شکسته قلب

شکسته قلب در هیچ کس غیر از او نجات نیست زیرا که اسمی دیگر زیر آسمان به مردم عطا نشده که بدان باید ما نجات یابیم. اعمال 4 : 12

 

خدا را شکر می کنم خدایی که من به او ایمان آوردم خدای معجزات است وخدایی است پر از مهر ومحبت، زیرا در زندگی کوتاه ی ما در این زمین از فرصتها استفاده می کند تا با ما در رابطه باشد. او را شکر می کنم وتمام جلال را به او می دهم که او بیشتر از من به فکر من است و او با خواب ورویا مرا ملاقات کرد؛ درب نجات را برایم باز کرد.
چیزی که در زندگی چند ساله ام من با قوت وقدرت انسانی می خواستم باز کنم و وارد حضور خدا شوم ومتوسل به این و آن می شدم و سعی می کردم که با کوششهای انسانی رضایت آنها را جذب کنم که شاید شفاعتی در حضور خدا برایم بکنند. برای همین همیشه در تلاطم و اضطراب بودم که آیا کارم درست است یا نه واینکه خداوند مرا می پذیرد و یا اینکه مورد مقبول او هستم. و این احساس در من بود که نه فقط مورد قبول او نیستم بلکه از طرف اطرافیان نیز طرد شده بود زیرا همیشه این حرفها را شنیده بودم که هیچ کس مرا دوست ندارد. مورد پسند کسی نیستم، کسی به من ارزشی نمی گذارد. هر جا که می رفتم خود را هیچ می شمردم وسر افکنده وافسرده بودم ودر خود می گفتم من چیستم؟

بودن من در این دنیا چه سودی دارد آیا نبودنم بهترنیست تا بودنم؟ ودر خود خیلی چیزها فکر می کردم ودوست داشتم که مورد محبت قرار گیرم ومحبت کنم. اما آنقدر بی محبتی دیده بودم که قلب در سینه سنگ شده بود.

تا اینکه یک شب در خواب عیسی مسیح به ملاقاتم آمد در آن خواب من خود را در یک جشن بزرگی دیدم که در آن جشن همه به یکدیگر هدیه می دادند اما کسی نبود که به من هدیه ای بدهد.قلب من خیلی شکسته بود ودر آن لحظه مادرم به من خودکاری هدیه داد ولی این نیز مرا شاد نکرد وبه او گفتم که نمی خواهم. تو مادر من هستی من انتظار هدیه از کس دیگری دارم. وبعد به برادرم نزدیک شدم دیدم گل شیشه بسیار زیبایی در دستش بود. از او خواهش کردم که به من هدیه دهد ولی او جواب داد که نه این مال دوست دخترم است نمی توانم به تو بدهم.

قلب من خیلی شکسته بود ومن می خواستم از آن جشن خارج شوم که یکباره صدایی از آسمان شنیدم که گفت فرزند؛ من مسیح هستم، ومن برای تو هدیه ای آوردم و هدیه من برای تو نجات توست که توسط مصلوب شدنم برایت آماده کرده ام. اگر ایمان بیاوری زندگی جاوید را خواهی یافت. از خواب بیدار شدم. من این حرفها را از هیچ کس نشنیده بودم.

او؛ خداوند به ملاقات من آمده بود ومژده نجات را به من داد. او است که اعتماد به نفسم را به من برگرداند. او به من در کلامش گفته که مرا بسیار شگفت انگیز آفریده؛ اوست که به من گفت تو هنر دستهای من هستی من تو را برای هدف خاصی آفریدم وامروز تو را نجات دادام تا نورو نمک جهان باشی ومن برای تو ارزش قایلم زیرا با قیمت گرانی خریداری شده ای به قیمت خون عیسی مسیح.

الان خدا را شکر می کنم که هم ارث با مسیح هستم آزادانه وارد حضور پدر می شوم. من او را پدر واو مرا فرزند خطاب می کند ومن هویت گم شده ی خود را در عیسی مسیح یافتم. بی گناهم چون او گناه شد، آزادم چون او غلام شد، بره ام چون او شبانم شد، شاگردم چون او استادم شد، کاهنم چون کاهن اعظمم شد، شاهزاده هستم چون شاه شاهان سرور آسمان وزمین پدرم شد.پس چنین پدری لیاقت دارد که تمام زندگیت رابه او بسپاری زیرا قبل از آن که من او را محبت کنم او مرا محبت کرد.

 

شهادت خواهری در یکی از شهرهای کشور عزیزمان ایران

  • مطالعه 2721 مرتبه

مطالب مرتبط

  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • 13
  • 14
  • 15
  • 16
  • 17
  • 18
  • 19
  • 20
  • 21
  • 22
  • 23
  • 24
  • 25
  • 26
  • 27
  • 28
  • 29
  • 30
  • 31
  • 32
  • 33
  • 34
  • 35
  • 36
  • 37
  • 38
  • 39
  • 40
  • 41
  • 42
  • 43
  • 44
  • 45
  • 46
  • 47
  • 48
  • 49
  • 50
  • 51
  • 52
  • 53
  • 54
  • 55
  • 56
  • 57
  • 58
  • 59
  • 60
  • 61
  • 62
  • 63
  • 64
  • 65
  • 66
  • 67
  • 68
  • 69
  • 70
  • 71
  • 72
  • 73
  • 74
  • 75
  • 76
  • 77
  • 78
  • 79
  • 80
  • 81
  • 82
  • 83
  • 84
  • 85
  • 86
  • 87
  • 88
  • 89
  • 90
  • 91
  • 92
  • 93
  • 94
  • 95
  • 96
  • 97
  • 98
  • 99
  • 100
  • 101
  • 102
  • 103
  • 104
  • 105
  • 106
  • 107
  • 108
  • 109
  • 110
  • 111
  • 112
  • 113
  • 114
  • 115
  • 116
  • 117
  • 118
  • 119
  • 120
  • 121
  • 122
  • 123
  • 124
  • 125
  • 126
  • 127
  • 128
  • 129
  • 130
  • 131