقل نزد صرافان نگذاشتي تا بهره اش را بگيرم ؟ 28 سپس اضافه كرد: پول اين مرد را بگيريد و به آن شخصي بدهيد كه ده كيسه طلا دارد. 29 چون كسي كه بتواند آنچه كه دارد خوب بكار ببرد، به او باز هم بيشتر داده مي شود. ولي كسي كه كارش را درست انجام ندهد، آن را هر چقدر هم كوچك باشد از دست خواهد داد. 30 حالا اين خدمتگزار را كه به درد هيچ كاري نمي خورد، بگيريد و در تاريكي بيندازيد، تا در آنجا از شدت گريه ، دندانهايش را بر هم بفشارد.

روز داوري
31 «هنگامي كه من ، مسيح موعود، با شكوه و جلال خود و همراه با تمام فرشتگانم بيايم ، آنگاه بر تخت باشكوه خود خواهم نشست . 32 سپس تمام قومهاي روي زمين در مقابل من خواهند ايستاد و من ايشان را از هم جدا خواهم كرد، همان طور كه يك چوپان ، گوسفندان را از بزها جدا مي كند؛ 33 گوسفندها را در طرف راستم قرار مي دهم و بزها را در طرف چپم .
34 «آنگاه بعنوان پادشاه ، به كساني كه در طرف راست منند خواهم گفت : بياييد اي عزيزان پدرم !
بياييد تا شما را در بركات ملكوت خدا سهيم گردانم ، بركاتي كه از آغاز آفرينش دنيا براي شما آماده شده بود. 35 زيرا وقتي من گرسنه بودم ، شما به من خوراك داديد؛ تشنه بودم ، به من آب داديد؛ غريب بودم ، مرا به خانة تان برديد؛ 36 برهنه بودم ، به من لباس داديد؛ بيمار و زنداني بودم ، به عيادتم آمديد.
37 «نيكوكاران در پاسخ خواهند گفت : خداوندا، كي گرسنه بوديد تا به شما خوراك بدهيم ؟ كي تشنه بوديد تا به شما آب بدهيم ؟ 38 كي غريب بوديد تا شما را به منزل ببريم يا برهنه بوديد تا لباس بپوشانيم ؟ 39 كي بيمار يا زنداني بوديد تا به ملاقات شما بياييم ؟
40 «آنگاه به ايشان خواهم گفت : وقتي اين خدمتها را به كوچكترين برادران من مي كرديد، در واقع به من مي نموديد.
41 «سپس بكساني كه درطرف چپ من قرار دارند، خواهم گفت : اي لعنت شده هااز اينجا برويد وبه آتش ابدي داخل شويد كه براي شيطان و ارواح شيطاني آماده شده است . 42 زيرا گرسنه بودم و شما به من خوراك نداديد؛ تشنه بودم و بمن آب نداديد؛ 43 غريب بودم و بمن جا نداديد؛ برهنه بودم و مرا نپوشانيديد؛ بيمار و زنداني بودم و شما به ملاقاتم نيامديد.
44 «جواب خواهند داد: خداوندا، كي شما گرسنه و تشنه يا غريب و برهنه يا بيمار و زنداني بوديد تا خدمتي به شما بكنيم ؟
45 «در جواب خواهم گفت : وقتي به كوچكترين برادران من كمك نكرديد، در واقع به من كمك نكرديد.
46 «و اين اشخاص به كيفر ابدي مي رسند، ولي نيكوكاران به زندگي جاويد خواهند پيوست .»

راهنما

متي‌ 25 : 1 - 13 ، دربارة‌ مثل‌ ده‌ باكره‌ سخن‌ مي‌گويد. اين‌ مثل‌ فقط‌ يك‌ نكته‌ را خاطرنشان‌ مي‌سازد و آن‌ اينكه‌ ما بايد بر خداوند عيسي‌ متمركز باشيم‌ و براي‌ آمدن‌ او خود را آماده‌ نماييم‌.
متي‌ 25 : 14 - 30 ، دربارة‌ مثل‌ قنطارها سخن‌ مي‌گويد. اين‌ مثل‌ بدين‌ معني‌ است‌ كه‌ ما براي‌ خدمتي‌ عظيم‌تر تربيت‌ مي‌شويم‌. آنچه‌ كه‌ تعيين‌ كنندة‌ موقعيت‌ و منزلت‌ ما در آينده‌ است‌ به‌ وفاداري‌ خدمت‌ كنوني‌ ما بستگي‌ دارد.
متي‌ 25 : 31 - 46 ، سخن‌ از صحنة‌ نهايي‌ داوري‌ مي‌كند. يكي‌ از بخش‌هاي‌ جالب‌ كتاب‌مقدس‌ تصويري‌ است‌ از كارهاي‌ عام‌المنفعة‌ ما كه‌ چگونگي‌ وضعيت‌ ما را در ابديت‌ مشخص‌ مي‌كند.
  • مطالعه 2514 مرتبه
  • آخرین تغییرات در %ب ظ, %02 %676 %1394 %15:%بهمن