وجودمان پر از حیرت، پر از دلسوزی و تمامی احساسات دیگر بشری که غالباً با دیدن مظلومیت به هیجان میآیند و برانگیخته میشوند گردید طاقت از کف دادیم و در درون خویش گریستیم. از دوستم پرسیدم چرا مسیح چنین گفت؟ آیا واقعاً خدا او را واگذاشت؟ آیا واقعاً مسیح نمیدانست که ...
این شرایط، دمی موقتی و گذرا است؟ آیا مسیح حقیقتاً و واقعاً وانهادگی، تنهایی و طرد شدگی توسط عزیزترین کس خود یعنی پدر آسمانی خود را تجربه میکرد؟ آیا خدای پدر حقیقتاً رویش را از پسر محبوب و بیگناهش که همه چیز را برای او و بواسطه او آفریده بود، برگردانید؟. این سوالات هردوی ما را به ژرفایی از تامل و سکوت فرو برد. دوستم که مسیحی بالغ و وقف شدهای است نهایتاً به این نتیجه رسید که عیسی این جملات را برای تحقق نبوت داود نبی در مزمور ۲۲ بر زبان راندهاست تا نبوتها و پیشگوییهای عهد عتیق در مورد او به انجام برسد.
اما آیا حقیقتاً خدا و پسرش عیسی در حال اجرای درامی و نمایشی مذهبی و رستم و سهراب گونه بودند که با وانهادگی پسر در برابر بیاعتنایی پدر به پایان برسد و انبوه تماشاچیان را غرق اندوه و اشک سازند و در نهایت ما نظارگان را در طول تاریخ با خواندن و تماشای این درام مذهبی جریحه دارسازد و حس انساندوستی و رحم و شفقتمان برانگیخته گردد و الهیدانان مسیحی و متکلمین نیز به مراد دل رسیده به اثبات حقانیت مسیح و تحقق نبوتها و پیشگوییهای عهد عتیق برگ برندهای در برابر دنیا و خصوصاً قوم ناباور یهود رو کنند؟ یا حقیقتاً خدا در عیسی از رنجی جانکاه و ظلمی خردکننده عبور کرد و با گوشت و پوست و استخوان درد را مزمزه نمود؟
خدا در مسیح، نه تنها لباس پادشاهی را از تن بدر آورد( کنوسیس) و خود را خوار ساخت و جسم پوشید بلکه انسانیت را به تمامی معنایش به الوهیت و تجربه شخصیتی خود در تجربه گوشتمندی افزود، خدای کتاب مقدس خدایی است که در وعدهها و محبت و نیکویی خود تغییر ناپذیر و لایزال است اما شخصیت این خدا بر خلاف خدایان بیرگ وپی و کر و لال و بیبخار تعریف شده در برخی مذاهب که فاقد احساسات هستند و نه تغییر میکنند و نه راغب به تغییرند و همچون کد خدایی ظالم رسم رعیت پروری را در توسل به چوب و فلک میدانند. تصویر این خدا در کتاب مقدس پر است از احساسات رقیق و زیبای قابل درک بشری. خدا در ماجرای خلقت افسوس و پشیمانی و دلشکستگی را تجربه کرد( پیدایش ۶:۶ را مشاهده کنید). احشا و درون خدا در ارمیا ۳۱ برای قومش به حرکت میآید و متاثر میشود ( ارمیا۳۱:۲۰). خدا در کتاب هوشع از غیرت خود مانند شوهری خیانت دیده نسبت به همسرش که اسراییل است در غالب تجربه دردناک این نبی سخن میگوید بارها و بارها خدا در کلامش از حسادت عاشقانه خود نسبت به قومش که عروس اویند سخن گفته است احساسی بسیار شبیه به احساس حسادت عاشقانه بشری ما نسبت به دلدار زمینی خویش. وه که عجب خدایی است خدای کتاب مقدس و حقیقتا چنین خدایی لایق آن است که مورد پرستش قرار گیرد!
در جای جای عهد عتیق با این احساسات الهی که برای ما در دنیای فیزیکی ملموس است مواجه میشویم. اما همه و همه اینها احساساتی هستند که خدا بعنوان سوم شخص و از راه دور آنها را با ما درمیان میگذارد و احساسات خود را در غالب عملکردهایش خواه برکت و خواه لعنت به زمینیان نشان میدهد ولی در عهد جدید خدا صاحب تجربهای میشد که هرگز آن را نچشیده بود خدا میدانست که زمین و دنیای آدمیان و احساسات و سرخوردگیهای بشری چیست اما آن را نمیفهمید یا به عبارتی تجربه ملموس شخصی نکردهبود به قول نویسنده توانمند" فیلیپ ینسی": خدا در مسیح طعم تلخ سیلی را چشید. خدا در مسیح بود که ضربه شلاق آنهم با شلاقهایی که بر سر رشتههایش تیغ و استخوان حیوانات وصل بود که قادر بود گوشت بدن را از استخوان جدا کند را بر پشت خود تجربه کرد". خدا در مسیح بر میز کالبد شکافی انسان به شکل صلیب دراز کشید و اجازه داد تا انسان حقیقت را به زیر میکروسکوپ آزمایشگاهی خود ببرد. خدا در مسیح به این ماموریت غیرممکن دست زد. خدا مسافر ره کورههای رنجدیده ما شد. خدا انسانیت را بر خود افزود...
