گاهشماری از زندگی ست یقنظر : زندگی با عیسی

ست یقنظر در ۱۳ فوریه ۱۹۱۱ در ایران متولد شد. ست به معنای " مسح شده " یا "تخصص یافته" میباشد و این نام به درستی انتخاب شده بود. او زندگی ارزنده ای راسپری کرد که کاملاً به خدا تقدیم گشته بود و حضور خدا در آن آشکارا مشهود بود. ایشان به عنوان پدر روحانی محبوب برای عدۀ زیادی در کشور عزیزش ایران و سراسر جهان، به نام پدر ست شناخته شده بود.
پدر و مادر ست، هایراپط و نونوفار بودند. او یک برادر و چهار خواهر داشت و پدرش کدخدای دهِ خویگان در استان اصفهان، ایران بود.

 

 

والدین پدر ست به زودی متوجه شدند که از او صاحب هوشی بالا و علاقمند به تحصیل می باشد. آنها به خواست او برای ادامۀ تحصیل جواب مثبت دادند و پدر ست را برای تحصیلات عالیه در کالج استوارت که توسط میسیونرهای اداره می شد، به اصفهان فرستادند. او در درسهایش موفق بود و در سراسر زندگی به مطالعه کتاب و کسب دانش ادامه داد.

ایشان پس از فارغ التحصیلی، به زادگاهش برگشت و به مدت سه سال در مدرسۀ روستایی شان به تدریس پرداخت.


در سال ۱۹۳۷، پدر ست به پیام خوش انجیل ایمان آورد و زندگی خود را به عیسی مسیح تسلیم کرد. او ایمان تازه اش را با نامزدش وارتوهی که به معنای گل رز است در میان گذاشت. نامزدش نیز بدون هیچ قید و شرطی زندگیش را به عیسی سپرد. او به نامزدش گفت که در نظر دارد با تمام وجود و برای همۀ عمر از عیسی مسیح پیروی کند و از او سوال کرد که آیا هنوز مایل است با او ازدواج کند. وارتوهی با شادی موافقت خود را اعلام کرد و آنها همان سال با هم ازدواج کردند. او ۲۶ ساله و همسرشان ۲۱ ساله بودند.
در این مقطع از زندگی، پدر ست به دلیل داشتن تحصیلات و دانش زبان انگلیسی  این فرصت را داشتند که شغل پردرآمدی را در شرکت ملی نفت ایران انتخاب کنند، و در عین حال به ایشان پیشنهاد خدمت در انجمن کتاب مقدس ایران با حقوق بسیار کم نیز داده شد. ایشان انجمن کتاب مقدس را برگزید و به مدت ۳۷ سال ، با جدیت در آن سازمان خدمت کرد. در طول مدت خدمت در انجمن کتاب مقدس ایشان فرصت داشت که بسیاری از کسانی را که به آن مکان سر می زدند و علاقمند بودند به طرف مسیح هدایت کند.


در سالهای دهۀ ۱۹۵۰علاقۀ شدیدی در ایشان ایجاد شد که به خداوند نزدیکتر شود و خدا را در حد بالاتری تجربه کند. او کتاب اعمال رسولان را مطالعه کرد و همچنین در مورد ریزش روح القدس در قاره های دیگر در قرن بیستم تحقیق نمود. روح پنطیکاست وجود او را در بر گرفته بود، پس ایشان 42 روز روزه گرفت و فقط آب می آشامید و این در حالی بود که مشتاقانه برای پری روح القدس دعا می کرد. ایشان هر وقتی را غنیمت شمرده در دعا می گذراند، حتی ساعاتی را که روزانه حدود ۱۰ مایل برای رسیدن به محل کار دوچرخه سواری می کرد. خدا فریاد قلبی پدر ست را شنید و به زودی او را فراتر از آنچه که انتظار آن را میکشید ملاقات نمود.
مدت کمی پس از پایان روزه اش، بارها همراه دوستش برای دعا به تپه های اطراف شهر تهران می رفت. یک روز هنگامی که دوستش وارد انجمن کتاب مقدس گردید، پدر ست او را به انبار کتاب برد و برای دعا به زانو در آمد. در آن لحظه ایشان احساس میکرد که روح القدس دارد بر او نازل می شود  ولی می بایست به سر کارش باز می گشت . بعد از ظهر همان روز در حالی که از محل کار به طرف منزل دوچرخه سواری می کرد  حضور پر جلال و بسیار قوی روح القدس را احساس کرد. در وسط راه و در تنهایی  ایشان تجربۀ دگرگون کنندۀ تعمید آتش را پیدا نمود. او همواره آن روز و ساعت و مکان " ﺑﯿﺘﺌﯿﻞ " شخصی خودش را به یاد می آورد.این واقعه نقطه عطفی در زندگی پدر ست بود.
وقتی به منزل رسید، همسر و فرزندانش متوجه شدند که صورت او می درخشد  همسرش می دانست که امر فوق العاده ای برای شوهرش اتفاق افتاده است، ولی پدر ست این تجربه را برای مدتی با خانواده اش در میان نگذاشت. اما در نهایت صبح زود ۹ دسامبر ۱۹۵۵ ، او دیگر نتوانست این موضوع را از خانواده اش مخفی بدارد. ایشان در جلسۀ خانوادگی ای که داشتند از همسرش وارتوهی و فرزندانش پرسید که آیا آنها برای بازگشت مجدد خداوند آماده هستند یا خیر. او تجربه خود را با آنها در میان گذاشت و در حالی که با هم دعا می کردند، در آن صبح آنها حضور خدا را به صورت قابل لمسی تجربه کردند.
در آن روز، حضور مجسم روح القدس بر خانه آنها در تهران برای ساعت های متمادی باقی ماند . هر یک از اعضای خانواده، از واتوهی تا لوکاس کوچکترین فرزند خانواده که فقط دوسال و نیم بود از روح خدا پر شدند و با هم ساعت های متوالی در دعا با شادی و اشکهای مقدس ادامه دادند و خود را بعنوان خانواده ، برای خدمت به خداوند تقدیم کردند.
از ژانویه ۱۹۵۶ به مدت ۴ سال بدون وقفه هر روز در منزل آنها جلسات دعا و مطالعۀ کتاب مقدس بر قرار بود . آنها هر روز حضور خدا را خانه شان خوش آمد می گفتند و دیگران را دعوت می کردند که در جستجوی خدا با آنها همراه شوند . زندگی بسیاری در این جلسات که وفادارانه تشکیل می شد توسط خداوند دگرگون شد و این گروه کوچک که همگی با هم رشد می کردند، شاهد آیات، رویاها و شفاهای معجزه آسا بودند.


در سال ۱۹۵۹ ، پدر ست طبقۀ دیگری را همراه با نیمکت های جدید برای توسعۀ کلیسا بنا کرد ، ولی دیگران به پدر ست پیشنهاد کردند که منزلشان دیگر ظرفیت تعداد افراد شرکت کننده را ندارد و کلیسایی که در منزل ایشان بنا شده بود می بایست به زیرزمینی استیجاری در محله ای از تهران منتقل می شد. این کلیسا به اسم فیلادفیا شناخته شد و بعداً به کلیسای جماعت ربانی مشهور گردید.
پدر ست عمیقاً عاشق عیسی بود و عشقش با گذشت زمان بیشتر شد. در طول سالها خدمت ایشان در دو زمینه مشهور شد: عشق او نسبت به کلام خدا و مطالعۀ آن، و عشق و سرسپردگی او به دعا و صرف وقت با خداوند.
او بدون کتاب مقدس جایی نمی رفت، اگر به ملاقات دوستی می رفت و یا در پارک قدم می زد، کتاب مقدسش همراه او بود. حتی موقعی که برای دویدن می رفت، کتاب مقدس را محکم به دست می گرفت و خدا را پرستش می کرد.
در امر دعا زندگی ایشان همراه با ملاقاتهای بسیار صمیمی با خدا بود. او عملاً هر روز ساعتهای متمادی را در حضور خدا صرف می کرد. البته دعای ایشان لیست درخواستهای دعا نبود. بله، او درخواستهایی را به حضور خدا می آورد، ولی بیشتر وقت او صرف پرستش و نشان دادن محبّتش به خداوند می شد. او دعا می کرد، چون می خواست خدا را بیشتر بشناسد، اسرار خدا را بداند و از مشارکت محبتانه با منجی شیرینش لذت ببرد. اغلب همۀ شب را به دعا می گذرانید. آنانی که این افتخار را داشتند که دعاهای خصوصی ایشان را بشنوند، همه با شگفتی در این مورد صحبت می کنند که او چقدر صمیمی با خدا صحبت می کرد و چطور با قدرت در حضور خدا برای دیگران دعا می کرد.
در کلیسای ایران، پدر ست با سوالی که اغلب از مردم و بچه هایی که با او روبرو می شدند می پرسید، شناخته شده بود: " آیا عیسی را دوست داری؟ " این فقط یک سوال سطحی نبود، بلکه یک درک عمیق از قلب مسیحیت را نشان می داد که یک رابطۀ محبتانه با منجی است. او آرزو می کرد که خانواده اش و دیگران طول، عرض، بلندا و عمق محبّت خدا را تجربه کنند.