شاعرانه است اگر از خدایی به زمین آمده سخن گوییم تا جاییکه در دنیای فلسفه و شعر و شاعری زیست کنیم و یا فیلسوف دورهگرد دنیای هلنی باشیم اما زمانی که صحبت به تجربه بشری شخصی به نام عیسای ناصری میرسد دیگر جهان واقعیت است که خدا پنجه در پنجهاش میافکند.
خدا در عیسی همه چیز را تجربه کرد از جمله وسوسه و عیسی حقیقتاً وسوسه را چشید آنهم در اوج احساس گرسنگی پس از ۴۰ روز روزه و این یک درام سینمایی نبود درست مانند حس مفرط رنج زمانی که شخصی آزاد شده از اسارت الکل دستانش در خواهش گیلاسی مشروب میلرزد و لحظهای بوی وسوسه انگیز الکل شامهاش را رها نمیکند. این یعنی همان احساسی که عیسی در بیابان در برابر وسوسه تبدیل سنگها به نان تجربه کرد.شاید اگرمن و تو در حال حاضر در نبردی سخت با اهریمنی تاریک و سخت در وجود خویش باشیم این را به خوبی با گوشت و پوستمان ادراک کنیم و بدانیم که وسوسه یعنی چه!!!
چقدر تا به حال سوز درک نشدن و سرمای خنجر بیتفاوتی و بیمهری توسط دوستی، آشنایی و از آن بدتر عزیزی چون پدر ، مادر و یا همسر و کودک خود را چشیدهایم؟ به گمانم این یکی از بدترین دردهایی است که مثل خوره استخوان روح را از درون میشکند و نابود میسازد.
خدای پدر و عیسی ناصری نه تنها بر صلیب بلکه از باغ جتسیمانی در چنین مهلکهای گرفتار بودند. پدر دعای جگرگوشه خویش که خون میگریست را به بهای نجات دستهای یاغی و غارتگر بنام آدمیان نادیده میشمرد، پسر در حضور چشمان پدرش خدا سیلی میخورد، تهدید میشد، مسخره میشد، لخت و عریان در برابر بت پرستان رومی مضحکه میشد...دوستی، برادری، عزیزی، یاری پطرس نام در آن لحطات نیازمند همدردی انکارش میکرد و یاران وفادار او را در میان سگان رها میکردند. او تنها بود کسی با او نمانده بود اوج طرد شدگی و شکست برای مسیحایی که قرار بود پادشاه یهود باشد همو که جامگانشان را فرش راهش ساختند، مادر میگریست، دشمنان لبخند میزدند، بیخوابی و وحشت و گرسنگی و درد شکنجههای سربازان رومی طاقتش را طاق میکرد. شک و شیطان و وسوسه رها کردن و به گوشه چشمی دوازده هزار فرشته را سرازیر زمین ساختن و روز داوری را برپا کردن، همه و همه در پیش چشمان کبود و خونین عیسی عبور میکرد. عیسی در کلنجار معنا بود نه به عنوان شخصیت دوم تثلیث بلکه به عنوان انسان، انسانی چون من و شما، صاحب گوشت و پوست و احساسات ، انسانی با ناتوانیهای طبیعی در برابر فشار و شکنجه، وبه قول پیلاتس جلاد : اینک انسان
تاریخ از پیلاتس بعنوان یکی از قسی القلب ترین و سفاک ترین فرمانداران رومی نام میبرد اما چنان فضا فضای زهر و رنج و خشونت و سبوعیت است که این چهره تاریک تاریخ در فضای داستان محاکمه و رنج و شکنجه در اناجیل به همدلانهترین و شاید رقیق ترین شخص در میان آن چهرهها بدل میشود. انگار عیسی، کبوتری زخمی است که شکارچی و جلادش پیلاتس همدردترین چهره در میان گرگان و سگان و پلنگان تشنه خون است.
اما همه و همه در مقایسه با آن صحنه هولناک طرد شدگی و بیتفاوتی و شاید تعمد و داوری پدر که نتیجه قرار گرفتن و ملعون شدن عیسی برای گناهان دیگران بود در برابرش هیچ بود. عیسی به آن لحظات صلیب میاندیشید....
این مقاله ادامه دارد....