در سال 1963 ایشان می بایست با از دست دادن خانم محبوبش، وارتوهی روبرو شود که از مرض سرطان در سن 47 سالگی درگذشت. او با تمام وجود ایشان را محبّت کرده بود و شدیداً دلشکسته شد. ولی خداوند ایشان را دوباره ملاقات کرد و او با فروتنی و تصمیم قاطع ، بقیۀ عمر خود را به بزرگ کردن فرزندان و خدمت به کلیسا و اربابش تقدیم کرد. 
پدر ست، اکثراً اعمال رسولان 16 : 31 را نقل قول می کرد: " به خداوند عیسی مسیح ایمان آور که تو و اهل خانه ات نجات خواهید یافت." او دیگران را تشویق که برای نجات همگی افراد خانواده به خداوند ایمان داشته باشند. او پدر فوق العاده ای بود و امروز هر شش فرزند ایشان با همسرانشان خدا را خدمت می کنند. عروسشان آنژل که خادم خدا و مورد محبّت بسیاری بود، در سال 2008 درگذشت. پدر ست و خواهر وارتوهی همچنین صاحب فرزند دوقلو شدند، ولی متأسفانه در قید حیات نماندند. پدر ست معتقد بود که او و خانمش صاحب هشت فرزند بودند و او منتظر بود که دوقلوها را در آسمان ببیند.
شانزده نوه هایش و هشت نفر از همسران آنها همگی ایماندارانی معتقد می باشند. هر کدام شهادت می دهند که پدر ست چه اثر و الهامی بر آنها گذاشته است. پدر ست همچنین صاحب پانزده نتیجه بود که در سالهای پایانی زندگی باعث شادی زیاد او می شدند. 
پدر ست مرد سالمی بود و به غذای خوب ارزش می داد و هنگامی که فرزندانش جوان بودند پدر ست برای آنها غذاهای عالی می پخت. او ورزش کردن را دوست داشت. می دوید. راه می رفت. کوهنوردی می کرد و وفتی فرصت ایجاد میشد . از شنا کردن هم لذت می برد.
همانگونه که قبلا ذکر شد پدر ست پدر روحانی افراد زیادی می باشد. صدها پیامی که از همه جهان به ما رسیده است شهادتی واقعی از محبت و علاقه پدرانه اسطوره ای او می باشد.
ایشان نمی دانست هنگامی که مطیعانه و با هیجان خانه اش را برای جلسات خانگی که چهار سال مداوم ادامه یافت باز می کرد. خدا چه اندازه او را برکت داده و عمل همراه با فروتنی و پیشگامانه او جنبشی را آغاز می کرد که تا به امروز ادامه دارد.


خدا خادمش پدر ست را در سن 99 سالگی در 20 اکتبر به خانه ابدیش فرا خواند. جالب است که در پایان آخرین کلمات او به زبان مادری ایشان یعنی ارمنی: پارکدروج ( جلال بر خدا) بود .
پدر ست قهرمان معاصر ایمان مسیحی می باشد و بعنوان خانواده او ما میراث گرانبها و فوق العاده ای را دریافت کردیم. ما شاد هستیم که این برکت به نوه ها و نتیجه های او نیزمنتقل شده است. ولی این میراث همینطور به دیگران نیز رسیده است. چون زندگی او صدها و هزاران نفر مسیحی را لمس کرده است. او معتقد بود که تجربه با خدا میتوانست متعلق به همه باشد. مراسم دفن او در واقع جشنی است برای زندگی که به خدا تقدیم شده است. زندگی که تنها هدفش انجام اراده خدا در ایران و کشورهای دیگر بود. زندگی که همچون عطری نیکو برای جلال عیسی ریخته شد. آسمان امروز غنی تر است و فرشتگان شادی می کنند زیرا پدر ست دوست تمام دوران زندگی اش عیسی را ملاقات کرده است.
این جشن برای احترام به این مرد خداست ولی هدف اصلی همانگونه که ایشان هم با اصرار کامل تاکید می کرد جلال عیسی شاه شاهان است. پس در خاتمه سوالی را که ایشان مطرح می کردند را از همه شما میپرسیم: آیا عیسی را دوست دارید؟

  • مطالعه 2605 مرتبه

مطالب مرتبط

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
  • 56
  • 57
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • 62
  • 63
  • 64
  • 65
  • 66
  • 67
  • 68
  • 69
  • 70
  • 71
  • 72
  • 73
  • 74
  • 75
  • 76
  • 77
  • 78
  • 79
  • 80
  • 81
  • 82
  • 83
  • 84
  • 85
  • 86
  • 87
  • 88
  • 89
  • 90
  • 91
  • 92
  • 93
  • 94
  • 95
  • 96
  • 97
  • 98
  • 99
  • 100
  • 101
  • 102
  • 103
  • 104
  • 105
  • 106
  • 107
  • 108
  • 109
  • 110
  • 111
  • 112
  • 113
  • 114
  • 115
  • 116
  • 117
  • 118
  • 119
  • 120
  • 121
  • 122
  • 123
  • 124
  • 125
  • 126
  • 127
  • 128
  • 129
  • 130
  • 131